بر من هرچه گذشت باشد به پای تمام آرمان ها و باورهایم که همانا داشتن سرزمینی ست که در آن آشتی و صلح و زندگی مسالمت آمیز باشد و دموکراسی و عدالت . آزادی حق ماست و آبادی شایسته میهنهیلا صدیقی، شاعره جوان کشورمان، در نوشته ای خطاب به دکتر خزعلی به مطلب ایشان تحت عنوان “من و تو باید، راز این مزرعه را فاش کنیم!” پاسخ داده است.دکتر خزعلی در مطلب خود از هیلا صدیقی خواسته بود تا به بیان آنچه بر وی گذشته است بپردازد و سکوت خود را بشکند.
متن این نوشته به نقل از ندای سبز آزادی به شرح زیر می باشد:
این روزها که بازار شایعات داغ است و صدای هیچ تکذیبی انگار به گوش ها نمی رسد . این روزها که نامه ها ، اشعار و بیانیه های پر مهر هموطنان عزیزمان در حمایت از این فرزند کوچک وطن از همه سو روانه می شود و این روزها که در شبکه های تلویزیونی برون مرزی خبر بازداشت مرا اعلام میکنند و من اینجا تریبونی ندارم تا از میان این همه هیلا صدیقی های قلابی که هر روز بر تعدادشان در دنیای مجازی اضافه می شود تا احوالات واقعی مرا در انبوهی از اخبار دروغ گم کنند نشان دادن هر واکنش کوچکی سخت می نماید که بازتاب های مخرب و پرالتهابی را به همراه دارد.
به قلم آنچه خدا داد به نامش سوگند و به اندیشه که هرگز ننشیند دربند
جناب آقای دکتر مهدی خزعلی
راز این مزرعه سکوت همان مردمی ست که رشد و بلوغ سیاسی خود را در ۲۵ خرداد ۸۸ برای دنیا به نمایش گذاشتند. راز این مزرعه همان سکوتی ست که پیام آور فرهنگ صلح و اتحاد نسلی بود که خشونت ، جنگ طلبی و افراط را راهکار رسیدن به اهدافش نمی دانست. نسلی که بر خلاف برخی از حاکمان از تاریخ درس عبرت گرفته است و راه خطا را دوباره تجربه نمی کند. این نسل پیش از آنکه سکوتش را بشکند و مشت هایش را بالا ببرد و هرکس ساز خود را بزند ، می اندیشد ، می بیند و می شناسد.
راز این مزرعه تجربه های تاریخی سرزمینی ست که امروز، ما را به اینجا کشانیده است .
سالهای نوجوانی ام به این می اندیشیدم که جدای تمام صعودها و سقوط های فرهنگی در طول دوران مختلف ، سرزمینی با چنین تاریخ کهن و باستانی که شکوه ،قدرت و تمدن ، ره آورد بسیاری از قرن های آن بوده ، پهنه ای که در آن اقوام و قبیله های مختلف ، عشیره و بادیه نشین و کشاورز همه در همسایگی هم آشیانه می کردند و در یک کلام ، همزیستی فرهنگ مشترک مردمان آن بوده است ، کجای تاریخ پایش سر خورد که باور به همزیستی را از کف داد ؟کجای راه بودیم که مسالمت ها ، حرمت ها و ریش سفیدی ها از قصه زندگی ما حذف شد ؟که میراث شوم نسل ما بدبینی شد و کینه و دشمنی ، که منش ما شد خط کشی و سرکشی؟ کجای روزگار شکافی به این عمق میان نسل های گذشته افتاد که ما را هم به دسته بندی و مقابله ترغیب کرد ؟که اگر سهم دین از جهاد ، سهم فرهنگ از اتحاد و سهم علم از زندگی اجتماعی هنوز به جای خود مانده باشد ، کدام قدرت بر همه اینها غالب شد که ما را در مقابل هم به صف کشید ؟
تاریخ را که ورق زدم به انقلاب ۵۷ رسیدم . جایی که گروه ها و احزاب مختلف دست به دست هم دادند و زنجیری از اتحاد بافتند تا انقلابی بر پا کنند و همراه شدند تا روز پیروزی … فردای پیروزی اما دسته ها و گروه ها از هم جدا شدند و خط کشی ها آغاز شد . رقابت جای اتحاد را گرفت و تعصب و تنگ نظری به خانواده ها رخنه کرد .برادر به جان برادر افتاد و همسایه با همسایه دشمن شد . تعصب بر ایدئولوژی های مختلف جای سیاست ورزی و وطن پرستی را گرفت و مردم را در مقابل هم صف آرایی کرد .آنچه در آن روزهای بحرانی بعد از انقلاب ، بر مردم گذشت نتیجه اش بی اعتمادی و بدبینی شد که هزینه هایش گریبان نسل ما را گرفت .
ما فرزندان همان نسلی هستیم که باور دارد من حقم و مخالف من باطل … خودی و غیر خودی ، هم جنس و غیر همجنس ، هم خط و مخالف شد سرفصل ارتباطات اجتماعی ما از همان کودکی ، از مدرسه تا دانشگاه ، تا محله تا شهر …
آقای دکتر خزعلی
اگر ما شنیده ابم و خوانده ایم ، شما اما به چشم خود دیده اید برادرانی را که تعصبات بر ابدئولوژی های حزب مطبوعشان را برهمه چیز ارجعیت دادند و با هم مقابله کردند و به جان هم افتادند و برادرکشی کردند . حالا فرزندان همان برادرها بزرگ شده اند و با میراثی از جنس کینه و بدبینی و با سرگذشتی مملو از هزینه های سنگین و غیر قابل جبران در کنار هم زندگی می کنند و می خواهند رسم خونخواهی پدران را ریشه کن کنند .
شاید به همین خاطر بود که هیچ گاه آرزوی براندازی و انقلاب در سر نداشتیم . چرا که اصل براندازی ایده آل ما نبود . چرا که نمی خواستیم این چینی بند زده را دوباره بشکنیم و میراثی از جنس پدران و مادرانمان برای فرزندانمان به جا بگذاریم . دوباره خط کشی دوباره صف آرایی دوباره قدرت طلبی ، دشمنی ، جنگ … دوباره و دوباره رفتن این راه آرزوی ما نبود . ما فرهنگ سازی و اصلاحات را ( اصلاحات به معنای واقعی کلمه نه به معنای حزبی و قشری نگری ) انتخاب کردیم تا راهی آرام و سازنده را برای آبادی ایران طی کنیم . مبادا شکاف دوباره ، اینبار ایرانمان را ایرانستان کند و تمامیت ارضیمان را تهدید …
مایی که امروز متهم می شویم ، محکوم می شویم ، باتوم می خوریم ، زندان می رویم و فتنه گر نامیده می شویم همان هایی هستیم که افتخار یک انتخابات چهل میلیونی را دودستی تقدیم حکومت کرده ایم . همان هایی هستیم که بهترین سالهای جوانی و نوجوانیمان را فدای ناملایمتی ها و پستی و بلندی های سخت ترین روزهای این برهه از تاریخ سرزمینمان کرده ایم تا فردایی آباد را برای سرزمینمان به ارمغان آوریم و شکوه و عظمت باستانی این مرز و بوم را دوباره به مام وطن تقدیم کنیم . گرچه سالها به جرم اصلاح طلبی هم از سوی حاکمیت و هم از سوی مخالفان حکومت طرد شدیم اما از پا ننشستیم …
از پا ننشستیم تا شعار «زنده باد مخالف من » بخش بزرگی از نسل ما را بیدار کرد و ریشه محکمی شد برای رشد فرهنگ صلح و آشتی و روح تازه ای بخشید به کالبد مرده ما … و زنجیره تازه ای شد برای پیوند ما که سیاست را برای زندگی می خواستیم نه زندگی را برای سیاست…
ما یاد گرفتیم اگرچه تفاوت میان وطن پرستی و حزبی نگری بسیار است اما منافع مشترک جمعی می تواند دو سر این زنجیره را چنان به هم وصل کند که اتحاد و آشتی مردم را در مسیر آبادی ایران به ارمغان آورد . درست مانند انتخابات خرداد ۸۸ که منافع مشترک ، حتی شناسنامه های سفید را هم تا پای صندوق های رأی کشانید و ربان سبز سنبلی شد برای دست به دست دادن اقشار مختلفی که شاید تا پیش ازآن در صف یکدیگر قرار نمی گرفتند . سبز، یک ایدوئولوژی نبود و پیامی جز آشتی و اتحاد نداشت . سبز، بهاری بود که در زمستان بی اعتمادی رویید و بسیاری از خط کشی ها و شکاف ها را از میان مردم برداشت . سبز بلوغ مردمی بود که به جای نشان دادن دندان تیز به هم لبخند زدند و حضور یکدیگر را باور کردند …
آنچه بعد از انتخابات ۸۸ مردم را به خیابان کشانید و رنگ خون برزمین جاری کرد نه برنامه از پیش تعیین شده سبزها که واکنشی بود در برابر بازی بد حریف که تا اینجا رسید.
