۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

در سالگرد سر به دار شدن زهرا بهرامی، در سکوت ما همچنان اعدام فریاد می کشد

گره های طناب های دار را باز کنیم*


گره های ریسمان همگرایی را ببندیم*


ریشه های پوسیده ی اعدام را بدریم*


رشته های استوار اتحاد را بتنیم...


در شرایطی که هنوز رژیم اسلامی به سرکوب و اعدام مخالفان خود مشغول است و سال خورشیدی که پشت سر گذاشته شد و ماه های پایانی آن نیز سپری می شود، جمهوری اسلامی با رکورد وحشتناک 160 اعدام (بدون در نظر گرفتن اعدام های مخفیانه در شهرهایی همچون مشهد و...) به تنهایی در صدر جدول شمار کشورهای دارای مجازات اعدام قرار گرفته است.سال پیش رژیم، آزادی خواهان و کوشندگان زیادی را اعدام کرد؛ از فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، فرهاد وکیلی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان (در اردیبهشت ماه) تا جعفر کاظمی، علی صارمی و حسین خضری...
در چنین روزی، رژیم جنایتکار اسلامی، زهرا بهرامی یکی از آزادی خواهان را که در تجمعات پس از انتخابات فرمایشی دستگیر شده بود، به جرم حق خواهی، پس از شکنجه های بسیار و نسبت دادن چندین جرم ناکرده به وی، به بی رحمانه ترین شکل، به دار آویخت.امسال و در این روزها نیز، احکام بیدادگرانه ی اعدام به وسیله ی سران جنایتکار رژیم همچنان صادر می شود؛ از جمله: رژیم قرون وسطایی اسلامی، لقمان و زانیار مرادی، دو جوان کرد را پس از شکنجه ی فراوان 
(که شرح این شکنجه ها از زبان این دو تن موجود است) و اعتراف گیری به جرم ناکرده ی کشتن پسر امام جمعه ی مریوان، به محاربه و اعدام در ملا عام متهم کرده است.
همچنین حکم اعدام سعید ملک پور –وب نگار و مهندس ایرانی- به اتهام مضحک "محاربه از طریق ایجاد سایت های مستهجن و توهین به نظام" که یک بار به خاطر فشارهای بین المللی و کوشش های کوشندگان حقوق بشری، لغو شده بود، دوباره در "دیوان عالی" جمهوری اسلامی تایید شده است.در ارتباط با هیمن پرونده سازی ها، رژیم جنایتکار اسلامی برای مهدی علیزاده از فعالان سایبری و طنز نویس، حکم اعدام صادر کرده و برای برنامه نویس دیگری بنام حسین سی سختی حکم حبس ابد را صادر نموده است.ضمن اینکه کسان دیگری همچون: زینب جلالیان، سکینه آشتیانی، حبیب لطیفی، حبیب گلپری پور، سیامک مهر و دیگران... در خطر اعدام قرار دارد...
یک سال از آن روز که شادروان زهرا بهرامی همچون هزاران انسان آزاده ی دیگر -که در طول این سی و سه سال به دست جانیان حکومت اسلامی کشته شدند- سر به دار شد، می گذرد. زهرا بهرامی، نیز قربانی جنایت پیشگی جمهوری اسلامی، مماشات دولتمردان کشورهای غربی و سیاست های سودجویانه ی مقامات هلندی و سکوت تهوع آور تک تک ما شد.در این اوضاع که بحث اساسی و مهم حقوق بشر در ایران و نقض شدید آن به وسیله ی رژیم اسلامی، از سوی مدعیان حقوق بشر در غرب و حتا برخی ایرانیان به حاشیه رانده شده و همه ی تلاش های غرب و تحریم های بیش از پیش تنها به دلیل مضحک مجبور کردن و فراخوندن دوباره ی رژیم بر سر میز مذاکرات هسته ای است، سکوت تک تک ما ایرانیان، یعنی کمک به برپا شدن یک چوبه ی دار و سر به دار شدن شهروندی دیگر... 
در اینکه به حکم تاریخ یا خواست جهان غرب یا خیزش های مردمی، روزی این رژیم به سرنگونی خود نزدیک می شود و آنکه این روز نزدیک است، تردیدی نیست. اما هرگونه تصمیم گیری مردم پسندانه و رو به پیشرفت که بدون گرفتار شدن به دور باطل تاریخ، منجر به روی کار آمدن یک نظام مردم سالار شود، بستگی به خودنمایی مثبت ایرانیان دارد. اگر می خواهیم از فرضیه ی محتمل برقرای جنگ ناخواسته یا ماندگاری رژیم اسلامی مانع آییم و به شعار "نه جنگ، نه جمهوری اسلامی" جامه ی عمل بپوشیم و دست رژیم را از آغاز دوباره ی سریال زنجیره ای اعدام ها ببندیم، بایستی با همه ی توش و توان، مساله ی اعدام ها و نقض مستمر و پیگیر سی و اندی ساله ی حقوق بشر را در هر جایی که هستیم، فریاد بزنیم.بی گمان، سکوت ما، عربده ی جرثقیل ها و چارپایه های اعدام را فریاد خواهد زد و فریاد ما، این رژیم خونخوار و ددمنش و اعدام های بی رحمانه و گستاخانه اش را به سکوت و خفگی می کشاند.پس باید در هر جا که هستیم، سکوت های خود را بشکنیم و فریاد زندانیان و اعدامی ها باشیم؛ بیاییم گره های طناب های دار را باز کنیم. گره های ریسمان همگرایی را ببندیم. ریشه های پوسیده ی اعدام را بدریم. رشته های استوار اتحاد را ببافیم...

بیاد شادروان زهرا بهرامی در سالروز سر به دار شدنش

و همه ی دلاور زنان سرزمینم ایران که به دست دژخیمان اسلامی کشته شدند:

دلـاور-زنـــان کـــامتــان شــــاد بـــاد

ز نــــام شـمــــا گیتـــی آبــــاد بـــاد

فـزونتـر ز نـــام شمــا، نــــام نیست

فــراتــر ز فــریــادتــان بــانـگ نیست

بــغریـــد چــون شیــر بــر دشمنــان

که شیران ز غرش کنون باک نیست


آه، نازنین کردیه بانو! چه سالی بود پارسال. بعد از آن روزهایی که صدای پرشورت را در مسنجرها و رادیوها می شنیدم و ترس تیپا خورده ام برای ننشستن ها با همه ی خسته شدن ها و نشکستن ها با همه ی ضربه خوردن ها، فروکش می کرد... و وقتی اوج دلاوریت را پس از بازگشت به ایران برای مبارزه به یاد می آوردم، نه تنها نمی ترسیدم، بلکه کمی هم شجاع می شدم، هرچند نه به اندازه ی خودت...
آه چه روزی بود آن یکشنبه، 30 ژانویه 2011 ساعت 9 صبح لعنتی... که خبر سر به دار شدنت رو دیدم، بی اختیار گریه می کردم؛ برای خودم، برای خودمان، نه برای تو...
خواستم در نخستین سالگرد پر کشیدن غریبانه و ناجوانمردانه ات، چیزی بنویسم، از تو، از دو زهرای دیگر همچون تو، از "سه زهرا"یی که قربانیان رژیم اسلامی و مماشات غربی های دروغگو با این رژیم خونخوار شدند (:زهرا کاظمی، زهرا بنی یعقوب و زهرا بهرامی)... 
لعنت بر من و ما اگر ساکت بنشینیم و از خفه شدن گلویی و بند آمدن نفسی، سکوتمان صدا، صدایمان بغض و بغضمان فریاد و کمر شکسته یمان استوار خیزشی نشود.لعنت بر همه ی دولتمردان غربی اهل مماشات با رژیم و حقوق بشری چی های دروغگو؛ لعنت بر همه... .

