۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

آریا آرام نژاد به یک سال حبس تعزیری محکوم شد


آریا آرام نژاد، خواننده جوان حامی جنبش سبز و خواننده اثر «علی برخیز»، به یکسال حبس تعزیری محکوم شد.
آرام نژاد در سایت رسمی خود نوشت :
«متاسفانه با خبر شدم که دادگاه انقلاب در اقدامی عجیب ، غیر موجه با استناد به ماده 500 قانون مجازات اسلامی مجددا من را به یک سال حبس تعزیری محکوم کرد، در حالی که پیش از این تفهیم اتهام و تمامی جلسات دادگاه من با سر فصل اقدام علیه امنیت ملی برگزار شده بود و من تمامی دفاعیات خود را بر پایه همان اتهام انتصابی انجام داده بودم.
متاسفانه در زمان برگزاری دادگاه بارها به من و خانوده ام اعلام شده بود که از گرفتن وکیل خود داری کنیم و پرونده دوم من بسیار سبک بوده و با توجه به اینکه مورد خاصی در آن وجود ندارد احتمال تبرئه در آن بسیار بالاست، همچنین با توجه به جو سنگین بوجود آمده در شهر بابل عملا تلاشهای خانواده من برای متقاعد کردن وکلا برای قبول وکلات هم به سرانجامی نرسید و دستگاه قضایی در خلاء حضور وکیل با تغییر در سر فصل اتهام انتصابی بار دیگر من را به صرف ارائه آثار هنری به زندان محکوم کرد
پیش از این در چند روز گذشته بارها مسئولین قضایی شهرستان در ملاقاتهای مختلف با من ضمن ابراز تاسف از وضعیت بوجود آمده برای من در ماه های اخیر، ابراز میداشتند که جای هنرمند زندان نیست !
امااینک این رفتار دوگانه چگونه توجیه خواهد شد !؟
من به حکم صادره شده بشدت معترض هستم و قطعا از همه ظرفیتهای موجود قانونی برای احقاق حق آزادی ام استفاده خواهم کرد...» آریا آرام نژاد، در ۲۶ بهمن ماه ۱۳۸۸ در پی انتشار اثر «علی برخیز» توسط اداره اطلاعات بابل به اتهام اقدام علیه امنیت ملی دستگیر شد.او پس از گذراندن ۳۵ روز انفرادی و زندان که تمام این مدت را در بند انفرادی زندانهای متی‌کلا شهرستان بابل و بازداشتگاه اداره اطلاعات شهرستان ساری سپری کرده بود، به قید وثیقه آزاد و سپس در دادگاه انقلاب شهرستان بابل به نه ماه حبس تعزیری محکوم شد.آریا یک روز پیش از عید نوروز 91 برای مرخصی دو هفته ای آزاد شده بود، که با پایان زمان مرخصی به وی ابلاغ شد که آزاد شده است.
پدرام طنازی 

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

مشکل جنبش سبز چیست؟


۱- آن‌ها که از تابلوی جنبش سبز استفاده می‌کنند ولی در نهان دل در گروی جنگ و ایفای نقش “حامد کرزای” دارند هم نخوانند. آن دسته از چپ‌هایی که به چیزی کمتر از “انقلاب پرولتری” و “سرنگونی امپریالیسم و سرمایه داری جهانی” رضایت نمی‌دهند یا به تأسی از بزرگان خود دموکراسی و حقوق بشر را مقولاتی بورژوایی و لاجرم نامطلوب می‌پندارند هم لطف کنند و از همین جا از مطالعه‌ی این مطلب منصرف شوند. مخاطب این مطلب بدنه و هسته‌ی اصلی جنبش سبز است. همان‌ها که به رغم همه‌ی روضه‌های تکراری “تحلیلگران” آن سوی آب‌ها با “مشارکت جویی” خود در انتخابات سال ۸۸ پایه گذار گسترده‌ترین جنبش دموکراتیک مدنی و ضد خشونت تاریخ معاصر ایران شدند. جنبشی که زمانی مهم‌ترین خواست آن رعایت حداقلهای لازم برای برگزاری یک انتخابات آزاد و سالم بود.
۲- طی سه سال گذشته و خصوصا در دوران اوج جنبش سبز (شش ماه اول) خیلی از نیرو‌ها کوشیدند خود را ذیل این جنبش تعریف کنند (حتی آن‌ها که همیشه پای ثابت تحریم انتخابات و سرنگونی طلب بوده‌اند)، به این ترتیب و خصوصا در خارج از کشور ائتلاف نانوشته اما گسترده‌ای از نیروهای سیاسی به وجود آمد که موجب امیدواری بود اما هیچ کس فکر نمی‌کرد که همین ائتلاف گسترده به پاشنه‌ی آشیل جنبش سبز تبدیل شود. لابد می‌پرسید چگونه؟ تکثر در جنبش سبز به جایی رسید که آن را از هدف و معنا خالی کرد. در حال حاضر هیچ تعریف مشخصی از جنبش سبز وجود ندارد. موسوی و کروبی –از نظر من به اشتباه- از پذیرفتن عنوان رهبری جنبش خودداری کردند و به این ترتیب باعث شدند نیروهایی که هیچ وزن اجتماعی نداشتند با دوپینگ رسانه‌های برون مرزی خود را هم عرض هسته‌ی اصلی جنبش سبز قرار دهند و به “هدف گذاری” و “استراتژی‌پردازی” برای آن بپردازند و آب را بیش از پیش گل آلود کنند. اینگونه بود که مردم بین سرکوب خشونت بار در خیابان‌ها و سردرگمی جنبش سبز در تعیین هدف سرگردان شدند و دلسرد و سرانجام دلشکسته به کنج خانه‌های خود خزیدند.
۳- وضعیت جنبش سبز اکنون به گونه ایست که نه تنها مشخص نیست “چه می‌خواهد” بلکه حتی معلوم نیست که “چه نمی‌خواهد”! نسبت جنبش سبز با “جمهوری اسلامی” و “قانون اساسی” آن چیست؟ آیا خواست آن، چنانکه از رهبران این جنبش نقل شده‌‌ همان اجرای بدون تنازل قانون اساسی است یا اینکه جنبش سبز در پی گذار از جمهوری اسلامی است؟ جنبش سبز جنبشی اصلاحی است یا انقلابی؟ هدفش اصلاح جمهوری اسلامی است یا برانداختن آن؟ برخی بزرگان خوش سابقه و خوشنام می‌گویند باید به دنبال راهی “فراسوی اصلاح و انقلاب” بود، پرسش اما این است که به هر حال تکلیف ما با ساختار حقیقی و حقوقی موجود چیست؟ حرکت فراسوی اصلاح و انقلاب بحثی ناظر به “روش” است اما به پرسش در باب “هدف” پاسخ نمی‌دهد. مشکل اینجاست که اکثر تحلیل‌ها و روش‌های پیشنهادی به رغم فرهیختگی و صداقت پیشنهاد دهندگان به شدت “ذهنی” هستند و زمینه‌ای برای “عینی” کردن آن‌ها وجود ندارد.
۴- و به این ترتیب جنبشی که با پرسش “رأی من کجاست” آغاز شد نهایتا در موقعیتی قرار گرفت که رهبران آن برای اظهار نظر در مورد “حقوق همجنسگرایان” تحت فشار قرار گرفتند؛ گویا جنبش سبز قرار بود همه‌ی مشکلات تاریخی ایرانیان را حل کند، مدام به لیست مطالبات افزوده شد و شعار‌ها رادیکالیزه شدند، در عین حال بین رادیکالیزه شدن جنبش و استقبال مردم از فراخوان‌های آن نسبت معکوسی وجود داشت. در حالی که مردم هر بار کمتر به خیابان می‌آمدند مطالبات گسترده‌تر و خواست‌ها و شعار‌ها رادیکال‌تر می‌شد بدون آنکه توجه شود این خواست‌ها و مطالبات بناست در موازنه‌ی قوای حاکم به پشتوانه‌ی کدام نیروی اجتماعی، ابزار و قدرت محقق شوند؟ مشکل مسابقه‌ی رادیکالیسم و آوانگاردیسم این است که نهایتی ندارد و سرانجام نیروهای سیاسی را از واقعیات سیاسی و اجتماعی منفک می‌کند و “ثر گذاری” و “توان بسیج” آن‌ها را به صفر می‌رساند.
۵- جنبش سبز دچار بحران “معنا” و “هدف” است. می‌گویند جنبش سبز زنده است و مترصد فرصت، حرفی نیست اما اگر این “فرصت” فراهم شد بدنه‌ی جنبش سبز باید برای کدام خواسته به میدان بیاید؟ از این گذشته فرصت مذکور را باید “به ما بدهند” و “ایجاد شود” یا باید در راه ایجاد آن بکوشیم و برنامه‌ای داشته باشیم؟ می‌توان سر را زیر برف کرد و یا عجالتا دهان منتقدین و پرسشگران را با حماسه سرایی، سوگواری و ذکر مناقب و مصائب “شهدا و اسرای جنبش سبز” بست، این اما گره‌ای از کار فروبسته‌ی ما نمی‌گشاید.
۶- بیست و دو خرداد امسال که فرا برسد جنبش سبز ۳ ساله می‌شود بنابراین روز‌ها و هفته‌های پیش رو فرصت مناسبی است که بدون “ترس” و “تعارف” به ارزیابی عملکرد خود طی سه سال گذشته بنشینیم. نباید بگذاریم فضای عاطفی موجود ما را از ارزیابی عقلانی راهی که طی کرده‌ایم بازدارد. می‌گویند “صحت یک استراتژی را با نتایج آن می‌سنجند” بر این مبنا جنبش سبز و راه طی شده را چگونه باید قضاوت کرد؟ هسته‌ی اصلی جنبش سبز را اصلاح طلبانی تشکیل می‌داده و می‌دهند که اکنون یا مجبور به مهاجرت شده‌اند یا در حصر و حبس‌اند و یا خانه نشین. این افراد اکثرا دل در گروی گذار مسالمت آمیز و تدریجی به “دموکراسی” و “دولت قانونمند” داشته و تا آنجا که می‌دانم “دارند”. بنابراین نخستین و بنیادی‌ترین پرسشی که بخصوص پیش روی آنهاست این است که آیا راه طی شده به وسیله‌ی جنبش سبز و رهبران آن زمینه را برای گذار مسالمت آمیز به دموکراسی و حاکمیت قانون مساعد‌تر کرده و این راه را گشوده‌تر گردانیده یا در تحلیل نهایی با عاطفی، دوقطبی و رادیکالیزه کردن فضای سیاسی بر دشواری‌های این راه افزوده است؟
پدرام طنازی