مگر نه اینکه همان هایی که با حکم تفتیش منزل به سراغ شاعری می روند که جرمی جز نوشتن حقایقی که بر سرزمینش گذشت ندارد و روزها و هفته های متوالی بازجویی اش می کنند از سوی دیگر از خبرنگاری که به دستور مستقیم رئیس جمهور یک کشور از آنجا اخراج می شود قهرمان می سازند و رجز می خوانند که در غرب آزادی ببان نیست ؟ بگذارید نشان دهیم که ما بر خلاف آنها به این شیوه و با این فرهنگ رشد نمی کنیم . اگرچه در دنیای امروز ، تبلیغ ، مثبت و منفی ندارد ، اما برای ما تحریم شدن ، هو شدن ، مورد حمله و اعتراض بیانیه ها و جنبش های مختلف قرار گرفتن و غیره و غیره وسیله ای برای کسب شهرت و خودنمایی نیست .
جناب آقای دکتر خزعلی
هر سکوتی که نشان ترس نیست . قلمی که از نوشتن حق بازماند شکسته باد اما گفتن و نوشتن و در بوق و کرنا کردن آنچه در دو سال گذشته برمن گذشت تحقیرم می کند و هرچقدر هم خبرساز باشد افتخاری ندارد که در واقع شرمنده همه آنهایی هستم که مصیبت های بسیار کشیده اند و هزینه های بسیار داده اند . حالا که هوای دودآلود این شهر را تنفس میکنم و هر روز صبح سر از روی بالش خود برمیدارم و در چشمان خانواده ام می نگرم و حالا که چه من با شم و چه نباشم شعرهایم هستند و به گوش مردم میرسند دیگر حرفی برای گفتن ندارم در برابر آنهایی که برای همیشه رفتند و یا ماهها در حبس مانده اند و بسیاری هنوز هم گمنامند… بر من هرچه گذشت باشد به پای تمام آرمان ها و باورهایم که همانا داشتن سرزمینی ست که در آن آشتی و صلح و زندگی مسالمت آمیز باشد و دموکراسی و عدالت . آزادی حق ماست و آبادی شایسته میهن .
و در آخر به قول حافظ:
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که درازست ره مقصد و من نوسفرم
هیلا صدیقی
فروردین نود
متن این نوشته به نقل از ندای سبز آزادی به شرح زیر می باشد:
این روزها که بازار شایعات داغ است و صدای هیچ تکذیبی انگار به گوش ها نمی رسد . این روزها که نامه ها ، اشعار و بیانیه های پر مهر هموطنان عزیزمان در حمایت از این فرزند کوچک وطن از همه سو روانه می شود و این روزها که در شبکه های تلویزیونی برون مرزی خبر بازداشت مرا اعلام میکنند و من اینجا تریبونی ندارم تا از میان این همه هیلا صدیقی های قلابی که هر روز بر تعدادشان در دنیای مجازی اضافه می شود تا احوالات واقعی مرا در انبوهی از اخبار دروغ گم کنند نشان دادن هر واکنش کوچکی سخت می نماید که بازتاب های مخرب و پرالتهابی را به همراه دارد.
به قلم آنچه خدا داد به نامش سوگند و به اندیشه که هرگز ننشیند دربند
جناب آقای دکتر مهدی خزعلی
راز این مزرعه سکوت همان مردمی ست که رشد و بلوغ سیاسی خود را در ۲۵ خرداد ۸۸ برای دنیا به نمایش گذاشتند. راز این مزرعه همان سکوتی ست که پیام آور فرهنگ صلح و اتحاد نسلی بود که خشونت ، جنگ طلبی و افراط را راهکار رسیدن به اهدافش نمی دانست. نسلی که بر خلاف برخی از حاکمان از تاریخ درس عبرت گرفته است و راه خطا را دوباره تجربه نمی کند. این نسل پیش از آنکه سکوتش را بشکند و مشت هایش را بالا ببرد و هرکس ساز خود را بزند ، می اندیشد ، می بیند و می شناسد.
راز این مزرعه تجربه های تاریخی سرزمینی ست که امروز، ما را به اینجا کشانیده است .
