برای “رز” دختر سه ساله علیرضا فلاحتی فعال سیاسی زندانی
نامش را که شنیدم بوی عطر رز پیچید در مشامم
«رز» چه نام قشنگی!
چقدر سلیقه می خواهد انتخاب این نام برای دخترک زیبا و ملوسی که گونه هایش به لطافت گلبرگ های رز و هم رنگ خوش رنگ ترین رزهای عالم است.و چقدر دنائت و خباثت لازم است که این طفل معصوم بشود اسباب شکنجه پدر توسط کسانی که طیل مسلمانی شان گوش دنیا را کر کرده است.عروسکش را در آغوش می فشارد و می گردد دنبال یک نام قشنگ برای او. دستم را می گیرد و می کشاندم به سوی اتاق کوچکش که در اسباب کشی دوباره به خانه جدید،پس از یافتن شغلی سرانجام توسط بابای رها شده از بند، هنوز به هم ریخته است. همه عروسک ها این جا نامی دارند. نام ها همه زیبا همه خاطره انگیر برای یاد دوساله رز!
بابا را یک آن رها نمی کند و مادر مهربانانه با نگاهش پدر و دختر را تعقیب می کند. چه باشکوه مادرانگی تصویر می شود در این خانه کوچک باصفا که مردش هرچند جوان اما استاد مردانگی است.من در ساحل قدم می زنم و عطر همه خوبی هایی که در گوشه گوشه دیار سبزمان گسترده است می پیچد در مشام جانم. چشم ها را می بندم و اسرای سبز را یکان یکان شماره می کنم. سهم هر استان و شهرستان را و سهم همه ایران را که حالا شده است زندان بزرگ آزادی!
اتهامِ دادن عیدی به «رز» برای مرد بابلی، تلخند بیچارگی عبوس مردان کودتا را بر لب آدم می آورد و چه نظربلند و دل مهربان و سینه ستبرند مردان بی ادعای این دیار!
تمام شب صدای گریه رز در گوش من و عادله است در اتاقی که پر است از یادگارهای زندگی مشترک زوج عاشق! انگار دخترک دنبال بهانه ای است برای داشتن آن به آن پدر! می خواهد پدر لحظه ای پلک بر هم ننهد و بنشیند بالای سر او و نگاهش کند. نوازشش کند. در آغوشش بگیرد و برایش لالایی بخواند. مادر خسته است و در تمنای یک خواب سیر.
خواب از چشمشان می رباید اهریمن.
خانه اش خراب باد
نامش را که شنیدم بوی عطر رز پیچید در مشامم
«رز» چه نام قشنگی!
چقدر سلیقه می خواهد انتخاب این نام برای دخترک زیبا و ملوسی که گونه هایش به لطافت گلبرگ های رز و هم رنگ خوش رنگ ترین رزهای عالم است.و چقدر دنائت و خباثت لازم است که این طفل معصوم بشود اسباب شکنجه پدر توسط کسانی که طیل مسلمانی شان گوش دنیا را کر کرده است.عروسکش را در آغوش می فشارد و می گردد دنبال یک نام قشنگ برای او. دستم را می گیرد و می کشاندم به سوی اتاق کوچکش که در اسباب کشی دوباره به خانه جدید،پس از یافتن شغلی سرانجام توسط بابای رها شده از بند، هنوز به هم ریخته است. همه عروسک ها این جا نامی دارند. نام ها همه زیبا همه خاطره انگیر برای یاد دوساله رز!
بابا را یک آن رها نمی کند و مادر مهربانانه با نگاهش پدر و دختر را تعقیب می کند. چه باشکوه مادرانگی تصویر می شود در این خانه کوچک باصفا که مردش هرچند جوان اما استاد مردانگی است.من در ساحل قدم می زنم و عطر همه خوبی هایی که در گوشه گوشه دیار سبزمان گسترده است می پیچد در مشام جانم. چشم ها را می بندم و اسرای سبز را یکان یکان شماره می کنم. سهم هر استان و شهرستان را و سهم همه ایران را که حالا شده است زندان بزرگ آزادی!
اتهامِ دادن عیدی به «رز» برای مرد بابلی، تلخند بیچارگی عبوس مردان کودتا را بر لب آدم می آورد و چه نظربلند و دل مهربان و سینه ستبرند مردان بی ادعای این دیار!
تمام شب صدای گریه رز در گوش من و عادله است در اتاقی که پر است از یادگارهای زندگی مشترک زوج عاشق! انگار دخترک دنبال بهانه ای است برای داشتن آن به آن پدر! می خواهد پدر لحظه ای پلک بر هم ننهد و بنشیند بالای سر او و نگاهش کند. نوازشش کند. در آغوشش بگیرد و برایش لالایی بخواند. مادر خسته است و در تمنای یک خواب سیر.
خواب از چشمشان می رباید اهریمن.
خانه اش خراب باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر