یکی از نزدیکان “نهال سحابی” و “بهنام گنجی” که در جریان زندگی خصوصی این دو بوده است در نامه ای که در اختیار تحول سبز قرار داده است با انتقاد از سیاسی کردن خبر خودکشی نهال و بهنام به پاره ای توضیحات در خصوص این فاجعه پرداخته است.وی در بخشی از این نامه که به درخواست دیگردوستان نزدیک نهال نگاشته شده آورده است: “نهال سحابی برای من و جمعی دیگر از دوستان مشترک مان یک پروفایل فیسبوکی نبود، دوست بود، همدم بود، همقدم بود و طبعاً مرگ نا به هنگام او برای ما ضایعه ای معادل از دست دادن یک هم فیسبوکی نیست بل معادل از دست دادن یک “نهال سحابی” است.نویسنده که به گفته خود “به واسطه ی دوستی های غیرسانه ای هم از سرنوشت بهنام گنجی مطلع هستم و هم از داستان نهال” با اشاره به مصائبی که بدلیل سیاسی جلوه دادن خودکشی بهنام گریبانگیر خانواده داغدار وی شده است می نویسد: “من و شماری دیگر از دوستان مشترک بهنام گنجی کمابیش در جریان این مسئله بوده ایم که مرگ او واقعاً از هرسویه یا جنبه ی سیاسی ای یکسره تهی است و کاملاً برآمده از تصمیمی شخصی است و اصلا و ابدا نمی شود برای آن توجیهاتی سیاسی تراشید. بهنام گنجی نیز به بلای رسانه مشابهی دچار شد. یعنی مرگ او را نیز به همین شکل برجسته و سیاسی کردند و در فضای رسانه ای رواج دادند طوری که گویی مرگ وی مستقیماً ناشی از فشارهای وارده بر او بوده است.متن کامل این نامه که در اختیار تحول سبز قرار گرفته است در پی می آید:
پیش از نوشتن این متن از تمام کسانی که وقتی متن را به پایان می برند با پیام آن احساس همدلی و توافق می کنند به جد استدعا دارم که متن را به هر نحوی که می توانند اشاعه دهند. نمی دانم بگویم قسم تان می دهم دست به دامان تان می شوم یا چیزی از این دست تا بلکه این درخواست را جدی بگیرید ولی به هر حال هرطوری که اثر می گذارد خودتان تصور کنید که دارم سخت التماس تان می کنم و این درخواست من را جدی بگیرید. اول اینکه نهال سحابی برای من و جمعی دیگر از دوستان مشترک مان یک پروفایل فیسبوکی نبود, دوست بود, همدم بود, همقدم بود, و طبعاً مرگ نا به هنگام او برای ما ضایعه ای معادل از دست دادن یک هم فیسبوکی نیست بل معادل از دست دادن یک “نهال سحابی” است و یک نهال سحابی بودن برای ما چیزی است فراتر از یک نهال سحابی فیسبوکی, یک نهال سحابی با تمامی لحن ها و کرشمه ها و شیوه های حرف زدن و شوخی ها و بدی ها و خوبی ها و بدن و موی و چشم و پوست و قامت و صدا و خنده و سرخوشی و شیطنت و عصبانیت, یعنی منظومه ای یکسره انسانی و انضمامی و عینی, ملموس و تپنده و زنده. آنچه ما از دست داده ایم, پس, نه یک فضای مجازی بل یک انسان به تمامی مؤلفه های برسازنده ی آن است هرچند درک این مسئله رفته رفته با استیلای هرچه تمام تر راوبط مجازی و فیسبوکیستی ناممکن تر می شود. نمی خواهم مدعی شوم که این نزدیکی یا دوستی به ما حقی افزون تر نسبت به دیگران می دهد چندان که گویی حق مالکیت خصوصی سندی موسوم به نهال سحابی از آن ماها باشد و