سروش سکوت

9 بهمن

منبع:پارس دیلی نیوز

مهدی علیزاده وبلاگ نویس به اعدام محکوم شد

مهدی علیزاده طنز نویس و وبلاگ نویس طی روزهای پیش به اعدام محکوم شد و حکم به وکیل و خانواده ایشان ابلاغ شده است.مهدی علیزاده فخر آباد ۳۰ ساله، متاهل و اهل مشهد برای اولین بار در تابستان سال ۸۷ و پیرو پروژه‌ی موسوم به جرائم سایبری بازداشت و مدت ۹ ماه را در بند ۲ الف زندان اوین گذراند و سپس با وثیقه ۱۰۰ میلیونی آزاد شد. وی مجدداً و در تاریخ بیستم فروردین ماه سال ۹۰ در عین ناباوری دستگیر و به بند ۳۵۰ اوین منتقل شد .نامبرده هم‌اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین محبوس است.مهدی علیزاده در دادگاه انقلاب در شعبه ۱۵ به ریاست قاضی صلواتی محاکمه و سپس حکم اعدام برایش صادر شد .مهدی علیزاده قربانی تازه قاضی صلواتی است که در هفته های اخیر حکمهای اعدام را به سرعت صادر میکند .ما از تمام گروها و سازمانهای حقوق بشری خواستار رسیدگی فوری به پرونده اعدام ایشان هستیم و به رژیم بیدادگر سرکوب هشدار میدهیم که احکام اعدام را متوقف کند و آقای علیزاده را بدون هیچ قید و شرطی آزاد کنند.

نوشته :امید دانا

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

جوانان، دمکراسی و آینده ایران

آرتور کریستن سن مستشرق معروف در تحلیل داستان ضحاک این اسطوره را یادآور خاطره تصرف ایران به دست بیگانگانی می‌داند که بر اریکه قدرت در ایران تکیه زدند و سپس به نابود کردن جوانان و اندیشه آنان پرداختند. چنانکه می‌دانیم ضحاک هر روز مغز دو جوان را به خورد مارهای روی شانه اش می‌داد تا از این راه به آرامش برسد. جوانان نیروهای فعال و مولد هر جامعههستند، نیروهایی که در جوامع مستبد سرکوب می‌شوند زیرا اساساً استبداد را با اندیشیدن میانه‌ای نیست. مستبدان عالم و از جمله ایران همواره اندیشیدن را مانع راه خود می‌بینند از اینرو ضحاک‌وار، کمر به نابودی آنان می‌بندند. مستبدان امروز ایران از اندیشیدن به خصوص اندیشه جوانان جلوگیری می‌کنند زیرا می‌دانند در صورت دادن آزادی اندیشه به افراد باید پاسخگوی پرسش‌هایی باشند که محصول آن است. پرسشگری یعنی اجازه دادن به صداهای دیگر برای شنیده شدن در حالی که حکومت مستبد ایران طاقت شنیدن صداهای دیگر و مخالف را ندارد بنابراین اندیشیدن را از اساس ممنوع می‌کند تا به مشکلات بعدی برنخورد. با نویسندگان به خصوص روزنامه نگاران جوان برخورد می‌کند و از آنجایی که پاسخی برای گفته‌های آنان ندارد، بند بر دستان قلمشان می‌گذارد و به گمان خود قلمشان را می‌شکند، علوم انسانی را محدود می‌سازد، جلوی اندیشه‌های فلسفی را می‌گیرد، استادان اندیشمند را از کار برکنار می‌سازد، بسیاری را به اجبار راهی سرزمین‌ها و کشورهای دیگر می‌کند تا همچنان بماند غافل از آنکه دنیا تغییرات زیادی پیدا کرده است.جمهوری اسلامی که در بذل و بخشش به کشورهای دوست(!) ید طولایی دارد، و سرمایه‌های ملی و میهنی را در دوست نگاه داشتن آنان(!) به هدر می‌دهد همواره از یاد برده است ایران کشوری جوان است و جوان نیاز بهشغل، مسکن، ازدواج و... دارد. کشورهای دنیا آرزومند داشتن نیرو و نسل جوان هستند، امّا در جمهوری اسلامی دائم فرصت سوزی می‌شود و عمر جوانان را با کارهای عبث تباه می‌کنند. جمهوری اسلامی همواره کوشیده تا مغز جوانان ایرانی را خوراک مارهای خود کند و از آنان موجوداتی منفعل بسازد به همین دلیل در ریز و درشت مسائل آنان دخالت می‌کند غافل از آنکه این کارها از نسل جوان آتشی زیر خاکستر می‌سازد تا در موقع لزوم آتشفشانی کنند. این عصیان علیه همه آن چیزهاییکه دخالت دولتمردان ایران در امور جوانان خوانده می‌شود، در نهضت های اعتراضی به خصوص پس از انتخابات سال 1388 به وضوح دیده می‌شود. حاکمان ایران نیز که انتظاری اینگونه نداشتند دست به جنایت های آشکار زدند. هرچند زندانی کردن و کشت و کشتار جوانان در ایران سابقه‌دار است، از انتخابات سال 88 به بعد شتاب بیشتری به خود گرفت.رهبران ایران تسهیلاتی نیز چون تحصیل در دانشگاه برای نسل جوان فراهم آورده‌اند که اگر همین مقدار را نیز عملی نمی‌کردند پیشتر از این طومار حکومتشان درنوردیده می‌شد، امّا در حالی جوانان به دانشگاه‌ها فرستاده می‌شوند که پس از اتمام تحصیل پیرمردان چمبره زده بر قدرت جایی برای شکوفایی آنان باقی نمی‌گذارند. این هم از عجایب روزگار است که پیرسالان گاه سیر از عمر و زندگی برای جوانان تشنه زندگی تصمیم می‌گیرند و برنامه‌ریزی می‌کنند. اگر هم به اصطلاح در ساختار قدرت دست به جوانگرایی‌زده می‌شود، متاسفانه به سراغ کسانی از خودی‌ها می‌روند که به سبب استفاده کردن از رانت‌های مختلف، مدرکی را گرفته که استحقاقش را نداشته‌اند از این‌رو به رغم جوانگرایی در برخی از بخش‌ها، باز به اصطلاح حق به حقدار نمی‌رسد.مشکلات مالی حاصل از بیکاری جوانان بسیاری از این نیروهای بالقوه جامعه ایران را به سمت و سوی اعتیاد کشانده است و به نظر من عامل اصلی این خانمان‌سوزی، حاکمانی هستند که اولویت اولشان کشورهای دوست و برادر(!) است، کشورهایی که ملاک دوستی‌شان تنها سرمایه‌های ملی و میهنی است که روانه جیب آنها می‌شود و به سبب این حاتم بخشی‌های از کیسه خلیفه، جوان ایرانی یا باید بیکار و سرخورده به سراغ اعتیاد برود و یا از کشور خارج شده، راهی دیار غربت گردد تا دیگران از دانش و توان او بهره‌مند گردند. فرار مغزها که امروز سران ایران نیز به آن اذعان دارند حاصل اولویت‌های احمقانه‌ای است که معمولاً جوانان را در آخر صف توجهات قرار می‌دهد و جوانی که تشنه دانش و کشف است مشتاقانه راه کشورهای غربی را در پیش می‌گیرد زیرا می‌داند آنجا امکانات لازم برایش فراهم است و هیچ کس از اعتقادها و باورهایش نمی‌پرسد.متاسفانه سران ایران به جای توجه به نیازهای جوانان، فراهم آوردن فضای مناسب برای رشد و تعالی علمی آنان و کارشناسی کمبودها، به سرکوب نسلی می‌پردازند که تقریباً تمام اسباب شادزیستی را از او گرفته‌اند و در کوچکترین امور شخصی‌اش دخالت می‌کنند. از لباس گرفته تا شکل صورت وسر و مو. هراس از شادی جوانان تا بدان پایه است که شادی‌های آنان را برخلاف عرف و شرع تشخیص می‌دهند. جوانانی را که در پارکی جمع شده و به آب‌بازی مشغول می‌شوند از ایادی و فریب‌خوردگان سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا می‌خوانند و با این اتهام واهی روانه بازداشتگاه‌ها می‌نمایند.سران ایران، جوانان را منفعل می‌خواهند، به دور از هرگونه فعالیت و نشاطی، تا بتوانند به آسانی از آنان ربات‌هایی در خدمت خود بسازند و در این راه بزرگترین مانع، آگاهی به حساب می‌آید، پس آنان به انحای مختلف به مبارزه با این آگاهی برمی‌خیزند.امروز جوانان، این آینده‌داران به حق ایران، نیازمند حمایت گروه‌های مختلف در داخل و خارج هستند. حامیان آنان نیز باید بدانند سهامداران اصلی آینده همین جوانانند، جوانانی که در سایه دموکراسی تعیین خواهند کرد دوران حاکمیت‌های فردی گذشته و ملاک شایستگی افراد، نسبت‌های قومی و فامیلی نیست. ملاک جوانان ایران زمین برنامه و کارآمدی افراد خواهد بود و در سایه چنین نگاهی هرکس می‌تواند برنامه خود را ارائه داده و در معرض انتخاب قرار بگیرد. جوانان آزاد ایران اجازه خواهند داد صداهای مختلف در جامعه شنیده شود زیرا خود با تمام وجود حاکمیت ضحاک‌ها و ضحاک وار را تجربه کرده و دیده‌اند چگونه جبر جامعه را به پرتگاه سقوط می‌کشاند.جوانان هرچند بنا بر اقتضای جوانی ماجراجویی را می‌پسندند، می‌دانند در معادلات امروز جهان ماجراجویی را جایی نیست. دنیا، امروز گفتگو و هماهنگی را می‌پذیرد، هماهنگی با نهادهای بین‌المللی. بنابراین از همین امروز همگان باید گفتگو و تفاهم را تمرین کنند و هیچ کشوری را از پیش محکوم ندانند. جوانان ایران در نظام آینده رفتاری مبنی بر احترام متقابل را بنیاد خواهند نهاد چیزی که امروز در ایران فدای خودخواهی‌ها و لجبازی‌های کودکانه حاکمان شده است.الگوی امروز جوانان ایرانی، دین به دنیا فروختگانی نیستند که در سایه تزویر، باورها و آینده مردم را به بازی گرفته‌اند و روزو روزگار را بر همگان تلخ و سیاه کرده اند. مگر ضحاک را می‌توان به عنوان الگو در پیش رو داشت؟ ضحاک، ضحاک است به همان اندازه بیگانه و قدرت‌پرست که حاضر می‌شود برای ماندن بر تخت قدرت جوانان ایران زمین را قربانی نماید. جوانان ایران می‌دانند ضحاک‌صفتان امروز ـ که چیزی جز خباثت در خود ندارند ـ به تربیت بی‌مایگانی پرداخته‌اند که از آگاهی و معرفت نصیبی ندارند. فرومایگانی که با سوء استفاده از نام جوانان دائم بازیچه قرار می‌گیرند، در مقابل سفارت‌خانه‌های کشورها به شعار دادن واداشته می‌شوند، از دیوار سفارت بالا می‌روند و آبرویی برای ایران و ایرانی در عرصه‌های بین‌المللی باقی نمی‌گذارند. الگوی جوانان ایرانی بی‌مغزانی نیستند که برای خوشامد حاکمان تمرین ویران کردن می‌نمایند. هرچند سران ایران دو راه پیش پای ایرانیان بخصوص نسل جوان نهاده‌اند؛ تن دادن به انفعال یا زندان وتبعات بعدی آن، جوانان ایران زمین همچنان به مبارزه آگاهانه خود علیه حاکمان جور ادامه می‌دهند.در این راستا شورای دموکراسی برای ایران نیز خود را در قالب جنبشی می‌بیند که بنابر اساسنامه موجود، از جنبش‌های اعتراضی مردم ایران اعم از زنان، دانشجویان، روزنامه‌نگاران، هنرمندان، جوانان، و... حمایت می‌کند و می‌کوشد تا به جهانیان بگوید مردم ایران که خود قربانیان یک نظام مستبد هستند از جنس سردمداران ایران نبوده و به غرب و دستاوردهای آزادی‌خواهانه‌اش به دیدی مثبت می‌نگرند و چون رهبران جمهوری اسلامی از سر بدبینی، قائل به مرز خودی و غیر خودی نیستند.شورای دموکراسی برای ایران، هرچند به جبر روزگار در خارج از ایران تشکیل گردیده، دل در گرو میهن خود دارد و برای سرافرازی آن می‌کوشد و دل‌های کسانی که در این شورا به فعالیت مشغولند برای ایران و مردم ستمدیده‌اش می‌تپد. از این‌رو تمام توان خود را به کار می‌گیرد تا از یک‌سو مردم آگاه ایران به آنچه استحقاقش را دارند برسند و از سوی دیگر به دنیا نشان دهد دوران حکومت جمهوری اسلامی چون دوران حکومت ضحاک، یک مرحله دیگر از استیلای بیگانگان بر خاک ایران است، بیگانگانی که از جنس مردم نیستند. به یقین جنبش‌های اعتراضی ایران چون نهضت کاوه، پایه‌های استبداد را فروخواهد ریخت و حکومتی مردم پسند را به وجود خواهد آورد، حکومتی که بر بنیاد دموکراسی شکل می‌گیرد. بی شک تا استقرار دموکراسی و آزادی در ایران تنها چند گام مانده است.

