۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

قصه «رز» و تنوره دیو

برای “رز” دختر سه ساله علیرضا فلاحتی فعال سیاسی زندانی
نامش را که شنیدم بوی عطر رز پیچید در مشامم
«رز» چه نام قشنگی!
چقدر سلیقه می خواهد انتخاب این نام برای دخترک زیبا و ملوسی که گونه هایش به لطافت گلبرگ های رز و هم رنگ خوش رنگ ترین رزهای عالم است.و چقدر دنائت و خباثت لازم است که این طفل معصوم بشود اسباب شکنجه پدر توسط کسانی که طیل مسلمانی شان گوش دنیا را کر کرده است.عروسکش را در آغوش می فشارد و می گردد دنبال یک نام قشنگ برای او. دستم را می گیرد و می کشاندم به سوی اتاق کوچکش که در اسباب کشی دوباره به خانه جدید،پس از یافتن شغلی سرانجام توسط بابای رها شده از بند، هنوز به هم ریخته است. همه عروسک ها این جا نامی دارند. نام ها همه زیبا همه خاطره انگیر برای یاد دوساله رز!
بابا را یک آن رها نمی کند و مادر مهربانانه با نگاهش پدر و دختر را تعقیب می کند. چه باشکوه مادرانگی تصویر می شود در این خانه کوچک باصفا که مردش هرچند جوان اما استاد مردانگی است.من در ساحل قدم می زنم و عطر همه خوبی هایی که در گوشه گوشه دیار سبزمان گسترده است می پیچد در مشام جانم. چشم ها را می بندم و اسرای سبز را یکان یکان شماره می کنم. سهم هر استان و شهرستان را و سهم همه ایران را که حالا شده است زندان بزرگ آزادی!
اتهامِ دادن عیدی به «رز» برای مرد بابلی، تلخند بیچارگی عبوس مردان کودتا را بر لب آدم می آورد و چه نظربلند و دل مهربان و سینه ستبرند مردان بی ادعای این دیار!
تمام شب صدای گریه رز در گوش من و عادله است در اتاقی که پر است از یادگارهای زندگی مشترک زوج عاشق! انگار دخترک دنبال بهانه ای است برای داشتن آن به آن پدر! می خواهد پدر لحظه ای پلک بر هم ننهد و بنشیند بالای سر او و نگاهش کند. نوازشش کند. در آغوشش بگیرد و برایش لالایی بخواند. مادر خسته است و در تمنای یک خواب سیر.

خواب از چشمشان می رباید اهریمن.

خانه اش خراب باد

در باره اشغال سفارت انگلیس توسط اوباشان جمهوری اسلامی

سران حکومت برای فرار از رودرروئی با جنبش زنان، دانشجویان و کارگران و توجیه ناتوانی خود عربده کشی پیشه کرده و اوباشان خود را برای اشغال سفارت، گروگانگیری و ... بسیج کرده اند. جمهوری اسلامی از موضع اسلام و منافع قشر انگل روحانیت، میهن ما را به پرتگاه سقوط کشانده است و جمهوری ایرانی، جمهوری ای دمکراتیک، لائیک و دادگستر بیش از هر زمان دیگر بعنوان یک ضرورت برای ایران فردا مطرح شده است.این دومین باری ست که پس از اشغال سفارت امریکا در آغاز قدرت گیری اسلامگران در ایران، اوباشان رژیم اقدام به اشغال سفارت و گروگانگیری می کنند.برای بررسی علل این نوع از بربریت باید به پیش زمینه های ایدئولوژیک سیاسی آمران چنین اقدامات نقب زد. اسلام در پاسخ به ضرورت خاتمه دادن به جنگ های قبیله ای و گرسنگی در عربستان زاده شد. محمد قبایل عرب را زیر چتر اسلام متشکل کرد و راه اشغال سرزمین های دیگر، غارت داشته های ملل دیگر و به بردگی کشاندن و تصاحب غیر مسلمانان را پیشاروی بیابانگردان قرار داد.چشم انداز پیروزی را بهشت اینجهانی و مردن را بهشت آنجهانی تصویر کرد و اراده ای واحد برای تحقق این امر سازمان داد.روح تجاوزگری، اشغالگری در فلسفه و تاریخ اسلام نهادینه است و حکومت اسلامی ناب محمدی را از این طریق گریزی نیست. اقدامات اینچنینی خمینی و خامنه ای بعنوان نمایندگان اسلام که در اشکال اشغالگری، تجاوز و دگراندیش کشی تجربه کرده ایم، برخاسته از اعتقادات دینی و در راستای منافع اسلام و اسلامگرایان و مغایر منش و منافع ملت ایران است.حکومت اسلامی در 33 سال گذشته براستی اسلامی عمل کرده و بیدریغ در خدمت دین و دینداران بوده و در تضاد آشتی ناپذیر با منش، فرهنگ و تاریخ و منافع ملت ایران ( عجم و مجوس و گبر و ...) قرار داشته و دارد.اشغال سفارت امریکا در آغاز حکومت اسلامی، سیاستی برای خارج کردن ایران از مدار کشورهای روبه رشد و پرتاب آن به صف مقدم جنبش پیشاقرون وسطائی پان اسلامیستی و بهره برداری از پتانسیل ویرانگر ارتجاع دینی برای سرکوب جنبش ملی، ترقیخواه و دادخواه کشور بوده است.خمینی که از تحقق خواست ملت ایران مبنی بر نظامی مبتنی بر آزادی و عدالت عاجز بود، زیر پرچم امریکاستیزی و جهانگشائی اسلامی خزید تا صدای ملت ایران را با بهانه شیطان بزرگ، دفاع از قدس و ... خفه کند.و جنگ نیز بر عمر تخریبگر حکومت اسلامی افزود و خسارات جبران ناپذیری بر روح و روان جامعه و کشور ما وارد کرد.اکنون که حکومت اسلامی در استیصال و ورشکستگی تمام عیار گرفتار شده، دوباره ساز ماجراجوئی را کوک کرده است تا به بهانه جنگ بر درهم گسیختگی بالائی ها غلبه کند و پیشگامان و رهبران عملی جنبش آزادی و دمکراسی را قلع و قمع کند.
1- مافیاهای اسلامگرا بر سر تقسیم قدرت و غنائم به درگیری خانمانسوز و اسلام برانداز رو آورده اند و به نظر می رسد که شکاف های ایجاد شده میان جناح ها، حتی با ظهور امام زمان شان هم پر نمی شود.
2-دیگر سران حکومت اسلامی نمی توانند ملت ایران با اقشار عقب مانده حاشیه نشین جامعه تعریف کرده و از آنها بعنوان گوشت دم توپ دین و دینداران استفاده کنند.اقشار عقب مانده اجتماعی فرهنگی و سیاسی که در دهه اول سلطه اسلامگرایان ، هیئت حاکمه را بر دوش می کشیدند، به دلائل و انگیزه های مختلف دست از حمایت رژیم برداشته و عمدتا در صفوف مخالفین نظام قرار گرفته اند. و به زبان دیگر ارتقاء آگاهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه و شناخت ملی از ماهیت رژیم اسلامی، حکومت را کاملا منزوی و منفور نموده و بنظر می رسد که دیری نمی پاید که اسلام شیعه، با رسوائی بزرگ تاریخی از صحنه سیاست در ایران کنار رانده خواهد شد.
3-جنبش های اجتماعی دانشجوئی، زنان و کارگران با مطالبات نسبتا شفاف در تب و تاب حضور مستقل سیاسی هستند و بسیاری از رهبران این جنبش ها در زندان ها بسر می برند. پس از حکومت اسلامی، ارتجاع دینی، قومی و سلطنتی نقش ترمزکننده در شکل گیری اراده دمکراتیک واحد در برابر جمهوری اسلامی دارند.
4-به نظر می رسد که اراده سلطه جویان جهانی معطوف به کنار نهادن پان اسلامیست های تاریخ مصرف به پایان رسیده و صاف کردن راه برای مرتجعین کم آزارتر است. از همینرو تریبون های فارسی زبان انگلیس، امریکا و ... در اختیار پیروان حکومت اسلامی کم آزارتر است تا از پتانسیل ارتجاع اسلامی نهایت بهره برداری را کرده باشند.
5-اراده ملت ایران معطوف به دوستی و رابطه مسالمت آمیز با دیگر کشورها و رهائی از حکومت اسلامی و تعیین سرنوشت ملت ایران بدست ایرانیان است.در بستر چنین شرایطی ست که بحران اضمحلال، فساد و تلاشی سیاسی، ایدئولوژیک و اخلاقی سراسر حکومت اسلامی را پیموده و سران رژیم برای نجات جان، مال و قدرت خویش آماده اند تا ایران و ایرانیان را بسوی گرداب جنگ هدایت کنند.سران حکومت برای فرار از رودرروئی با جنبش زنان، دانشجویان و کارگران و توجیه ناتوانی خود عربده کشی پیشه کرده و اوباشان خود را برای اشغال سفارت، گروگانگیری و ... بسیج کرده اند.جمهوری اسلامی از موضع اسلام و منافع قشر انگل روحانیت، میهن ما را به پرتگاه سقوط کشانده است و جمهوری ایرانی، جمهوری ای دمکراتیک، لائیک و دادگستر بیش از هر زمان دیگر بعنوان یک ضرورت برای ایران فردا مطرح شده است.جمهوری اسلامی رفتنی ست؛ زنده باد جمهوری ایرانی!
 اقبال اقبالی

۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

نامه‌ی حسین رونقی ملکی در پی اعتصاب غذا: آماده پرداخت هر هزینه‌ای هستم

حسین رونقی ملکی زندانی سیاسی با حکم ۱۵ سال حبس با اعلام اعتصاب غذا به وضعیت نگهداری خود در زندان و مخالفت با اعطای مرخصی برای پیگیری درمان مشکل کلیه خود دست به اعتصاب غذا زد.
حسین رونقی ملکی وبلاگ‌نویس و فعال حقوق بشر در نامه ی سرگشاده ای به دادستان تهران همچنین نسبت به نقض حقوق بشر گسترده در ایران و فشار بر زندانیان سیاسی و خانواده های ایشان به شدت اعتراض کرد.
متن این نامه این فعال حقوق بشر که دست به اعتصاب غذا زده در اختیار «خانه حقوق بشر ایران» قرار گرفته بدین شرح است:
جناب آقای جعفری دولت آبادی دادستان محترم عمومی و انقلاب تهران
با سلام و عرض ادب
به استحضار می رسانم این جانب سید حسین رونقی ملکی فرزند سید احمد متولد ۱۴٫۴٫۱۳۶۴ ، در نامه‌های متعدد موضوعات مختلفی مانند مشکل کلیوی خود، نحوه‌ی صدور حکم و بازجویی‌ها، عدم ارائه‌ی رونوشت حکم دادگاه بدوی، وضعیت زندان و زندانیان بیمار، بلاتکلیفی زندانیان و فشارهای وارده بر آن‌ها و خانواده‌های‌شان، بازداشت‌ها، انفرادی‌ها، عدم اجرا و پایبندی به قوانین جاری کشور را برای جناب عالی تشریح کردم و امروز به خاطر نتیجه نگرفتن از این نامه‌ها اعتراض خود را به روند جاری به گونه‌ای دیگر‌ ادامه می دهم.
آقای جعفری دولت آبادی!
در آستانه ی دومین سال روز بازداشت ام (۲۲ آذر ۱۳۸۸) و در اعتراض به موافقت نکردن با مرخصی استعلاجی برای درمان کلیه ام‌، عدم رسیدگی به وضعیت بیماری دیگر زندانیان از جمله دکتر معصوم فردیس، بازداشت و تحت فشار قراردادن فعالین حقوق بشر و شرایط بد به وجود آمده برای خانواده زندانیان سیاسی و در حمایت از اعتصاب و اعتراض فعال کارگری رضا شهابی نسبت به بلاتکلیفی و شرایط جسمی اش و در نهایت نسبت به نقض حقوق بشر در مورد زندانیان سیاسی، از عصر روز جمعه ۱۹ آذر که مصادف با روز جهانی حقوق بشر است اعتصاب غذا کرده‌ام.
جناب آقای دادستان!
بعد از گذشت دو سال در زندان و سکوت سنگین، امروز با مشاهده وضعیت بد جسمی خود، رضا شهابی، معصوم فردیس و برخی دیگر از زندانیان باید بگویم نباید در مقابل وضعیت بد زندانیان سیاسی و نقض حقوق آن ها سکوت کرد، مبادا حوادث تلخی همچون جان باختن هدا صابر و محسن دگمه چی دوباره تکرار شود. در هر صورت سلامتی من به خاطر وضعیت بیماری‌ام و نگهداری در شرایط بد زندان به خطر افتاده است، لذا با متوسل شدن به آخرین راه پیش روی هر زندانی جهت احیای حقوق خود یعنی اعتصاب غذا می‌خواهم به این روش اعتراض شدید خود را نسبت به موارد ذکر شده اعلام و شما و دیگران را نسبت به اوضاع زندانیان سیاسی آگاه سازم و در این راه هر هزینه‌ای را می پذیرم، حتا اگر به بهای جان‌ام باشد.
با احترام
سید حسین رونقی ملکی
۲۱ آذر ۱۳۹۰
زندان اوین بند امنیتی ۳۵۰
تهران

