مملکت قانون ندارد، هر کاری وهر ظلمی می خواهند می کنند، باشد ما خدايی داريم و اينک در سال جهاد اقتصادی، چهاردهمين سال حصر اقتصادی را به جرم انديشه می گذرانيم، روزگار مهاجرانی گذشت و روزگار احمدی نژاد هم می گذرد، ما پيروزيم، شک نکنيد، امسال سال سر نوشت
اين بازی سال هاست که جريان دارد، قبل از اولين بازداشت، لا اقل چهار بار با نيروهای امنيتی جلسه داشتم، يکبارش را من در حيان ميزبان بودم، بنا داشتند با نصيحت و تطميع و اگر نشد با تهديد نرم مرا سر جايم بنشانند، من هم که از اول با کسی دعوا نداشتم، فقط از نظام ارزشی اسلام دفاع می کردم و بس! طنز و طنازی را در جلسات بازجويی هم حفظ کرده ام، يادش بخير، آن روزها می گفتند: تو می خواهی دستگيرت کنيم تا قهرمان شوی و ما اين کار را نخواهيم کرد!گذشت و گذشت و گذشت، تا روز هفتم تير ۱۳۸۸ که به دعوت مدير کل روحانيت وزارت به دادسرای روحانيت رفتم و از آنجا وارد بند ۲۰۹ و سلول انفرادی ۱۲۹ - همان قطعه ای از بهشت - شدم، فردايش آن مقام اطلاعاتی برای بازجويی آمد، با لبخندی معنا دار به او گفتم: " ديدی آخرش مرا گرفتيد! "
مدتی گذشت، بازجويی های فشرده و انفرادی مطلق، ساعت نداشتم، روز و شب را تشخيص نمی دادم، بدون لحظه ای هواخوری، اجازه اصلاح و گرفتن ناخن نداشتم، از راديو و تلويزيون و روزنامه خبری نبود، از دنيای بيرون کاملاً بی اطلاع بودم، کاغذ و قلم نداشتم، ايام البيض(سيزده و چهارده و نيمه رجب) مفاتيح را نيز گرفتند! بايد می شکستم و تسليم می شدم. تا اين که تصميم گرفتند مرا با کفالت آزاد کنند!
آن روز بازجويم می گفت: تو را آزاد می کنيم تا قهرمان نشوی، با تو برخورد اقتصادی خواهيم کرد، می دانی اگر شش ماه در فشار اقتصادی باشی چه بلايی سرت می آيد، چکهايت برگشت می خورد، به کسب و کارت برس و دور سياست نگرد! وقتی آزاد شدم شنيدم که پسر عموی اطلاعاتی من به برادرم گفته است: " او می خواهد قهرمان ملی شود و ما از او مفسد اقتصادی می سازيم! " برايم اين جمله پسر عمو دردناک بود، اما همان روز آزادی ناهار را در محضر پدر بودم، جمله ای از پدر شنيدم که سخت تر و دردناکتر بود، با هيچ ضابطه شرعی و قانونی سازگار نبود، اما پدر آنرا موجه می دانست! ايشان فرمودند: " بار ديگر با تو برخورد سياسی نمی کنند و بنا دارند برخورد اقتصادی کنند! " عرض کردم: " پدر جان آيا جايز است؟! مگر در حکومت علی عليه السلام، مخالفان و منتقدان حق حيات و کسب و کار نداشتند؟ مگر قصابی و بقالی يهوديان مدينه را بستند؟ و ايشان فرمودند: " بله اگر مخالفت با نظام اسلامی داشته باشی همه چيزت بسته می شود! "سال هاست که در شعب ابيطالب و در حصر اقتصادی بسر می برم، پس از آزادی، دو نشريه پزشکی مرا در يک نامه چند سطری لغو امتياز کردند، به کتاب های پزشکی من هم مجوز انتشار نمی دهند، طب کودکان و طب داخلی و اورژانس و کمک های اوليه و صدها کتاب ديگر منتظر مجوزند، مولفان و مترجمان را عليه ما تحريک می کنند که برويد قرار دادتان را با حيان فسخ کنيد و بياييد تا همين کتاب را به نام خودتان و يا هر ناشر ديگری مجوز دهيم!ثلث فروش سال ناشران پزشکی در نمايشگاه های استانی است که سال هاست حيان و اباصالح را محروم کرده اند، نمی دانم ديگر شرکاء و سهامداران چه گناهی کرده اند که بايد به پای ما بسوزند؟ !ثلث فروش سال ناشر پزشکی در نمايشگاه بين المللی است و سال ۸۸ با جنگ و جدال و در نهايت با دخالت وزير اطلاعات وقت غرفه حيان را حفظ کرديم، سال گذشته غرفه ندادند و حتی اجازه ندادند تا از راديوی نمايشگاه کتاب های پزشکی حيان معرفی شود و می گفتند دستور مقامات عالی است و از ذکر نام مقامات پرهيز می کردند! انتظار داشتند که با اين فشارها کار من تمام و با چکهای برگشتی حيان سقوط کند!اکثر مشتريان ناشران پزشکی، مراکز آموزشی - درمانی و پزشکی می باشند، که قريب به اتفاق آنها دولتی هستند، آنها هم اجازه خريد از حيان ندارند! و از ناشران ديگر با بهای بالاتر خريد می کنند اما از حيان نه!بخاطر دارم، نمايشگاه کتب پزشکی در يکی از بيمارستان ها داشتيم، روحانی امام جماعت آنجا وحشت زده از نام من در روی کتاب های سبز( دانستنيهای پزشکی برای همه) دستور داد نمايشگاه را در روز نخست جمع کنند و با آمبولانس بيمارستان و با هزينه خودش به حيان فرستاد، سپس تلفنی از من عذر خواست و گفت به نام شما و رنگ سبز کتاب ها حساسند، مرا ببخشيد، ممکن است برايمان گرفتاری پيش آيد!دوستی از دبی برای سرمايه گذاری در پروژه توليدی آمد، در مقابل در موسسه کيفش را از صندوق عقب ماشين زدند و از ادامه سفری که به آلمان داشت باز ماند و پس از يک هفته کيف و پاسپورت و تمام مدارکش را به او برگرداندند، او هم ديگر جرات نکرد تلفن مرا پاسخ دهد، سرمايه گذاری در امور فرهنگی پيشکش!از دوست ديگری که ساکن اروپا بود دعوت کردم، سی سالی می شد که به ايران نيامده بود، روز سوم احضار شد و باز به او توصيه شد که با افراد ضد ولايت فقيه کار نکند که برايش گران تمام می شود، او هم رفت و گفت: " کلاهش هم ايران بيافتد نمی آيد و حاضر نيست ريالی از سرمايه اش را وارد مرزهای ايران کند!"امروز دوستی به ديدنم آمده بود، سالها مدير بازرگانی کتاب سفيد بود، قرار بود از بهمن ماه مجدداً مديريت بازرگانی را عهده دار شود -که قطع ارتباط کرد- می گفت بعد از جلسه با شما از يک پرايوت نامبر با من تماس گرفتند و تهديد کردند که با شما کار نکنم!چند روز پيش با موبايل بهمن دری( معاونت فرهنگی وزير ارشاد) که قبلاً کارمند حيان بوده است، تماس گرفتم که چرا مجوز کتاب های پزشکی حيان را متوقف کرده ايد؟ گفت: " حيان لغو پروانه شده است! " گفتم : " پس چرا ما خبر نداريم؟" گفت به ما گفته اند! گفتم کتاب های پزشکی اباصالح چه؟ گفت: " بی اطلاعم! " اما فردايش دو نفر از معاونت فرهنگی به انجمن ناشران دانشگاهی مراجعه و دستور داده اند که غرفه اباصالح را هم خط بزنيد، نمی دانم، با من سر جنگ داريد به همسر من چکار داريد؟ پيگير شديم، اداره کتاب گفت دستور حراست است که مجوز حيان و اباصالح لغو شود و به حراست مراجعه شد و گفتند دستور وزارت اطلاعات است، ما کاره ای نيستيم!مملکت قانون ندارد، هر کاری وهر ظلمی می خواهند می کنند، باشد ما خدايی داريم و اينک در سال جهاد اقتصادی، چهاردهمين سال حصر اقتصادی را به جرم انديشه می گذرانيم، روزگار مهاجرانی گذشت و روزگار احمدی نژاد هم می گذرد، ما پيروزيم، شک نکنيد، امسال سال سر نوشت است.
