در ادامه انتشار پاسخهای سید مصطفی تاجزاده به پرسشهای خوانندگان صفحه فیس بوک وی، پاسخ وی به یکی دیگر از سوالات کاربران در خصوص اتهامات مطرح شده علیه وی پس از نگارش مقاله ” پدر، مادر، ما باز هم متهمیم!” خصوصا مطلب منتشر شده در سایت رجا نیوز که حتی قتل ندا آقا سلطان را هم به تاج زاده و اصلاح طلبان نسبت داده بود، منتشر شد.
تاجزاده که در مقاله سایت رجانیوز به سیاه نمایی متهم شده و از وی به عنوان مجرمی برانداز یاد کرده اند در پاسخ به این مطلب با اشاره به قتلهای زنجیره ای و فجایع رخ داده در کشتارگاه کهریزک، آمرین و عاملین چنین جنایاتی را عامل واقعی سیاه نمایی می داند و معتقد است در قضیه قتلهای زنجیره ای آقای احمدینژاد نیز مانند آقای حسینیان معتقد به “مهدور الدم” بودن مقتولان است.
متن کامل این پرسش و پاسخ که در اختیار تحول سبز قرار گرفته است در پی می آید:
پرسش: پس از انتشار “پدر، مادر، ما باز هم متهمیم” سایت رجانیوز با انتشار مقالهای که نام نویسندهاش مشخص نیست، شما را “مجرم برانداز” خواند و اعلام کرد مقاله مزبور “نظام را یکسره سیاه و باطل” نشان داده است. در پایان نیز ادعا میکند “قتل ندا کار خودتان بوده و توسط کسانی صورت گرفته است که از این مسأله نهایت سوءاستفاده را کردند، مانند قتلهای زنجیرهای.” نظرتان در این باره چیست؟
پاسخ: نمیدانم آن مقاله را یکی از بازجوهای من یا کس دیگری نوشته است. در هر حال نویسنده با سر هم کردن اطلاعات درست و نادرست سعی کرد از تأثیر آن مقاله یا نامه که در واقع حاصل تأملات چند ساله من بود، بکاهد. اینکه من و دوستانم “مجرم براندازی” باشیم، بهانهای بود برای اینکه معاونت اطلاعات قرارگاه ثارالله سپاه ما را بلافاصله پس از انتخابات بازداشت کند و ماهها در انفرادی نگه دارد و با روشهای غیر قانونی و غیر اخلاقی بکوشند ما را به جایی برسانند که دیدگاهها و در واقع اتهامات آنان را علیه خود “اعتراف” کنیم. اما حتی دادگاه نمایشی نیز جرأت نکرد چنین اتهامی را متوجه ما کند. اما مسأله مهمتر آن است که این اتهامات موجب نشود که روشهای براندازانه دوستان ناآگاه انقلاب و نظام فراموش شود و از نقش “جهالت” در دفن “حقیقت” غافل بمانیم. اتفاقاً روح آن نامه نشان دادن تلاش برای “استحاله” نظام جمهوری اسلامی به یک “نظام استبدادی به نام اسلام” است. قصد من سیاهنمایی نبود. افشای سیاهیهایی است که اگر به حوزه آگاهیهای عمومی نیایند، ارادهای برای مقابله با آنها و پاک کردنشان شکل نمیگیرد.
اگر آشکار کردن سیاهی آن قدر تلخ است که یک خادم را به “مجرم برانداز” تبدیل میکند، انجام این سیاهی چقدر زشت است و مرتکبان آن آیا “براندازان واقعی” نیستند؟ فرض کنیم من و امثال من خطاها و انحرافات را به رشته تحریر نکشیم. در آن صورت مردم از این اشتباهات که بعضاً تا مرز جنایت ادامه یافتهاند، مطلع نخواهند شد یا آثار سوء این اقدامهای غیر اخلاقی و غیر مصلحتجویانه دامنگیر میهن و ملت نخواهد شد؟
من آمادهام هر کدام ازادعاهای خود را اثبات کنم. مواردی که ناقد محترم معتقد است نادرست است، آنها را افشا کند تا سستی استدلالها و مثالهای “پدر، مادر…” روشن شود. بارها گفتهام که “جمهوری اسلامی” مانند “روحانیت تشیع” درخت آفتزده است. “اصل” آن خوب و “وضع” آن بد است. اگر بخواهیم این درخت سرزنده و پربار بماند باید با آفتهایش مبارزه کنیم. خطر این آفتها کمتر از تلاش بدخواهان این نظام نیست که باتیشه به ریشه آن میزنند. به هر حال برای روشنتر شدن موضوع، چند نکته را متذکر میشوم:
من هر اندازه بکوشم “سیاهنمایی” کنم، نمیتوانم به اندازهای که در جوابیه رجانیوز “سیاهنمایی” شده است، فضا را تیره و تار جلوه دهم. به همین دلیل میپرسم چه سیاهنمایی بالاتر از همین جوابیه که در آن به سهولت تمام ما را به قتل “ندا”، همچون “قتلهای زنجیرهای” متهم میکند و به راحتی عامل و مزدور آمریکاییها میخواند؟ این اتهام افشاگر نظام فاسد اطلاعاتی و قضایی است که مقاصد خود را با اعترافگیری و توابسازی پیش میبرد و آنچه برایش اصالت ندارد کشف حقیقت و مجازات مجرمان واقعی است.
به باور من اگر ترس از جنبش سبز و افکار عمومی ملی و جهانی نبود، ما را به آنجا میکشاندند که ضمن اعتراف به قتل ندا و نداها، از جرم مرتکب نشده “توبه” کنیم و سپس با استناد به همین “اعتراف” دادگاهی نمایشی تشکیل دهند و ما را به اشد مجازات محکوم کنند. مگر نمونه آن را قبل از افشای قتلهای زنجیرهای ندیدیم؟ مگر فراموش کردهایم که در پرونده قتلهای زنجیرهای، متهمان در زیر سختترین شکنجهها به آنچه بازجوها میخواستند، حتی در حد جاسوسی برای دولت اسراییل، “اعتراف” کردند؟ با کمال تأسف باید اذعان کرد در “جمهوری اسلامی واقعاً موجود” آنچه متهم سیاسی زیر فشار و شکنجههای جسمی و روحی میگوید و ظاهراً اعتراف میکند، عیناً مستند حکم قضایی قرار میگیرد. در حقیقت اتهام از پیش طراحی شده کانون قدرت به منتقدان تکصدایی که نمونههای آن را در مقاله رجانیوز به وفور میبینیم به راحتی به متن کیفرخواست دادستانی علیه متهمان یا همان منتقدان قانونگرای انسداد سیاسی، فساد اقتصادی و تحقیر فرهنگی و اجتماعی تبدیل میشود.حکم فرمایشی دادگاه نمایشی نیز بر اساس همان خواست کانون قدرت صادر میشود.
همه کوشش من در آن مقاله این بود که اثبات کنم جمهوری اسلامی ایران استحاله شده است و چنین درکی از ماهیت نظام به وجود آمده و چنین روشی برای “حفظ نظام” حاکم شده است. یعنی اثبات کنم این شیوه غیر قانونی و غیر انسانی مواجهه با منتقدان که در آن بازجوها به آسانی میتوانند بر اساس خواست یا نظر کانون قدرت هر اتهامی را متوجه منتقدان و مخالفان یکهسالاری کنند و سپس با انفرادی و انواع فشارهای جسمی و روانی بکوشند آنان را به “اعتراف” به اتهامات مذکور بکشانند تا سند و مدرک لازم را برای اثبات ادعاهای بیاساس خود در دادگاه نمایشی و توجیه افکار عمومی و مجازات متهمان بر اساس چنین اعترافاتی فراهم کنند. ربطی به انقلاب اسلامی، قانون اساسی، وعدههای امام و خواست مردم ندارد. بر عکس، روشی است که از کمونیسم روسی به اقتدارگراهای ایرانی به ارث رسیده است. آیا سیاهکاری بالاتر از این سراغ داریم که اتهام قتل در حالی متوجه ما میشود که در یکسال گذشته بازجوها تمام تلاش خود را به کار بردند تا با استفاده از روشهای تخریب فیزیکی و روانی در انفرادی و نیز با بهرهبرداری از شنودها، استناد به اعترافات رسوای بعضی دوستانمان علیه ما احکام سنگین اسارت و حتی تهدید به اعدام، اتهامات بیپایه خود را از زبان ما برای مردم بیان کنند تا انجام اقدامهای غیر قانونی توسط ما اثبات شود، اما در نهایت شکست خوردند و تنها جرمی که توانستند برای آشنای اوین و سخنگوی دولت شهید رجایی یعنی مهندس بهزاد نبوی ثابت کنند، “اخلال در ترافیک” در روز ۲۵ خرداد ۸۸ بود!؟
من نیز که به علت بازداشت بودن، توفیق شرکت در حماسه تاریخی- مردمی ۲۵ خرداد ۸۸ را نداشتم، به دلیل صدور اطلاعیه جبهه مشارکت ایران اسلامی محکوم شدم. اطلاعیهای که در روز بعد از بازداشت غیر قانونی من منتشر شد. از منتقد محترم میپرسم چه تصویری سیاهتر و تاریکتر از “نظام” میتوان ترسیم کرد که معترضان را رسماً به سرکوب تهدید میکند و به روی اعتراضات آرام مردمی آتش میگشاید و سپس از شناسایی و مجازات کردن ضاربان “ندا” و “سهراب” و دهها شهید جنبش سبز خود را عاجز نشان میدهد؟ و در عین حال قربانیان دخالتهای غیر قانونی نظامیان در انتخابات را که در این مدت در زندان بودند به قتل “ندا” متهم میکند؟ اگر راهپیمایی تاریخی مردم در ۲۵ خرداد نبود و جنبش سبز شکل نمیگرفت، بعید نبود که خانوادههای ندا و سهراب را به تلویزیون میکشاندند تا به سبزها اعتراض کنند که چرا فرزندانشان را کشتهاند و در نهایت نیز خواهان قصاص آنان میشدند!؟
در مورد قتلهای زنجیرهای نیز توجه به این مسائل روشنگر است:
۱٫ رییس فراکسیون نمایندگان طرفدار آقای احمدینژاد در مجلس، آقای روحالله حسینیان است که هنوز هم معتقد است مقتولین در جریان قتلهای زنجیرهای “مهدور الدم” هستند. یعنی خونشان باید ریخته شود (کشته شوند).
۲٫ سعید امامی که مسئولیت سازماندهی این قتلها را در درون وزارت اطلاعات به عهده داشت، توسط آقای حسینیان “شهید” خوانده میشوند که باید یاد و خاطره او گرامی داشته شود.
۳٫ در یکسال و نیم گذشته تعداد قابل توجهی از رهبران احزاب اصلی اصلاحطلب (جبهه مشارکت، مجاهدین انقلاب، کارگزاران و اعتماد ملی) بازداشت شدند و تحت شدیدترین فشارها قرار گرفتند. اما با وجود اینکه اتهاماتی نظیر “براندازی” و حتی “ارتداد” (برای آقای صفایی فراهانی) در مراحل اولیه دستگیری متوجه آنان میشد، اما هیچ کدام درباره “قتلهای زنجیرهای” مورد بازجویی قرار نگرفتند و حتی دادگاههای نمایشی نیز در این زمینه هیچ اتهامی متوجه آنان نکرد. با این حال “رجانیوز” اتهام قتلهای زنجیرهای را متوجه ما میکند. قتلهایی که میدانند به دستور چه کسی و طبق چه سازوکاری انجام شده است. اگر قتلهای زنجیرهای کار اصلاحطلبان بود، آقای احمدینژاد ساکت مینشست؟ به باور من، او نیز مانند آقای حسینیان معتقد به “مهدور الدم” بودن مقتولان است و تاکنون حتی یک کلمه در محکومیت این جنایت سخن نگفته است. تشکیل کمیته حقیقت یاب در این زمینه پیشکش!
سیاهنمایی یعنی “جمهوری اسلامی ایران” را رسماً همسو و هم ماهیت با “میلوسویچ” قصاب مسلمانان بوسنی و بالکان خواندن، کاری که فقط نظامیان سکولار- دیکتاتور و مداخلهگر در سیاست و انتخابات ترکیه انجام دادند ودر کیفرخواست صادره علیه “حزب عدالت و توسعه” عملکرد آن حزب را الهام گرفته از بنیاد “سورس” نامیدند و سران حزب را شاگردان “جین شارپ” و همسو با جنبش “ات پور” خواندند که باعث سرنگونی “میلوسویچ” مدافع کشور “یوگسلاوی” شد. میبینید! منطق نظامیان مداخلهگر در انتخابات در هر دو کشور یکی است. تفاوت در آن است که در ترکیه به نام “آتاتورک” و برای دفاع از نظام لائیک آن کشور ژنرالهایش اتهامات مذکور را متوجه اصلاحطلبان آن دیار میکنند و در ایران به نام “حفظ نظام ولایی” اصلاحطلبان قانون گرا اما منتقد سیاستهای جاری کشور را با همین اتهامات مواجه میکنند. جالب آنکه آقای اردوغان به کیفرخواست صادره درباره “انحلال حزب عدالت و توسعه” اعتراض کرد که چرا زبان مقامات قضایی کشورش در این کیفرخواست “سیاسی” است و نه “حقوقی” و همین مسأله را موجب ایجاد شائبه درباره مقاصد سیاسی دادگاه برشمرد و آن را محکوم کرد. با وجود این در نظام لائیک ترکیه اکثریت قضات به انحلال حزب عدالت و توسعه که در رأس آن چهرههای مسلمان قرار دارند، رأی ندادند. در نظام استحاله شده کنونی دو حزب قانونی را که دیانت و سلامت سیاسی و اخلاقی و مالی اعضا و رهبرانش حتی برای بازجوها هم ثابت شده است، منحل کردند!؟
در نقطه مقابل اجازه دهید به یک نمونه از سیاهنمایی که نه، سیاهکاری کسی که “رجانیوز” از آن دفاع میکند، بپردازم.