زنیب علامه‌زاده: چرا برادرم از همه‌ی حقوق قانونی خود محروم است

امیر علامه‌زاده روزنامه‌نگار زندانی در حالی در سومین ماه بازداشت خود در سلول انفرادی بند ۲ الف زندان اوین به سر می‌برد که تاکنون از حقوق قانونی خویش محروم بوده است.  
امیرعلی علامه‌زاده ۳۰ ساله دبیر سابق سرویس دیپلماتیک خبرگزاری ایلنا، استاد دانشگاه علمی کاربردی و دانشجوی کاردانی به کارشناسی حقوق از تاریخ ۲۷ شهریور ماه ۱۳۹۰ بازداشت و در بند ۲ الف زندان اوین که زیر نظر سپاه پاسداران است، نگهداری می‌شود.
مجتبی سمیع‌نژاد
زینب علامه‌زاده خواهر این روزنامه‌نگار زندانی در خصوص آخرین وضعیت وی به «خانه حقوق بشر ایران» گفت: «طی این مدت چهار ملاقات غیرمعمول در یک اتاق مقابل سه دوربین داشته که حتی محل نشستن افراد هم از قبل مشخص شده بود. در این ملاقات‌ها ذکر شده بود که هیچ کدام از دو طرف حق صحبت راجع به اتهام یا بازجویی‌ها را ندارند و چیزی جز احوال ‌پرسی نکنند. آخرین ملاقات که روز شنبه گذشته توسط پدر انجم گرفته بود، امیرعلی گفته که پس از ۱۵ روز بازجویی به من گفتند که بازجویی‌های تو تمام شده است. در صورتی که اگر چنین بود بازداشت ایشان تا به حالا هیچ معنی ندارد.
خواهر این زندانی همچنین گفت: «مهمترین حرفی که امیرعلی در ملاقات با پدر زد، این بوده است که را او را شکنجه کرده‌اند.»
وی با اشاره به موارد نقض حقوقی و قانونی برادرش به «خانه»ی ما گفت: «تا به امروز تمام بازجویی‌ها و بازپرسی‌ها بدون حضور وکیل و به صورت غیرقانونی بوده و حتی از داشتن وکیل هم محروم بوده است. پس از دو ماه و نیم که پرونده در شعبه ۱۴ دادسرای اوین بوده با دلیل کاملا نامشخص به شعبه دو دادسرای اوین منتقل شده که این خودش محل اشکال است و برای ما جای سوال. طی گذشت سه ماه هنوز هیچ مرجع قانونی دلیلی از بازداشت و نوع اتهام یا مصداق اتهامیش به ما نداده‌اند و ما همچنان در بی خبری کامل از این موضوع به سر می بریم.»
زینب علامه‌زاده گفت: «حالا حدود دو هفته است که ایشان می توانند روزهای زوج در حد دو دقیقه که تلفن بعد از آن قطع می‌شود با منزل تماس تلفنی برقرار کنند.»
علامه‌زاده که به نقض حقوق برادرش معترض است، گفت: «الان بنده می خواهم بدانم به چه مستند قانونی امیرعلی که سابقه فعالیت روزنامه نگاری داشته را بازداشت کردند؟ چرا و با جه مجوزی این همه مدت (سه ماه) بدون هیچ گونه قراری در بازداشت موقت و در سلول انفرادی نگهداری می‌شود؟ سه ماه انفرادی بزرگترین شکنجه‌ای است که می‌تواند در مورد یک انسان به کار برد. چرا و با چه هدفی این شکنجه در مورد امیرعلی انجام شده است؟ چرا این همه مدت هیچ اطلاعی راجع به پرونده به ما نداده و نمی دهند و چرا تا به حال از داشتن حق وکیل محروم بوده و اجازه ورود وکیل را ندادند؟ چرا و با چه هدفی پرونده از دادسرای کارکنان دولت و اصحاب رسانه که محل اصلی رسیدگی به پرونده های مطبوعاتی است به دادسرای اوین منتقل و از این که پرونده در مسیر قانونی قرار گیرد ممانعت شده است؟»
خواهر این زندانی با بیان این که می‌خواهد هر چه زودتر وضعیت برادرش مشخص شده و آزاد شود گفت: «خواسته بنده و تمام اعضای خانواده آزادی بلاشرط و بی درنگ امیرعلی است که بدون گناه و به صورت غیرقانونی بازداشت شده و همچنان هم در بازداشت موقت نگهداری می شود. ما خواستار برخورداری امیرعلی از حق دادرسی عادلانه ای هستیم که تا کنون از این حق محروم بوده است. امیدوارم خدا به همه ما و خانواده هایی چون ما صبر بده تا بتوانیم این مشکل را تحمل کنیم و با روش‌هایی درست در پی حل از پس آن برآییم.»خواهر امیرعلی علامه‌زاده پیش‌تر در مورد نحوه بازداشت برادرش به «خانه»ی ما گفته بود که «روز ۲۷ شهریور ماه صبح که داشت می رفت سر کار‬. گویا نزدیک منزل جلوی‌اش را در خیابان می‌گیرند. من خود هم داشتم حاضر می شدم بروم سر کار‬. امیرعلی زودتر از من برگشت و گفت لباس بپوشید حکم دارند خانه را بگردند و من را هم با خودشان می برن‬د. سه نفر بودند که مشغول بازرسی منزل شدند. هیچ صحبتی نکردند و اجازه هم ندادند که ما با هم صحبت کنیم. همان روز بازداشت به امیرعلی در خانه گفتند که یک هارد هزار گیک هم داری، آن را هم بیاور. امیرعلی در پاسخ‌شان گفت که آن در هارد در خانه‌مان در بابل هست. همین مساله باعث شد که یک ماه بعد برای پیدا کردن آن هارد به خانه‌مان در بابل بروند و آن‌جا را بازرسی کنند. در بابل ریسور ماهواره و ال ام بی و دیگر وسائل را برداشتند و با خود بردند و ما را هم تهدید کردند.»
زینب علامه‌زاده همچنین در مورد تهدید خودش و برادرش در بابل گفته بود که «در بابل وقتی خانه را به هم ریختند و هارد را پیدا نکردند، با بردار ۱۷ ساله‌ام که در مدرسه بود تماس گرفتند و گفتند بیاید خانه. برادرم را تهدید کردند که هم خودش و هم خواهرش، یعنی من را بازداشت می‌کنند. آن‌ها حق نداشتند که چنین کاری انجام دهند. این کار غیرقانونی بود که بخواهند خانواده من را تهدید کنند. آن‌ها جو خانه ما را متشنج کردند و بعد هم رفتند.»

 خانه حقوق بشر ایران

۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

محمد یگانه تبریزی، از مجروحان عاشورای ۸۸، بعد از دو سال سخن می‌گوید: برای آزادی کشورم رفتم اما فلج و از کار افتاده شدم/ سکوت و فراموشی، زنده به گور کردن ماست

