۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

با عوض کردن پالان چهارپا ، موجودیت او تغییر نخواهد کرد!

در خبرها آمده که سید علی خامنه ای ، تیمی را برای بررسی ایرادات قانون اساسی جمهوری اسلامی مأمور کرده است . گویا در نظر دارند که تا کاستی های آنرا اصلاح بکنند !
یعنی در طول این سی و سه سال ، کشور با یک دنیا ایراد قانونی اداره می شده است ؟ یعنی هنوز بعد این همه سال ، در متن قانون اساسی جمهوری اسلامی که همه ارگانهای آن بر مبنای این متن باید برنامه ریزی شده و کار بکند ؛ همواره دارای کاستی بوده و رژیم آخوندی به آن هیچ بهائی نداده بوده است ؟!
ازمیان ارگانهائی که زیر مجموعه حکومت جمهوری اسلامی است ، می توان به مهمترین آنها اشاره کرد . یکی از سه قوه که عهده دار مسأله بسیار پر اهمیت قانونگذاری و بررسی لوایح پیشنهادی کارگزاران دولت می باشد ؛ مجلس شورای اسلامی است . اینکه چگونه اینهمه نمایندگانی که در طول این سالها کرسی های مجلس را اشغال نموده اند ؛ نفهمیده بودند که اصیل ترین قانون جاری مملکتشان مملو از ایراد و کاستی های بسیار بوده است ؟
پس در اینجا باید گفت آقای رهبر ، صبح عالی به خیر ، چقدر زود از خواب بیدار شده اید ! صبر می کردید که خجسته خانم همسر نازنین تان ، چند تا سفر پر هزینه دیگر هم به خارج از کشور می فرمودند ؛ بعد شما به خاطر می آوردید که قانون اساسی رژیمتان هزار تا ایراد دارد .حتما حالا هم که به این صرافت افتاده اید ، صرفا به خاطر در دست گرفتن اختیارات بیشتر و کسب قدرت زیادتراست . سه دهه متوالی کشور و ملت را فریب داده اید ؛ هر کاری که تا کنون بر اساس همین قانون اساسی سرتا پا ایراد به انجام رسانده اید ؛ همان دیوار کجی بوده که خشت اولش را معمارش کج بنا نموده و تا ثریا هم کج خواهد رفت !
در پیشنهادی که در این اواخر در یکی از سخنرانی های سید علی خامنه ای ، توسط رهبر حکومت اسلامی ، به ملت و دولتمردان رژیم ارائه گردید ؛ نوسازی نظام جمهوری اسلامی ، و اصلاح ساختار سیاسی نظام ، از ریاستی به پارلمانی بود ! اما به گفته یکی از اعضای هیئت رئیسه مجلس شورای اسلامی به نام محمد دهقان ، از سال پیش دستور بازبینی قانون اساسی به طور خصوصی از سوی خامنه ای به یک تیم متخصص داده شده بوده است .تیم مربوطه هم گزارشات خودشان را به ایشان تقدیم می کرده اند ؛ و ایرادهای قانون اساسی کشور توسط این تیم به خامنه ای گزارش شده بوده اند . از بعد از اتخابات جنجالی سال ۸۸ ، پس از استقرار محمود احمدی نژاد در جایگاه تقلبی دوره دهم ریاست جمهوری ، و بعد از تمرد های عدیده او از فرامین رهبری ، و تعدادی دیگر از اختلافاتی که میان رهبر و رئیس جمهور وجود دارند ؛ اندیشه عزل احمدی نژاد از مقام رباست جمهوری کشور ، در ذهن خامنه ای شکل گرفته ، و از همه مهمتر بیم آنکه در دوره های دیگر ریاست جمهوری هم ، با چنین موارد مشابهی روبرو بشود ؛ تدبیر حذف ریاست جمهوری و جایگزینی آن با نخست وزیر که برگزیده مجلس باشد ؛ در تخیلات او نشست .از آنجائی که چنین تغییراتی نیاز مبرم به بازنگری قانون اساسی کشور دارد ، و نیز تعویض و جابجائی پست نخست وزیری با جایگاه ریاست جمهوری هم از مقوله مستثنی نمی باشد ؛ ناچار شد که مأموریت دادن به چنین تیم متخصصی جهت بررسی قانون اساسی کشور را ، در اختیار همگان بگذارد .