اين بازی سال هاست که جريان دارد، قبل از اولين بازداشت، لا اقل چهار بار با نيروهای امنيتی جلسه داشتم، يکبارش را من در حيان ميزبان بودم، بنا داشتند با نصيحت و تطميع و اگر نشد با تهديد نرم مرا سر جايم بنشانند، من هم که از اول با کسی دعوا نداشتم، فقط از نظام ارزشی اسلام دفاع می کردم و بس! طنز و طنازی را در جلسات بازجويی هم حفظ کرده ام، يادش بخير، آن روزها می گفتند: تو می خواهی دستگيرت کنيم تا قهرمان شوی و ما اين کار را نخواهيم کرد!گذشت و گذشت و گذشت، تا روز هفتم تير ۱۳۸۸ که به دعوت مدير کل روحانيت وزارت به دادسرای روحانيت رفتم و از آنجا وارد بند ۲۰۹ و سلول انفرادی ۱۲۹ - همان قطعه ای از بهشت - شدم، فردايش آن مقام اطلاعاتی برای بازجويی آمد، با لبخندی معنا دار به او گفتم: " ديدی آخرش مرا گرفتيد! "
مدتی گذشت، بازجويی های فشرده و انفرادی مطلق، ساعت نداشتم، روز و شب را تشخيص نمی دادم، بدون لحظه ای هواخوری، اجازه اصلاح و گرفتن ناخن نداشتم، از راديو و تلويزيون و روزنامه خبری نبود، از دنيای بيرون کاملاً بی اطلاع بودم، کاغذ و قلم نداشتم، ايام البيض(سيزده و چهارده و نيمه رجب) مفاتيح را نيز گرفتند! بايد می شکستم و تسليم می شدم. تا اين که تصميم گرفتند مرا با کفالت آزاد کنند!
آن روز بازجويم می گفت: تو را آزاد می کنيم تا قهرمان نشوی، با تو برخورد اقتصادی خواهيم کرد، می دانی اگر شش ماه در فشار اقتصادی باشی چه بلايی سرت می آيد، چکهايت برگشت می خورد، به کسب و کارت برس و دور سياست نگرد! وقتی آزاد شدم شنيدم که پسر عموی اطلاعاتی من به برادرم گفته است: " او می خواهد قهرمان ملی شود و ما از او مفسد اقتصادی می سازيم! " برايم اين جمله پسر عمو دردناک بود، اما همان روز آزادی ناهار را در محضر پدر بودم، جمله ای از پدر شنيدم که سخت تر و دردناکتر بود، با هيچ ضابطه شرعی و قانونی سازگار نبود، اما پدر آنرا موجه می دانست! ايشان فرمودند: " بار ديگر با تو برخورد سياسی نمی کنند و بنا دارند برخورد اقتصادی کنند! " عرض کردم: " پدر جان آيا جايز است؟! مگر در حکومت علی عليه السلام، مخالفان و منتقدان حق حيات و کسب و کار نداشتند؟ مگر قصابی و بقالی يهوديان مدينه را بستند؟ و ايشان فرمودند: " بله اگر مخالفت با نظام اسلامی داشته باشی همه چيزت بسته می شود! "سال هاست که در شعب ابيطالب و در حصر اقتصادی بسر می برم، پس از آزادی، دو نشريه پزشکی مرا در يک نامه چند سطری لغو امتياز کردند، به کتاب های پزشکی من هم مجوز انتشار نمی دهند، طب کودکان و طب داخلی و اورژانس و کمک های اوليه و صدها کتاب ديگر منتظر مجوزند، مولفان و مترجمان را عليه ما تحريک می کنند که برويد قرار دادتان را با حيان فسخ کنيد و بياييد تا همين کتاب را به نام خودتان و يا هر ناشر ديگری مجوز دهيم!ثلث فروش سال ناشران پزشکی در نمايشگاه های استانی است که سال هاست حيان و اباصالح را محروم کرده اند، نمی دانم ديگر شرکاء و سهامداران چه گناهی کرده اند که بايد به پای ما بسوزند؟ !