اختیاردار سرقفلی سوگواری برای نهال سحابی باشیم. این ادعا هم کذب است و هم بی فایده, در نهایت هرکس به هر طریقی که صلاح بداند به سوگ نهال خواهد نشست فارغ از اینکه امثال ما این مسئله را خوش داشته باشند یا نه. مطمئناً دوستان فیسبوکی نهال نیز به شیوه ی خود به سوگ نهال برخواهند آمد و این حق مسلم آنهاست؛ اما انتقاد از فضای فعلی نیز حق مسلم هرآن کسی است که این وضعیت را نظاره گر شده است. من سعی دارم یکی دو نکته را درباب مرگ نهال سحابی و رابطه ی این مرگ با دقیقاً رسانه ای به اسم فیسبوک روشن سازم. نخست اینکه خبرنگارانی چون م.ع یا یکی از صفحات فیسبوکی و فعالان رسانه ای مرتبط با جنبش سبز دارند به شکلی فزاینده خودکشی نهال سحابی را سیاسی جلوه می دهند. از همه بدتر یکی از سایتهای سبز آتش-بیار معرکه ی سراسر کذب شده و مدعی شده نهال در کنار کوهیار گودرزی, فعال حقوق بشر, و بهنام گنجی, دوست وی, زمانی را در زندان به سر برده است. نهال دوست نزدیک ما بود و من در محضر هر دادگاهی حاضرم شهادت دهم که در سرتاسر عمرش یک دقیقه را هم در زندان نگذارنده است چه به دلایل سیاسی چه به هر دلیل دیگری. واقعیت امر این است که بدین شکل دارند مرگ نهال را به مرگ دوست دیگری به نام بهنام گنجی ارتباط می دهند که مدتی پیش خودش را کشت و از دوستان کوهیار گودرزی بوده است. یعنی اینگونه استدلال می شود که بهنام گنجی خودش را کشت چون مدتی به خاطر کوهیار گودرزی تحت فشار قرار گرفته بود و چون او خود را کشته است طبعاً نهال نیز به دنبال او خودکشی کرده است. چون به واسطه ی دوستی های غیرسانه ای هم از سرنوشت بهنام گنجی مطلع هستم و هم از داستان نهال پاره ای توضیحات را ضروری می دانم و ارائه می دهم. نخست اینکه بهنام گنجی نیز به بلای رسانه مشابهی دچار شد. یعنی مرگ او را نیز به همین شکل برجسته و سیاسی کردند و در فضای رسانه ای رواج دادند طوری که گویی مرگ وی مستقیماً ناشی از فشارهای وارده بر او بوده است. این برجسته سازی و سیاسی نمایی خودکشی بهنام منجر به این شد که حساسیت امنیتی عجیب و غریبی نسبت به مراسم خاکسپاری او که در مشهد صورت گرفت ایجاد شود چراکه برای نمونه کسی در همین فضای فیسبوکی درخواست کرده بود که فعالان جنبش سبز درمراسم خاکسپاری این قربانی سیاسی شرکت بجویند. فکر نمی کنم قدرت تخیل خیلی بالایی لازم باشد تا بتوانید تصور کنید که چه بلائی بر سر خانواده ی او آمد تا این مراسم صورت بپذیرد, کسانی که در یک کلام فرزندمرده اند و به سوگ مرگ فرزندی نشسته اند و ناگهان می بینند که ای بسا مجبور باشند به خاطر همین بازارگرمی های سراپا کاذب و هیجانی از خیر برگزاری هرگونه مراسمی نیز بگذرند و به جای اینکه التیامی یا دلداری ای بابت این ضایعه ی مطلقاً فجیع و هولناک دریافت کنند ناگهان با یک فضای امنیتی رعب آور نیز مواجه شوند که در حالت عادی می تواند انسان را به کلی پریشان کند به وقتی که در سوگ فرزندی کم سن و سال نشسته باشد. من و شماری دیگر از دوستان مشترک بهنام گنجی کمابیش