دکتر بهروز بهبودی

بنیانگذار شورای دموکراسی برای ایران

۱۳۹۰ بهمن ۶, پنجشنبه

نامه یک دانشجوی زندانی در اوین به مادرش: «هستيم، ايستاده، بيدار، اميدوار...»

جواد عليخاني، فعال دانشجویی، بيش از ۳۰ ماه است كه در بند ۳۵۰ اوين زندانی است و پيش از اين نيز سابقه حبس در زندان‌هاي سپيدار و كارون را دارد. علیخانی در نامه خود به مادرش می‌نویسد: «لي رغم سپري شدن روزها و شب‌هايي به دور از آزادي و نيز گذر ايّام جواني‌ام در پس ديوارهاي سردِ سپيدار و كارون و اينك نيز اوين، خوشحال و خرسندم از اينكه زندگاني و حياتم معنايي جديد يافته و تجربه‌اي نو بدست آورده‌ام. علي رغم تمام تلخي‌هاي حاصب از محدوديت‌ها ...بزرگترين موهبت زيست در زندان اين بود كه در سايه سارِ دوستان با طراوت‌تر از گل زيسته‌ام و همگي با مشت‌هاي گره كرده مشق زندگي كرده‌ايم به سرسبزيِ جنبش سبز.»
متن کامل نامه جواد علیخانی که از طریق یک منبع به خودنویس رسیده، به شرح زیر است:

مادرم! مهربانترين مهربانان! 

درمانده‌ام كه سخن را چگونه آغاز كنم و چه بگويم كه شرمسار نباشم، و آنگونه كه شايسته و بايسته باشد بتوانم حق مطلب را ادا كنم؛ چرا كه بر اين باورم كلام آغاز نمي‌شود تا نديدنت.«با اين وجود مي‌خواهم مطلع سخنم را با ذكر خاطره اي از دوران كودكي آغاز كنم. به خاطر داري در يك روز سرد زمستاني كه برف مي‌باريد و من نيز پشت پنجره ايستاده بودم و با حسرت و اندوه دانه هاي بلورين برف را به نظاره نشسته بودم كه به آهنگي دلنشين چگونه مي‌رقصيدند و بر زمين مي‌نشستند؛ و سنگفرش‌هاي كوچه و خيابان را از پليدي ها و زشتي ها پنهان ميكردند و پاكي و طراوت را براي زمين به ارمغان مي‌آوردند. نيك به ياد مي‌آورم كه چگونه حسرت بازي هاي كودكانه را در چشمانم خواندي و پاسخم دادي و شال و كلاهم كردي تا سرگرم برف بازي شوم... و آه كه چه لذت بخش بود لحظه اي كه دانه هاي برف روي دستانم مي‌نشست و من نيز با حسرت تماشا مي‌كردم كه چطور بر روي دستانم آب مي‌شوند و خود را فنا كرده تا مايه‌ي حيات را به ما آدميان ارزاني دارند... در لحظاتي كه از شدت سرما مي‌لرزيدم و توان سخن گفتن و حركت كردن نداشتم كه مي‌آمدي و در آغوشم مي‌كشيدي و گرماي وجودت به من هديه ميدادي. حال از آن روزها سالها ميگذرد و با مرور خاطرات بيشمار دوران كودكي پي مي‌برم كه چگونه در اين سالهاي طولاني مهر مادري را بر من ارزاني داشتي و درس عشق، مهر، صلح و آزادي را به من آموختي.گاهي اوقات پيش مي‌آيد كه در زندان، حتي براي لحظاتي كوتاه، چشمانم را مي‌بندم و از معبر زمان عبور مي‌كنم تا به آن روزگار دوران خوش كودكي بازگردم و آن خاطرات را از نو تجربه كنم تا هميشه بودنت را در كنارم احساس كنم. ولي افسوس پس از چند لحظه كه چشمان را باز مي‌كنم، تو را نمي‌بينم و به ياد مي‌آورم كه در اين قفس محصورم. در اين لحظه است كه غم تمام وجودم را فرا ميگيرد و سكوتي تلخ بر من حكمفرما مي‌شود و اين ديوارهاي سرد و بي روح را در مقابل چشمانم ميبينم كه نه حرف مي‌زنند و نه احساسي دارند و هرچه هست، سراسر رعب است و هراس... و ازينكه در كنارت نيستم خود را در قعر عجز و عسرت احساس ميكنم.هرچه هست سايه‌ي شوم و هولناك قدرت است كه بالاي سرم خيمه زده است و من تمام توان خود را به كار مي‌بندم، پنجه در ديوار افكنده تا شايد روزنه‌اي از اميد بيابم و خود را دوباره در آغوشت ببينم و آرام گيرم.