طبق کیفرخواست مدعیالعموم علیه متهمان کشتارگاه کهریزک چهار نفر بر اثر ضرب و جرح عمدی در آن بازداشتگاه به قتل رسیدند. پزشکی قانونی هم تأیید کرد این افراد بر اثر ضربات و صدمات وارد شده در طول هفتاد و دو ساعت قبل از فوت و با توجه به شرایط زندان فوت کردند. این نظریه در مراحل مختلف ابتدا به امضای سیزده تن از پزشکان کشور و بار دیگر به امضای هفت پزشک دیگر که اکثریت آنها از اساتید خوشنام در حرفه پزشکی هستند رسید. با وجود این آقای مرتضوی اعلام کرد علت مرگ سه نفر از بازداشت شدگان کهریزک مننژیت بود. علاوه بر این وی با سوء استفاده از پست خود یعنی دادستان وقت تهران به رییس بازداشتگاه کهریزک، رییس اداره ناجا و رییس وقت پلیس تهران دیکته کرد تا بنویسند کسانی که در کهریزک کشته شدند دچار بیماری مننژیت بودند. مهمتر این که نامهای وجود دارد که نشان میدهد سه بیمارستان مهم تهران (مهر، شهدا و لقمان حکیم) تأیید کردند که جان باختگان در اثر بیماری مننژیت فوت کردهاند. این نامه توسط آقای مرتضوی جعل شده است. افزون بر موارد فوق آقای “رامین پوراندرزجانی” پزشک جوانی که در کهریزک خدمت میکرد و هرگز حاضر نشد آن لاطائلات و نامههای جعلی را امضا کند، به طور مشکوکی فوت کرد. هنوز علت مرگ مشکوک او روشن نشده است.
همچنین طبق آنچه در کیفرخواست آمده در میان ضاربان زندانیان در شکنجهگاه کهریزک حتی یکی از قمهکشان شناخته شده جنوب تهران دیده میشود که از او برای آرام کردن محیط ندامتگاه استفاده میکردند. علاوه بر آن تصریح شده شرایطی که زندانیان پس از ضرب و شتم در آن نگهداری میشدند آن قدر وحشتناک است که قابل توصیف نیست. ۱۳۵ متهم و زندانی را در یک سوله ۶۵ تا ۷۰ متری نگهداری میکردند. مأموران هر روز ماشینهایی را که از آن دود گازوییل خارج میشد به این فضا میفرستادند و به اسم سرشماری، زندانیان را در حالی که مورد ضرب و جرح قرار گرفته بودند، در گرمترین ساعات روز، زیر آفتاب داغ، “کلاغ پر” و “بشین پاشو” میبردند که دست و پا و زانوهای آنها تاول میزد. وقتی به سوله برمیگشتند دست و پای ورم کرده آنها مورد مداوا قرار نمیگرفت، چشمهای زندانیان عفونی و فرسوده میشد. تاول عفونی پشت آنها به کف سوله میچسبید و نه تنها آب و غذای مناسبی به آنها نمیدادند، بلکه شرایط تنفس و هوا و بهداشت بازداشتگاه هم وضعیت زندانیان را وخیمتر میکرد. وضعیت بازداشتگاهی که جوانان فرهیخته این سرزمین را به علت اعتراض به تخلف و تقلب انتخاباتی به آنجا اعزام کردند، مشاهده میفرمایید. درباره این کشتارگاه چه میتوان گفت جز آنکه اگر افشا نمیشد، هرگز برچیده نمیشد.