حوادثِ انتخابات مخدوش دهمین دوره ریاست جمهوری ایران علاوه بر کشته شدگان و زندانیان، مجروحان و زخمی هایی زیادی نیز بر جا گذاشت که هنوز هیچ آمار رسمی از شمار این زخمی ها در اختیار رسانه ها نیست.چندی پیش یکی از این شهروندان معترض ایرانی به نام علیرضا صبوری که در راهپیمایی ۲۵ خرداد ۸۸ مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، پس از پناهنده شدن به آمریکا در غربت و در سکوت خبری جانش را از دست داد.اینک محمد (فرهاد) یگانه تبریزی، یکی دیگر از شهروندان معترضی که در راهپیمایی عاشورا زخمی شده و او نیز به ناگزیر ایران را ترک کرده است، ضمن ابراز ناراحتی و تاسف از درگذشت علیرضا صبوری در سکوت خبریِ مطلق می گوید: من نیز پذیرفته ام دیر یا زود این اتفاق برای من هم خواهد افتاد اما آنچه اذیتم می کند به فراموشی سپردن زخمی هایی است که شمار آنها به مراتب بیشتر از کشته شدگان انتخابات ۸۸ بود.وی که در داخل ایران و خارج از ایران چندین بار مورد عمل جراحی قرار گرفته و این روزها در غربت به سر می برد، اخیرا طیِ نامه ای به احمد شهید گزارشگر ویژه بررسی وضعیت حقوق بشر در سازمان ملل گزارشی از آنچه به وی و همراهانش در راهپیمایی روز عاشورا گذشته است، ارائه کرد.این شهروند معترض ایرانی که همچنان از آثار گلوله های به جا مانده در بدنش رنج می کشد، ضمن نقد به رسانه ها، خانواده ها و بخشی از ایرانیان در خصوص پیگیری، اطلاع رسانی و یاری رساندن به زخمی ها و مجروحان حوادث پس از انتخابات، می گوید: همیشه از خودم می پرسم اگر ندا آقا سلطان مثل ما مجروح و زخمی می شد چند درصد از مردم ایران به سراغ او و خانواده اش می رفتند؟ چند خبرنگار عکس ها و گزارش های متعدد از او تهیه می کردند؟ آیا خانواده اش برای نجات جانش حاضر می شدند اطلاع رسانی کنند یا او هم همانند بسیاری دیگر از زخمی های انتخاباتی در سکوت و مظلومیت و مصلحت اندیشی های خانواده ها و رسانه ها جان می داد؟
وی می گوید: سکوت خانواده ها، عدم پیگیری رسانه ها، فراموشی و یاری نرساندن به زخمی های حوادث پس از انتخابات نوعی «زنده به گور» شدن مجروحانی است که برای آزادی کشورشان رفتند اما همه زندگی شان را از دست دادند. من که از ایران خارج شده ام حالا می فهمم کسانی مثل علیرضا صبوری چه کشیده اند. خودم با مجروحانی در ترکیه آشنا شدم که در فقر و بدبختی و عدم دسترسی به امکانات پزشکی منتظر پاسخ سازمان ملل به درخواست پناهندگی شان بودند و هنوز نمی دانم چه بلایی سرشان آمده است.وی همچنین در نامه اش به احمد شهید گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل نوشته است: از شما تفاضا دارم بررسی کنید چرا یک شهروند ایرانی به خاطر شرکت در انتخابات درون نظام ایران و اعتراض به نتیجه و تقلب در آن باید مادام العمر از سلامتی محروم شود و امکان کار و تجارت خود را که پس از ۱۵ سال زحمت به دست آورده یک شبه از دست بدهد و کل زندگی اش یک شبه نیست و نابود شود و تمام دارایی خود را خرج مخارج درمانی و فرار از کشور خود نماید و تا آخر عمر با ضایعه مغزی فلج و ازکارافتاده شود. من یک رای دادم که هیچ وقت خوانده نشد، چرا باید تمام زندگی و سلامتی ام را در عوضش بدهم؟ بدینوسیله اعلام می کنم به خاطر ضایعه مغزی ام و فلج بدنم و نابودی کار و تجارتم و شکنجه ها و تحقیرهایی که شده ام از جمهوری اسلامی شکایت دارم و خواهان جبران این خسارات و دریافت غرامت هستم. اگر در این دنیا توانستم مرجع عادلی بیابم دادخواهی می کنم، اگر نه دادخواهی خود را به پیش همان خدایی می برم که مرا زنده نگه داشت تا به شما امروز شکایت کنم.
متن گفت و گوی خبرنگار کلمه با محمد یگانه تبریزی، از مجروحان راهپیمایی عاشورای ۸۸، را بخوانید:
آقای یگانه، یک بار پیش از این از شما درخواست کردم که در مورد وضعیت خودتان اطلاع رسانی کنید، گفتید تحت درمان هستید و یادآوری خاطرات عاشورا اذیتتان می کند. آیا ممکن است الان بگویید در عاشورای سال ۸۸ چه بر شما گذشت؟
من در ششم دی ماه مصادف با عاشورای ۸۸ از ناحیه ی سر مورد اصابت اسلحه ی شات گان قرار گرفتم.
روز راهپیمایی شما دقیقا کجا بودید و چگونه این اتفاق افتاد؟
ما از میدان امام حسین به سمت انقلاب حرکت می کردیم که لحظه به لحظه مورد حمله نیروهای انتظامی و لباس شخصی قرار می گرفتیم، اما بارها با عوض کردن مسیر از درگیری اجتناب می کردیم و از راهی دیگر دوباره به خیابان انقلاب بر می گشتیم تا به پل کالج رسیدیم که آنجا جمیعت به صورت فشرده تا چهارراه ولی عصر مشغول سینه زنی و عزاداری با مضمون حمایت از جنبش سبز و میرحسین موسوی بودند. من هم لابه لای جمیعت از زیر پل به طرف ولی عصر در حرکت بودم. برای اینکه روی پل را لباس شخصی ها که کاملا مسلح بودند اشغال کرده بودند و با مردم در گیر بودند واجازه حرکت از روی پل را نمی دادند. به انتهای پل که نزدیک شدیم یگان ویژه ضدشورش با موتور و پیاده از چهارراه ولی عصر به مردم حمله کردند و به علت پرتاب تعداد زیاد گاز اشک آور دیگر جایی را نمی شد دید و تنفس غیر ممکن بود. ما هم مجبور به عقب نشینی به زیر پل شدیم که ناگهان باران سنگ توسط لباس شخصی ها به سر ما نازل شد که بسیاری همانجا مجروح شدند. ما مجبور شدیم به داخل کوچه البرز فرار کنیم و از آنجا خود را به حافظ برسانیم که راه از آنجا هم بسته بود و مردم به صورتی در محاصره یگان ضد شورش و لباس شخصی ها در آمده بودند و همه جا درگیری و تیراندازی بود و باران سنگ و گلوله و گاز اشک آور.
به خاطر دارید دقیقا چه کسانی به شما شلیک کردند؟ یعنی افرادی که شلیک کرده اند را می توانستید ببینید؟
ما سه نفر بودیم که توسط اسلحه ی شات گان یگان ویژه نیروی انتظامی از ناحیه سر هدف قرار گرفتیم. البته یکی از لباس شخصی ها هم با کلت به مردم تیراندازی مستقیم می کرد و ما اصلا فکر نمی کردیم پلیس هم با سلاح شلیک مستقیم کند. اما تا من تیرانداز ضد شورش را دیدم، صورت نفر کناری ام متلاشی شد و نفر دیگر را آن طرف سر خیابان خارک زده بود. من که می خواستم به نفر کناری ام کمک کنم، پشت به تیرانداز بودم که به سر من شلیک شد و نزدیک به ۱۵۰ ساچمه آتشین به سر و بدنم اصابت کرد.
وقتی زخمی شدید چه کردید؟ یعنی بعدش به بیمارستان منتقلتان کردند؟ کدام بیمارستان و وضعیت آن روز چگونه بود؟
آن روز مردم نیروهای یگان ویژه را در محاصره گرفته بودند و پس از خلع سلاح و لباس، آنها را یکی یکی آزاد می کردند که ناگهان دیدم جسمی از بالای پل با شتاب به طرف ما می آید. آن جسم ِ یک جوانی معترض بود که لباس شخصی ها از بالای پل پایین انداختند و نزدیک به ما به کف آسفالت برخورد کرد و متلاشی شد. در همان لحظه من خودم هم اول فکر کردم یکی از سنگها به سرم خورده و در حالی که تلو تلو می خوردم خودم را به زیر پل کشیدم که دیدم از تمام سر و بدنم خون ریزی وحشتناکی دارم و بعد از مشاهده سر متلاشی شده ی جنازه آن دو نفر دیگر به روی دست مردم فهمیدم سر و تن خودم هم سوراخ سوراخ شده. زیر پل که رسیدم از هوش رفتم و دیگر نه چیزی می دیدم نه می شنیدم. فکر کردم که دارم می میرم و بیهوش شدم، ناگهان صدای جوانانی را شنیدم که دورم جمع بودند واحتمال می دادند که من با آن خون ریزی مرده ام. خواستم دست و پایی تکان دهم که بفهمند هنوز زنده ام، اما فقط توانستم چشمهایم را باز کنم که جوانی که نمی شناختمش با دوستانش مرا بلند کردند و به سمت بیرون از مهلکه دویدند. خیلی امیدی به خروج از آن مهلکه نداشتم ولی آن جوانان که فقط عکسی از آنان بعدا یافتم، مانند فرشتگانی مرا به خودروی پراید خود رساندند و در صندلی عقب جا دادند. ماشین پر از خون شده بود و بدن من هیچ حرکتی نداشت. آنها مرا با سر متلاشی به آمبولانسی در خیابان حافظ تحویل دادند که آمبولانس به سرعت به بیمارستان سینا رفت. جلوی در یک مامور امنیتی لباس شخصی سوار شد و آمد داخل و جیبهای مرا گشت و موبایل و وسایلم را برداشت.بعد از آن آیا در ایران هیچ گاه تحت عمل جراحی و درمان قرار گرفتید؟ منظورم این است که آیا بعد از زخمی شدن مشکل امنیتی نداشتید؟ هراس از مراجعه به بیمارستان؟
من توسط یکی از آشنایان که پرسنل بیمارستان ارتش بود با ضمانت به آنجا برده شدم و تحت نظر حفاظت و اطلاعات آنجا قرار گرفتم. بیش از بیست روز در بیهوشی و سی سی یو بودم تا به هوش آمدم متوجه شدم دو تا ساچمه وارد بافت مغزم شده و دچار ضایعه مغزی شدید هستم. پزشکان ارتش هر کاری می توانستند کردند اما بر حسب تجربه جانبازان جنگی، دست به اجسام داخل مغز نزدند تا ضایعات بیشتر نشود و با داروهای بسیار گران و کمیاب که به سختی تهیه می کردیم، سعی در جلوگیری از حمله مغزی داشتند. تا به هوش آمدم دوبار توسط اطلاعات پلیس امنیت بازجویی شدم و همه این موارد را در نامه ای که به احمد شهید فرستاده ام هم اشاره کردم.وقتی ایران بودم، توسط ضامنین بر روی ویلچر با نیمه بدن فلج تحویل پلیس امنیت در خیابان معلم داده شدم و پس از بازپرسی با آن حال و روز با نگهبان به دادگاه انقلاب برده شدم و به بازپرس شعبه ۱۰ دادگاه انقلاب تحویل شدم. در آنجا نماینده پلیس امنیت نتوانست عکسی دال بر اغتشاش و یا درگیری من به بازپرس بدهد که من به بازپرس گفتم می خواهم از نیروی انتظامی به علت تیراندازی بی دلیل شکایت کنم، که نماینده پلیس امنیت با مشت ولگد به جان من افتاد، در حضور بازپرس و منشی دادگاه، که من از ویلچر به زمین افتادم. او گفت تو مجرم هستی چون در روز عاشورا در خیابان انقلاب بودی و جرم تو ثابت شده است، فقط می گردیم عکس و فیلمهایت را پیدا می کنیم، بعد محکوم به اعدامت می کنیم. و بعد به بهانه انگشت نگاری مرا به زیرزمین مجتمع بردند تا شاهد شکنجه و ضرب و شتم دیگر بازداشتی ها باشم. صدها نفر با زنجیر به هم بسته شده بودند و گهگاه ضرب وشتم می شدند. گفت اینها همه عاشورایی اند و با پلیس درگیر شدند مثل تو، همه شماها را به اوین می بریم و یک نفر را زنده نمی گذاریم.
چه شد که تصمیم گرفتید از ایران خارج شوید؟