مادر! اي زلال تر از باران!


حال كه از بيم‌هايم سخن گفتم و از ناتواني‌هايم هراس‌هايم، شايد بهتر باشد تا جانب انصاف را گرفته و از اميدهيم نيز سخن بگويم. چرا كه معتقدم اين بينش و زاويه نگاه هر كس است كه غم و شادي و نشاط و اندوه و نيز بيم و اميد را رقم ميزند.علي رغم سپري شدن روزها و شب‌هايي به دور از آزادي و نيز گذر ايّام جواني‌ام در پس ديوارهاي سردِ سپيدار و كارون و اينك نيز اوين، خوشحال و خرسندم از اينكه زندگاني و حياتم معنايي جديد يافته و تجربه‌اي نو بدست آورده‌ام. علي رغم تمام تلخي‌هاي حاصب از محدوديت‌ها وو دوري از خانه و كاشانه و جامعه، بزرگترين موهبت زيست در زندان اين بود كه در سايه سارِ دوستان با طراوت‌تر از گل زيسته‌ام و همگي با مشت‌هاي گره كرده مشق زندگي كرده‌ايم به سرسبزيِ جنبش سبز. بنابراين با اين بينش به خود و جامعه بوده است كه سرشار از حيات گشته‌ايم و با اينكه در بندي با ديوارهاي بلند و زمخت و بي روح محصوريم، همه دست در دست هم داده ايم تا اين ترانه ها را با عشق به وطن زمزمه كنيم : «هستيم، ايستاده، بيدار، اميدوار...
اميدوار به آينده اي براي ايراني آباد و آزاد، اميدوار به "بودن" براي "طرحي نو درانداختن"، اميدوار به آينده اي كه به باور من زود خواهد آمد و در آن ايّام ديگر نشانه اي از ظلمت شب نخواهد بود. آري با اين طرز فكر است كه ميتوانيم با تكيه بر اميد و نيز با همدلي و همراهي يكايك همبنديان، روحي تازه بر كالبد سخت و سرد زندان دميده تا زندان را دانشگاهي براي آموختن و تجربه كردن براي خود تبديل كنيم و نيز پيوندي عميق و عاطفي با مردمان ايرانزمين، حياتي سبز را در رگهاي متصلّب جامعه مان جاري كنيم، تا همگان بدانند كه با صبر و استقامت و اراده اي راسخ و زلال ميتوان اساسِ زندگي بشري كه همانا "آزادي" مي‌نامندش را براي جامعه مان كه به راستي شايسته آن است، به ارمغان آورد.

معناي هستي‌ام

به عشق تو و اميد به ديداري نو، تحمل روزهاي تلخ زندان حقيقتاً برايم سهل و آسان گشته است. در يكي از همين روزهاي آغازين زمستان بود كه در حياط قدم ميزدم و تنها باد مهمان تنهاييم بود و در انديشه ايام نه چندان دور به سر مي‌بردم. روزهايي كه بيرون از زندان بودم ولي در حسرت چشيدن طعم آزادي. و دنياي پيرامونم رفته رفته از زندگي تهي مي‌شد و زمين نيز از زيستن خسته بود و من نيز در اين وضعيت، هر كجا قدم ميگذاشتم، شب با سرعتي تصور ناپذير پشت سرم فرا مي‌رسيد. گويي همه جا سياهي شب در پي من بود و هر كجا كه ميرسيدم ظلمت و تباهي فرود مي‌آمد و گورستاني سرشار از سكوت در ذهنم نقش مي‌بست و چون پتكي كالبدم را فرو مي‌ريخت و گرچه اين را با چشمانم نمي‌ديدم ولي به راستي با تمام وجود و با تك تك ذرات بدنم احساس مي‌كردم.

مادر عزيزم

در تمام سال‌هاي حضورم در دانشگاه و در طول مسير خوابگاه تا دانشگاه، اين حس با من همراه بود و من نيز به ناچار به راهم ادامه مي‌دادم و مسيرم را پيش مي‌گرفتم و سايه ظلمت و خفقان و استبداد سر به سرم مي‌گذاشت، آزارم مي‌داد، عذابم مي‌داد. سايه اي كه وجودم را در هاله اي از ابهام قرار داده، سايه‌ي شوم استبداد كه هستي را به نيستي مبدل كرده بود. در اين لحظه بود كه قاصدكي كه سكوت شب را نشانه رفته بود مهمانم شد و دلتنگي‌هايم را از بين برد و خستگي هايم را شكست. تصميم گرفتم به نبردي نابرابر با نيستي تن در دهم و تكليف خويشتن را روشن كنم، لذا از بين دو گزينه دانشگاه، اخذ مدرك، تحصيلات عاليه... و رفتم به زندان و معنايي دوباره به زندگي بخشيدن و فرياد برآوردن و سياهي شب را نشانه رفتن، گزينه دوم را انتخاب كردم و در مسيري پا نهادم كه حياتم معنايي دوباره يافت. اين گونه شد كه كيف و كتاب و خاطرات شيرين دانشگاه را رها كردم و ميله هاي سرد و پولادين سلول‌هاي انفرادي و ديوارهاي بلند و زمخت و بي روح زندان را در آغوش كشيدم تا رهايي بزرگتري بدست آورم.

مادرم، بهانه هستي‌ام و فلسفه وجودي‌ام

شايد كه تصميمم در ابتدا خودخواهانه مي‌نمود. چرا كه شما با تمام رنج‌ها و سختي هاي زندگي آرزويي دگر برايم داشتيد و آينده اي ديگر برايم ترسيم نموده بوديد. به دور از زندان و حبس، خواسته شما را اجابت نكردم و عصيانگري نمودم و آرزوهاي شما را برآورده نساختم و از اين حيث به شما و خانواده بدهكارم و اميد آن مي‌رود كه تا در آينده‌اي نه چندان دور بتوانم قدردان زحماتتان باشم. خوب به ياد مي‌آورم روزهايي در مهر ۸۶ كه در يكي از خيابان‌هاي اهواز ربوده شدم. چه مدت كه از من بي خبر بودي و چه سختي ها كه تحمل نكردي و دائم در رفت و آمد از كرج به اهواز تا بلكه خبري از من بگيري و دريغ كه هيچ پاسخت نمي‌دادند.
مگر من مي‌توان آن لحظات را درك كنم كه مادري چه كشيد از بيخبري مطلق از فرزندش. و حقيقتاً نمي‌توانم بفهمم كه چه دشواري‌ها و دردها كشيدي ولي بازهم در سينه حبس كردي و تاكنون نيز برايم بازگو ننمودي.