سپس نتایج بررسی از سال پیش تا کنون مبنی بر ایراد دار بودن قانون اساسی را ، علنی نموده و به مردم بگوید که تیم متخصص مورد نظر ، در بازبین که از قانون اساسی جمهوری اسلامی به عمل آورده ؛ به ایرادهائی برخورد کرده که ناچار بوده موضوع را به خامنه ای گزارش داده و در این باره کسب تکلیف بکنند .نیاز به اشاره نیست ، که رهبر انقلاب هم که اوضاع را پس می بیند ؛ ناگزیر می شود که تصمیمش در ارتباط با به وجود آوردن این تغیرات در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را اشکار نموده و به همه اعلام بکند ؛ که چنین تیمی مشغول بررسی قانون اساسی کشورند .اگر هر از چند گاهی ، با توجه به شرایط مورد نیاز ملت ، اینگونه بازبینی هائی در همه امور، به ویژه در متن قانون اساسی به وجود بیاید ؛ چنانچه فقط به خاطر تأمین منافع ملت باشد ؛ کاری پسندیده است .ولی اگر براساس یک اختلاف ” خاله زنکی ” بخواهند در هر فرصتی چهر قانونشان را با دستکاری های غیر متعهدانه مغشوش بسازند ؛ باید خیالمان کاملا تخت تخت باشد ، دیوار که کج به بالا رفته ، هیچ معماری آنرا نخواهد توانست ترمیم بکند . به ویژه دیوار حکومت اسلامی ، که به صورت طبیعی خودش کج و نامناسب است ؛ با این دستکاری ها و در آوردن یک آجر از جائی ، و گذاشتن یک آجر دیگر در آن جای خالی ، نه فقط خود دیوار را فرو خواهد ریخت ؛ بلکه پایه های آنرا نیز متزلزل خواهد نمود .چرا که ارتفاع صبوری مردم ایران ، از ستمهائی که از چنین حکومت جلادی متحمل می شوند ؛ درسطح بالاترین نقطه آن رسیده ، و این ملت مظلوم بیش از این نمی توانند این ظلمها و نامردمی ها را به جان خود و خانواده شان بخرند .ازاین رو ، وقتی که با کوچکترین تزلزلی در پایه ستون پوسیده رژیم مواجه بشوند ، به میزان زبونی این قوم شیاد و ستمگر پی خواهند برد ؛ و می دانند که با یک یورش دسته جمعی خواهند توانست آن کاخ جور و آزار دستگاه حکومتی را منهدم بسازند و بر حضیض ذلت سرنگونش بکنند .سرکردگان حکومت آخوندی ، بهتر و بیشتر از همه می دانند ، که چیزی به انتهای عمر حکومت منحوسشان باقی نمانده است ؛ و چون در موقعیتی که اکنون با آن مواجه اند ، کوچکترین ثباتی در پیکره نظامشان ، و هیچگونه انسجامی در میان ایده ها و عملکردهای مهره های آن وجود ندارد ؛ با این تدبیر که می خواهند به نوسازی نظام بپردازند ؛ و یک ساختار سیاسی جدید از نوع حکومت پارلمانی به ملت ارائه بدهند . درصدد آنند که باری دیگر یک کلاه بزرگ اسلامی بر سر مردم ایران بگذارند !
با بررسی دیدگاههای ایرانیان ، که از طریق برنامه های سیاسی رسانه های گروهی درخارج از کشور به آنها دسترسی دارند ؛ اطمینان یافته اند که اگر بگویند مشغول بررسی قانون اساسی حکومتشان هستند و می خواهند ساختار سیاسی رژیمشان را از ریاستی به پارلمانی تغییر بدهند ؛ همچنان بر خر مراد سوار خواهند بود .بدبختها غافلند و نمی دانند ، که مردم هشیار ایران ، دست کم بعد از اینهمه رنجی که طی این سه دهه از جور همین مزدوران کشیده اند ؛ آنقدر بینش سیاسی یافته اند که بدانند ؛ حتی اگر این کار هم صورت بگیرد و به جای رئیس جمهور ، نخست وزیر به امور کشور رسیدگی بنماید : ” خر ، همان خر است ؛ فقط پالانش عوض شده است .!!