با وجود این قاضی مرتضوی پس از کنارهگیری از دادستانی تهران،هم معاون آقای اژهای دادستان کل کشور شد و هم از آقای احمدینژاد حکم جدیدی دریافت کرد و مسئول مبارزه با قاچاق کالا شد.
تاجزاده که در مقاله سایت رجانیوز به سیاه نمایی متهم شده و از وی به عنوان مجرمی برانداز یاد کرده اند در پاسخ به این مطلب با اشاره به قتلهای زنجیره ای و فجایع رخ داده در کشتارگاه کهریزک، آمرین و عاملین چنین جنایاتی را عامل واقعی سیاه نمایی می داند و معتقد است در قضیه قتلهای زنجیره ای آقای احمدینژاد نیز مانند آقای حسینیان معتقد به “مهدور الدم” بودن مقتولان است.
متن کامل این پرسش و پاسخ که در اختیار تحول سبز قرار گرفته است در پی می آید:
پرسش: پس از انتشار “پدر، مادر، ما باز هم متهمیم” سایت رجانیوز با انتشار مقالهای که نام نویسندهاش مشخص نیست، شما را “مجرم برانداز” خواند و اعلام کرد مقاله مزبور “نظام را یکسره سیاه و باطل” نشان داده است. در پایان نیز ادعا میکند “قتل ندا کار خودتان بوده و توسط کسانی صورت گرفته است که از این مسأله نهایت سوءاستفاده را کردند، مانند قتلهای زنجیرهای.” نظرتان در این باره چیست؟
پاسخ: نمیدانم آن مقاله را یکی از بازجوهای من یا کس دیگری نوشته است. در هر حال نویسنده با سر هم کردن اطلاعات درست و نادرست سعی کرد از تأثیر آن مقاله یا نامه که در واقع حاصل تأملات چند ساله من بود، بکاهد. اینکه من و دوستانم “مجرم براندازی” باشیم، بهانهای بود برای اینکه معاونت اطلاعات قرارگاه ثارالله سپاه ما را بلافاصله پس از انتخابات بازداشت کند و ماهها در انفرادی نگه دارد و با روشهای غیر قانونی و غیر اخلاقی بکوشند ما را به جایی برسانند که دیدگاهها و در واقع اتهامات آنان را علیه خود “اعتراف” کنیم. اما حتی دادگاه نمایشی نیز جرأت نکرد چنین اتهامی را متوجه ما کند. اما مسأله مهمتر آن است که این اتهامات موجب نشود که روشهای براندازانه دوستان ناآگاه انقلاب و نظام فراموش شود و از نقش “جهالت” در دفن “حقیقت” غافل بمانیم. اتفاقاً روح آن نامه نشان دادن تلاش برای “استحاله” نظام جمهوری اسلامی به یک “نظام استبدادی به نام اسلام” است. قصد من سیاهنمایی نبود. افشای سیاهیهایی است که اگر به حوزه آگاهیهای عمومی نیایند، ارادهای برای مقابله با آنها و پاک کردنشان شکل نمیگیرد.
اگر آشکار کردن سیاهی آن قدر تلخ است که یک خادم را به “مجرم برانداز” تبدیل میکند، انجام این سیاهی چقدر زشت است و مرتکبان آن آیا “براندازان واقعی” نیستند؟ فرض کنیم من و امثال من خطاها و انحرافات را به رشته تحریر نکشیم. در آن صورت مردم از این اشتباهات که بعضاً تا مرز جنایت ادامه یافتهاند، مطلع نخواهند شد یا آثار سوء این اقدامهای غیر اخلاقی و غیر مصلحتجویانه دامنگیر میهن و ملت نخواهد شد؟
من آمادهام هر کدام ازادعاهای خود را اثبات کنم. مواردی که ناقد محترم معتقد است نادرست است، آنها را افشا کند تا سستی استدلالها و مثالهای “پدر، مادر…” روشن شود. بارها گفتهام که “جمهوری اسلامی” مانند “روحانیت تشیع” درخت آفتزده است. “اصل” آن خوب و “وضع” آن بد است. اگر بخواهیم این درخت سرزنده و پربار بماند باید با آفتهایش مبارزه کنیم. خطر این آفتها کمتر از تلاش بدخواهان این نظام نیست که باتیشه به ریشه آن میزنند. به هر حال برای روشنتر شدن موضوع، چند نکته را متذکر میشوم:
من هر اندازه بکوشم “سیاهنمایی” کنم، نمیتوانم به اندازهای که در جوابیه رجانیوز “سیاهنمایی” شده است، فضا را تیره و تار جلوه دهم. به همین دلیل میپرسم چه سیاهنمایی بالاتر از همین جوابیه که در آن به سهولت تمام ما را به قتل “ندا”، همچون “قتلهای زنجیرهای” متهم میکند و به راحتی عامل و مزدور آمریکاییها میخواند؟ این اتهام افشاگر نظام فاسد اطلاعاتی و قضایی است که مقاصد خود را با اعترافگیری و توابسازی پیش میبرد و آنچه برایش اصالت ندارد کشف حقیقت و مجازات مجرمان واقعی است.