عزيزترينم

به وجودت افتخار مي‌كنم كه چه زود توانستي واقعيت را بپذيري كه به هر حال اين سالها را در زندام خواهم بود و مهم‌تر اينكه خود را با شرايط سخت و دشوار من هم آغوش ديدي و سهم بيشتري از سختي ها و تلخي هارا بر دوش كشيدي و دلتنگي‌هايم را سهيم شدي و به وضوح ديدم كه چه عاشقانه با دلتنگي هاي ديگر خانواده هاي زندانيان همراه و هم درد گشتي.اين روزها به انمدازه تمام عمرم دلتنگ تو ام و آرزوي آن دارم تا در آغوشت بگيرم و روي چون ماهت را كه تمثالي از عشق و صبر و ايستادگي است را غرق در بوسه كنم. بدان كه به داشتن مادري چون تو افتخار مي‌كنم كه اينچنين همراه و همدل من بودي و هستي. افسوس مي‌خورم كه فقط هفته‌اي دوبار مي‌توانيم هم را ببينيم. آنهم از پشت ديوار هاي شيشه‌اي سرد اوين كه با ميله‌ها آذين شده. در آن لحظه ملاقات كه چشمان باراني‌ات را مي‌بينم، آتش به خرمن هستي‌ام مي‌زند و تنها نفس‌هاي گرم وجودت است كه مرا به وجد مي‌آورد. به هستي‌ام معنا مي‌بخشد و سخنت موسقي‌اي دلنشين روحي تازه بر كالبدم مي‌دمد. و انر‍ژي ام مضاعف مي‌گردد با ديدنت، با شنيدن صدايت، با خنده هايت... چرا كه خواسته‌اي تا قرص و محكم بايستم و باكي نداشته باشم و مضمون حرفهايت هميشه اين جمله بوده است كه : «تاريك‌ترين ساعت شب، ‌درست ساعات قبل از طلوع خورشيد است، پس هميشه اميد داشته باش.»
پس به من نيز حق بده تا خواسته‌اي داشته باشم و آن اينكه كوچكترين نگراني از نبود من نداشته باشي و دل‌واپسي از بودن من در زندان به خود راه ندهي و هميشه در كنارم بايستي، همانطور كه تاكنون همراهم بوده‌اي.
مادر عزيزم

روزهاي دوشنبه كه مي‌شود با اينكه مي‌دانم چه سختي‌هايي را متحمل مي‌شوي و با كهولت سن رنج‌هاي مسير كرج تا اوين را به جان مي‌خري و در سرما و گرما و به هر وسيله خودت را به زندان مي‌رساني، لحظه شماري مي‌كنم و چشم انتظار حضورت هستم.افسوس كه تنها ۲۰ دقيقه رويت را مي‌بينم. دقايقي كه يك عمر برايم ارزش دارد و حضورت به من معنا مي‌بخشد و لحظات پاياني ملاقات را به ياد مي‌آورم كه وجود نازنينت ققنوس وار مي‌سوزد تا از خاكسترش ققنوسي جوان و باطراوت چون فرزندش برويد. اين‌گونه مي‌شود كه با ديدن اين عشق در چشمانت احساس غرور مي‌كنم و مهر مادري را در تك تك ذراتم حس مي‌كنم و اينكه نگاهت سرشار از رازهايي ست كه در دل داري و نمي‌گويي و من تنها مي‌توانم به تفسير و تاويل روي بياورم كه مضمون كلام و نگاهت مي‌تواند اين سخنان آهنگين باشد:

كوچه ها منتظر بانگ قدم هاي تو اند / تو از اين برف فرود آمده دلگير مشو

دیده‌بان حقوق بشر: روزنامه‌نگاران و وبلاگ نویسان بازداشتی را فورا آزاد کنید!

سازمان دیده‌بان حقوق بشر در جدیدترین گزارش خود درباره ایران، از ۱۰ روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویسی نام برد که از ابتدای سال جاری میلادی تا کنون بازداشت شده‌اند. این سازمان از جمهوری اسلامی خواست که این افراد را فورا آزاد کند.سازمان دیده‌بان حقوق بشر در گزارشی که روز پنجشنبه (۲۵ ژانویه / ۵ بهمن) منتشر شده، از جمهوری اسلامی خواست تا هرچه زودتر ۱۰ روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویسی را که از آغاز سال جاری میلادی تا کنون بازداشت شده‌اند، آزاد کند.سایت رسمی دیده‌بان حقوق بشر به نقل از "جو استورک"، معاون بخش خاورمیانه این سازمان غیردولتی‌، نوشته است: «موج جدید دستگیری‏های روزنامه‌نگاران و وبلاگ‌نویسان، تلاش بی‌شرمانه مقامات جمهوری اسلامی برای اعمال سلطه مطلق بر جریان آزاد اطلاعات است. مسئولین باید تمام روزنامه‌نگاران و وبلاگ‌نویسانی را که در حال حاضر بدون صدور اتهامات رسمی، وجود شواهد محکم علیه آنان و یا به دلیل استفاده از حق آزادی بیان، در زندان‌های ایران گرفتار شده‌اند، آزاد کنند.» در این گزارش با نام بردن از روزنامه‌نگارانی چون پرستو دوکوهکی، مرضیه رسولی، سهام‌الدین بورقانی و شهرام محمودی که در روزهای اخیر بازداشت شده‌اند، خاطرنشان شده که مقامات رسمی تا کنون از ارائه دلیل بازداشت این افراد خودداری کرده‌اند. تها پرستو دوکوهکی طی تماسی که با خانواده‌اش داشته گفته است که اتهام "تبلیغ علیه نظام" به او تفهیم شده است.سازمان دیده‌بان حقوق بشر همچنین از دستگیرشدگان دیگری نام برده از جمله سعید مدنی، استاد دانشگاه، محمد سلیمانی‌نیا، مترجم، فاطمه خردمند و احسان هوشمند، که هر دو روزنامه‌نگار هستند. به گزارش این سازمان، همچنین تعدادی از اعضای سایت "مجذوبان نور" که متعلق به دراویش گنابادی است نیز از ابتدای سال جاری میلادی دستگیر شده‌اند.این دستگیری‌ها در حالی صورت می‌گیرد که روز سه‌شنبه (۴ بهمن / ۲۴ ژانویه) حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی، اعلام کرد که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی افرادی را دستگیر کرده‌اند که قصد اخلال در جریان انتخابات آینده مجلس را داشتند و از طریق شبکه‌های اجتماعی «به دنبال اجرای طرح‌ها و برنامه‌های آمریکا» بودند.هنوز ارتباط دستگیری‌های اخیر با این سخنان وزیر اطلاعات مشخص نشده و معلوم نیست که اتهامات این افراد در رابطه با انتخابات آینده مجلس در اسفندماه باشد.در آخرین روزهای سال ۲۰۱۱ "کمیته حفاظت از روزنامه‌نگاران" در گزارش خود از وضعیت روزنامه‌نگاران در دنیا در سال ۲۰۱۱ اعلام کرد که ایران برای دومین سال متوالی عنوان «بزرگ‌ترین زندان روزنامه‌نگاران جهان» را از آن خود کرده است.

منبع : دویچه وله

گردهمایی” سراسری نە بە اعدام و دیکتاتوری” در چند کشور و شهر بزرگ اروپایی ، شهر اسکی شهیر ترکیە و دهلی در هندوستان

ما نه تنها نگران تاسیسات زیرزمینی جمهوری اسلامی بلکە نگران چوبه های اعدام روی زمین در ایران نیز هستیم! گردهمایی گروه ها و کنشگران سیاسی،مدنی و حقوق بشری علیە اعدام هم میهنان گرفتار در زندانهای رژیم در شهرهای اروپایی کلن- آلمان ، هامبورگ -آلمان، اسکی شهیر-ترکیە، دهلی -هندوستان، وین -اتریش، لندن-انگلستان در روز ٢٨ ژانویە ٢٠١٢
بار دیگر ارابە مرگ ،خشونت و اعدام از سوی نظام مذهبی جمهوری اسلامی برای ایجاد هراس و خفقان و جلوگیری از ایجاد فضای اعتراض های مدنی درایران بە کار افتادە است…نظام ولایت فقیە هر بار کە از فوران و شروع دوبارە اعتراض های خیابانی و مدنی جنبش مردمی و سبز در ایران احساس بیم وهراس کردە، برای ایجاد رعب و وحشت از برپایی دارهای اعدام و مانور دهی های خشونت بار برای ادامە حکومت ننگین خود سود جستە و اینبار در آستانە انتخابات تحریم شدە ی دورە دهم مجلس شورای اسلامی، هراسناک از برپایی و آغاز دوبارە اعتراضات خیابانی دست بە کار صدور احکام اعدام برای برخی زندانیان سیاسی و فعالان عرصە اینترنت و سایبری شدە و دراقدامی ناباورانە بە سوی اجرای اعدام چند تن دیگر از هم میهنانمان می رود، آقایان جواد لاری ، سعید ملک پور ،امیر میرزایی حکمتی ،وحید اصغری،برادران زانیار و لقمان مرادی و… بە تازگی حکم اعدام خود را دریافت کردە اند ومنتظر یاری جهانیان و فعالان حقوق بشری هستند…!
جمهوری اسلامی دارای دومین مقام اعدام در میان کشورهای جهان پس از کشور چین می باشد وهموارە از مجازات غیر انسانی اعدام برای ایجاد هراس و وحشت و پیش برد حکومت ننگین و ضد انسانی خود استفادە می کند…بر همین اساس ما گروهی از فعالان و کنشگران سیاسی،مدنی و حقوق بشری ایران در خارج کشور برای اعلام مخالفت با مجازات اعدام و جلب توجە مجامع بین المللی و گروهای حقوق بشری بە این نقض آشکار حقوق انسانی در ایران کە هر زمان بیم انجام این جنایت هولناک از سوی رژیم ایران میرود،با شعار” نە اعدام نە دیکتاتوری!” همە فعالان و کنشگران سیاسی،مدنی و حقوق بشری را بە گرد همایی اعتراض آمیز در تاریخ شنبە ٢٨ ژانویە ٢٠١٢ فرا می خوانیم…هم میهنان گرفتار در زندانهای جمهوری اسلامی درانتظار یاری و همراهی ما در مخالفت با این جنایت آشکار ضد بشری هستند…! همراه شو عزیز تنها نمان بە درد کاین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود!