سالهای نوجوانی ام به این می اندیشیدم که جدای تمام صعودها و سقوط های فرهنگی در طول دوران مختلف ، سرزمینی با چنین تاریخ کهن و باستانی که شکوه ،قدرت و تمدن ، ره آورد بسیاری از قرن های آن بوده ، پهنه ای که در آن اقوام و قبیله های مختلف ، عشیره و بادیه نشین و کشاورز همه در همسایگی هم آشیانه می کردند و در یک کلام ، همزیستی فرهنگ مشترک مردمان آن بوده است ، کجای تاریخ پایش سر خورد که باور به همزیستی را از کف داد ؟کجای راه بودیم که مسالمت ها ، حرمت ها و ریش سفیدی ها از قصه زندگی ما حذف شد ؟که میراث شوم نسل ما بدبینی شد و کینه و دشمنی ، که منش ما شد خط کشی و سرکشی؟ کجای روزگار شکافی به این عمق میان نسل های گذشته افتاد که ما را هم به دسته بندی و مقابله ترغیب کرد ؟که اگر سهم دین از جهاد ، سهم فرهنگ از اتحاد و سهم علم از زندگی اجتماعی هنوز به جای خود مانده باشد ، کدام قدرت بر همه اینها غالب شد که ما را در مقابل هم به صف کشید ؟
تاریخ را که ورق زدم به انقلاب ۵۷ رسیدم . جایی که گروه ها و احزاب مختلف دست به دست هم دادند و زنجیری از اتحاد بافتند تا انقلابی بر پا کنند و همراه شدند تا روز پیروزی … فردای پیروزی اما دسته ها و گروه ها از هم جدا شدند و خط کشی ها آغاز شد . رقابت جای اتحاد را گرفت و تعصب و تنگ نظری به خانواده ها رخنه کرد .برادر به جان برادر افتاد و همسایه با همسایه دشمن شد . تعصب بر ایدئولوژی های مختلف جای سیاست ورزی و وطن پرستی را گرفت و مردم را در مقابل هم صف آرایی کرد .آنچه در آن روزهای بحرانی بعد از انقلاب ، بر مردم گذشت نتیجه اش بی اعتمادی و بدبینی شد که هزینه هایش گریبان نسل ما را گرفت .
ما فرزندان همان نسلی هستیم که باور دارد من حقم و مخالف من باطل … خودی و غیر خودی ، هم جنس و غیر همجنس ، هم خط و مخالف شد سرفصل ارتباطات اجتماعی ما از همان کودکی ، از مدرسه تا دانشگاه ، تا محله تا شهر …
آقای دکتر خزعلی
اگر ما شنیده ابم و خوانده ایم ، شما اما به چشم خود دیده اید برادرانی را که تعصبات بر ابدئولوژی های حزب مطبوعشان را برهمه چیز ارجعیت دادند و با هم مقابله کردند و به جان هم افتادند و برادرکشی کردند . حالا فرزندان همان برادرها بزرگ شده اند و با میراثی از جنس کینه و بدبینی و با سرگذشتی مملو از هزینه های سنگین و غیر قابل جبران در کنار هم زندگی می کنند و می خواهند رسم خونخواهی پدران را ریشه کن کنند .