مرگ و زندگی جنبش سبز


به این گزارهٔ توصیفی بنگرید: «جنبش سبز تمام شد و به بایگانی تاریخ پیوست». در مورد این مدعا، تأمل عقلانی باید جایگزین واکنش احساسی شود. اکثریت بالای مخالفان جمهوری اسلامی، جنبش سبز را همچون فرزند خود دوست داشتند و دارند.
این دلبستگی برحق، رابطهٔ افراد با جنبش را به مقوله‌ای «ناموسی» تبدیل کرده بود. هر نوع نقدی، واکنشی خصمانه را به دنبال می‌آورد. گویی ناقد، یکی از دشمنان است که باید «دشمن» بودنش  را – از طریق دشنام، تهمت، دروغ – افشا کرد.اما اینک فرصت نیکویی برای تأملات نظری پیرامون رویدادی که رخ داد، فراهم آمده‌است:
یکم- آیا «اعتراض‌های سیاسی» پس از انتخابات ریاست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ – به تعبیر دقیق جامعه‌شناختی- یک «جنبش اجتماعی» بود یا باید آن را یک «حرکت» و «پویش» به شمار آورد؟ تا حدی که من می‌فهمم، آن رویداد را نمی‌توان «جنبش اجتماعی» به شمار آورد، بلکه بهتر است آن را «حرکت» محسوب کنیم.
دوم- «نارضایتی فراگیری» از زمامداران و جمهوری اسلامی در جامعه وجود دارد. این «نارضایتی» معلول علل و دلایل پرشمار اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، امنیتی، ایدئولوژیک و سیاسی است. نمی‌توان همهٔ علل و دلایل را به علل و دلایل سیاسی تقلیل داد یا فروکاست. به عنوان نمونه، طرفداران دو تیم استقلال و پیروزی از نتیجهٔ بازی شهرآورد «ناراضی»‌اند. در زمان بازگشت به خانه‌ها، اعتراض خود را- مثلاً نسبت به داوری بد- به شکل تخریب اموال عمومی بروز می‌دهند. ممکن است کنش جمعی آنان به یک «شورش» آنی چند ساعته منتهی شود. فردی را با دوست دخترش بازداشت کرده‌اند، او هم به دلیل نبود آزادی‌های اجتماعی ناراضی است.
سوم- مخالفان باید بتوانند «نارضایتی» مردم را به «اعتراض سیاسی» تبدیل کنند تا جنبش اجتماعی پدید آید. «اعتراض سیاسی» یکی از ارکان جنبش‌های اجتماعی است، اما این جنبش‌های دارای ارکان دیگری هم هستند که بدون آنها جنبشی در کار نخواهد بود. یکی از خطاهای مخالفان جمهوری اسلامی این است که میان «نارضایتی» و «اعتراض سیاسی» تفکیک قائل نمی‌شوند و اولی را به جای دومی می‌گیرند. ادعای آنان این است که همهٔ مردم مخالف رژیم جمهوری اسلامی هستند. سپس با ارائهٔ شواهد و قرائن فراوان دربارهٔ انواع و اقسام نارضایتی‌ها- به عنوان مثال نارضایتی عمومی از گرانی‌ها- مدعای خود را موجه می‌سازند.
چهارم- در دوران «حرکت سبز» صدها هزار نفر به خیابان‌ها ریختند و به طور مسالمت‌آمیز «اعتراض سیاسی» خود را به نمایش گذاردند. آیت الله خامنه‌ای فرمان سرکوب را در نمازجمعهٔ تهران صادر کرد. به دنبال این حکم: صدها تن مجروج، ده‌ها تن کشته، چند هزار تن بازداشت و شکنجه شدند، چند تن زیر شکنجه جان باختند و ده‌ها شیرزن و آزادمرد بی گناه به حبس‌های بلندمدت در دادگاه‌های فرمایشی (مطابق میل سلطان) محکوم شدند. بسیاری از زندانیان بیمارند، برخی سالخورده‌اند، بسیاری از تلفن محرومند، برخی حتی یک بار هم به مرخصی نیامده‌اند. آنان با ایستادگی و مقاومت خود، «مشعل آزادیخواهی» را همچنان روشن نگاه داشته‌اند. «شجاعت» و «ایستادگی» در قلمرو سیاسی، متغیری مهم است که نباید نادیده گرفته شود. شجاعت موسوی و کروبی و رهنورد و دیگر زندانیان، «سرمایهٔ اجتماعی»‌ای را پدید آورده‌است که در بزنگاه تاریخی می‌تواند به عنوان نیرویی موثر و عقلانی جهت‌بخش باشد.
پنجم- به شکست «جنبش سبز» از منظرهای متفاوتی می‌توان نگریست. یک منظر، «منظر سرکوب» است. بدون تردید آیت‌الله خامنه‌ای با استفادهٔ از «سازمان سرکوب» آموزش‌دیدهٔ خود، «خواست» و «اراده» خود را محقق کرد. به تعبیر دقیق، اگر همهٔ متغیرهای «وضعیت انقلابی» موجود باشند، اما «شرط لازم» فروپاشی «توانایی» و «اراده» سرکوب موجود نباشد، انقلابی به وقوع نخواهد پیوست. برای فروپاشی رژیم، می‌بایست یکی از دو متغیر «خواست سرکوب» و «توان سرکوب»  یا هر دوی آنها متزلزل گردد، وگرنه رژیم استبدادی به بقای خود ادامه خواهد داد.جمهوری اسلامی نه تنها دارای ارادهٔ سرکوب است، بلکه برای سرکوب «پایگاه اجتماعی» ایجاد کرده‌است. رژیم شاه فقط دارای «سرکوب عمودی» بود، اما جمهوری اسلامی «سرکوب افقی» را هم بدان افزود. در عین حال، نبود «جنبش اجتماعی» یا شکست «جنبش سبز» را نمی‌توان فقط و فقط با متغیر سرکوب تبیین کرد. اگر این گونه بود، در هیچ نظام سرکوبگری نباید شاهد وجود جنبش اجتماعی باشیم. اما واقعیت تاریخی خلاف این مدعا را نشان می‌دهد.