گروه ها و انجمن های حقوق بشری همراه :

١ – انجمن همبستگی فعالان تبعیدی (هفت) ایران ــــ کشورهای ترکیە و آلمان -کلن

٢ – دانشجویان و جوانان موج سبز کلن – آلمان ٣- کمپین “صلح فعالان تبعیدی” در دهلی ــ هندوستان

۴- حامیان مادران پارک لاله – کلن

۵- مادران ایرانی هامبورگ

۶- گروه ۲۲ خرداد – هامبورگ

٧- جمعیت پشتیبانی از مبارزات دموکراتیک مردم ایران – کلن

و با پشتیبانی :

ــــ صدای موج سبز – لندن

ــــ نسل آزادیخواه ایران – اتریش

ـــ جمیعت دفاع از زندانیان سیاسی کلن



نوشته ای از همبستگی برای ایران

اختلاف جدید خامنه ای واحمدی نژاد

منابع اطلاعاتی سپاه آنلاین در بیت رهبری خبر از دستور خامنه ای مبنی بر حضور هیات دولت را در جلسه فوق العاده در مورد تنگه هرمز و هماهنگی دولت با محتبی خامنه ای را در مقابله نظامی احتمالی را صادر کرد.به گزارش منبع اطلاعاتی شماره ۲۵٫الف در سپاه ولی امر، صبح امروز از نیروی دریایی سپاه پاسداران درآبهای خلیج فارس اطلاعات محرمانه مبتنی بر کار شکنی دولت در جلوگیری از نحوه آرایش دفاعی وتهاجمی و ایجاد عدم هماهنگی بین نیروهای تحت امر آنها ودر صدر آن مجتبی خامنه ای به بیت رهبری رسیده وبه صورت فوری به شخص خامنه ای تحویل شده است. در این گزارش محرمانه از ورود لابی دولت احمدی نژاد به این نیرو و جهت دادن به ، فرماندهی آنها درزمان مقابله سخن گفته شده است . از طرفی خامنه ای با خواندن گزارش بسیار بر افروخته و پریشان شده و بی درنگ دستور اکید صادر کرده است و بدون مشورت با کارشناسان نظامی بیت آن دستور را توسط وحید حقانیان مشاور اجرایی بیت رهبری به قوه مجریه ابلاغ کرده است.باید این مساله را مد نظر داشته باشیم که در دو روز گذشته مجتبی خامنه ای به همراه مشاورین نظامی خود در جزیره قشم حضور داشته واز تنب بزرگ دیدن کرده است.از سویی جنگ احتمالی در زمان کنونی به سود نظام ایران است.وبه طبع فرماندهی این روند و موفق شدن آن به چهره سیاسی مجتبی خامنه ای بسیار کمک خواهد کرد.از طرفی محمود احمدی نژاد نخواهد گذاشت که این امتیاز بسیار عالی را شخص دیگری به چنگ آورد و از روز آغاز سفر نامبرده به جنوب کشور رییس جمهور نظام حاکم بر ایران علیه او جبهه شدیدی در مورد اختلاص میلیاردی گرفته است . از نظر سپاه آنلاین دور تازه ای از اختلافات در نظام ایران را در روزهای آینده شاهد خواهیم بود.

نوشته ای از فرزاد سلطانزاده نادری
خبرنامه ملّی ایرانیان

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

مردم نان ندارند بخورند احمدی نژاد به فکر راه اندازی صد شبکه تلویزیونی است

احمدی نژاد: تا دو سه سال آینده باید صد شبکه تلویزیونی داشته باشیم.احمدی نژاد در مراسم افتتاح شبکه نمایش با بیان اینکه حداقل باید صد شبکه داشته باشیم گفت: این گونه که گسترش رسانه ها را در دنیا می بینیم ما تا دو سه سال آینده باید به صد شبکه برسیم و همه نیازها باید پاسخ داده شود.وی گفت:باید تمام نیازهای امروز و نیازهایی که در آینده ایجاد می شود بررسی و پیش بینی کنیم و از الان پایه آن گذاشته شود.وی در ادامه با تشکر از کرمی رئیس شبکه نمایش گفت: بالاخره ما هم بعضی وقت ها مشتری این شبکه هستیم آخر شبها که می رسیم فیلم های سینمایی آن را می بینیم.