در جریان این مسئله بوده ایم که مرگ او واقعاً از هرسویه یا جنبه ی سیاسی ای یکسره تهی است و کاملاً برآمده از تصمیمی شخصی است و اصلا و ابدا نمی شود برای آن توجیهاتی سیاسی تراشید. اینکه استدلال کنیم این مرگ ها از آن روی صورت گرفته اند که در فضای بسته ی سیاسی ای زندگی می کنیم استدلال محکمی نیست چون اگر هرچیزی پیشاپیش به فضای سیاسی مرتبط باشد پس باید گفت گربه هایی هم که نصفه شب ها زیر لاستیک های ماشین های پایتخت له و لورده می شوند به دلایل سیاسی از بین می روند چون فضای سیاسی بسته است و درنتیجه مردم با عصبیت رانندگی می کنند و طبعاً فجایعی از این دست را رقم می زنند. یا مثل این است که بگوییم رهاکردن پدرمادرهای پیر در کهریزک مسئله ای سیاسی است چراکه فضا بسته است و در نتیجه افراد در روابط خانوادگی شان دچار تشنج و بی تفاوتی می شوند و طبیعتاً سعی دارند هرچه زودتر از شر همدیگر خلاصی یابند. مسلم است که اگر با این منطق استدلالی هرچیزی در نهایت امر سیاسی باشد پس هیچ چیزی در واقعیت امر سیاسی نیست. آنچه همه جا گسترده است آنقدر انتزاعی و کلی است که می شود گفت دیگر هیچ جنبه ی ملموس و عینی ای ندارد و از فرط رقیق بودن چون جریان هوا محو می شود. از همین روی می توانم با وجدانی آسوده و قولی محکم مدعی شوم که در مرگ بهنام گنجی هیچ مسئله ی سیاسی ای وجود نداشته است. به همین شکل و با وجدانی دوچندان آسوده و قولی دوچندان محکم می توانم مدعی شوم که در مرگ نهال نیز هیچ مسئله ی سیاسی ای دست کم به شکلی که فعالان رسانه ای مطرح می کنند وجود ندارد. واقعاً تأسف برانگیز است که ژورنالیست های ابن الوقت یا بنت الوقتی نظیر م.ع بی هیچ ملاحظه کاری و رعایت احوال پریشان خانواده ای سوگوار و داغ فرزند دیده اینقدر راحت مرگ نهال را دستمایه ی قلم فرسائی های منعفت جویانه و بازاری-پسندشان قرار داده او را همچون “معشوقه”ی بهنام معرفی کرده بی توجه با تبعات یک چنین خبرپراکنی حساسی که می تواند در حکم نمک پاشیدن به زخم این خانواده ی داغدار باشد مرگ او را در صد توجه ارباب رسانه های مجازی قرار می دهند. طبیعتاً خانواده ی نهال راضی نیستند به اینکه اینگونه آبروی شان و منزلت شان بازیچه ی قلم های سودجو شود و حساسیت امنیتی کاذبی نسبت به مرگ سراپا غیرسیاسی فرزندشان دربگیرد و روابط خصوصی عاقله زنی همچون نهال سحابی بازیچه ی رسانه ها گردد. واقعاً چیزی فراتر از بی فکری و بی شرمی لازم است تا اینگونه آسوده خاطر و فارغ البال زندگی خصوصی خانواده ای داغدار را که همین دیروز از بهشت زهرا آمده اند و فرزندشان را در دل خاک مدفون کرده اند در معرض عرض عموم بگذاریم. واقعاً چرا باید اینگونه بی ملاحظه از خبر دردآور یک مرگ ذوق-زده شویم و چنان از آن دم بزنیم و درباب اش خیال پردازی کنیم که واقعیت در اذهان عمومی به کلی قلب شده به چیزی یکسره جعلی بدل شود. نظر به اینکه هم الان هم این “خبرسازیِ” متظاهرانه و شنیع دارد فضای رسانه ای را فتح می کند از یک یک شمایی که این متن را می خوانید درخواست اکید دارم که آن را در فضای هرچند به ظاهر اندک خود انعکاس دهید و به سهم خودتان با این عمل سرتاسر سودجویانه و غیرانسانی مبارزه کنید. کافی است لحظه ای پریشان حالیِ خانواده ی داغدار نهال سحابی را تصور کنید تا برای تان مسلم شود که با وضعیتی یکسره نادرست و زیان-بار مواجه ایم.