من که به صورت معجزه آسا و ناباورانه زنده مانده بودم، حالا سلامت خود را کامل از دست داده بودم و از کار و کسبم به صورتهای مختلف جلوگیری می شد و مجبور به انحلال شرکتم شدم. پرونده من در دادگاه انقلاب در جریان بود، فقط به علت وخامت حال و فلج شدنِ نیمه ی چپ بدنم پرونده مدتی به عقب افتاده بود. حالا نه سلامت بودم، نه کار و زندگی برایم مانده بود. با احزاب و گروهها و حتی مجاری ارتباطی رهبران جنبش در اینترنت تماس گرفتم. بعد از آنکه مطمئن شدم هیچ حمایتی از داخل ایران نمی شوم، تصمیم به ترک ایران گرفتم.آیا بیرون از ایران هم تحت درمان و جراحی قرار گرفتید؟
تا همین الان هر روزه در بیمارستان تحت مداوا هستم البته اینجا هم به اجسام داخل مغز دست نزدند و مسیر مداوا فقط به فیزیوتراپی و کاردرمانی محدود شده. البته در هفته های آینده عمل جدیدی برای خروج ساچمه ها از گوشم دارم، الان بعد از دو سال دست چپم غیر فعال است و به کندی راه می روم. اما دیگر این ضایعه را پذیرفتم که باید با آن کنار بیایم. دیگر از بیمارستان و مداوا خسته شده ام و آنها هم از من خسته شده اند. شاید ساچمه ها تکانی بخورد و ما را از هم راحت کند. دیگر پس از دیدن آن صحنه ها و روزها، مرگ و زندگی اهمیتش را برایم از دست داده. شاید مرگ راحت تر و لذت بخش تر از این زندگی باشد. آخر قبلا تجربه اش کرده ام، خیلی هم شیرین بود. نمی دانم خدا چرا مرا برگرداند به این دنیای پر از ظلم و ستم. شاید قسمت بوده شاهد مظلومیت مردم ایران برای صیانت از آرای خود باشم و به آن گواهی دهم.اصلا هیچ وقت فکر می کردید حضور در راهپیمایی باعث شود که به سمت شما شلیک کنند؟
من اصلا فکر نمی کردم که شرکت در انتخابات این همه هزینه و خسارت داشته باشد ولی در طول هشت ماه در خیابانها بارها شاهد به خاک و خون کشیدن مردم و جوانان بودم. شاهد راه پیماییِ سکوت آزادی، شاهد قتل ندا، همه را به چشم دیدم و اخبار کهریزک و زندان ها را می شنیدم. اما روز عاشورا آمدیم کار حسینی کنیم و کاخ زر و زور تزویر یزید زمان را با خون خود متلاشی کنیم. بله، با علم به برخورد وحشیانه حکومت در روز عاشورا به خیابان آمدم و مرگ با عزت را به زندگی با ذلت در روز عاشورا در عمل ترجیح دادم.مهمترین چیزی که اذیت و آزارتان داد در این مدت چه بود؟
این مرا خیلی اذیت می کند که معمولا در هر سرکوبی چند برابر کشته شدگان، زخمی ها و مجروحانی وجود دارند که نمی دانیم آنها کجا هستند و چه می کنند. بسیاری از خانواده ها با دروغ گفتن به در و همسایه مجبور می شوند ظلمی را که حکومت روا داشته، کتمان کنند تا از خودشان و از عزیزشان در برابر اتفاقاتی که ممکن است تهدیدشان کند محافظت کنند. اما نمی دانند با این کار شخصِ آسیب دیده را کاملا زنده به گور می کنند. چرا هیچ کس از علیرضا صبوری و آنچه که بر او رفته است هیچ خبری در این دو سال نداشت؟
خب در مورد علیرضا صبوری وقتی در راهپیمایی ۲۵ خرداد زخمی شد خانواده اش مایل به اطلاع رسانی در مورد وضعیت او نبودند و بعد از آنکه در بوستونِ آمریکا و در غربت جان باخت، تازه یکی از اعضای خانواده که بیرون از ایران بوده مصاحبه ای انجام داد.یعنی حتی ایرانیان در بوستن از اینکه او در بیمارستان است بی خبر بودند؟ یعنی این خفقان را نظام در آمریکا هم به وجود آورده؟ نه ممکن نیست. این خفقان را اول خانواده ها و اطرافیان به وجود می آورند و بعد شما خبرنگاران مستقر در خارج از کشور هم پیگیر نشدید. می توانید این ها را سانسور کنید، چون مربوط به خود شما می شود، اما این حقیقت تلخی است که باید بگویم در بسیاری از موارد همه دست به دست هم می دهند تا یکی در مظلومیت زنده به گور شود. از وقتی که علیرضا صبوری در غربت جانش را از دست داد چند سوال در مورد او که همدردم بوده و در سکوت مطلق رفت ذهنم را آزار می دهد. چرا شخص شما در مورد زخمی ها و آسیب دیدگان که تعدادشان بیشتر از کشته شدگان هم هست پیگیری خبری نکردید؟ من خودم با چند نفر مثل علیرضا صبوری در ترکیه در تماس بودم که پس از مجروح شدن ایران را ترک کردند، اما در فقر و بدبختی و بدون امکانات پزشکی منتظر پاسخ سازمان ملل بودند، که الان اصلا نمی دانم چه بلایی به سرشان آمده است. همه ی شما که دست به قلم هستید و تریبون داشتید مسئول هستید. به خصوص کلمه و جرس. یا حتی بی بی سی و صدای آمریکا. آیا نگران بودید که وجدان شما و مردم از بدبختی کسی که گلوله توی مغرش گیر کرده است ناراحت شود؟ شاید شهدا بهتر بودند، چون دیگر در خاک بودند و هیچ درخواست و نیازی نداشتند و نمی توانستند حرفی بزنند. صادقانه می پرسم، اگر ندا آقا سلطان الان مجروح و زخمی بود چند نفر از این ایرانیانی که همیشه نام ندا را تکرار می کنند حاضر بودند سراغی از او بگیرند؟ چند نفر می رفتند او را در مشکلاتش یاری کنند؟ چند خبرنگار، عکس و گزارش او را منتشر می کردند؟ بهتر است از من و علیرضا صبوری ها هم تقاضا کنید تا هر چه زودتر این دنیا را ترک کنیم و سوژه ی بی دردسری برای اخبار شما خبرنگاران شویم.
درست می گویید شرایط شما قابل درک است و بی شک کوتاهی های ما، سکوت خانواده ها، هراس، فضای امنیتی و مواردی متعددی در این زمینه وجود داشته و دارد. ممکن است بگویید بیشترین مشکلاتی که در این شرایط با آن مواجه شدید چه بود؟
وقتی من در تهران با ویلچر هر روز در دادگاه انقلاب، پلیس امنیت و پزشکی قانونی آواره بودم به شدت نیاز به معرفی پزشک و وکیل داشتم، به هر جایی مراجعه کردم پاسخی نگرفتم. یعنی معرفی کردنِ یک پزشک و وکیل انقدر برایشان مشکل بود؟ حتی سایت کلمه و جرس که سایت های سبز هستند و توقع ما از آنها بیشتر بود هم به مشکلات من که ۸ ماه فعالیت سیاسی هم داشتم توجهی نکردند. چرا؟ غم انگیز تر اینجاست که مخالفین جمهوری اسلامی در بیرون کشور هم می گفتند شما از خود این نظام و از تیم موسوی هستید و به من بی اعتنایی می کردند. خانواده و اطرافیان هم که همه دست به دست هم می دهند تا قضیه را از اصل کتمان کنند. شاید حالا بفهمم که بیچاره علیرضا صبوری چی کشید از دست مردم ایران و کتمان کردن ها و بی تفاوت گذشتن ها و فراموش شدن ها. شاید قبل از مرگِ امثالِ من، همه بلد هستند چطور دست به دست هم بدهند و با مصلحت اندیشی ما را زنده به گور کنند.
با این اتفاقات تلخی برایتان افتاده است آیا هیچ گاه از فعالیت هایتان پشیمان شدید؟ یعنی اگر به گذشته برگردیم آیا باز هم شرکت می کنید در راهپیمایی ها؟
ببینید، ما یعنی اکثریت معترصین در جنبش سبز به این نتیجه رسیده بودیم که تنها راه نجات ایران و ایرانیان از استبداد و جنگ و بدبختی های آینده فقط در انتخابات ۸۸ با تغییر مسیر نظام با انتخاب کاندیداهای مقابل کاندیدای رهبری و برگشت به مسیر جمهوریت است. با این اطمینان بود که ما دیگر مصمم به نجات ایران شدیم وگرنه من مشغول تجارتم بودم، موسوی نقاشی می کشید و به هنر مشغول بود، دانشجویان مشغول تحصیل بودند، روزنامه نگاران و نویسندگان در دفاتر خود مشغول بودند، سیاسیون هم به سر و کله هم می زدند! اما وقتی مسیر ایران را به سمت دیکتاتوری مطلق، جنگ و نظامی گری دیدیم و مطمئن شدیم می خواهند اقتصاد و کشاورزی را نابود کنند و مافیای سپاه را جایگزین آن کنند، دیگر جای درنگ نبود، کار و زندگی را ول کردیم و برای نجات ایران به صحنه آمدیم. حالا که موفق نشدیم، حداقل مطمئن هستم که دین خود را به مام وطن ادا کردم و شخصا پشیمان نیستیم. آنان باید پشیمان باشند که در سرکوب آزادیخواهان نقش داشتند. کسانی باید پشیمان باشند که با سکوت و بی تفاوتی خود ایران را به ورطه نابودی کشانده اند. به خدا اگر صد بار تاریخ به عقب برگردد، من قوی تر و مصمم تر در صف اول جنبش سبز مردم ایران خواهم بود و این بار یا ایران را نجات می دهم یا مرگ را انتخاب می کنم که دیگر این چنین شاهد نابودی ایران و ایرانی نباشم.
قبل از انتخابات هم آیا فعالیت سیاسی داشتید؟
قبلا در زمان تحصیل هم درگیر شدم و خیلی ضربه خوردم، بنابراین تصمیم داشتم دیگر به سیاست کاری نداشته باشم و مشغول کار و تجارت خود باشم اما وقتی دیدم سیاست این بار دارد وطنم را نابود می کند و موسوی با دست خالی به مقابله آمده بود، نتوانستم به صحنه نیایم و سکوت کنم. البته اول سران نظام قول یک انتخابات آزاد و سالم را دادند، اما عشق آسان نمود اول…
حرف یا سوالی اگر باقی مانده است و من نپرسیده ام بفرمایید.
فقط می خواهم در خصوص جنبش سبز مردم ایران مطالبی بگویم؛ این جنبش تبلور صد سال مبارزه و خواست مردم ایران برای داشتن جامعه ای آزاد و مدنی بر پایه اصول دموکراتیک و حرکتی ضد خشونت ومسالمت آمیز بود که در ابتدا به هیچ وجه قصد براندازی و به دست گرفتن قدرت را نداشت، اما با کم بصیرتی شخص آقای خامنه ای این فرصت تاریخی از دست رفت و قدرت به دست باند مفسد احمدی نژاد افتاد که جز منافع شخصی خود به منافع ملی ایران هیچ اهمیتی نمی دهند. اما این جنبش بی دفاع و بی رهبر در تنهایی خود هیچ حامی و پشتیبانی در خارج و داخل نداشت جز مردمی که تا پای جان ایستادند و از جان و مال خود گذ شتند. من به عنوان یکی از مجروحین حوادث اخیر جز از مال و زندگی و سوابق و آشنایان خودم هیچ کمکی از هیچ حزب گروه و دسته ای حتی برای خروج از کشور دریافت نکردم. پس کجاست آن میلیاردها دلاری که شیخان دروغگو ادعا می کردند که آمریکا به جنبش سبز داده است؟ موسوی و کروبی که در حصر هستند، ما فعالین جنبش هم زندگی و سرمایه خود را خرج نجات زندگی خود کردیم، مانند همه شهدا و مجروحین و زندانیانِ دیگر. پس میلیاردها دلاری که رییس قوه قضاییه و جنتی قسم آن را می خوردند، کجاست و خرج کی شده؟ آمریکا هم زمانی که جنازه ی جوانان ما کف خیابانهای تهران بود، دست دوستی به دولت ایران دراز کرده بود و اوباما و آقای خامنه ای مشغول نامه نگاری بودند. حالا وقتی آقایان تا گردن در دروغ و خون به ناحق ریخته ی مردم فرو رفته اند، باید هم صدای شکستن پایه های نظام خود را بشنوند. بله این جنبش دایه زیاد داشت اما حامی نداشت. اپوزیسیون خارج که از اول با جنبش قهر کردند، قدرتهای خارجی هم فرصت را برای گفت و گو با نظام تحت فشار از سمت مردم مغتنم شمردند و دست دوستی به سمت نظام دراز کردند، تا آنجا که نظام به خود اجازه داد با قتل عام و کشتار، جنبش را سرکوب کند. حالا که ما مردم بی پشتیبان از پا افتادیم، تازه خانم کلینتون بیانیه حمایت می دهد و اپوزیسیون حمایت می کند که نوش دارو پس از مرگ سهراب است.