به باور من اگر ترس از جنبش سبز و افکار عمومی ملی و جهانی نبود، ما را به آنجا میکشاندند که ضمن اعتراف به قتل ندا و نداها، از جرم مرتکب نشده “توبه” کنیم و سپس با استناد به همین “اعتراف” دادگاهی نمایشی تشکیل دهند و ما را به اشد مجازات محکوم کنند. مگر نمونه آن را قبل از افشای قتلهای زنجیرهای ندیدیم؟ مگر فراموش کردهایم که در پرونده قتلهای زنجیرهای، متهمان در زیر سختترین شکنجهها به آنچه بازجوها میخواستند، حتی در حد جاسوسی برای دولت اسراییل، “اعتراف” کردند؟ با کمال تأسف باید اذعان کرد در “جمهوری اسلامی واقعاً موجود” آنچه متهم سیاسی زیر فشار و شکنجههای جسمی و روحی میگوید و ظاهراً اعتراف میکند، عیناً مستند حکم قضایی قرار میگیرد. در حقیقت اتهام از پیش طراحی شده کانون قدرت به منتقدان تکصدایی که نمونههای آن را در مقاله رجانیوز به وفور میبینیم به راحتی به متن کیفرخواست دادستانی علیه متهمان یا همان منتقدان قانونگرای انسداد سیاسی، فساد اقتصادی و تحقیر فرهنگی و اجتماعی تبدیل میشود.حکم فرمایشی دادگاه نمایشی نیز بر اساس همان خواست کانون قدرت صادر میشود.
همه کوشش من در آن مقاله این بود که اثبات کنم جمهوری اسلامی ایران استحاله شده است و چنین درکی از ماهیت نظام به وجود آمده و چنین روشی برای “حفظ نظام” حاکم شده است. یعنی اثبات کنم این شیوه غیر قانونی و غیر انسانی مواجهه با منتقدان که در آن بازجوها به آسانی میتوانند بر اساس خواست یا نظر کانون قدرت هر اتهامی را متوجه منتقدان و مخالفان یکهسالاری کنند و سپس با انفرادی و انواع فشارهای جسمی و روانی بکوشند آنان را به “اعتراف” به اتهامات مذکور بکشانند تا سند و مدرک لازم را برای اثبات ادعاهای بیاساس خود در دادگاه نمایشی و توجیه افکار عمومی و مجازات متهمان بر اساس چنین اعترافاتی فراهم کنند. ربطی به انقلاب اسلامی، قانون اساسی، وعدههای امام و خواست مردم ندارد. بر عکس، روشی است که از کمونیسم روسی به اقتدارگراهای ایرانی به ارث رسیده است. آیا سیاهکاری بالاتر از این سراغ داریم که اتهام قتل در حالی متوجه ما میشود که در یکسال گذشته بازجوها تمام تلاش خود را به کار بردند تا با استفاده از روشهای تخریب فیزیکی و روانی در انفرادی و نیز با بهرهبرداری از شنودها، استناد به اعترافات رسوای بعضی دوستانمان علیه ما احکام سنگین اسارت و حتی تهدید به اعدام، اتهامات بیپایه خود را از زبان ما برای مردم بیان کنند تا انجام اقدامهای غیر قانونی توسط ما اثبات شود، اما در نهایت شکست خوردند و تنها جرمی که توانستند برای آشنای اوین و سخنگوی دولت شهید رجایی یعنی مهندس بهزاد نبوی ثابت کنند، “اخلال در ترافیک” در روز ۲۵ خرداد ۸۸ بود!؟
من نیز که به علت بازداشت بودن، توفیق شرکت در حماسه تاریخی- مردمی ۲۵ خرداد ۸۸ را نداشتم، به دلیل صدور اطلاعیه جبهه مشارکت ایران اسلامی محکوم شدم. اطلاعیهای که در روز بعد از بازداشت غیر قانونی من منتشر شد. از منتقد محترم میپرسم چه تصویری سیاهتر و تاریکتر از “نظام” میتوان ترسیم کرد که معترضان را رسماً به سرکوب تهدید میکند و به روی اعتراضات آرام مردمی آتش میگشاید و سپس از شناسایی و مجازات کردن ضاربان “ندا” و “سهراب” و دهها شهید جنبش سبز خود را عاجز نشان میدهد؟ و در عین حال قربانیان دخالتهای غیر قانونی نظامیان در انتخابات را که در این مدت در زندان بودند به قتل “ندا” متهم میکند؟ اگر راهپیمایی تاریخی مردم در ۲۵ خرداد نبود و جنبش سبز شکل نمیگرفت، بعید نبود که خانوادههای ندا و سهراب را به تلویزیون میکشاندند تا به سبزها اعتراض کنند که چرا فرزندانشان را کشتهاند و در نهایت نیز خواهان قصاص آنان میشدند!؟