مسئله ی دیگر به هر حال خود فیسبوک-بازی است. من شخصاً باور دارم که دست کم یکی از دلایلی که امثال نهال را به یک چنین تصمیم بی برگشت و ضایعه-آفرینی سوق داد همین تشدید حالات و انفعلات مالیخولیایی در فضای فیسبوکی است. ابتذال رسانه ای که رفتارهایی نسنجیده و احساسی را به قانونی فراگیر و مبتذل بدل می کند. از معدودی افراد که نهال سحابی را چه در فضای رسانه ای و چه در بیرون از این فضا می شناخته اند و طبعاً از خبر شوک آور مرگ نا به هنگام او به ماتم نشسته اند بگذریم, این سیلاب عزاداری و سوگ-نامه-نویسی و ماتم-سرائی درباب مرگ نهال سحابی اساساً چه حکمی می تواند داشته باشد؟
آیا چیزی جز موج-آفرینی بی محتوا و میان-تهی در کار است؟ آیا چیزی جز احساساتی-گری مبتذل و عمیقاً پوچ و بلاهت بار در کار است؟ آخر این چه منطقی است که باعث می شود اینقدر سطحی و متظاهرانه درباب هرآنچه تأثیر خاصی هرگز بر ما نگذاشته است خیال-پروری و وراجی کنیم؟ واقعاً اگر اسم این رفتار را “جلقی عاطفی” نگذاریم آیا شما خود نام دیگری برای آن سراغ می توانید گرفت؟ آخر این درست است که نادانسته و نسنجیده هر خبری را فارغ از محتوا و دلالت ها و صدق و کذب آن اشاعه دهیم؟ درست است که ملاحظه-کاری را یکسره کنار گذاشته درباره ی مرگ تراژیک انسانی دیگر بی توجه به حال نزار و درماندگی عمیق بازماندگان او, خانواده ی او, دوستان او, در اوج مسئولیت-ناپذیری خیال بپزیم و لفاظی کنیم؟ آیا درست است که به این ابتذال رسانه ای اینگونه دامن بزنیم؟ به باور من اشاعه ی یک چنین فضایی بود که دست کم تااندازه ای زمینه-ساز تصمیمات هیجانی و ویرانگری از قبیل تصمیم بهنام و نهال شد. این فضا به خودی خود نه راه حل بل بخشی از خود مشکل کنونی ماست. این که فکر می کنیم هرآن تکانه یا خلجانی که به ذهن مان می نشیند را می باید فی الفور در فیسبوک انعکاس دهیم و ثبت کنیم. با همین مبتذل-نویسی هاست که داریم مرگ را به طور عام و مرگ انسانی مشخص را به طور خاص از هرگونه دلالت و معنایی تهی می کنیم و آنقدر سطحی و بی قدر با آن مواجه می شویم که می شود در عین گاز زدن به ساندویچ یا نوشیدن چای درباب مرگ و ویرانی بدنی عینی و حقیقی لفاظی کرد و مهمل به هم بافت. از یک یک تان درخواست می کنم, هرچند به نظرم زور کلام من به این موج-آفرینی میان-تهی و پوچ اما گسترده و بلند نمی رسد, که در خودتان و با خودتان قدری تأمل کنید و به معنا و دلالت های کارها و نوشته های تان بندیشید و در نهایت باز مصرانه و ملتمسانه درخواست اکید دارم که اگر با حرف های من موافقید این مطلب را به اشتراک گذاشته گسترش اش دهید. به قولی: ما رسانه نداریم رسانه شمائید.