کلمه – مسیح علی نژاد

اخراج شیما رنجبر، دانشجوی بهائی از دانشگاه

شیما رنجبر دانشجوی ورودی سال ۱۳۹۰ رشته مهندسی مکانیک ماشین‌آلات کشاورزی دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان از دانشگاه اخراج شد.به گزارش جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی، این دانشجوی بهائی در آبان‌ماه امسال متوجه می‌شود که نامش در لیست دانشجویان دانشگاه موجود نیست و با مراجعه به بخش آموزشی دانشگاه به وی گفته می‌شود که "پرونده‌اش گم شده" است. وی بعد از پیگیری متوجه می‌شود که پرونده‌اش در حراست دانشگاه است و با مراجعه به حراست به وی اعلام می‌شود که به دلیل نقص مدارک، پرونده‌اش به وزراتخانه ارسال شده است.در ۳۰ آبان‌ماه با این دانشجو تماس گرفته می‌شود و به وی اعلام می‌شود که برای پیگیری پرونده خود باید به سازمان سنجش واقع در تهران مراجعه کند. در سازمان سنجش به وی اعلام می‌شود که به دلیل "اعتقاد به آیین بهائی" از دانشگاه اخراج شده است.شیما رنجبر در حالی اخراج می‌شود که پیش از این و تنها در سال ۱۳۹۰ بیش از ۱۰ دانشجوی بهائی از دانشگاه‌های کشور اخراج شده‌اند. لازم به ذکر است که ده‌ها دانشجوی بهائی دیگر نیز امسال به دلیل "نقص پرونده" در مرحله انتخاب رشته از ورود به دانشگاه محروم شدند.


جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی

ایران باز هم 'بزرگ‌ترین زندان روزنامه‌نگاران جهان' شد

گزارش جدید "کمیته حفاظت از روزنامه‌نگاران" می‌گوید که شمار روزنامه‌نگاران زندانی در جهان در سال ۲۰۱۱ به بالاترین تعداد در ۱۵ سال اخیر رسیده و ایران در این میان بیشترین تعداد زندانی را به خود اختصاص داده است.بر اساس گزارش این کمیته که در نیویورک مستقر است، تا تاریخ اول دسامبر سال ۲۰۱۱ میلادی، ۱۷۹ روزنامه‌نگار و عکاس خبری در سرتاسر جهان زندانی بوده‌اند که این تعداد نسبت به سال گذشته ۳۴ نفر بیشتر شده است.
ایران با ۴۲ روزنامه‌نگار زندانی برای دومین سال متوالی در صدر این فهرست قرار دارد و بعد از آن کشورهای اریتره (۲۸ نفر)، چین (۲۷ نفر)، برمه (۱۲ نفر) و ویتنام با ۹ روزنامه نگار زندانی در رده‌های بعدی قرار گرفته‌اند.در گزارش سال گذشته کمیته حفاظت از روزنامه‌نگاران، ایران و چین با ۳۴ روزنامه نگار زندانی به طور مشترک در صدر فهرست قرار داشتند.حدود نیمی از روزنامه‌نگاران زندانی، خبرنگاران رسانه‌های اینترنتی هستند و ۴۵ درصد از زندانیان به صورت آزاد با رسانه‌ها همکاری می‌کنند.گزارش کمیته حفاظت از روزنامه‌نگاران، سرکوب معترضان بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ را زمینه‌ساز بازداشت و زندانی‌کردن گسترده رزونامه‌نگاران در ایران عنوان کرده است.در گزارش این کمیته آمده است که مقام‌های ایران از آن زمان "درِی گردان" برای زندانی کردن روزنامه‌نگاران ساخته‌اند و "با آزاد کردن بعضی به قید وثیقه، افراد جدیدی را بازداشت می‌کنند.بنا بر این گزارش، "غالبا وثیقه‌های چند میلیونی برای آزادی روزنامه نگاران درخواست می‌شود و فشار زیادی برای ساکت نگه داشتن آنها یا افشاگری درباره همکارانشان به آنها وارد می‌شود.بر اساس این گزارش، بیش از نیمی از روزنامه‌نگاران زندانی در ایران به مواردی همچون تلاش برای براندازی و اقدام علیه امنیت ملی متهم شده‌اند.بر اساس این گزارش، دست کم ۶۵ روزنامه‌نگار ایرانی از سال ۲۰۰۹ تا کنون از ایران مهاجرت کرده‌اند.کمیته حمایت از روزنامه‌نگاران پیش از این طی نامه‌ای از احمد شهید، گزارشگر ویژه حقوق بشر برای ایران خواسته بود که به وضع "منزجرکننده" روزنامه‌نگاران زندانی در ایران توجه کند.این کمیته به ویژه به احمد زیدآبادی، روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب، اشاره کرده بود که در ماه مه سال ۲۰۱۱ برنده جایزه آزادی مطبوعات سازمان یونسکو شد، ولی به دلیل زندانی بودن نتوانست در جلسه دریافت جایزه خود حاضر شود.این کمیته می‌گوید که حکومت ایران وکلای شماری از روزنامه‌نگاران را نیز تحت پیگرد قانونی قرار داده و از نسرین ستوده، وکیل برجسته حقوق بشر نام برده بود که به ۱۱ سال زندان محکوم شده است.یکی دیگر از روزنامه‌نگاران زندانی مورد اشاره کمیته حفاظت از رزنامه‌نگاران، محمد داوری است که پیش از این برنده جایزه بین‌المللی آزادی بیان از سوی همین کمیته شده بود.محمد داوری، سردبیر سایت اینترنتی سحام نیوز، پایگاه اطلاع رسانی حزب اعتماد ملی، هنگام پلمب دفتر مهدی کروبی در شهریور ۸۸ بازداشت شد و به دلیل افشاگری درباره شکنجه و بدرفتاری با زندانیان بازداشتگاه کهریزک تحت فشار قرار گرفت.

منبع: بی بی سی

بیانیهٔ کانون نویسندگان در سالگرد محمد مختاری و جعفر پوینده

در سیزدهمین سالگرد کشته شدنِ محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، دو تن از نویسندگان کشور و قربانیان قتل های زنجیره ای، کانون نویسندگان ایران با صدور بیانیه ای، بار دیگر بر خواست خود مبنی بر ریشه‌یابی قتل‌ آنان با هدف بیانِ بی‌کم‌وکاستِ حقیقت تاکید کرده و خواستار شناسایی و محاکمهٔ مسببان تمامی قتل‌های سیاسی-عقیدتی شد.کانون نویسندگان ایران در سیزدهمین سالگشت قتل دو تن از اعضای خود، خاطرنشان کرده است که تا “همهٔ آمران و عاملان این قتل‌ها به اتهام آزادی‌کُشی و با چشم‌انداز پایان دادن به هرگونه قتل سیاسی-عقیدتی محاکمه و مجازات نشوند، این پرونده هم‌چنان مفتوح خواهد ماند.این تشکل مستقل و غیردولتی، همچنین اعلام کرد: روز جمعه ۱۸ آذر ۱۳۹۰ ساعت ۲ بعد از ظهر در گورستان امام‌زاده طاهر کرج همراه با خانواده‌های محمد مختاری و جعفر پوینده مزار این عزیزانِ ازدست‌رفته را گلباران می‌کنیم.متن بیانیۀ کانون نویسندگان ایران به مناسبت سالگرد جانباختن دو تن از قربانیان قتلهای زنجیره ی، به شرح زیر است:
حدیث طنابِ دار و آزادی از هر زبان و هر اندازه گفته شود نامکرر است. نیاز انسان است که آزادی‌خواهی چندان گسترش یابد و مخالفت با آزادی‌ستیزی به فرهنگی چنان ریشه‌دار بدل شود که هیچ نهاد و هیچ احدی به خود اجازه ندهد برای مخالف خویش کمترین محدودیتی ایجاد کند، چه رسد به آن‌که طناب به گردن‌اش اندازد و صدای‌اش را در گلو خفه سازد. یکی از هدف‌های مهم و اساسیِ کانون نویسندگان ایران از گرامی‌داشتِ هرسالهٔ یاد و نام جان‌باختگان راه آزادی، محمد مختاری و جعفر پوینده، همین گسترش و تعمیق فرهنگ آزادی‌خواهی در جامعهٔ استبدادزدهٔ ایران است. سکوت در مورد فاجعهٔ پلشت و شنیعی چون قتل‌های سیاسی-عقیدتیِ پاییز ۱۳۷۷ و پیش از آن، دور از شأن آزادی‌خواهانهٔ انسان است و مباد که چنین کنیم، حتی اگر اعتراض به آزادی‌کُشی برای ما بهایی گزاف داشته باشد، که تاکنون داشته است. منظور البته نه جنجال و هیاهو بلکه بیان حقیقت است، درست همان‌گونه که روی داده است.در این نکته هیچ تردیدی نیست که جعفر پوینده و محمد مختاری – اعضای فعال و خستگی‌ناپذیر کانون نویسندگان ایران – در راه مبارزه برای آزادی بیان کشته شدند. اما همین حقیقت ساده و روشن برای آن‌که به زبان در نیاید دستخوش چه تحریف‌ها و پرده‌پوشی‌ها که نشد! نخست گفتند که اینان قربانی اختلافات داخلی خودشان شده‌اند. سپس گفته شد کار صهیونیست‌ها بوده و عده‌ای از خارج کشور آمده و آن‌ها را کشته‌اند. بعد اعلام کردند که عده‌ای مأمور «خودسر» و «مسئولیت‌نا‌شناس» و «کج‌اندیش» به گردن مختاری و پوینده طناب انداخته و پروانه اسکندری و داریوش فروهر را کاردآجین کرده‌اند. اما نگفتند چرا؟ قاتلانی که «خودسر» نامیده شده بودند در بازجویی‌ها مدعی شدند که دستور را اجرا کرده‌اند. از این‌ مهم‌تر، رئیسِ وقتِ سازمان قضایی نیروهای مسلح – که رسیدگی به پروندهٔ قتل‌ها به او سپرده شده بود – در یکی از مصاحبه‌های تلویزیونیِ خود اعلام کرد که قاتلان در مورد مقتولان ادعاهایی دارند که آن‌ها را باید بر اساس مادهٔ ۲۲۶ قانون مجازات اسلامی اثبات کنند؛ سخنی دال بر این معنای آشکار که قاتلان ادعا کرده‌اند جان‌باختگان آذرماه ۱۳۷۷ شرعاً مستحق قتل بوده‌اند.به‌رغم کوشش برای پرده‌پوشی و وارونه‌نمایی‌ِ قتل‌های پاییز ۱۳۷۷ و با برملا شدن ده‌ها قتل سیاسی مشابه دیگر که پیش از آن تاریخ روی داده بود، سرانجام این واقعیت از پرده برون افتاد که حذف آزادی‌خواهان و مخالفان بدون دادرسی و دادگاه سیاستی کلان بوده که سال‌ها اجرا می‌شده است. در چنین شرایطی، نهادهای مسئول حکومت یا می‌بایست به‌صراحت از قاتلان دفاع می‌کردند، اقدام آنان را قانونی و شرعی اعلام می‌نمودند و حتی مورد تشویق قرار می‌دادند یا، علاوه بر محکومیت این اقدام به عنوان عملی آزادی‌ستیزانه و نه اقدامی که به نظام ضربه زده است، آن را ریشه‌یابی می‌کردند، مبانی‌اش را به نقد می‌کشیدند و تا حدِّ به قول خودشان «جراحی این غدّهٔ سرطانی» و دست‌کم الغای موادی قانونی چون مادهٔ نام‌برده و نظایر آن – بر اساس مغایرت آشکارشان حتی با قانون اساسی خودِ جمهوری اسلامی – پیش می‌رفتند. این نهاد‌ها به هیچ‌یک از این دو کار دست نزدند و، به جای آن‌، به اعلام «خودسر» ‌ی و «مسئولیت نا‌شناس» ‌ی و «کج اندیش» ‌ی عواملی صرفاً اجرایی و سپس محاکمهٔ اینان در پشت درهای بسته به اتهام فقط چهار قتلِ آذر ۱۳۷۷ و در ‌‌نهایت صدور چند حکم قصاص – که از پیش معلوم بود خانواده‌های جان‌باختگان از خواستِ اجرای آن‌ها سر باز خواهند زد – و چندین حکم زندان برای عوامل دست‌چندمِ قتل‌ها بسنده کردند. این برخورد هیچ معنایی نداشت مگر پرهیز از رویارویی با واقعیت و در واقع پاک کردن صورت مسئله با هدف سرپوش گذاشتن بر محدودیتِ هرچه بیشترِ آزادی از طریق کشتار آزاداندیشان و آزادی‌خواهان. واقعیت آن بود که طنابی که به گردن پوینده و مختاری انداخته شد برای خفه کردن صدای آزادی‌خواهانهٔ آنان بود و، از همین رو، قاتلانشان باید به اتهام سرکوب آزادی محاکمه می‌شدند و نه صرفاً به سبب ارتکاب قتل، آن هم فقط چهار قتل پاییز ۱۳۷۷ از میان سلسلهٔ قتل‌های سیاسی مشابه. اگر این‌گونه افراد به اتهام سرکوب آزادی محاکمه می‌شدند و نهادهای متبوع آنان نیز خود را در برابر تمامی قتل‌های سیاسی-عقیدتی پاسخ‌گو و مسئول می‌دانستند، بی‌گمان جامعه اکنون شاهد تشدید سرکوب آزادی‌خواهان و حضور این‌همه فعال فرهنگی و اجتماعی و کارگری و سیاسی در زندان‌ها نبود.
کانون نویسندگان ایران در سیزدهمین سالگرد قتل تبهکارانهٔ محمد مختاری و جعفر پوینده ضمن گرامی‌داشت یاد عزیز اینجان‌باختگانِ راه آزادی، بار دیگر بر خواست خود مبنی بر ریشه‌یابی قتل‌ آنان با هدف بیانِ بی‌کم‌وکاستِ حقیقت پای می‌فشارد و شناسایی و محاکمهٔ مسببان تمامی قتل‌های سیاسی-عقیدتی را خواستار است. تا زمانی‌که همهٔ آمران و عاملان این قتل‌ها به اتهام آزادی‌کُشی و با چشم‌انداز پایان دادن به هرگونه قتل سیاسی-عقیدتی محاکمه و مجازات نشوند، این پرونده هم‌چنان مفتوح است.
روز جمعه ۱۸ آذر ۱۳۹۰ ساعت ۲ بعد از ظهر در گورستان امام‌زاده طاهر کرج همراه با خانواده‌های محمد مختاری و جعفر پوینده مزار این عزیزانِ ازدست‌رفته را گلباران می‌کنیم.