ششم- تغییر شعار «رأی من کجاست» به شعارهای ساختارشکن- به خصوص شعار سرنگونی جمهوری اسلامی- موجب کاهش شدید عاملان و حاملان جنبش سبز شد. معنای این مدعا این نیست که ترک‌کنندگان جنبش سبز طرفدار جمهوری اسلامی بودند، بلکه اکثریت معترضان برای سرنگونی رژیم به خیابان‌ها نیامده بودند، یا سرنگونی رژیم در آن شرایط را ناممکن می‌دانستند، یا حاضر به پرداخت «هزینه»های سنگین نبودند و غیره. آیت الله خامنه‌ای از «فرصت» پدید آمده بخوبی استفاده کرد و اکثریت روزنه‌های فعالیت مخالفان را مسدود ساخت.
هفتم- قرار دادن زمامداران خودکامه در دو راهی مرگ و زندگی، چاره‌ای جز سرکوب شدید برای آنان باقی نمی‌گذارد. نمی‌توان به سرکوبگران گفت، شما به فرایندهای دموکراتیک تن دهید، پس از گذار به دموکراسی، ما همهٔ شما را زندانی و اعدام خواهیم کرد. آیت الله خامنه‌ای به سرنوشت صدام حسین، سرهنگ قذافی و حسنی مبارک می‌نگرد. ظاهراً این آخری وضعیت بهتری دارد، اما حقیقت این است که تحقیر او شدیدتر بوده‌است، چرا که او را در قفس حیوانات درنده محاکمه کرده‌اند. روشن است که هیچ دیکتاتوری بدون مبارزهٔ مردم و فلج کردن کارها، عقب‌نشینی نخواهد کرد، اما دموکراسی‌خواهان، برای گذار مسالمت‌آمیز به دموکراسی، با دیکتاتورانی چون پینوشه، دکلرک، یاروزلسکی، و…؛ گفت‌وگو و سازش کرده‌اند. «برگزاری انتخابات آزاد منتهی به انتقال قدرت» در برابر «ببخش و فراموش نکن».
هشتم- هیچ چیز «تمام» نشده‌است، برای این که هیچ مسأله‌ای حل و هیچ مشکلی رفع نشده‌است. جمهوری اسلامی گرفتار بحران اقتصادی، بحران مشروعیت، بحران ایدئولوژیک، بحران کارآمدی، بحران بین‌المللی و غیره‌است. رژیم قادر به بازسازی ایدئولوژیک خود نیست. این بحران‌ها، مخالف‌سازند.شاه در دههٔ ۱۳۵۰ گمان می‌کرد که کار مخالفان را یکسره کرده‌است. سازمان سیا و دیگر مقامات آمریکایی- بین سال‌های ۱۹۷۷- ۱۹۷۵- شاه را کاملاً تثبیت شده و مخالفانش را هیچ به شمار می‌آوردند. یک سال پیش از انقلاب، جیمی کارتر- رئیس جمهور آمریکا- در کاخ نیاوران، ایران را «جزیرهٔ ثبات» معرفی کرد. گویی همهٔ آنها به کورچشمی دچار شده و آن چه در بطن جامعه می‌گذشت را نمی‌دیدند.اینک نیز کسانی گرفتار کورچشمی شده‌اند. زمینه‌ها و علل پیدایش نارضایتی و اعتراض سیاسی به وفور در جامعهٔ ایران موجود است. باید «امید» آفرید و «فرصت» پدید آورد. به جای «فرصت‌سوزی»، باید «فرصت‌سازی» کرد. به عنوان مثال، جنگ همهٔ فرصت‌های گذار به دموکراسی را نابود خواهد کرد. ولی انتخابات ریاست جمهوری یک «فرصت» است که می‌توان از آن برای ایجاد «شبکه‌های اجتماعی بالفعل» استفاده کرد[۳]. اگر «پایین» قوی نباشد، «بالا» همه چیز را خواهد بلعید. اختلافات «بالایی‌ها» نیز «فرصتی» است که «پایینی‌ها» باید از آن استفاده کنند. اختلاف میان احمدی نژاد و اصول‌گرایان روز به روز شدیدتر می‌شود. تا جایی که به مسئلهٔ بسیار حساس هسته‌ای کشیده شده‌است: «هیأت مذاکره کنندهٔ غربی که اخیراً به ایران سفر کرد، نشانه‌های مثبتی برای بازدید از منطقه نظامی پارچین، دریافت کرده بود اما دخالت رئیس جمهور، مانع از این بازدید شد.«فرصت»های زیادی برای فعالیت وجود دارد. «فرصت»هایی که هرگز مخالفان به طور جدی وارد آن حوزه‌ها نشده‌اند. کارگران و معلمان دو نمونهٔ خوب این مدعا هستند. باید فرصت آفرید و از فرصت‌های موجود استفاده کرد. هدف فوری سرنگونی رژیم، یأس‌آوراست، اما راه‌های قدرتمند ساختن مردم از طریق سازمان‌یابی آنان و ایجاد توازن قوا میان دولت و جامعهٔ مدنی به طور مطلق بسته نیست و بسته شدنی هم نخواهد بود. باید از طریق قدرتمند کردن مردم، اعتراض سیاسی را دوباره زنده کرد. بدون «اعتماد»، «صرف وقت» و «کنش جمعی» هیچ سنگری را نمی‌توان فتح کرد. به دنبال زنده کردن باشیم، تا مرگ.
اکبر گنجی (روزنامه نگار و پژوهشگر)

۱۳۹۱ فروردین ۱۷, پنجشنبه

نامه مادر قاسم شعله سعدی به خامنه ای: مرا هم در اوین زندانی کنید؛ اگر دل شما برای ایران نمی سوزد دل ما بی قرار این سرزمین است


مادر دکتر قاسم شعله سعدی زندانی سیاسی  نامه ای سرگشاده به آیت الله خامنه ای نوشت .مادر دکتر قاسم شعله سعدی زندانی سیاسی و شهید اصغر شعله سعدی شهید دفاع مقدس، در نامه ای سرگشاده به آیت الله خامنه ای، با انتقاد شدید از عملکرد رهبری  جمهوری اسلامی، از او پرسید “چرا علی وار جلوه می کنید ولی در زمان اجرای عدالت تجاهل می کنید و از جمله خواستار عدم کش دادن قضیه فساد سه هزار میلیارد تومانی می شوید؟!
این مادر ۸۶ ساله که یکی از فرزندان خود را در دفاع مقدس از دست داده است و فرزند دیگرش نیز به خاطر انتقادی به رهبری هم اکنون در زندان به سر می برد، در بخشی از نامه خود  به رهبری جمهوری اسلامی می گوید” یا دستور فرمایید سینه مرا هم محافل خودسر بشکافند همانطور که سینه پروانه فروهر را شکافتند و مرا به گورستان ببرند تا به فرزند شهیدم اصغر بپیوندم ” و یا ” دستور فرمایید مرا هم در اوین زندانی کنند تا به فرزند اسیرم بپیوندم شاید بوی پیراهن یوسفم چشم و دلم را روشن کند”.