تحول سبز
پیش از نوشتن این متن از تمام کسانی که وقتی متن را به پایان می برند با پیام آن احساس همدلی و توافق می کنند به جد استدعا دارم که متن را به هر نحوی که می توانند اشاعه دهند. نمی دانم بگویم قسم تان می دهم دست به دامان تان می شوم یا چیزی از این دست تا بلکه این درخواست را جدی بگیرید ولی به هر حال هرطوری که اثر می گذارد خودتان تصور کنید که دارم سخت التماس تان می کنم و این درخواست من را جدی بگیرید. اول اینکه نهال سحابی برای من و جمعی دیگر از دوستان مشترک مان یک پروفایل فیسبوکی نبود, دوست بود, همدم بود, همقدم بود, و طبعاً مرگ نا به هنگام او برای ما ضایعه ای معادل از دست دادن یک هم فیسبوکی نیست بل معادل از دست دادن یک “نهال سحابی” است و یک نهال سحابی بودن برای ما چیزی است فراتر از یک نهال سحابی فیسبوکی, یک نهال سحابی با تمامی لحن ها و کرشمه ها و شیوه های حرف زدن و شوخی ها و بدی ها و خوبی ها و بدن و موی و چشم و پوست و قامت و صدا و خنده و سرخوشی و شیطنت و عصبانیت, یعنی منظومه ای یکسره انسانی و انضمامی و عینی, ملموس و تپنده و زنده. آنچه ما از دست داده ایم, پس, نه یک فضای مجازی بل یک انسان به تمامی مؤلفه های برسازنده ی آن است هرچند درک این مسئله رفته رفته با استیلای هرچه تمام تر راوبط مجازی و فیسبوکیستی ناممکن تر می شود. نمی خواهم مدعی شوم که این نزدیکی یا دوستی به ما حقی افزون تر نسبت به دیگران می دهد چندان که گویی حق مالکیت خصوصی سندی موسوم به نهال سحابی از آن ماها باشد و اختیاردار سرقفلی سوگواری برای نهال سحابی باشیم. این ادعا هم کذب است و هم بی فایده, در نهایت هرکس به هر طریقی که صلاح بداند به سوگ نهال خواهد نشست فارغ از اینکه امثال ما این مسئله را خوش داشته باشند یا نه. مطمئناً دوستان فیسبوکی نهال نیز به شیوه ی خود به سوگ نهال برخواهند آمد و این حق مسلم آنهاست؛ اما انتقاد از فضای فعلی نیز حق مسلم هرآن کسی است که این وضعیت را نظاره گر شده است. من سعی دارم یکی دو نکته را درباب مرگ نهال سحابی و رابطه ی این مرگ با دقیقاً رسانه ای به اسم فیسبوک روشن سازم. نخست اینکه خبرنگارانی چون م.ع یا یکی از صفحات فیسبوکی و فعالان رسانه ای مرتبط با جنبش سبز دارند به شکلی فزاینده خودکشی نهال سحابی را سیاسی جلوه می دهند. از همه بدتر یکی از سایتهای سبز آتش-بیار معرکه ی سراسر کذب شده و مدعی شده نهال در کنار کوهیار گودرزی, فعال حقوق بشر, و بهنام گنجی, دوست وی, زمانی را در زندان به سر برده است. نهال دوست نزدیک ما بود و من در محضر هر دادگاهی حاضرم شهادت دهم که در سرتاسر عمرش یک دقیقه را هم در زندان نگذارنده است چه به دلایل سیاسی چه به هر دلیل دیگری. واقعیت امر این است که بدین شکل دارند مرگ نهال را به مرگ دوست دیگری به نام بهنام گنجی ارتباط می دهند که مدتی پیش خودش را کشت و از دوستان کوهیار گودرزی بوده است. یعنی اینگونه استدلال می شود که بهنام گنجی خودش را کشت چون مدتی به خاطر کوهیار گودرزی تحت فشار قرار گرفته بود و چون او خود را کشته است طبعاً نهال نیز به دنبال او خودکشی کرده است. چون به واسطه ی دوستی های غیرسانه ای هم از سرنوشت بهنام گنجی مطلع هستم و هم از داستان نهال پاره ای توضیحات را ضروری می دانم و ارائه می دهم. نخست اینکه بهنام گنجی نیز به بلای رسانه مشابهی دچار شد. یعنی مرگ او را نیز به همین شکل برجسته و سیاسی کردند و در فضای رسانه ای رواج دادند طوری که گویی مرگ وی مستقیماً ناشی از فشارهای وارده بر او بوده است. این برجسته