کانون نویسندگان ایران
۱۶ آذر

گزارش گویا

شانزدهم آذری دیگر از راه رسید:عکسهایی از تظاهرات در استکهلم به مناسبت روز ۱۶ آذر(روز دانشجو)




ضمن گرامیداشت یاد و خاطره دانشجویان جانباخته ،بررسی تاریخ پر فراز و نشیب جنبش دانشجویی ایران به عنوان حاملان گفتمان تجدد خواهی و آزادی طلبی این نکته را به اثبات می رساند که دانشجو می میرد...ذلت نمی پذیرد

پدرام طنازی

۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه

شما حقیقت را از پشت میله های زندان فریاد می زنید

پس از سالهای مدیدی که از حماسه عاشورا می گذرد، هنوز هم ندای آزادی و آزادگی از لا بلای غل و زنجیر به گوش می رسد. 
زهرا سلیمانی طی یادداشتی خطاب به برادرش آورده است: “هنوز هم هستند مردان حسینی چون مثال شما که در پشت میله ی زندان قفل بر زبان دارند.”وی در این یادداشت می نویسد:”شما حقیقت را از پشت میله های زندان فریاد می زنید و ما کام در دهان فرو بسته ایم و در حسینیه و مسجد و تکیه حسین حسین می کنیم.
گفتنی است، دکتر داوود سلیمانی، عضو دربند شورای مرکزی جبهه مشارکت، نماینده مجلس ششم و معاون دانشجویی دانشگاه تهران در دوره اصلاحات، در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸، قائم مقام ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی در تهران بود، که روز ۲۶ خرداد ۱۳۸۸ دستگیر، و بعد از ماهها بازداشت، به اتهام “نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی، تبانی و اجتماع و تبلیغ علیه نظام” به ۶ سال حبس تعزیری و ۱۰ سال محرومیت از فعالیت‌های حزبی و مطبوعاتی محکوم شد.
متن یادداشتِ خواهرِ این عضو زندانیِ انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه‌ها و استاد دانشگاه تهران خطاب به برادرش به شرح زیر است:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز…

باز نوای خروش عاشورای حسینی؛ از کوچه پس کوچه های این سرزمین به گوش میرسد. ندای هل من ناصر ینصرنی…

داوودم، پس از سالهای مدیدی که از حماسه عاشورا می گذرد هنوز هم ندای آزادی و آزادگی از لا بلای غل و زنجیر به گوش می رسد. هنوز هم هستند مردان حسینی چون مثال شما که در پشت میله ی زندان قفل بر زبان دارند.

وای بر ما که از قیام نینوا چه ها آموخته ایم…

داوودم؛ کربلا به من آموخت تا بدانم؛ آزادگی و ایثار از آن شماهاست. شما آزاده اید و من و امثال من در بند هستیم.

شما حقیقت را از پشت میله های زندان فریاد می زنید و ما کام در دهان فرو بسته ایم و در حسینیه و مسجد و تکیه حسین حسین می کنیم…

و دوریم و دور تر می شویم از راه حسین

داوودم؛ تو را در بند می بینم و خود را در بند تو. پس چگونه رها شوم از کسی که به من حسینی بودن را آموخت و خود اسیر…..

ما نیز تشنگانیم و حسین می دانست که عباس ساقی تشنگان عالم عشق.

یا حسین رنگ مرا زرد مکن، محتاج مرا به خلق نامرد مکن



گزارش کلمه 

رژیم جمهوری اسلامی: یک حکومت فاسد و بحران‌زده در آستانه فروپاشی

آشفتگی داخلی و بحران مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: سقوط قریب‌الوقوع رژیم ننگین جمهوری اسلامی به کجراهه‌ای کشیده شده است که دیگر قادر به حفظ ظا...