متن کامل نامه به این شرح است :


اعلی‌حضرت همایونی علی خامنه‌ای


سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
 حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را


اعلی‌حضرتا شاید تعجب کنید که چرا می‌گویم اعلی‌حضرت، این نامه خود گویای این مفهوم خواهد شد. چرا که این نامه از طرف مادری دلسوخته و داغدار ۸۶ ساله است که هم داغ فرزندی شهید را برخود دارد، شهید اصغر شعله سعدی و هم دلسوخته فرزند اسیری است که ظالمانه و غیرقانونی هم‌اکنون در کشوری که شما در راس آن قرار دارید توسط عوامل شما اسیر گشته است، دکتر قاسم شعله سعدی. آری اعلی‌حضرتا آن زمانی‌که مجتبی‌ای شما به درس و مشق می‌پرداخت، اصغر نوجوان من که دانش‌آموزی بیش نبود و آن هم دانش‌آموز ممتاز دبیرستان، دانشگاه شیراز، درس و مشق را رها و به جبهه‌ها پیوست، شما باید حافظه خوبی داشته باشید؛ آیا یادتان هست در آن زمان که اصغر نوجوان من، هدف آر‌پی‌جی قرار گرفت خواهر محترم شما به کدام دشمن پیوسته بود و صدای داماد محترم شما از کدام رادیو پخش می‌شد؟ 
نصف بدن اصغر من متلاشی شد. در آن روز وداع من فقط نیمی از بدن اصغرم را به خاک سپردم، گفتم؛ من فرزندان دیگری نیز دارم و نیز گفتم همه جوانان ایران فرزندان من هستند، در همان زمان نیز پسر دیگرم دکتر قاسم شعله سعدی این استاد حقوق و سیاست دانشگاه در دادگاه‌های بین‌المللی از حقوق ملت ایران در جبهه حقوقی و دیپلماتیک دفاع می‌کرد. از این گذشته پس از شهادت آن فرزند، فرزند دیگرم را به جبهه‌ها فرستادم. چرا؟ چون نمی‌خواستم سنگر ایران زمین در جبهه‌ها هیچ‌گاه خالی بماند. هم‌اکنون نیز بر این عهدم پایبندم. باز هم از ملت و کشور دفاع خواهم کرد همراه با فرزندانم بدون توجه به اینکه بستگان شما و … باز هم به دشمن می‌پیوندند یا نه.اعلی‌حضرتا شهادت اصغرم به اندازه‌ غم و اسارت فرزند دیگرم قلب مرا نیازارد؛ زیرا اصغر من به دست دشمن شهید شد اما فرزند دیگرم که هم‌اکنون اسیر شماست تنها به جرم دفاع از حقوق ملت، امر به معروف و آزاداندیشی اسیر شد. مگر شما خود خواستار آزاد اندیشی نشده‌اید؟ دکتر قاسم شعله سعدی به دنبال طرح چند سوال قانونی از شما در سال ۱۳۸۱ یعنی ۱۰ سال قبل به دست قاضی دستگاه قضای شما، قاضی حداد محکوم شده است و قاضی حداد همان کسی است که به علت شکنجه منجر به قتل و تخلف درباره زندانیان کهریزک هم‌اکنون از مسئولیت قضایی تعلیق شده است. 
راستی آیا ننگ این شکنجه‌ها تا ابد از پیشانی جمهوری اسلامی پاک خواهد شد؟ 
چنین محکمه‌ای و چنین حکمی هیچ زیبنده آن طرح دلفریبی که شما ترسیم ‌می‌کنید نیست. هست؟ البته رای صادره چنان ناشیانه و بی‌پایه بود که رئیس قوه قضائیه منصوب شما که گویا استاد شما هم بوده حکم صادره را خلاف بین شرع تشخیص و دستور توقف اجرای حکم و اعمال ماده ۱۸ را داده است که ظاهرا طبق قانون می‌بایست رسیدگی مجدد ماهوی می‌شد اما هم اکنون به شما خبر می دهم که چنین کاری هیچ گاه صورت نگرفت و اکنون با گذشت ۱۰ سال از اتهام، به علت مرور زمان امکان رسیدگی نیست. می دانید که من مادر خانواده ای هستم که حقوقدانان متعددی به کشور تقدیم کرده و لذا شاید الفبای حقوق را بدانم. معلوم نیست که دستگاه قضایی ناعادلانه شما که باید پشتیبان حقوق و آزادی های مردم باشد به چه مجوزی از آزادی فرزندم خودداری و اصرار به اجرای حکم نقض شده و مشمول مرور زمان شده که مطلقا قابلیت اجرا ندارد می نماید.اعلی‌حضرتا به دلیل کبر سن، فرسودگی جسم و جان، بعد مسافت و سرانجام کثرت و نفس گیر بودن پله های زندان اوین حتی امکان ملاقات با پسرم، دکتر قاسم شعله سعدی را از پشت میله های زندان اوین که امروز به دلیل اجرای سیاست ها و دستورات شما یا کار به دستان منصوب و منسوب شما به دانشگاه تبدیل شده است را ندارم و یکسال است که همچون یعقوب نبی حتی از عطر یوسفم نیز محرومم. با وجود این حتی از شما درخواست مرخصی استعلاجی وی را هم ندارم، علی رغم این که به علت شکنجه دچار آسیب نخاعی شده و همان پزشک متخصص زندان به علت وخامت وضع سلامتی و در معرض آسیب دیدگی کلی نخاعی قرار داشتن چهار مرتبه نظر به عدم تحمل کیفر داده ولی مقامات قضایی ظاهرا تعمد دارند که از طرفی نظر پزشک معتمد خود را نادیده بگیرند و از طرف دیگر قصد دارند پسرم را آنقدر در زندان نگه دارند تا فلج شود، این درحالیست که مدت حبس وی که توسط قاضی صلواتی و به دستور مقامات دستگاه امنیتی شما محکوم شده بود به پایان رسیده و اکنون او را به بهانه اتهام و حکم نقض شده، مشمول مرور زمان شده و غیرقانونی، قاضی حداد که طبق همان قانون رسمی که شما ظاهرانه مدعی تعهد به آن هستید کاملا از اعتبار ساقط شده است، او را در زندان نگه داشته اند.اعلیحضرتا من در آستانه سال نو برخلاف سال‌های گذشته که فقط یک شمع به یاد اصغر شهیدم در سفره هفت‌سین روشن می‌کردم، امسال یک شمع هم به یاد پسر اسیرم دکتر قاسم شعله سعدی روشن کردم. راستی در سفره هفت‌سین شما چند شمع روشن بود؟ آیا اصلا به هفت سین که یک سنت ایرانی است، باور و اعتقاد دارید؟! 
من تصور می کنم که یک اراده سیاسی برای نگه داشتن غیرقانونی فرزند اسیرم در زندان وجود دارد که اگر واقعا چنین اراده سیاسی‌ای وجود دارد تا برخلاف مقررات فرزندم را در حبس نگه دارید، صادقانه بگویم این نشان می‌دهد که شما از فرزندم می‌هراسید که اگر چنین استنباطی درست باشد خدا را سپاس می‌گویم که فرزندی به من عطا کرده که رهبر جهان اسلام از او می‌ترسد و به خاطر چنین ترسی اعلیحضرت رهبر جهان اسلام مجبور شده است او را در حبس نگه دارد زیرا قلم مستحکم او چون عصای موسی و زبان برنده اش چون ید بیضا و دانش او همچون بالطل السحر است در غیر این صورت اگر توان پاسخ منطقی به پرسش‌هایش داشتید نیاز به محکومیت و حبس او نبود.لذا من حتی درخواست مرخصی او را نکردم بخصوص که پسرم وکیل دادگستری و استاد حقوق و سیاست دانشگاه است و نه هیچ نسبتی با آیات عظام و نه هیچ پیوندی سببی و نسبی با مقامات نظام داشته و نه هیچ ارتباطی با علمای اعلام دارد تا از مزایای آن برخوردار شود بنابراین هیچ انتظاری برای پسرم از جانب شما ندارم. اما شنیده ام که پسرم هم‌اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین در کنار بعضی از دانشجویانش زندانی است. جرم او مصاحبه و آزاداندیشی و طرح سوالات قانونی است . حالا جناب جلالتمآب اگر از شما بپرسند شعار آزاداندیشی شما موجب اسارت خواهد شد چه پاسخی دارید؟ جلوگیری از آزادی تنها یک مورد است. علاوه بر این فساد هم در کشور بیداد می‌کند. اگر از شما بپرسند مسئولیت فسادهای بزرگ که در تاریخ ایران و جهان بی سابقه بوده آن هم در دولتی که از حمایت کامل شما برخوردار بود، چه کسی است، چه پاسخی دارید؟ 
اعلیحضرتا چگونه در ارتباط با منتقدین خود و نه حتی مخالفین، آنها را به طلحه و زبیر تشبیه می کنید و خود را بی کم و کاست جای پیشوای منزه می نشانید و علی وار جلوه می کنید ولی در زمان اجرای عدالت تجاهل می کنید و از جمله خواستار عدم کش دادن قضیه فساد سه هزار میلیارد تومانی می شوید؟! 
اعلیحضرتا مگر فرزند من چه کرده است جز طرح چند سوالنسبت به حضور شما در جایگاه رهبری در حالیکه فاقد شرایط بودید به جای توضیح در این زمینه چرا به تیغ آهن روی آورده اید؟ آیا دولت ها آن هم یک دولت که مدعی اسلامی بودن هم هست و می خواهد مرکز جهان شود به تیغ حلم هم نیاز ندارد؟ و البته به شفافیت و دموکراسی؟ در ایران امروز میلیون ها نفر در فقر و تنگدستی زندگی می کنند، معترضین محبوسند و ثروت ملی ایران یا اختلاس می شود یا به حزب الله لبنان، حماس، بولیوی و … بخشیده می شود. آیا این چراغ به خانه خودمان بیشتر روا نیست؟ مسئول این کارها چه کسی است؟ فقر و تنگدستی و فرار مغزها به راستی دستاورد چه حکومتی است و مسئولیت شما در این زمینه چیست؟ مگر دکتر شعله سعدی جز طرح سوالات فوق الذکر جرمی مرتکب شده است؟ چرا با استادان دانشگاه و دانشجویان و نخبگان کشور چنین برخوردی می شود. گروهی زندانی و گروهی اخراج و بازنشسته و گروهی نیز ترور می شوند.پسر من یکی از همین هایی است که اکنون در حبس است و همه اینها حتی بدون رعایت ظاهری قانونی انجام می شود. برخورد دستگاه قضایی شما مناسب نبوده و در شان ملت ما نیست، دزد را آزاد و مالباخته را به زندان می برید. این حکایت ها را پیش از این هم در قضیه پرونده اختلاس ۱۲۳ ملیاردی دیده ایم و در قضیه شهرام جزایری نیز همین قضیه تکرار شد و بسیاری که مقصر بودند از مجازات معاف شدند. قضیه پالیزدار و حمله به کوی دانشگاه تهران آن هم دو بار در سال ۷۸ و ۸۸ که دیگر نیاز به توضیح ندارد. اظهر من الشمس است. دانشجویان مظلوم مظنون ولی مهاجمان مصون ماندند. این ملت چگونه می تواند به این دستگاه قضا اعتماد کند. از بگیر و ببندهای پس از انتخابات آنچنانی ۸۸ هم بگذریم. اعلیحضرتا هر چه زمان می گذرد من و این ملت به حقانیت و درستی سوالاتی که پسرم در سال ۸۱ از شما پرسیده بود بیشتر پی می بریم و چنانچه قاضی دادگاه هم گفته بود به اذن شما فرزندم به زندان محکوم شده است ولی با این حساب این حکم توسط رئیس قوه قضائیه نقض شده بود اما گذشته از این که این حکم دیگر وجاهتی برای اجرا ندارد و غیرقانونی است اینجانب به عنوان مادر داغدار یک شهید و دلسوخته و نگران فرزند در بند دیگرش شما را مسئول این بازداشت غیرقانونی می دانم. زیرا چه آنگونه که فرزندم دکتر شعله سعدی معتقد است شما از اول به دلیل فقدان شرایط قانونی رهبر غیرقانونی بوده اید یا نه، به هر حال چون هم عملا کشور در ید شماست و هم آگونه که قاضی حداد گفته به اذن شما فرزندم را محکوم نموده و چون در واقع شما طرف دعوی فرزندم بوده اید و در واقع شما هم شاکی بودید و هم قاضی و به هزار و یک دلیل مسئولیت مستقیم حبس غیرقانونی و خودسرانه فرزندم و عواقب آن متوجه شخص شما خواهد بود.