در مورد قتلهای زنجیرهای نیز توجه به این مسائل روشنگر است:
۱٫ رییس فراکسیون نمایندگان طرفدار آقای احمدینژاد در مجلس، آقای روحالله حسینیان است که هنوز هم معتقد است مقتولین در جریان قتلهای زنجیرهای “مهدور الدم” هستند. یعنی خونشان باید ریخته شود (کشته شوند).
۲٫ سعید امامی که مسئولیت سازماندهی این قتلها را در درون وزارت اطلاعات به عهده داشت، توسط آقای حسینیان “شهید” خوانده میشوند که باید یاد و خاطره او گرامی داشته شود.
۳٫ در یکسال و نیم گذشته تعداد قابل توجهی از رهبران احزاب اصلی اصلاحطلب (جبهه مشارکت، مجاهدین انقلاب، کارگزاران و اعتماد ملی) بازداشت شدند و تحت شدیدترین فشارها قرار گرفتند. اما با وجود اینکه اتهاماتی نظیر “براندازی” و حتی “ارتداد” (برای آقای صفایی فراهانی) در مراحل اولیه دستگیری متوجه آنان میشد، اما هیچ کدام درباره “قتلهای زنجیرهای” مورد بازجویی قرار نگرفتند و حتی دادگاههای نمایشی نیز در این زمینه هیچ اتهامی متوجه آنان نکرد. با این حال “رجانیوز” اتهام قتلهای زنجیرهای را متوجه ما میکند. قتلهایی که میدانند به دستور چه کسی و طبق چه سازوکاری انجام شده است. اگر قتلهای زنجیرهای کار اصلاحطلبان بود، آقای احمدینژاد ساکت مینشست؟ به باور من، او نیز مانند آقای حسینیان معتقد به “مهدور الدم” بودن مقتولان است و تاکنون حتی یک کلمه در محکومیت این جنایت سخن نگفته است. تشکیل کمیته حقیقت یاب در این زمینه پیشکش!
سیاهنمایی یعنی “جمهوری اسلامی ایران” را رسماً همسو و هم ماهیت با “میلوسویچ” قصاب مسلمانان بوسنی و بالکان خواندن، کاری که فقط نظامیان سکولار- دیکتاتور و مداخلهگر در سیاست و انتخابات ترکیه انجام دادند ودر کیفرخواست صادره علیه “حزب عدالت و توسعه” عملکرد آن حزب را الهام گرفته از بنیاد “سورس” نامیدند و سران حزب را شاگردان “جین شارپ” و همسو با جنبش “ات پور” خواندند که باعث سرنگونی “میلوسویچ” مدافع کشور “یوگسلاوی” شد. میبینید! منطق نظامیان مداخلهگر در انتخابات در هر دو کشور یکی است. تفاوت در آن است که در ترکیه به نام “آتاتورک” و برای دفاع از نظام لائیک آن کشور ژنرالهایش اتهامات مذکور را متوجه اصلاحطلبان آن دیار میکنند و در ایران به نام “حفظ نظام ولایی” اصلاحطلبان قانون گرا اما منتقد سیاستهای جاری کشور را با همین اتهامات مواجه میکنند. جالب آنکه آقای اردوغان به کیفرخواست صادره درباره “انحلال حزب عدالت و توسعه” اعتراض کرد که چرا زبان مقامات قضایی کشورش در این کیفرخواست “سیاسی” است و نه “حقوقی” و همین مسأله را موجب ایجاد شائبه درباره مقاصد سیاسی دادگاه برشمرد و آن را محکوم کرد. با وجود این در نظام لائیک ترکیه اکثریت قضات به انحلال حزب عدالت و توسعه که در رأس آن چهرههای مسلمان قرار دارند، رأی ندادند. در نظام استحاله شده کنونی دو حزب قانونی را که دیانت و سلامت سیاسی و اخلاقی و مالی اعضا و رهبرانش حتی برای بازجوها هم ثابت شده است، منحل کردند!؟
در نقطه مقابل اجازه دهید به یک نمونه از سیاهنمایی که نه، سیاهکاری کسی که “رجانیوز” از آن دفاع میکند، بپردازم.
