من پدرام هستم خیلی با خودم کلنجار رفتم برای نوشتن این متن، سخته وقتی امروز تو ایران برادرانمان زیر چکمههای کوبنده استبداد خورد میشوند صحبت از درد کرد و سخته نوشت از کسانی که در سکوت له میشوند...
نمی خواهم از درد خودم بنویسم که در برابر زخم هموطنانم تکه خراشی بیش نیست، اما باید نوشت از دردی به اسم مهاجرت ...
وقتی صحبت از پناهنده و پناهندگی میشه حرف برای گفتن زیاده ولی من میخوام از جایی صحبت کنم که تنها نام پناهجو به روی ایرانیان میگذارند و بس ...اینجا ترکیه است، نزدیک ترین نقطه به ایران برای یک پناهنده. شاید تنها همین یک حسن را داشته باشد. وقتی میگی پناهنده، مشخصا یعنی کسی که به جایی پناه برده و در انتظار خوابی راحت و شاید شبی آرام آمده ...
اینجا کمی فرق داره، من میدونم که یک پناهنده در اروپا با چه سختی هایی مواجه است، غربت دلتنگی و ...
اما اینجا اروپا نیست، اینجا دردت تنها غربت نیست، اینجا دردت تنها وطن نیست ...
اینجا میشود درد را در صورت پدری حس کرد که دخترش ماههاست که رنگ گوشت را به چشم ندیده، اینجا درد را میشود در چشمان مادری حس کنی که ماههاست دخترکش رو با تکه نونی گول زده، درد در صورت پدریاست که بیماریش را از خانه پنهان میکند تا مبادا پولی که نان بچه اوست خرج خودش کند، درد زندگی کردن در خانهایاست که همسایهات موش و عقرب است.
درد اینجاست که وقتی میگویی من انسانم حقم کو، میگویند تو هنوز انسان نیستی صبر کن انسانیتت در دست برسی است، دردت وقتی استخوانهایت را به لرزه در میآورد که نگاهی به خودت میکنی، تویی که در کشورت اگرچه خس و خاشاک بودی اما حق کار داشتی اگر چه گاو و گوسفند بودی اما دخترکت شب گرسنه نمیخوایبد، استخوانت وقتی از درد میترکد که هموطنت را میبینی وقتی به امید پیدا کردن شاید تکه نانی سر در زبالهها کرده تا شاید نور امیدی از زبالهدانی برایش سوسو بزند.
درد اینجاست که تو گرچه زمانی شاید فریاد هموطنانت بودی، گرچه شاید زمانی هنجره مادران سرزمینت بودی، اما امروز تنها از هنجرهات صدای خس خس بلند است که به گوش هیچ کس نمیرسد..
درد اینجاست که برای پناهندگی هم آقازاده بودن الزامیاست، اگر نامی باشید، اگر کسی ترا بشناسد شاید صدایت را بشنوند، اما اگر تنها انسان باشی و حاظر نباشی به زیر پرچمی بروی نه تنها صدایت را بلند نمیکنند که خفهات میکنند.
درد اینجا است که اینجا پناهجو، انسان نیست ...
حقوق اولیه انسانها چیست؟
حق زندگی؟ حق کار؟ حق درمان؟ حق داشتن یه سر پناه؟ حق داشتن یه سفره با نون داغ؟
هیچ یک از اینها اینجا حق ما نیست!
اگر پول نداری باید بمیری، نه حق کاری نه حتی اندک کمکی ...
نمیدونم این جا کدام نقطه از زمین است که انسانی بدون حق کار، بدون دریافت کمک مالی، بدون حق درمان رایگان، بدون حق داشتن یک سر پناه میتونه زندگی کنه!!!
نمیدانم میشود با جملات دردی که بر ایرانیان میرود بیان کرد، شاید اگر تک تک این پناهندهها به جای ترکیه اوین بودند، راحتتر زندگی میکردند، دنیا چشمش را به روی ترکیه بسته است.
نمیدانم با کدام منطق و اصول انسانی ترکیه پناهجو میپذیرد؟ نمیدانم با کدام منطق بشری سازمان ملل چشم بر روی پناهنده های ترکیه بسته است؟ اگر جایی به انسانی حق کار ندهی، با چه منطقی ازش مالیات میگیری؟
نمیدانم عصبانی هستم یا خسته ...
امیدوارم کسی صدای خس خس گلوی ایرانیانی را بشنود که با افتخار زیر فشار چکمه استبداد فریاد زدند اما امروز هیچ کس صدایی از آنها نمیشنود...
