حاکمیتی که با منتقدان خویش برخوردهای قهرآمیز (چون شلاق) میکند، دیگر صلاحیت حکومت را ندارد.
«آه کارل تا وقتی تو در امان نیستی من نیز در امان نیستم و حالا تویی در آبگوشت حیوانی زمان»
«آلن گینزبرگ»
زمانی که سمیه توحیدلو از زیر ضربههای شلاق –به زعم خودش نمادین- بیرون آمد، از تحقیری نوشته بود که در تمام آن لحظات بر او روانه شد. بعد یادداشتها و نوشتههایی از سوی فعالان سیاسی روانه شد که سمیه، این تو نبودی که تحقیر شدی، هر ضربهای که فرود آمد مهر تاییدی بود بر حقارت نظامی که این چنین بر مردمش چوب ستم روانه میکند.
پیمان عارف پیش از آزادی، برای اجرای حکم شلاق فرا خوانده شد. شلاق فرود آمد. این بار نه نمادین که واقعی. «این ضربهها مشقی نیست.» این را اولین ضربه که فرود آمد با خود فریاد زد. حال با دیدن زخمهایی که بر بدن پیمان عارف شکفته است آیا میتوان باز هم اینگونه سخن گفت که این زخمها نه بر بدن پیمان که بر پیکرهٔ حکومتی رو به زوال نواخته شده است؟
بیایید کمی به عقب بازگردیم. زمانی که حکم شلاق سمیه توحیدلو (چه به صورت نمادین چه با ضربههایی واقعی و دردآور) اجرا شد، طیفهایی از فعالان سیاسی با وجود ابراز همدردی، اما تیر انتقاد را نه به سوی حاکمیتی که این حکم را اجرا کرد که به سمت همفکران سمیه توحیدلو روانه داشتند و از ستمی سخن راندند که در اجرای احکام مشابه بر دگراندیشان ناهمسو با طیف فکری سمیه توحیدلو، روانه شده بود. سکوت و یا حمایتهای تلویحی همفکران سمیه توحیدلو به واسطهٔ اعتقادات مذهبیشان در برابر حکم شلاق برای افرادی که مشمول حدود اسلامی میشدند جای نقد دارد. من هر چند به نفی خشونت علیه هر جریان فکری معتقدم، اما نکوهش ستمدیده درست در وضعیت تروماتیک جاری بر زیست سیاسی وی، نه تنها گره از کار نمیگشاید که امکان فرافکنی دلایل ارتکاب امر نابخشودنی خشونت را برای عاملان آن فراهم میکند و از این روی بستری را برای تکرار آن و مجاب کردن خویش به تشدید اِعمال خشونت برای تثبیت هر چه بیشتر سلطه فراهم میکند. بیایید به اجرای حکم شلاق پیمان عارف به دور از سویههای احساسی آن نگاه کنیم. در شرایطی به سر میبریم که جنبش اعتراضی مردم ایران وجوه آشکار خود را از دست داده است. دیگر نه از اعتراضات گستردهٔ خیابانی خبری هست، نه از روشهای مبارزهٔ منفی؛ رهبران جنبش سبز ماهها در حصر به سر میبرند. بسیاری از فعالان سیاسی و مخالفین حاکمیت، یا زندانیاند یا به اجبار کشور را ترک کردهاند. بخشی از زندانیان سیاسی با احکام عفو مواجه شدند و پیش از پایان دوران محکومیت از زندان آزاد شدند. تمام اینها شاهدی بود برای آنکه برخی از مسئولین حاکم ایران از بازگشت آرامش و ثبات سخن بگویند. ضمن آنکه در آستانهٔ انتخابات مجلس هستیم و ضرورت تسامح و تلطیف در برخورد با فعالان سیاسی یکی از رویکردهای غالب در هر دورهٔ پیش از انتخابات بوده است.