طبق کیفرخواست مدعیالعموم علیه متهمان کشتارگاه کهریزک چهار نفر بر اثر ضرب و جرح عمدی در آن بازداشتگاه به قتل رسیدند. پزشکی قانونی هم تأیید کرد این افراد بر اثر ضربات و صدمات وارد شده در طول هفتاد و دو ساعت قبل از فوت و با توجه به شرایط زندان فوت کردند. این نظریه در مراحل مختلف ابتدا به امضای سیزده تن از پزشکان کشور و بار دیگر به امضای هفت پزشک دیگر که اکثریت آنها از اساتید خوشنام در حرفه پزشکی هستند رسید. با وجود این آقای مرتضوی اعلام کرد علت مرگ سه نفر از بازداشت شدگان کهریزک مننژیت بود. علاوه بر این وی با سوء استفاده از پست خود یعنی دادستان وقت تهران به رییس بازداشتگاه کهریزک، رییس اداره ناجا و رییس وقت پلیس تهران دیکته کرد تا بنویسند کسانی که در کهریزک کشته شدند دچار بیماری مننژیت بودند. مهمتر این که نامهای وجود دارد که نشان میدهد سه بیمارستان مهم تهران (مهر، شهدا و لقمان حکیم) تأیید کردند که جان باختگان در اثر بیماری مننژیت فوت کردهاند. این نامه توسط آقای مرتضوی جعل شده است. افزون بر موارد فوق آقای “رامین پوراندرزجانی” پزشک جوانی که در کهریزک خدمت میکرد و هرگز حاضر نشد آن لاطائلات و نامههای جعلی را امضا کند، به طور مشکوکی فوت کرد. هنوز علت مرگ مشکوک او روشن نشده است.
همچنین طبق آنچه در کیفرخواست آمده در میان ضاربان زندانیان در شکنجهگاه کهریزک حتی یکی از قمهکشان شناخته شده جنوب تهران دیده میشود که از او برای آرام کردن محیط ندامتگاه استفاده میکردند. علاوه بر آن تصریح شده شرایطی که زندانیان پس از ضرب و شتم در آن نگهداری میشدند آن قدر وحشتناک است که قابل توصیف نیست. ۱۳۵ متهم و زندانی را در یک سوله ۶۵ تا ۷۰ متری نگهداری میکردند. مأموران هر روز ماشینهایی را که از آن دود گازوییل خارج میشد به این فضا میفرستادند و به اسم سرشماری، زندانیان را در حالی که مورد ضرب و جرح قرار گرفته بودند، در گرمترین ساعات روز، زیر آفتاب داغ، “کلاغ پر” و “بشین پاشو” میبردند که دست و پا و زانوهای آنها تاول میزد. وقتی به سوله برمیگشتند دست و پای ورم کرده آنها مورد مداوا قرار نمیگرفت، چشمهای زندانیان عفونی و فرسوده میشد. تاول عفونی پشت آنها به کف سوله میچسبید و نه تنها آب و غذای مناسبی به آنها نمیدادند، بلکه شرایط تنفس و هوا و بهداشت بازداشتگاه هم وضعیت زندانیان را وخیمتر میکرد. وضعیت بازداشتگاهی که جوانان فرهیخته این سرزمین را به علت اعتراض به تخلف و تقلب انتخاباتی به آنجا اعزام کردند، مشاهده میفرمایید. درباره این کشتارگاه چه میتوان گفت جز آنکه اگر افشا نمیشد، هرگز برچیده نمیشد.
با وجود این قاضی مرتضوی پس از کنارهگیری از دادستانی تهران،هم معاون آقای اژهای دادستان کل کشور شد و هم از آقای احمدینژاد حکم جدیدی دریافت کرد و مسئول مبارزه با قاچاق کالا شد.