اعلیحضرتا با همه مراتب فوق، همانطور که گفتم حتی درخواست مرخصی استعلاجی برای فرزندم ندارم ولی چون به دلیل کهولت سن، بیماری، فرسودگی جسم و جان، بعد مسافت و کثرت پله های زندان اوین حتی امکان ملاقات از پشت میله های زندان هم ندارم، نظر شما را به موارد زیر جلب می کنم:


۱. یا دستور فرمایید سینه مرا هم محافل خودسر بشکافند همانطور که سینه پروانه فروهر را شکافتند و مرا به گورستان ببرند تا به فرزند شهیدم اصغر بپیوندم:


سر می برند و گویند فرمان پادشاه است
 فرمان بود ولیکن این نیست رسم شاهی


۲. دستور فرمایید مرا هم در اوین زندانی کنند تا به فرزند اسیرم بپیوندم شاید بوی پیراهن یوسفم چشم و دلم را روشن کند


یا رب از اندازه بگذشته است ظلم پادشاه
 سایه او از سر این خلق کی کم می شود


اعلیحضرتا آیا بهتر نیست هرچه زودتر ترتیبی اتخاد کنید تا آبروی ایران عزیز ما کمتر در محافل بین المللی بریزد و کسانی همچون آقای احمد شهید به عنوان موارد نقض حقوق بشر در ایران گزارش هایی که عرق سرد بر پیشانی من، ایرانی و ایران دوست می نشاند منتشر نکنند. اگر دل شما برای ایران نمی سوزد دل ما بی قرار این سرزمین است.


گزارش جرس 

۱۳۹۱ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

مرخصی آریا آرام نژاد به آزادی دائم تبدیل شد

امروز با دستور مراجع قضائی ،مرخصی نوروزی آریا آرام نژاد به آزادی دائم او تبدیل شد.آریا ارام نژادهنرمند ایرانی به همراه تعدادی از زندانیان متی کلا در ۲۹ اسفند به مرخصی آمدند و امروز در پیج رسمی اش این خبر را اعلام داشته است که با دستور مراجع قضائی ،مرخصی نوروزی آریا آرام نژاد به آزادی دائم او تبدیل شد.در آبان ماه ۹۰ ، پنج مامور اداره اطلاعات استان مازندران با ورود به منزل این هنرمند جوان هوادار جنبش سبز در بابل، او را بازداشت کردند. این در حالی بود که او در همین روز برای برای پیگیری پرونده خود در مرحله تجدیدنظر، به شهر ساری و دادگاه استان مازندران مراجعه کرده و در زمان هجوم ماموران، تازه از ساری برگشته بود.

http://parsdailynews.com/98695.htm
پدرام طنازی


۱۳۹۱ فروردین ۱۴, دوشنبه

ترک طبیب کن بیا، نسخه شربتم بخوان

نوروز بود اما، وقتی در خانه پدری نیستی و بانگ نوروزی را در سرزمین مادری نمی‌شنوی، بامدادان به دیدار پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر نمی‌روی (حتی اگر به خاک خفته باشند که سر بر مزارشان بگذاری)، نگاهت به دماوند و زاگرس و بینالود نمی‌افتد و در آبهای دریای مازندران و خلیج همیشه فارس، تن نمی‌شوئی، نوروزت رنگ ندارد و طعمش هر چه شیرین، اما شیرینی خانه‌ای را ندارد که حالا در بند بند جانت چنان جاری است که جز دیوارهایش را نمی‌بینی و سوای گلهایش، گلی از باغستانی نمی‌چینی.