سازی و سیاسی نمایی خودکشی بهنام منجر به این شد که حساسیت امنیتی عجیب و غریبی نسبت به مراسم خاکسپاری او که در مشهد صورت گرفت ایجاد شود چراکه برای نمونه کسی در همین فضای فیسبوکی درخواست کرده بود که فعالان جنبش سبز درمراسم خاکسپاری این قربانی سیاسی شرکت بجویند. فکر نمی کنم قدرت تخیل خیلی بالایی لازم باشد تا بتوانید تصور کنید که چه بلائی بر سر خانواده ی او آمد تا این مراسم صورت بپذیرد, کسانی که در یک کلام فرزندمرده اند و به سوگ مرگ فرزندی نشسته اند و ناگهان می بینند که ای بسا مجبور باشند به خاطر همین بازارگرمی های سراپا کاذب و هیجانی از خیر برگزاری هرگونه مراسمی نیز بگذرند و به جای اینکه التیامی یا دلداری ای بابت این ضایعه ی مطلقاً فجیع و هولناک دریافت کنند ناگهان با یک فضای امنیتی رعب آور نیز مواجه شوند که در حالت عادی می تواند انسان را به کلی پریشان کند به وقتی که در سوگ فرزندی کم سن و سال نشسته باشد. من و شماری دیگر از دوستان مشترک بهنام گنجی کمابیش در جریان این مسئله بوده ایم که مرگ او واقعاً از هرسویه یا جنبه ی سیاسی ای یکسره تهی است و کاملاً برآمده از تصمیمی شخصی است و اصلا و ابدا نمی شود برای آن توجیهاتی سیاسی تراشید. اینکه استدلال کنیم این مرگ ها از آن روی صورت گرفته اند که در فضای بسته ی سیاسی ای زندگی می کنیم استدلال محکمی نیست چون اگر هرچیزی پیشاپیش به فضای سیاسی مرتبط باشد پس باید گفت گربه هایی هم که نصفه شب ها زیر لاستیک های ماشین های پایتخت له و لورده می شوند به دلایل سیاسی از بین می روند چون فضای سیاسی بسته است و درنتیجه مردم با عصبیت رانندگی می کنند و طبعاً فجایعی از این دست را رقم می زنند. یا مثل این است که بگوییم رهاکردن پدرمادرهای پیر در کهریزک مسئله ای سیاسی است چراکه فضا بسته است و در نتیجه افراد در روابط خانوادگی شان دچار تشنج و بی تفاوتی می شوند و طبیعتاً سعی دارند هرچه زودتر از شر همدیگر خلاصی یابند. مسلم است که اگر با این منطق استدلالی هرچیزی در نهایت امر سیاسی باشد پس هیچ چیزی در واقعیت امر سیاسی نیست. آنچه همه جا گسترده است آنقدر انتزاعی و کلی است که می شود گفت دیگر هیچ جنبه ی ملموس و عینی ای ندارد و از فرط رقیق بودن چون جریان هوا محو می شود. از همین روی می توانم با وجدانی آسوده و قولی محکم مدعی شوم که در مرگ بهنام گنجی هیچ مسئله ی سیاسی ای وجود نداشته است. به همین شکل و با وجدانی دوچندان آسوده و قولی دوچندان محکم می توانم مدعی شوم که در مرگ نهال نیز هیچ مسئله ی سیاسی ای دست کم به شکلی که فعالان رسانه ای مطرح می کنند وجود ندارد. واقعاً تأسف برانگیز است که ژورنالیست های ابن الوقت یا بنت الوقتی نظیر م.ع بی هیچ ملاحظه کاری و رعایت احوال پریشان خانواده ای سوگوار و داغ فرزند دیده اینقدر راحت مرگ نهال را دستمایه ی قلم فرسائی های منعفت جویانه و بازاری-پسندشان قرار داده او را همچون “معشوقه”ی بهنام معرفی کرده بی توجه با تبعات یک چنین خبرپراکنی حساسی که می تواند در حکم نمک پاشیدن به زخم این خانواده ی داغدار باشد مرگ او را در صد توجه ارباب رسانه های مجازی قرار می دهند. طبیعتاً خانواده ی نهال راضی نیستند به اینکه اینگونه آبروی شان و منزلت شان بازیچه ی قلم های سودجو شود و حساسیت امنیتی کاذبی نسبت به مرگ سراپا غیرسیاسی فرزندشان دربگیرد و روابط خصوصی عاقله زنی همچون نهال سحابی بازیچه ی رسانه ها گردد. واقعاً چیزی فراتر از بی فکری و بی شرمی لازم است تا اینگونه آسوده خاطر و فارغ البال زندگی خصوصی