شاید به همین خاطر بود که هیچ گاه آرزوی براندازی و انقلاب در سر نداشتیم . چرا که اصل براندازی ایده آل ما نبود . چرا که نمی خواستیم این چینی بند زده را دوباره بشکنیم و میراثی از جنس پدران و مادرانمان برای فرزندانمان به جا بگذاریم . دوباره خط کشی دوباره صف آرایی دوباره قدرت طلبی ، دشمنی ، جنگ … دوباره و دوباره رفتن این راه آرزوی ما نبود . ما فرهنگ سازی و اصلاحات را ( اصلاحات به معنای واقعی کلمه نه به معنای حزبی و قشری نگری ) انتخاب کردیم تا راهی آرام و سازنده را برای آبادی ایران طی کنیم . مبادا شکاف دوباره ، اینبار ایرانمان را ایرانستان کند و تمامیت ارضیمان را تهدید …
مایی که امروز متهم می شویم ، محکوم می شویم ، باتوم می خوریم ، زندان می رویم و فتنه گر نامیده می شویم همان هایی هستیم که افتخار یک انتخابات چهل میلیونی را دودستی تقدیم حکومت کرده ایم . همان هایی هستیم که بهترین سالهای جوانی و نوجوانیمان را فدای ناملایمتی ها و پستی و بلندی های سخت ترین روزهای این برهه از تاریخ سرزمینمان کرده ایم تا فردایی آباد را برای سرزمینمان به ارمغان آوریم و شکوه و عظمت باستانی این مرز و بوم را دوباره به مام وطن تقدیم کنیم . گرچه سالها به جرم اصلاح طلبی هم از سوی حاکمیت و هم از سوی مخالفان حکومت طرد شدیم اما از پا ننشستیم …
از پا ننشستیم تا شعار «زنده باد مخالف من » بخش بزرگی از نسل ما را بیدار کرد و ریشه محکمی شد برای رشد فرهنگ صلح و آشتی و روح تازه ای بخشید به کالبد مرده ما … و زنجیره تازه ای شد برای پیوند ما که سیاست را برای زندگی می خواستیم نه زندگی را برای سیاست…
ما یاد گرفتیم اگرچه تفاوت میان وطن پرستی و حزبی نگری بسیار است اما منافع مشترک جمعی می تواند دو سر این زنجیره را چنان به هم وصل کند که اتحاد و آشتی مردم را در مسیر آبادی ایران به ارمغان آورد . درست مانند انتخابات خرداد ۸۸ که منافع مشترک ، حتی شناسنامه های سفید را هم تا پای صندوق های رأی کشانید و ربان سبز سنبلی شد برای دست به دست دادن اقشار مختلفی که شاید تا پیش ازآن در صف یکدیگر قرار نمی گرفتند . سبز، یک ایدوئولوژی نبود و پیامی جز آشتی و اتحاد نداشت . سبز، بهاری بود که در زمستان بی اعتمادی رویید و بسیاری از خط کشی ها و شکاف ها را از میان مردم برداشت . سبز بلوغ مردمی بود که به جای نشان دادن دندان تیز به هم لبخند زدند و حضور یکدیگر را باور کردند …
آنچه بعد از انتخابات ۸۸ مردم را به خیابان کشانید و رنگ خون برزمین جاری کرد نه برنامه از پیش تعیین شده سبزها که واکنشی بود در برابر بازی بد حریف که تا اینجا رسید.
مگر نه اینکه همان هایی که با حکم تفتیش منزل به سراغ شاعری می روند که جرمی جز نوشتن حقایقی که بر سرزمینش گذشت ندارد و روزها و هفته های متوالی بازجویی اش می کنند از سوی دیگر از خبرنگاری که به دستور مستقیم رئیس جمهور یک کشور از آنجا اخراج می شود قهرمان می سازند و رجز می خوانند که در غرب آزادی ببان نیست ؟ بگذارید نشان دهیم که ما بر خلاف آنها به این شیوه و با این فرهنگ رشد نمی کنیم . اگرچه در دنیای امروز ، تبلیغ ، مثبت و منفی ندارد ، اما برای ما تحریم شدن ، هو شدن ، مورد حمله و اعتراض بیانیه ها و جنبش های مختلف قرار گرفتن و غیره و غیره وسیله ای برای کسب شهرت و خودنمایی نیست .
جناب آقای دکتر خزعلی
هر سکوتی که نشان ترس نیست . قلمی که از نوشتن حق بازماند شکسته باد اما گفتن و نوشتن و در بوق و کرنا کردن آنچه در دو سال گذشته برمن گذشت تحقیرم می کند و هرچقدر هم خبرساز باشد افتخاری ندارد که در واقع شرمنده همه آنهایی هستم که مصیبت های بسیار کشیده اند و هزینه های بسیار داده اند . حالا که هوای دودآلود این شهر را تنفس میکنم و هر روز صبح سر از روی بالش خود برمیدارم و در چشمان خانواده ام می نگرم و حالا که چه من با شم و چه نباشم شعرهایم هستند و به گوش مردم میرسند دیگر حرفی برای گفتن ندارم در برابر آنهایی که برای همیشه رفتند و یا ماهها در حبس مانده اند و بسیاری هنوز هم گمنامند… بر من هرچه گذشت باشد به پای تمام آرمان ها و باورهایم که همانا داشتن سرزمینی ست که در آن آشتی و صلح و زندگی مسالمت آمیز باشد و دموکراسی و عدالت . آزادی حق ماست و آبادی شایسته میهن .
و در آخر به قول حافظ:
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که درازست ره مقصد و من نوسفرم
هیلا صدیقی
فروردین نود