من حدود8ماه در این نقطه تاریک زندگی کردم، اما هرگز دوست نداشتم قلمی که میتوانست برای ایرانم کاغذ را سیاه کند، برای من برقص در آید، این را نوشتم نه برای ...درمان دردهایم
نوشتم شاید شنیده شود فریاد کودکانی که ماههاست لبخند پدر را ندیدهاند ...اینجا ترکیه است.............. زندانی مثل زنداناطلاعات شیراز
نمی خواهم از درد خودم بنویسم که در برابر زخم هموطنانم تکه خراشی بیش نیست، اما باید نوشت از دردی به اسم مهاجرت ...
وقتی صحبت از پناهنده و پناهندگی میشه حرف برای گفتن زیاده ولی من میخوام از جایی صحبت کنم که تنها نام پناهجو به روی ایرانیان میگذارند و بس ...اینجا ترکیه است، نزدیک ترین نقطه به ایران برای یک پناهنده. شاید تنها همین یک حسن را داشته باشد. وقتی میگی پناهنده، مشخصا یعنی کسی که به جایی پناه برده و در انتظار خوابی راحت و شاید شبی آرام آمده ...
اینجا کمی فرق داره، من میدونم که یک پناهنده در اروپا با چه سختی هایی مواجه است، غربت دلتنگی و ...
اما اینجا اروپا نیست، اینجا دردت تنها غربت نیست، اینجا دردت تنها وطن نیست ...
اینجا میشود درد را در صورت پدری حس کرد که دخترش ماههاست که رنگ گوشت را به چشم ندیده، اینجا درد را میشود در چشمان مادری حس کنی که ماههاست دخترکش رو با تکه نونی گول زده، درد در صورت پدریاست که بیماریش را از خانه پنهان میکند تا مبادا پولی که نان بچه اوست خرج خودش کند، درد زندگی کردن در خانهایاست که همسایهات موش و عقرب است.
درد اینجاست که وقتی میگویی من انسانم حقم کو، میگویند تو هنوز انسان نیستی صبر کن انسانیتت در دست برسی است، دردت وقتی استخوانهایت را به لرزه در میآورد که نگاهی به خودت میکنی، تویی که در کشورت اگرچه خس و خاشاک بودی اما حق کار داشتی اگر چه گاو و گوسفند بودی اما دخترکت شب گرسنه نمیخوایبد، استخوانت وقتی از درد میترکد که هموطنت را میبینی وقتی به امید پیدا کردن شاید تکه نانی سر در زبالهها کرده تا شاید نور امیدی از زبالهدانی برایش سوسو بزند.
درد اینجاست که تو گرچه زمانی شاید فریاد هموطنانت بودی، گرچه شاید زمانی هنجره مادران سرزمینت بودی، اما امروز تنها از هنجرهات صدای خس خس بلند است که به گوش هیچ کس نمیرسد..
درد اینجاست که برای پناهندگی هم آقازاده بودن الزامیاست، اگر نامی باشید، اگر کسی ترا بشناسد شاید صدایت را بشنوند، اما اگر تنها انسان باشی و حاظر نباشی به زیر پرچمی بروی نه تنها صدایت را بلند نمیکنند که خفهات میکنند.
درد اینجا است که اینجا پناهجو، انسان نیست ...
حقوق اولیه انسانها چیست؟
حق زندگی؟ حق کار؟ حق درمان؟ حق داشتن یه سر پناه؟ حق داشتن یه سفره با نون داغ؟
هیچ یک از اینها اینجا حق ما نیست!
اگر پول نداری باید بمیری، نه حق کاری نه حتی اندک کمکی ...
نمیدونم این جا کدام نقطه از زمین است که انسانی بدون حق کار، بدون دریافت کمک مالی، بدون حق درمان رایگان، بدون حق داشتن یک سر پناه میتونه زندگی کنه!!!
نمیدانم میشود با جملات دردی که بر ایرانیان میرود بیان کرد، شاید اگر تک تک این پناهندهها به جای ترکیه اوین بودند، راحتتر زندگی میکردند، دنیا چشمش را به روی ترکیه بسته است.
نمیدانم با کدام منطق و اصول انسانی ترکیه پناهجو میپذیرد؟ نمیدانم با کدام منطق بشری سازمان ملل چشم بر روی پناهنده های ترکیه بسته است؟ اگر جایی به انسانی حق کار ندهی، با چه منطقی ازش مالیات میگیری؟
نمیدانم عصبانی هستم یا خسته ...
امیدوارم کسی صدای خس خس گلوی ایرانیانی را بشنود که با افتخار زیر فشار چکمه استبداد فریاد زدند اما امروز هیچ کس صدایی از آنها نمیشنود...
من حدود8ماه در این نقطه تاریک زندگی کردم، اما هرگز دوست نداشتم قلمی که میتوانست برای ایرانم کاغذ را سیاه کند، برای من برقص در آید، این را نوشتم نه برای ...درمان دردهایم
نوشتم شاید شنیده شود فریاد کودکانی که ماههاست لبخند پدر را ندیدهاند ...اینجا ترکیه است.............. زندانی مثل زنداناطلاعات شیراز