دکتر علیرضا نوری زاده

۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

معجزه: جنتی بر اثر کهولت سن به «سید» تبدیل شد!


امروز خبری درباره احمد جنتی، یکی از پیرترین مقامات جمهوری اسلامی در رسانه‌های ایران انتشار یافته که از وی به عنوان «سید» نام برده شده است.امروز چند سایت اینترنتی خبری در ایران از جمله خبرگزاری ایسنا و سایت‌های تابناک و آفتاب، خبری را منتشر کرده‌اند که در آن از دبیر شورای نگهبان جمهوری اسلامی به عنوان «سید احمد جنتی» نام برده شده است.در این خبر «سید جنتی» پیش‌بینی کرده است که «به زودی شاهد سقوط آمریکا و متحدانش خواهیم بود.»وی همچنین گفته که علی‌رغم «سیلی محکم مردم ایران» آمریکا و اسرائیل از خواب غفلت بیدار نشده‌اند.اشتباه فاحش در نگارش این خبر نشان می‌دهد که دست‌اندکارارن رسانه‌های خبری ایران حوصله خواندن اخبار مربوط به جنتی را ندارند.یک روحانی سید برای نشان دادن سیدی خود باید عمامه‌ای سیاه یا سبز به سر خود ببندد و به عمامه سفیدها «شیخ» گفته می‌شود.از معروف‌ترین شیخ‌های جمهوری اسلامی، «شیخ اصلاحات» است که زمانی به مهدی کروبی گفته می‌شد.جنتی از پیرترین مقامات جمهوری اسلامی است که کهولت سن وی دستاویز ساخت و نقل جوک‌های فراوان حتی از سوی شخصیت‌های سیاسی مخالف وی شده است.


سهند خوانساری

نامه علی جمالی به فرزندش: رویای ایران آزاد و آباد برآورده خواهد شد

در آستانه دومین سالگرد تولد فرزند علی جمالی، عضو شورای مرکزی و رییس کمیته سیاسی سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت)، وی دل نوشته ای را خطاب به فرزندش منتشر کرد.علی جمالی ۳۱مرداد ماه ۱۳۸۹بازداشت شد. وی در دادگاه بدوی به ۴سال حبس محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به ۲سال کاهش یافت.در این نامه با امید به فردایی روشن آمده است: تو، فرزندان احمد زیدآبادی، عبدالله مومنی و همه ی فرزندان ایران، سرمایه های آینده این سرزمین هستید. بدانید که ظلم پایدار نخواهد ماند و رویای ما برای داشتن ایرانی آزاد و آباد برآورده خواهد شد. روزی ما در کنار هم خاطره این روزهای سخت دور از یک دیگر بودن را از ذهن های مان می زداییم و در آن روز من و مادرت می توانیم به دور از هر هراسی و تشویش زندان و اندوه این شیشه های کدر کابین های ملاقات، کنار هم بودن را تجربه کنیم.

متن این نامه به شرح زیر است:“یاهو”نیکان، پسرم؛در آستانه ی دومین جشن تولدت و از پشت میله های بند ۳۵۰زندان اوین چهره ی معصومت را می بوسم. احتمالا از آن چه که برایت می نویسم تا سال ها بعد بخوانی، چیزی درک نخواهی کرد که دنیای تو اکنون با مفهوم هایی از این دست بیگانه است. من برایت می نویسم تا سال های بعد بخوانی و بدانی که در روزهایی که تو به دنیا آمدی و همواره تنها مادرت را در کنار خود دیدی و بزرگ شدی و به دو سالگی رسیدی، چرا من در کنار شما نبودم و از پشت میله های سرد زندان اوین تو را تصور می کردم که در کنار سمیرایم در حال فوت کردن شمع های کیک تولدت هستی. باید بنویسم تا بدانی چرا به ناگاه من از زندگی تو کنار رفتم و تو با من چنان غریبه شدی که وقتی برای نخستین بار از زندان به خانه آمدم، دیگر مرا نمی شناختی.پسر عزیزم؛دقیقا ۳۱سال پیش از تولد تو، در ۱۲فروردین ۵۸پایه های نظامی بنیان نهاده شد که قرار بود «جمهوری اسلامی» باشد؛ نه یک کم و نه یک کلمه بیش. قرار بود جمهورش در آن اساس تصمیم گیری باشد و اسلامش رحمانی، اطمینان بخش و سازگار با دنیای جدید اما امروز و در روزهایی که تو به دنیا آمدی و به دو سالگی رسیدی، هم زمان با تو ۳۳مین سال تاسیس جمهوری اسلامی نیز سپری می شود، در حالی که زندان هایی که قرار بود دانشگاه باشد، لبریز است از دانشجویانی که به زندان شدن دانشگاه و شهر و کشور خود اعتراض دارند. تو ۲ساله می شوی و جمهوری اسلامی ۳۳ساله و چه کنایه آمیز که از کارزار سبز و پیوسته ما برای اعاده ی «جمهوریت» هم دو سال و اندی می گذرد.نیکان من؛پدرت و بسیاری از دوستان و خواهران و برادرانش در اعتراض به ظلم و جور ناروایی که بر مردم این دیار می گذرد، به بند کشیده شده اند و با وجود سختی های تاب آوردن حتا یک روز اسارت ظالمانه و دشواری ها و مرارت های ناگفتنی دوری از مادرت و تو، امید به فردایی بهتر برای تو و هم نسلانت، همه ی ما زندانیان سیاسی را در راه خود برای آزادی این کشور از مصیبتی که به آن گرفتار آمده، مصمم و جدی ساخته است. ما به فردای تک تک فرزندان ایران زمین می اندیشیم و به همین سبب از راهی که آغاز کرده ایم، بازنمی گردیم.فرزندم؛تو، فرزندان احمد زیدآبادی، عبدالله مومنی و همه ی فرزندان ایران، سرمایه های آینده این سرزمین هستید. بدانید که ظلم پایدار نخواهد ماند و رویای ما برای داشتن ایرانی آزاد و آباد برآورده خواهد شد. روزی ما در کنار هم خاطره این روزهای سخت دور از یک دیگر بودن را از ذهن های مان می زداییم و در آن روز من و مادرت می توانیم به دور از هر هراسی و تشویش زندان و اندوه این شیشه های کدر کابین های ملاقات، کنار هم بودن را تجربه کنیم. شاید آن وقت بتوانم، ذره ای از دریای بزرگ صبر و بردباری و مقاومت سمیرایم را جبران و جای همه نبودن هایم را هم برای تو پر کنم. امروز شاید از خود بپرسی که چرا جای پدر در کنار کیک تولدم، عکسی بی جان از او قرار دارد. پاسخش را زمانی خواهی گرفت که بزرگ تر می شوی و موهبت آزادی را در می یابی، جوانیت را به جای دانشگاه زندان در جامعه ای آزاد و آباد سپری می کنی که خود دانشگاه است. آن وقت پاسخ پرسشت را خواهی یافت و می توانی درک کنی که چرا پدرت در جشن تولد دو سالگی تو در کنارت نبود!با امید روزگاری بهتر برای تو و نسل توفرورودین ۹۱پدرت، علی جمالی، ساکن در بند ۳۵۰اوین