پارس دیلی نیوز

همسر ژیلا مهدویان: دست وکلا برای دفاع بسته است

در حالیکه طی هفته های گذشته فشار و تهدیدها بر روی اعضای مادران عزادر افزایش یافته است اوایل دی ماه ژیلا مهدویان عضو این تشکل مدنی به پنج سال زندان، سه سال تعزیزی و دو سال تعلیقی محکوم شده است و دخترش مریم نجفی نیز به دو سال حبس، یک سال و نیم تعلیقی و شش ماه تعزیری محکوم شده است.حمید ترمسی در خصوص حکم صادره برای همسر و دخترش به "جرس" می گوید: "در دادگاه بدوی برای همسرم پنج سال و برای مریم دو سال حکم صادر کرده اند. اتهامشان هم اقدام علیه امنیت ملی و ارتباط با سازمان مجاهدین و ارتباط با مادران عزادار است. زمانی که همسرم و دخترم را می خواستند بازداشت کنند و ماموری به من حکم جلب نشان داد خنده ام گرفت و همان زمان هم گفتم شما به ما انگ ارتباط با سازمان مجاهدین می زنید آخر کدام آدم عاقلی خودش را به سازمان مجاهدین وصل می کند؟! حرفشان هم این است که آقای نقاش کار به منزل ما تلفن زده است من هم در همانجا گفتم که ما با ایشان تماس نداشتیم و بعد از آن بلاهایی که در زندان به سر حسام آوردید و خبرش در رسانه ها پیچید ایشان با ما تماس گرفتند و خودشان را عضو حقوق بشر معرفی کردند و فقط حال حسام را می پرسیدند. حالا سوال من این است آیا این کجا ارتباط با سازمان مجاهدین است؟ اگر می گفتند جنبش سبز باز یک حرفی . اتهام دیگری که خیلی تعجب آور است این است که همسرم را متهم کرده اند که عضو مادران عزادار است و اقدام علیه امنیت ملی کرده، خب حتما این برای اینها جرم است حتی از نظر آقایان کسی حق ندارد بگوید ماست سفید است.وی با اشاره بر اینکه وکلا دستشان بسته است ادامه می دهد: "وکلا جرات ندارند با این اوضاع کاری کنند، وگرنه خودشان محکوم می شوند. حتی زمانیکه که می خواستیم به این حکم اعتراض کنیم وکیل اعتراض را نوشت اما گفت خودتان آن را به دادگاه ببرید من دادگاه نمی آیم و اسمی از وکیل نبرید.ترمسی می افزاید: "خوب حق دارد، حتی همسرم که رفته بود اعتراض خود را به دادگاه تحویل دهد یک وکیلی را از زندان آورده بودند تا محاکمه کنند. یا همین خانم ستوده که وکیل پسرم حسام بود الان در کجاست؟ در زندان! بعد از خانم ستوده وکیل دیگری گرفتیم، او را هم بازداشت کردند و الان هم همان وکیل سوم که خوشبختانه آزاد است اما دست به عصا راه می رود. اینها می گویند وکیل بگیرید اما اگر وکیل کارها را بخواهند از راه قانونی پیش ببرند او را هم بازداشت می کنند..."
همسر ژیلا مهدویان با ابراز ناراحتی از روند رسیدگی به اعتراض خود بیان می کند: "حالا باید منتظر بمانیم تا نتیجه ی دادگاه تجدید نظر بیاید. البته دادگاه اینها که دادگاه نیست، یکدفعه می بینید حکمی که پنج سال بوده را بیشتر می کنند. معلوم نیست در کشور چه خبر است؟
طی روزهای گذشته تشکل مدنی «مادران پارک لاله و حامیان» آنها، با صدور بیانیه ای پیرامون ادامه بازداشت ها و تشدید فشارها بر فعالان سیاسی- مدنی و مادران عزادار، خواستار "آزادی تمامی زندانیان سیاسی – عقیدتی"، "لغو مجازات اعدام" و "محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان کشتارهای سی و سه سال گذشته" شدند.در بخشی از این بیانیه آمده است: " در حالی که مردم حق نفس کشیدن ندارند و بسیاری از آزادی خواهان تنها به جرم حق طلبی؛ زندانی، مفقود، مجروح و کشته می شوند و خانواده هایشان حق هیچ گونه شکایت و پیگیری واقعی را ندارند. می پرسیم : کدامیک ازخواسته ها و حرکت های مادران و حامیان، غیرقانونی بوده که امنیت ملی کشور به خطر افتاده است؟ جز اینکه پیگیری وضعیت فرزند در هر دین و آیین و قانونی، حق هر مادری و همراهی و حمایت از مادران، وظیفه تک تک فرزندان جامعه جهانی است. حاکمان، امنیت ملی را امنیت اوباش، قاتلان و شکنجه گران می دانند و به همین دلیل این چنین از حرکت مادران به وحشت افتاده اند و به اشکال مختلف آنها را مورد اذیت و آزار قرار می دهند.همسر این عضو مادران عزادر با واهی خواندن اتهام همسرش می گوید: "همسرم دو ماه و دخترش ده روز در زندان بودند که خانم مهدوی یکی از آن دو ماه را در انفرادی و تحت بازجویی بود و بعد با قرار وثیقه آنها را آزاد کردند.( بیست میلیون سند ملکی برای همسرم فیش حقوقی برای دخترش). وقتی تا این حد اتهامات بی اساس است، دیگر چه بگویم! به چه کسی بگویم؟ کسی حرف ما را گوش نمی دهد.لازم به یادآوری است که تجمع و تشکل موسوم به "مادران عزادار" و حامیان آنها، از آخرین شنبه خرداد ماه پس از جانباختن تعدادی از جوانان در حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 شکل گرفت. در جریان این تجمعات که شنبه ها عصر مقابل میدان مرکزی پارک لاله تهران برگزار می شد، مادرانی که فرزندان خود را از دست داده یا ناپدید شده و همچنین گروهی از فعالان مدنی و حقوق زنان – به خصوص مادرانی که در سال های پیشتر فرزندانشان اعدام یا ناپدید شده اند- نیز شرکت داشتند. بعدتر نیز، مادرانی که فرزندانشان در بازداشت قرار گرفتند، به این جمع مادران پیوسته بودند. آنها خواستار حقیقت یابی در مورد کشته، ناپدید و بازداشت شدن فرزندان خود و پاسخگویی مقامات در برابر این موارد بودند. اما حاکمان کنونی به جای پاسخگویی به خواسته های بر حق این مادران اسیب دیده فشارها و تهدیدها را بر آنها افزایش دادند و برای برخی از اعضای آن حکم زندان صادر نمودند.
گفتنی است، ژیلا کرم زاده مکوندی ، شاعر و از حامیان مادران عزادار، به چهار سال حبس، دو سال تعزیزی و دو سال تعلیقی محکوم و در زندان بسر می برد. لیلا سیف اللهی، پزشک و از حامیان مادران عزادار، نیز به چهار سال حبس، دو سال تعزیزی و دو سال تعلیقی محکوم شده است. نادر احسنی، یکی دیگر از حامیان مادران پارک لاله، پس از تحمل یک سال زندان و پس از آزادی، دوباره به دادگاه احضار و به دو سال حبس تعزیری محکوم شده است. منصوره بهکیش نیز به جرم دادخواهی و همدردی با مادران عزادار و حضور در خاوران و بهشت زهرا، بارها احضار و در آخرین بازداشت یک ماه را در حبس گذراند و در چهار دی ماه محاکمه و در انتظار حکم نهائی است.همچنین اکرم نقابی، مادر سعید زینالی به جرم پیگیری وضعیت فرزندش به مدت دو ماه زندانی شده و محاکمه شده است و پروین مخترع، مادر کوهیار گودرزی به جرم پیگیری وضعیت فرزندش به 23 ماه حبس تعزیری محکوم و زندانی شده است.ژیلا مهدویان یکی از این مادران رنج کشیده است که حسام ترمسی از جمله بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات فرزند اوست که در تیرماه سال 88 بازداشت و به اتهام شرکت در اعتراض‌های بعد از انتخابات به یک سال زندان محکوم شد و بعد از گذراندن یازده ماه اردیبهشت ماه از زندان آزاد شد. اما به فاصله کوتاهی بعد از آزادی از ناراحتی های شدید جسمی و عصبی در رنج بود ودکتر معالج حسام گفته بود که مشکل وی از دوره زندانش می باشد.حمید ترمسی پیش از این در خصوص وضعیت اسف بار پسرش و نگرانی مادرش به جرس گفته بود: "در چهل و شش روز اول دستگیری پسرم را بشدت شکنجه کردند و هر روز مورد ضرب و شتم قرارش می دادند. این ضرب و شتم در حالی صورت می گرفت که او در زندان نبود و در یکی از باغها نگهداری می شد و شکنجه جسمی و روحی می شد. فحش های ناموسی و تحقیرآمیز به یک جوان بیست ساله می دادند. بعد از این چهل و شش روز شکنجه زمانیکه پسرم را به زندان اوین بردند مسئولین اوین ایشان را تحویل نمی گرفت و می گفتند این در حال مردن است و دکترای زندان اوین گفتند از این آقایانی که ایشان را آورده اند تعهد بگیرید که اگر اتفاقی برای ایشان افتاد بعهده خودشان است. بعد از آن هم در زندان هر مشکل و ناراحتی که پیدا می کرد ایشان را پیش دکتر نمی بردند تمام این فشارها باعث شد که پسرم اعصابش ناراحت شود و مجبور به استفاده از قرص های اعصاب شود. چند مدت پیش هم که چند نفر از زندانیان کرد را اعدام کردند چنان در روحیه پسرم تاثیر گذاشت که گریه می کرد و می گفت من با اینها هم زندانی بودم به چه گناهی اعدام شدند؟ و مدام می گفت این بچه ها اینقدر پاک و معصوم بودند که نمی فهمم به چه جرمی اعدام شده اند؟ و تمام این مسائل روی روحیه اش اثر گذاشت حتی ما که عمری گذرانده ایم وقتی این اخبار را می شنویم حالمان بد می شود که فرزندان نجیب و بی گناه را فقط به جرم حرف زدن اعدام می کنند. اما هیچ مرجعی مسئولیت این اتفاقات را بعهده نمی گیرد و پاسخی نمی دهند و مدام به مردم دروغ می گویند.
منبع: جرس

برادر وحید اصغری، محکوم به اعدام: سپاه چهار سال پیش به برادرم گفته بود اعدامت می کنیم؛ شرح شکنجه ها و اعترافات اجباری