ثلث فروش سال ناشر پزشکی در نمايشگاه بين المللی است و سال ۸۸ با جنگ و جدال و در نهايت با دخالت وزير اطلاعات وقت غرفه حيان را حفظ کرديم، سال گذشته غرفه ندادند و حتی اجازه ندادند تا از راديوی نمايشگاه کتاب های پزشکی حيان معرفی شود و می گفتند دستور مقامات عالی است و از ذکر نام مقامات پرهيز می کردند! انتظار داشتند که با اين فشارها کار من تمام و با چکهای برگشتی حيان سقوط کند!اکثر مشتريان ناشران پزشکی، مراکز آموزشی - درمانی و پزشکی می باشند، که قريب به اتفاق آنها دولتی هستند، آنها هم اجازه خريد از حيان ندارند! و از ناشران ديگر با بهای بالاتر خريد می کنند اما از حيان نه!بخاطر دارم، نمايشگاه کتب پزشکی در يکی از بيمارستان ها داشتيم، روحانی امام جماعت آنجا وحشت زده از نام من در روی کتاب های سبز( دانستنيهای پزشکی برای همه) دستور داد نمايشگاه را در روز نخست جمع کنند و با آمبولانس بيمارستان و با هزينه خودش به حيان فرستاد، سپس تلفنی از من عذر خواست و گفت به نام شما و رنگ سبز کتاب ها حساسند، مرا ببخشيد، ممکن است برايمان گرفتاری پيش آيد!دوستی از دبی برای سرمايه گذاری در پروژه توليدی آمد، در مقابل در موسسه کيفش را از صندوق عقب ماشين زدند و از ادامه سفری که به آلمان داشت باز ماند و پس از يک هفته کيف و پاسپورت و تمام مدارکش را به او برگرداندند، او هم ديگر جرات نکرد تلفن مرا پاسخ دهد، سرمايه گذاری در امور فرهنگی پيشکش!از دوست ديگری که ساکن اروپا بود دعوت کردم، سی سالی می شد که به ايران نيامده بود، روز سوم احضار شد و باز به او توصيه شد که با افراد ضد ولايت فقيه کار نکند که برايش گران تمام می شود، او هم رفت و گفت: " کلاهش هم ايران بيافتد نمی آيد و حاضر نيست ريالی از سرمايه اش را وارد مرزهای ايران کند!"امروز دوستی به ديدنم آمده بود، سالها مدير بازرگانی کتاب سفيد بود، قرار بود از بهمن ماه مجدداً مديريت بازرگانی را عهده دار شود -که قطع ارتباط کرد- می گفت بعد از جلسه با شما از يک پرايوت نامبر با من تماس گرفتند و تهديد کردند که با شما کار نکنم!چند روز پيش با موبايل بهمن دری( معاونت فرهنگی وزير ارشاد) که قبلاً کارمند حيان بوده است، تماس گرفتم که چرا مجوز کتاب های پزشکی حيان را متوقف کرده ايد؟ گفت: " حيان لغو پروانه شده است! " گفتم : " پس چرا ما خبر نداريم؟" گفت به ما گفته اند! گفتم کتاب های پزشکی اباصالح چه؟ گفت: " بی اطلاعم! " اما فردايش دو نفر از معاونت فرهنگی به انجمن ناشران دانشگاهی مراجعه و دستور داده اند که غرفه اباصالح را هم خط بزنيد، نمی دانم، با من سر جنگ داريد به همسر من چکار داريد؟ پيگير شديم، اداره کتاب گفت دستور حراست است که مجوز حيان و اباصالح لغو شود و به حراست مراجعه شد و گفتند دستور وزارت اطلاعات است، ما کاره ای نيستيم!مملکت قانون ندارد، هر کاری وهر ظلمی می خواهند می کنند، باشد ما خدايی داريم و اينک در سال جهاد اقتصادی، چهاردهمين سال حصر اقتصادی را به جرم انديشه می گذرانيم، روزگار مهاجرانی گذشت و روزگار احمدی نژاد هم می گذرد، ما پيروزيم، شک نکنيد، امسال سال سر نوشت است.