حال اجرای چنین حکمی چه معنایی میتواند داشته باشد؟
شاید یکی از علل نه چندان پنهان ارتکاب این خشونت از سوی حاکمیت، فقدان ساز و کارهای سازمان یافتهٔ حمایتی جریانهای مخالف حاکمیت درون کشور باشد. هر چند امکانهای شکل گیری اولین هستههای چنین حلقههایی، در ادامهٔ پروسهٔ سرکوب مداوم حاکمیت ایران پس از انتخابات سال ۸۸، در نطفه خفه میشود، اما به محاق رفتن هر گونه فعالیت جمعی مبتنی بر کنشهای سیاسی، خود ناهمگونی و کاتورهای شدن فرایند اعتراضات و واکنشها به اعمال ظلم از سوی حاکمیت را به دنبال دارد. از این رو واکنش به اجرای حکم شلاق سمیه توحیدلو، چیزی جز قالبهای دلنوشتهای و منفعل نبود که نه تنها دستگاه مجازات حاکمیت را از ارتکاب آن شرمسار نکرد و نتوانست نقشی بازدارنده را ایفا کند، که اتفاقا دست به اجرای دوباره احکامی از این دست زد؛ در حالی که میتوانست به راحتی با گذشتن از چنین حکمی، آزادی یک زندان سیاسی را به بهانهای برای اعتراضات -حداقل کلامی- بدل نکند. یکی دیگر از مسائلی که در ارتباط با اجرای این حکم میتوان از آن یاد کرد، این است که -به دور از بزرگنماییهای خوش بینانه- ضربههای شلاق با همهٔ دردها و زخمهایش بر بدن پیمان عارف و دیگر قربانیان این مجازات، نشان از ضربههایی پیشینی دارد که بر پیکر حاکمیت وارد شده است، رفتار دوگانهٔ حاکمیت در صدور احکام بخشش عدهای از زندانیان سیاسی و در مقابل اجرای احکامی نظیر شلاق زدن یک زندانی سیاسی، بیش از هر چیز نشان از عملکرد هیستریک حاکمیت در مواجهه با شرایط موجود و ناکارآمدی در ادارهٔ کشور دارد. نکتهٔ دیگری که میتوان به آن توجه داشت، هراس حاکمیت از نیروهای بالقوهای است که در سطح جامعه مستعد رقم زدن جریانی اعتراضی و فراگیر هستند و به زعم خود –هر چند به غلط- با اجرای احکامی نظیر شلاق و اعدام و زندانهای طولانی مدت، سعی بر انزوای این نیروها دارد؛ امری که نمود دیگر آن در باتومهای فرود آمده بر سر مردم در حرکتهای اعتراضی خیابانی پس از انتخابات سال ۸۸ مشهود بود. تمام این موارد حامل پیامی برای فعالان سیاسی است؛ جنبش اعتراضی مردم ایران به رغم آنچه در ظاهر سر در لاک خود فرو برده است اما ریشههایش همچنان در حال رشد و همه گیر شدن است.
آنچه در اجرای احکامی قرون وسطایی توسط حاکمیت ایران، نهفته است فقط یک پیام را میرساند: حاکمیتی که با منتقدان خویش برخوردهای قهرآمیزی از این دست میکند، دیگر صلاحیت حکومت بر آن کشور را ندارد.
جرس
«آه کارل تا وقتی تو در امان نیستی من نیز در امان نیستم و حالا تویی در آبگوشت حیوانی زمان»
«آلن گینزبرگ»
زمانی که سمیه توحیدلو از زیر ضربههای شلاق –به زعم خودش نمادین- بیرون آمد، از تحقیری نوشته بود که در تمام آن لحظات بر او روانه شد. بعد یادداشتها و نوشتههایی از سوی فعالان سیاسی روانه شد که سمیه، این تو نبودی که تحقیر شدی، هر ضربهای که فرود آمد مهر تاییدی بود بر حقارت نظامی که این چنین بر مردمش چوب ستم روانه میکند.
پیمان عارف پیش از آزادی، برای اجرای حکم شلاق فرا خوانده شد. شلاق فرود آمد. این بار نه نمادین که واقعی. «این ضربهها مشقی نیست.» این را اولین ضربه که فرود آمد با خود فریاد زد. حال با دیدن زخمهایی که بر بدن پیمان عارف شکفته است آیا میتوان باز هم اینگونه سخن گفت که این زخمها نه بر بدن پیمان که بر پیکرهٔ حکومتی رو به زوال نواخته شده است؟
بیایید کمی به عقب بازگردیم. زمانی که حکم شلاق سمیه توحیدلو (چه به صورت نمادین چه با ضربههایی واقعی و دردآور) اجرا شد، طیفهایی از فعالان سیاسی با وجود ابراز همدردی، اما تیر انتقاد را نه به سوی حاکمیتی که این حکم را اجرا کرد که به سمت همفکران سمیه توحیدلو روانه داشتند و از ستمی سخن راندند که در اجرای احکام مشابه بر دگراندیشان ناهمسو با طیف فکری سمیه توحیدلو، روانه شده بود. سکوت و یا حمایتهای تلویحی همفکران سمیه توحیدلو به واسطهٔ اعتقادات مذهبیشان در برابر حکم شلاق برای افرادی که مشمول حدود اسلامی میشدند جای نقد دارد. من هر چند به نفی خشونت علیه هر جریان فکری معتقدم، اما نکوهش ستمدیده درست در وضعیت تروماتیک جاری بر زیست سیاسی وی، نه تنها گره از کار نمیگشاید که امکان فرافکنی دلایل ارتکاب امر نابخشودنی خشونت را برای عاملان آن فراهم میکند و از این روی بستری را برای تکرار آن و مجاب کردن خویش به تشدید اِعمال خشونت برای تثبیت هر چه بیشتر سلطه فراهم میکند. بیایید به اجرای حکم شلاق پیمان عارف به دور از سویههای احساسی آن نگاه کنیم. در شرایطی به سر میبریم که جنبش اعتراضی مردم ایران وجوه آشکار خود را از دست داده است. دیگر نه از اعتراضات گستردهٔ خیابانی خبری هست، نه از روشهای مبارزهٔ منفی؛ رهبران جنبش سبز ماهها در حصر به سر میبرند. بسیاری از فعالان سیاسی و مخالفین حاکمیت، یا زندانیاند یا به اجبار کشور را ترک کردهاند. بخشی از زندانیان سیاسی با احکام عفو مواجه شدند و پیش از پایان دوران محکومیت از زندان آزاد شدند. تمام اینها شاهدی بود برای آنکه برخی از مسئولین حاکم ایران از بازگشت آرامش و ثبات سخن بگویند. ضمن آنکه در آستانهٔ انتخابات مجلس هستیم و ضرورت تسامح و تلطیف در برخورد با فعالان سیاسی یکی از رویکردهای غالب در هر دورهٔ پیش از انتخابات بوده است.
حال اجرای چنین حکمی چه معنایی میتواند داشته باشد؟
شاید یکی از علل نه چندان پنهان ارتکاب این خشونت از سوی حاکمیت، فقدان ساز و کارهای سازمان یافتهٔ حمایتی جریانهای مخالف حاکمیت درون کشور باشد. هر چند امکانهای شکل گیری اولین هستههای چنین حلقههایی، در ادامهٔ پروسهٔ سرکوب مداوم حاکمیت ایران پس از انتخابات سال ۸۸، در نطفه خفه میشود، اما به محاق رفتن هر گونه فعالیت جمعی مبتنی بر کنشهای سیاسی، خود ناهمگونی و کاتورهای شدن فرایند اعتراضات و واکنشها به اعمال ظلم از سوی حاکمیت را به دنبال دارد. از این رو واکنش به اجرای حکم شلاق سمیه توحیدلو، چیزی جز قالبهای دلنوشتهای و منفعل نبود که نه تنها دستگاه مجازات حاکمیت را از ارتکاب آن شرمسار نکرد و نتوانست نقشی بازدارنده را ایفا کند، که اتفاقا دست به اجرای دوباره احکامی از این دست زد؛ در حالی که میتوانست به راحتی با گذشتن از چنین حکمی، آزادی یک زندان سیاسی را به بهانهای برای اعتراضات -حداقل کلامی- بدل نکند. یکی دیگر از مسائلی که در ارتباط با اجرای این حکم میتوان از آن یاد کرد، این است که -به دور از بزرگنماییهای خوش بینانه- ضربههای شلاق با همهٔ دردها و زخمهایش بر بدن پیمان عارف و دیگر قربانیان این مجازات، نشان از ضربههایی پیشینی دارد که بر پیکر حاکمیت وارد شده است، رفتار دوگانهٔ حاکمیت در صدور احکام بخشش عدهای از زندانیان سیاسی و در مقابل اجرای احکامی نظیر شلاق زدن یک زندانی سیاسی، بیش از هر چیز نشان از عملکرد هیستریک حاکمیت در مواجهه با شرایط موجود و ناکارآمدی در ادارهٔ کشور دارد. نکتهٔ دیگری که میتوان به آن توجه داشت، هراس حاکمیت از نیروهای بالقوهای است که در سطح جامعه مستعد رقم زدن جریانی اعتراضی و فراگیر هستند و به زعم خود –هر چند به غلط- با اجرای احکامی نظیر شلاق و اعدام و زندانهای طولانی مدت، سعی بر انزوای این نیروها دارد؛ امری که نمود دیگر آن در باتومهای فرود آمده بر سر مردم در حرکتهای اعتراضی خیابانی پس از انتخابات سال ۸۸ مشهود بود. تمام این موارد حامل پیامی برای فعالان سیاسی است؛ جنبش اعتراضی مردم ایران به رغم آنچه در ظاهر سر در لاک خود فرو برده است اما ریشههایش همچنان در حال رشد و همه گیر شدن است.
آنچه در اجرای احکامی قرون وسطایی توسط حاکمیت ایران، نهفته است فقط یک پیام را میرساند: حاکمیتی که با منتقدان خویش برخوردهای قهرآمیزی از این دست میکند، دیگر صلاحیت حکومت بر آن کشور را ندارد.
جرس