خانواده ای داغدار را که همین دیروز از بهشت زهرا آمده اند و فرزندشان را در دل خاک مدفون کرده اند در معرض عرض عموم بگذاریم. واقعاً چرا باید اینگونه بی ملاحظه از خبر دردآور یک مرگ ذوق-زده شویم و چنان از آن دم بزنیم و درباب اش خیال پردازی کنیم که واقعیت در اذهان عمومی به کلی قلب شده به چیزی یکسره جعلی بدل شود. نظر به اینکه هم الان هم این “خبرسازیِ” متظاهرانه و شنیع دارد فضای رسانه ای را فتح می کند از یک یک شمایی که این متن را می خوانید درخواست اکید دارم که آن را در فضای هرچند به ظاهر اندک خود انعکاس دهید و به سهم خودتان با این عمل سرتاسر سودجویانه و غیرانسانی مبارزه کنید. کافی است لحظه ای پریشان حالیِ خانواده ی داغدار نهال سحابی را تصور کنید تا برای تان مسلم شود که با وضعیتی یکسره نادرست و زیان-بار مواجه ایم.مسئله ی دیگر به هر حال خود فیسبوک-بازی است. من شخصاً باور دارم که دست کم یکی از دلایلی که امثال نهال را به یک چنین تصمیم بی برگشت و ضایعه-آفرینی سوق داد همین تشدید حالات و انفعلات مالیخولیایی در فضای فیسبوکی است. ابتذال رسانه ای که رفتارهایی نسنجیده و احساسی را به قانونی فراگیر و مبتذل بدل می کند. از معدودی افراد که نهال سحابی را چه در فضای رسانه ای و چه در بیرون از این فضا می شناخته اند و طبعاً از خبر شوک آور مرگ نا به هنگام او به ماتم نشسته اند بگذریم, این سیلاب عزاداری و سوگ-نامه-نویسی و ماتم-سرائی درباب مرگ نهال سحابی اساساً چه حکمی می تواند داشته باشد؟
آیا چیزی جز موج-آفرینی بی محتوا و میان-تهی در کار است؟ آیا چیزی جز احساساتی-گری مبتذل و عمیقاً پوچ و بلاهت بار در کار است؟ آخر این چه منطقی است که باعث می شود اینقدر سطحی و متظاهرانه درباب هرآنچه تأثیر خاصی هرگز بر ما نگذاشته است خیال-پروری و وراجی کنیم؟ واقعاً اگر اسم این رفتار را “جلقی عاطفی” نگذاریم آیا شما خود نام دیگری برای آن سراغ می توانید گرفت؟ آخر این درست است که نادانسته و نسنجیده هر خبری را فارغ از محتوا و دلالت ها و صدق و کذب آن اشاعه دهیم؟ درست است که ملاحظه-کاری را یکسره کنار گذاشته درباره ی مرگ تراژیک انسانی دیگر بی توجه به حال نزار و درماندگی عمیق بازماندگان او, خانواده ی او, دوستان او, در اوج مسئولیت-ناپذیری خیال بپزیم و لفاظی کنیم؟ آیا درست است که به این ابتذال رسانه ای اینگونه دامن بزنیم؟ به باور من اشاعه ی یک چنین فضایی بود که دست کم تااندازه ای زمینه-ساز تصمیمات هیجانی و ویرانگری از قبیل تصمیم بهنام و نهال شد. این فضا به خودی خود نه راه حل بل بخشی از خود مشکل کنونی ماست. این که فکر می کنیم هرآن تکانه یا خلجانی که به ذهن مان می نشیند را می باید فی الفور در فیسبوک انعکاس دهیم و ثبت کنیم. با همین مبتذل-نویسی هاست که داریم مرگ را به طور عام و مرگ انسانی مشخص را به طور خاص از هرگونه دلالت و معنایی تهی می کنیم و آنقدر سطحی و بی قدر با آن مواجه می شویم که می شود در عین گاز زدن به ساندویچ یا نوشیدن چای درباب مرگ و ویرانی بدنی عینی و حقیقی لفاظی کرد و مهمل به هم بافت. از یک یک تان درخواست می کنم, هرچند به نظرم زور کلام من به این موج-آفرینی میان-تهی و پوچ اما گسترده و بلند نمی رسد, که در خودتان و با خودتان قدری تأمل کنید و به معنا و دلالت های کارها و نوشته های تان بندیشید و در نهایت باز مصرانه و ملتمسانه درخواست اکید دارم که اگر با حرف های من موافقید این مطلب را به اشتراک گذاشته گسترش اش دهید. به قولی: ما رسانه نداریم رسانه شمائید.
تحول سبز