وحید اصغری، زندانی ۲۵ ساله که به اتهام پرونده موسوم به ” مدیریت سایت های مستهجن و مخالف دین اسلام” که ۶ دی ماه امسال به اعدام محکوم شده است اکنون دچار روانپریشی است و خانواده اش خواستار تجدید نظر در این حکم شده اند. این زندانی طبق شکایت نامه اش که متن آن در اختیار کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران قرار گرفته است بارها توسط بازجویانش شکنجه و وادار به اعتراف های بر علیه خودش شده است. او شکایت نامه ای برای رسیدگی به اوضاعش خطاب به قاضی صلواتی نوشته که هنوز بی پاسخ مانده است. این پرونده دو متهم دیگر نیز به نام های سعید ملک پور و شهرام وزیری نیز دارد. سعید ملک پور نیز از سوی دادگاه به اعدام محکوم شده است.وحید اصغری شکایت نامه ای در تاریخ ۲۵ آذرماه ۱۳۸۸ خطاب به قاضی صلواتی درخصوص شکنجه ها و فشارهای که به او وارد شده بود نوشت و خواستار رسیدگی شد. وی در بخشی از این نامه گفته است:« با چشم بند و دست بند مرا شدیدا به چوب بسته و به ـ حالت ـ کاسه سر و به سمت پائین آویزان کردند، با طناب و دستبند و شلاق و سیلی می زدند. ضربه زدن به شکم و پهلو با پنجه بوکس و گذاشتن چاقو زیر گلویم و روی رگ دستم و تهدید به قتل و تجاوز جنسی چند نفره به من به زور هر چه می خواستند را تلقین می کردند و با وعده و اجبار از من اعتراف غیر واقعی و کذب و امضا و اثر انگشت و نوار مصاحبه ی ویدئویی جعلی بارها گرفتند. در حالی که من فقط متهم بودم.»احمد اصغری،برادر وحید اصغری، با اظهار اینکه حکم اعدام او ناعادلانه است به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت:« سپاه همان روزهای اول به برادرم گفته بود اعدامت می کنیم و در رسانه های مختلف هم نوشته شده بود که برای وحید حکم اعدام صادر شده است در حالی که وحید به تازه گی به دادگاه رفته و حکم او هم ۷ دی ماه امسال صادر شد . این یعنی اینکه قاضی کاره ای نیست و حکم را بازجوهای سپاه برای متهمین سیاسی قبلا صادر می کنند و قاضی تنها وظیفه دارد آن را برای رسمی کردن تایید کند . حالا طرف اصلا جرمی داشته باشد یا نداشته باشد مهم نیست.» احمد اصغری برادر این زندانی محکوم به اعدام که اکنون در آمریکا به سر می برد در خصوص اتهام های برادرش که منتهی به حکم اعدام او شده است، به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت:« اتهام های زیادی به او زده اند از جاسوس دولت گرفته تا ارتباط با سازمان منافقین و در اختیار گذاشتن فضای اینترنتی به افرادی که سایت های مخالف رژیم راه انداخته اند اما او تنها جرمش این بوده که فضای اینترنتی در اختیار دیگران قرار می داده، اینکه بعد از آن چه مطالبی در آن فضا کار می شده به او دیگر ربطی نداشته است. آنقدر اتهام های برادرم زیاد هست که من وقتی برای اولین بار سایت گرداب( متعلق به سپاه پاسداران) را دیدم فکر کردم این اتهامات احیانا مال مافیای سیسیل ایتالیا و گانگسترهای کلمبیا و با پشتیابانی چند دولت قدرتمند خارجی هست نه مال یک جوان کارگرزاده ۲۱ ساله که برای تامیین مخارج تحصیل اش در هند دامین می فروخته است.»وحید اصغری، متولد ۱۳۶۵ و متولد شهر میانه (آذربایجان شرقی)، فعال سایبری و دانشجوی مقطع کارشناسی در دانشگاه هند در تاریخ ۶ دی ماه در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب توسط قاضی صلواتی به اعدام محکوم شد. او در تاریخ ۱۹ اردبیهشت سال ۱۳۸۷ در فرودگاه امام خمینی توسط ماموران لباس شخصی سپاه پاسداران بازداشت شد. به گفته برادرش او پس از ۴ سال بودن در هند برای دیدن مادرش به ایران آمده بود که توسط نیروهای امنیتی در فرودگاه دستگیرشد. وحید اصغری در آن زمان ۲۱ سال داشته است. در اسفند ماه همان سال(۱۳۸۷) شبکه سایبری سپاه پاسداران خبر بازداشت وحید اصغری را به همراه چند نفر دیگر به اتهام مدیریت سایت های مخالف دین اسلام و مستهجن به طور رسمی اعلام کرد.احمد اصغری با اظهار اینکه خانواده اش درخواست تجدید نظر داده اند، گفت: « در طول چهار سال بازداشت او ما بارها به مراج قضایی مراجعه کرده ایم و نامه های متعددی به مسولان قضایی کشور نوشتیم که همگی بی پاسخ ماندند.حالا هم در خواست تجدید نظر برادر دیگرم داده است و حالا فقط امیدواریم به دادگاه تجدید نظر.» احمد اصغری در مورد اینکه آیا وکیل برادرش توانسته قبل از دادگاه پرونده موکلش را بخواند و یا با او ملاقاتی داشته باشد، گفت:« دقیقا نمی دانم آقای علیرضا طبا طبایی وکیل برادرم چقدر در جریان مسائل قرار می گرفت و چگونه مراحل طی شد چون خود من هم بسیار مشکل می توانم با ایران ارتباط برقرار کنم . اوایل که خانواده ام را تهدید می کردند که حتی با کسی درباره پرونده برادرم صحبت نکنند و با کسی تماس نگیرند و چیزی نگویند.» برادر این زندانی در خصوص وضعیت جسمی و روحی او گفت:« کاسه سر، استخوان بینی، استخوان یکی از پاهایش و دنده های اصغر زیر شکنجه شکسته شده اند. گوشش چرک کرده و از نظر روحی دیوانه اش کرده اند. پزشک قانونی شکنجه شدن و روانپریشی او را تایید کرده و به جای آنکه برادرم درمان شود قاضی برای او حکم اعدام صادر کرده است در حالیکه شخص روانپریش را اصلا محاکمه نمی کنند.» احمد اصغری در خصوص اتهام اصلی برادرش که در خصوص مدیریت سایت های مستهجن اعلام شده است، گفت:« منظورشان میزبانی سایت های کسانی مانند احمد باطبی ،خود من و سایر سایت های سیاسی دیگر است که خوب به نظر آنها مستهجن تر از اینگونه سایت ها در دنیا چیز دیگری نیست، یعنی سایتهای که مربوط به سیاست، نقد دین و خبررسانی درست است.» برادر وحید اصغری در پاسخ به این سوال که آیا برادرش اتهام هایش را در دادگاه پذیرفته است، گفت:« هیچ کدام از اتهامات را وحید قبول ندارد و در شکایت نامه ای نیز که خطاب به قاضی دادگاهش نوشته است آنچه را که در عرض ۴ سال سپاه پاسداران بر او روا داشته توضیح داده و خواستار رسیدگی به رنجی که کشیده، شده است.» احمد اصغری درباره دفاعیات برادرش به کمپین گفت:« وحید در شکایت نامه خود گفته که هیچ گونه سایتی نداشته است و تنها گناهش این است که سروری داشته که به سایتهای گوناگون وصل می شده و دمین به دیگران می فروخته است. حالا اینکه بعد از آن در سایت ها چه مطلبی منتشر می شده به صاحب سایت مربوط می شده نه به او که فقط فروشنده فضای اینترنتی بوده است. مثل این می ماند که زمینی را کسی بفروشد و بعد خریدار در آن زمین چیزی ایجاد کند که به نظر دولت خوب نباشد. اما در آن شرایط صاحب زمین مسول چیزی است که بنا شده و نه فروشنده زمین. البته این حرف ها برای کسانی است که منطق داشته باشند نه برای حاکمان ما که رسما دارند خود اینترنت را اعدام می کنند.» احمد اصغری همچنین درباره اینکه آیا خانواده اش با او ملاقات به شکل مرتب دارند به کمپین گفت:« ما از وحید در ماه های اول بازداشتش خبری نداشتیم. فقط مفقود شده بود. بتدریج متوجه بازداشت برادرم شدیم. یکسال پس از بازداشتش اجازه ملاقات یافتیم و اکنون خانواده تقریبا به طور مرتب او را در زندان اوین ملاقات می کنند.»
نوشته ای از مسعود نوری جاوید

سقوط معیشت و دیکتاتوری خامنه‌ای؛ بازی خطرناک با خشم مردم ( پدرام طنازی )

  سقوط معیشت و دیکتاتوری خامنه‌ای؛ بازی خطرناک با خشم مردم بحران‌های بی‌پایان اقتصادی در جمهوری اسلامی، زندگی مردم را به ویرانه‌ای تبدیل کرد...