گزارش یک روزنامه نگار از زندگی در بند ۳۵۰ اوین؛ سال نو، اشک و لبخند

بهمن احمدی امویی، ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ در منزل مسکونی اش بازداشت شد و از آن زمان تاکنون در زندان اوین به سر می برد، وی که هر از گاهی برای همسرش ژیلا بنی یعقوب نامه نوشته و به توصیف بند ۳۵۰، هر بار از زاویه ای می پردازد، این بار اما نوروز و سفره هفت سین و لحظه تحویل سال را برای او روایت میکند.امویی که به اتهام «نگارش مقالات انتقادی درباره عملکرد اقتصادی دولت احمدی نژاد» در روزنامه «سرمایه» و وب سایت شخصی اش و همچنین سردبیری وب سایت «خرداد نو» در این بند روزگار می گذراند، پیش از این و در نامه قبلی خود بر «برداشته شدن دیوارها میان زندانیان» و «همدلی» آنان تاکید کرده بود.نامه ای که متن آن در اختیار جرس قرار گرفته است راوی حال و هوای زندانیان این بند در آخرین روزهای سال ۹۰ و همچنین نخستین روزهای سال جدید است؛ از چشم انتظاری تعدادی از زندانیان برای رفتن به مرخصی نوروزی، از برنامه های زندانیان برای آغاز سال نو از سرود خوانی ګرفته تا هفته نامه دیواری بند.متن کامل نامه به شرح زیر است:دو روزی است که سال نو شده است. سال ۱۳۹۱ روز سه شنبه ۸ و سی و چهار دقیقه صبح آغاز شد.ژیلا! این روزها خیلی بیش از گذشته به تو فکر می کنم .سه سالی است که تجربه خوبی از این روزهای نخست سال نو ندارم . نزدیک سه سال است که در کنار هم نیستیم. سه سال است که تو به مسافرت نرفته ای و هر چه از تو می خواهم که یک چند روزی به یک مسافرت خوب بروی قبول نمی کنی و همیشه یک جواب داری :«هر وقت آمدی با هم می رویم» از قول امیر مهدی هم می گویی «هر وقت دایی بهمن آمد دسته جمعی می رویم مسافرت».ژیلا! چه سالهایی را از دست داده ایم. زمانهایی را که نمی توانیم جبران کنیم برای آینده ای که قرار است بهتر باشد این کمترین هزینه ای است که باید بپردازیم . شاید با این حرف می خواهم خودم را راضی کنم. من آدم نسبتا بدبینی هستم وامیدی هم به بهتر شدن اوضاع در آینده نزدیک ندارم .آنقدر فساد از همه نوعش فراگیر شده که تنها یک معجزه می تواند به سرعت جامعه ایران را از این وضع نجات دهد . امید به معجزه این روزها از آن چیزهای ناب زندگی است.یک هفته، ده روزی هست که هر کس به سبک خودش به پیشواز بهار و سال نو رفته است؛ چند نفری به امید مرخصی عید، روز و شب خود را می گذرانند و تمام حرفها و خبرهایشان در مورد مرخصی نوروزی است . اینکه دادستان چه گفته و قرار است چند نفر بروند مرخصی، بعضی ها هم منتظرند دوباره فردا خبرهای مایوس کننده برسد: اینکه همه چیز منتفی شده است.عبدالله مومنی، سبزه کاشته است، یک بشقاب گندم برای سفره هفت سین اتاق وبا وسواس زیادی هم از آن مراقبت می کند، آبش می دهد و هر روز صبح آن را جلوی پنجره می گذارد تا از آفتاب کم فروغ روزهای آخر زمستان که کمیاب هم شده استفاده کند.بچه های اتاق های سه و چهار برای سفره هفت سین سمنو پخته اند، مدتی است مقدار زیادی جوانه گندم را برای این کار آماده کرده اند.کوروش کوهکن، از زندانی های باستان گرا که آدم خوش ذوقی است سبزه ای به شکل نقشه ایران طراحی کرده و چند روزی سخت مشغول رسیدگی به آن است. تمام نقشه را گندم کاشته است اما معلوم نیست به چه دلیلی تقریبا تمام حاشیه جنوبی و به ویژه قسمت شرقی آن رشد نکرده است. کوروش جابه جایش می کند و آب زیادی به قسمت جنوبی اش می دهد، اما فایده ندارد. به شوخی می گوید: جبر تاریخی است انگار و کاری نمی توان برای جنوب خشک ایران کرد.بعضی ها تا آخرین لحظات پایان سال منتظر خوانده شدن نامشان برای رفتن به مرخصی نوروزی بودند؛ هر اسمی که خوانده می شد گوش هایشان را تیز می کردند. فقط تعداد کمی از این بابت مطمئن بودند که به مرخصی می روند چون خودشان را به دادسرای اوین خواسته بودند، با خانواده هایشان حرف زده بودند و وثیقه ها و ضمانت های لازم را از آنها اخذ کرده بودند.شنبه و یکشنبه ۲۷ و ۲۸ اسفند آخرین روزهای اداری بود و با سپری شدن این دو روز نا امیدی و ناراحتی را می شد در چهره ی خیلی ها دید. یکجا بند نبودند و همه حرفهایشان درباره مرخصی رفتن و پی گیری خبرها و شایعاتی که در بند می پیچید، بود. شایعاتی از این قبیل : امسال نام هجده نفر در فهرست مرخصی هاست، کسی امسال به مرخصی نمی رود، دادستانی خیلی موافق نیست، وزارت اطلاعات موافقت نمی کند، انگار فقط ده نفر می روند.سرانجام دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴ نفر به مرخصی رفتند . مرخصی های سه روزه و پنج روزه.شورای فرهنگی بند که از هر اتاق یک نماینده در آن عضو است برنامه های متنوعی را برای روزهای عید پیش بینی کرده است.موسیقی، آواز، گردهمایی، تئاتر عروسکی و یک ناهار دسته جمعی در ظهر نخستین روز سال نو که قرار بود چلو کباب باشد . چلو کباب خوردن در زندان از آن غذاهای نادر و یک اتفاق است. اما دو سه نفر از زندانی ها در مورد چلوکباب درست کردن تخصص دارند و روز اول عید همه مان چلوکباب خوبی خوردیم . محمد صائمی ، از زندانیان مجاهدین خلق که در دهه ۶۰ نیز پنج سال زندانی بوده و پیش از دستگیری دوباره، یک رستوران و سالن پذیرایی داشت زحمتش را کشیده بود. قبل از او هم دو زندانی دیگر بودند که دراین زمینه تخصص داشتند.سال نو با شمارش معکوس ثانیه ها شروع می شود . نه، هشت، هفت، شش، پنج، چهار، سه، دو و یک و بعد یک بالن سبز رنگ که عماد بهاور تهیه کرده به هوا فرستاده می شود. با این نوشته ی رویش که زندانی های ۳۵۰ سال نو را تبریک می گویند. معلوم نیست این بالن کجا بر زمین نشسته است.سفره بزرگی در وسط حیاط بند ۳۵۰ با پارچه ی سه رنگ سبز، سفید و قرمز بدون هیچ علامت و نشان مشخصی تزئین شده است. قرآن، شاهنامه و حافظ ، سه ماهی قرمز کوچک که در یک استوانه پلاستیکی تنگ و کوچک به هم چسبیده اند، شش عدد تخم مرغ رنگ شده و چهار گلدان کوچک با گلهای بنفشه در چهار گوشه سفره به همراه سبزه ای به شکل نقشه ایران که حالا کاملا سبز شده، همه چیز را تحت الشعاع خود قرار داده است .دورتا دور سفره هفت سین را چند نوع گل گذاشته اند. از هر کس پرسیدم نام گلهای درون گلدان چیست کسی نمی دانست. اما از همانهایی است که در ابتدای سال نو در همه گل فروشی ها می فروشند و عمر زیادی هم ندارند. فقط یکی شان را شناختیم بنفشه. بقیه ی گلها گلبرگهای مخملی به رنگ صورتی ، سفید و زرد داشتند.روبه روی هفت سین و روی سکویی که از نیمکتهای فلزی ساخته شده یکی دو صندلی قرار دارد، پشت سرش بخش زیادی از دیوار را با ملحفه آبی رنگ پوشانده اند و تمام حاشیه آن را با نواری از کاغذهای رنگی مخصوص جشن ها پوشانده اند به اضافه چند رشته نوارهای رنگی خز مانند.سه پارچه سبز، سفید و قرمز به صورت عمودی به نشانه پرچم ایران آویزان است و با نسیم ملایم صبحگاهی می لرزد. بالای این سه پارچه هفت، هشت بادکنک رنگی آویزان شده .علی ملیحی و فرشید فتحی مجری برنامه اند .سرود ای ایران ، یار دبستانی و چندین آواز دیگر را دسته جمعی می خوانیم و بعد هم مراسم روبوسی و تبریک سال نو. تا حالا با این همه آدم یک جا دیده بوسی نکرده بودم و فکر کنم این رکورد را تا پایان عمر حفظ کنم. بیش از ۱۵۰ نفر یک دفعه شروع می کنیم همدیگر را بغل کردن و بوسیدن و در پایان دست زدن و تشویق یکدیګر. راستش را بخواهی این بخش برنامه تا حدی کسل کننده بود اما چاره ای نبود و باید تمامش می کردیم.آخرین هفته نامه دیواری بند ۳۵۰ در سال ۹۰ بخش زیادی از مطالبش را به سال نو اختصاص داده است با یک طرح زیبا از ایران . بالای این طرح نوشته شده : هفت سین طالبانی . تمام شرق ایران در نقشه با سه نماد ستم با یک حلقه طناب دار، سیم خاردار و یک قلم شکسته به نام سانسور پرشده است . در مرکز کشور یک سلول آهنی خودنمایی می کند. جنوب با یک باتوم تحت عنوان سرکوب، غرب با چهره یک زن که چند سنگ به سویش پرتاب شده و بالای آن نوشته شده سنگسار و در شمال غربی کشور یک سبزه سیاه رنگ با عنوان “سیاهه ” به چشم می خورد . از طراح آن پرسیدم سیاهه یعنی چه؟ گفت یعنی حکومت مخالف شادی و سرزندگی مردم است و مروج افسردگی تیرگی و غم.خاطرات مقابل چشمانم رژه می روند. ژیلا! تو همیشه اصرار داشتی که درخانه مان در سال نو هفت سین داشته باشیم و من معمولا خرید لوازم آن را پشت گوش می انداختم و لحظه های آخر سال مجبور می شدیم برای پیدا کردن یک سبزه سالم چندین فروشگاه و خیابان را با عجله بگردیم. معمولا یک هفت سین مینیاتوری می چیدی. در این سالهای آخر مخالف خرید ماهی قرمز برای سفره هفت سین بودی چرا که خیلی زود می مردند و تو ناراحت می شدی . ضمن اینکه ربطی هم به سفره هفت سین ندارد و معلوم نیست از کجا و کی آن را به سفره هفت سین اضافه کرده اند.مدتها قبل به تو قول نوشتن این نامه را داده بودم اما نوشتنش خیلی طولانی شد حالا هم که ظاهرا تمام شده با خودم فکر می کنم به درد نخور و با بی دقتی نوشته انگار فقط می خواستم قولی را که به تو داده ام انجام دهم .راستش را بخواهی مدتی است که احساس می کنم شاید دیگر نتوانم بنویسم، به این که فکر می کنم ترس برم می دارد . کسی که کارش نوشتن است اگر یک روز نتواند بنویسد از بین می رود به ویژه که از این راه زندگی را بگذراند.در طول روز مدام به این فکر می کنم که چه چیزی برایت بنویسم، بعضی وقتها آن را یادداشت می کنم که یادم نرود اما شب که می نشینم دستهایم فرمان نمی برد و نمی توانم فکر کنم. گاهی هنوز یک جمله ننوشته احساس خستگی شدید می کنم، بی هیچ دلیلی. آن وقت به خودم می گویم فردا می نویسم. چند جمله ای هم که پیش می روم آن قدر بدخط است که خودم هم نمی توانم بخوانم چه برسد به تو.به خودم می گویم انگار ترسو شده ای، دیگر خطر نمی کنی، انگار زندگی دارد عادی می شود، به خودت بیا و جدی تر کار کن . این طور که با خودم کنار آمده ام سال ۹۱ را می خواهم بیشتر از گذشته به نوشتن برای تو بگذرانم. امیدوارم از وفای به این عهد بر آیم، هر چند با این قول به تو وخودم از همین حالا روزهای کاری سختی را پیش روی خود می بینم.بهمن احمدی اموییزندان اوین-بند ۳۵۰فروردین سال ۱۳۹۱

۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه

سومین نوروز ابوالفضل عابدینی در زندان


ابوالفضل عابدینی فعال حقوق بشر خوزستانی سومین نوروز خود را در زندان سپری می کند.خانواده‌ این زندانی سیاسی در شهرستان زنده‌گی می کنند و وی به خاطر قطع شدن تلفن‌ها در بند ۳۵۰زندان امکان تماس با خانواده خود را نیز ندارد.عابدینی در حالی محکومیت ۱۲سال زندان خود را در بند ۳۵۰سپری می‌کند که تاکنون از حق استفاده از مرخصی نیز با وجود داشتن بیماری قلبی محروم بوده است.ابوالفضل عابدینی از اعضای حزب پن ایرانیست ایران است و در حدفاصل سالهای ۱۳۸۴تا ۱۳۸۶چندین بار توسط نیروهای امنیتی استان خوزستان بازداشت و این بازداشت‌ها منجر به صدور حکم یک سال حبس تعزیری از سوی دادگاه انقلاب اهواز برای وی شد.ابوالفضل عابدینی در تاریخ نهم تیر ماه سال ۱۳۸۸بازداشت و در تاریخ ۴آبان با قرار وثیقه از زندان آزاد شد.وی بار دیگر در تاریخ ۱۲اسفند ماه ۱۳۸۸در جریان دستگیری‌های گسترده‌ی کنش‌گران حقوق بشر ایران توسط سپاه پاسداران همراه با ضرب و شتم در منزل پدری خود در رامهرمز خوزستان بازداشت و به سلول‌های انفرادی به بند ۲الف زندان اوین منتقل شد.درتاریخ ۱۵فروردین ماه در حالی که یک ماه از بازداشت وی نگذشته بود، دادگاه انقلاب اهواز ابوالفضل عابدینی را به اتهامات ارتباط با دول متخاصم ،فعالیت‌های حقوق بشری و تبلیغ علیه نظام از طریق مصاحبه با رسانه های بیگانه به ۱۱ سال حبس تعزیری محکوم کرد. این حکم مربوط به پرونده پیشین عابدینی بود که به بازداشتش در تیرماه سال ۱۳۸۸و آزادی‌اش با قید وثیقه ۳۰۰میلیونی در آبان ماه همان سال منجر شده بود.در فروردین ماه سال ۱۳۸۹یک سال بعد از صدور حکم اول، ابوالفضل عابدینی بار دیگر از سوی شعبه ۲۸دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به یک سال حبس تعزیری محکوم شد، این در حالی بود که وی در پرونده‌ی قبلی نیز به همین اتهام محکوم به زندان شده و در حالی سپری کردن این محکومیت بود. این حکم ۱۳اردیبهشت ۹۰به عابدینی ابلاغ شد و محکومیت وی به ۱۲سال زندان افزایش یافت.
نوشته ای از مسعود نوری جاوید

رژیم جمهوری اسلامی: یک حکومت فاسد و بحران‌زده در آستانه فروپاشی

آشفتگی داخلی و بحران مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: سقوط قریب‌الوقوع رژیم ننگین جمهوری اسلامی به کجراهه‌ای کشیده شده است که دیگر قادر به حفظ ظا...