پائیز ۱۳۹۰ هلند

محترم مومنی روحی

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

آزار خانواده و ۱۲ ساعت بازجویی از خواهر یک زندانی سیاسی

خواهر فریدون صیدی راد فعال سیاسی زندانی، گزارشی از آزار و اذیت خود و خانواده اش توسط ماموران امنیتی جمهوری اسلامی را منتشر کرده است.آقای فریدون صیدی راد از اعضای فعال ستاد انتخاباتی مهدی کروبی است که در روز دهم اسفند ماه سال گذشته بازداشت شد. این فعال سیاسی بعد از بازداشت مدت چهل و دو روز در بند دو الف سپاه در سلول انفرادی و تحت بازجویی قرار داشت.فرانک صیدی راد خواهر فریدون در گفت و گویی که با وبسایت جرس داشته با بیان اینکه در این نه ماه بخاطر تهدیدها و اینکه می ترسیدیم شرایط برادرم بدتر از این شود کاملا سکوت کردیم، به فشارهایی که بر او و خانواده اش وارد شده اشاره می کند می گوید: "برادرم بعد از بازداشت چهل و سه روز در انفرادی تحت بازجویی قرار گرفته است و حتی خود من و دوستان فریدون را بخاطر برادرم مورد بازجویی قرار دادند در صورتیکه اصلا این اقدام درست نیست. اولین باری که من به ملاقات فریدون رفتم به ما زنگ زدند و گفتند حکم جلب برای من آمده که ما گفتیم ما الان تهران هستیم و نمی توانیم به اراک بیاییم و گفتند اگر نیایی با حکم جلب می بریمت و اینکار را مخصوصا و از روی عمد روزی که تهران بودیم کردند. ما وقتی به اراک رفتیم از من پنج ساعت بازجویی کردند و شناسنامه پدرم را گرفتند و تعهد گرفتند که دوباره فردا به آنجا مراجعه کنم، فردا دوباره دوازده ساعت تحت بازجویی قرار گرفتم. زمانی هم که می خواستند از من بازجویی کنند ما را به یکجای پرت در خارج از شهربردند و پدرم دوازده ساعت توی آن محیط در اضطراب و نگرانی بسر برد و حتی به ما ایراد گرفتند که برای چی پدرت همراهت آمده است؟ او با اشاره به اینکه پدر و مادرم در این چند ماه خیلی سختی کشیدند، می افزاید: "در آن چهل و دو روزی که برادرم در انفرادی بود پدرم تنها در تهران مانده بود و منتظر شنیدن خبری از برادرم بود. مادرم هم آن روزی که برای من احضاریه آمده بود اینقدر ترسیده بود که غش کرد و خیلی حالش بد شد. خلاصه این فشارها ادامه داشت و روزی هم که من را برای بازجویی بردند یک تلفن مشکوکی به یکی از اقوام ما زده شد که فریدون را به اراک آورده اند در صورتیکه چنین عملی اصلا قانونی نیست و متهم را قبل از اینکه محاکمه کنند به یک شهر دیگر ببرند و همان زمان که ما را برای بازجویی برده بودند برادرم را هم دوباره به انفرادی برده بودند و تمام مدت فریدون را تهدید می کردند که مثلا به این موضوع اعتراف می کنی یا خواهرت را می گیریم.برگزاری دادگاه فریدون صیدی راد چندین بار به تعویق افتاد و نهایتا در مردادماه سال نود در شعبه 28 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه در مجموع به سه سال حبس تعزیری، یکسال به اتهام تبلیغ علیه نظام و دو سال به اتهام شرکت در تشییع جنازه آیت الله منتظری و تجمع اعتراضی عاشورا در اراک محکوم شد.فرانک صیدی راد با بیان اینکه برادرش در خصوص حکم صادر شده گفته است که حکم "غیرعادلانه" و دور از انصاف است، می گوید: "سه بار برای فریدون تاریخ دادگاه تعیین شد که هر بار به بهانه های مختلف از جمله مسافرت قاضی به تعویق افتاد و نهایتا بعد از سومین بار حکم سه سال حبس تعزیری را به اتهامات واهی برای او صادر کردند. که این حکم را در 5 مهرماه سال جاری در شعبه 54 دادگاه تجدید نظر تایید کردند اما به فریدون و وکیل و خانواده این تایید حکم را ابلاغ نکردند. علی رغم اینکه ما خیلی پیگیری کردیم و بارها به دادگاه انقلاب و دادستانی و شعبه تجدید نظر مراجعه کردیم اما هیچوقت به ما جواب ندادند. حتی به ما نتیجه دادگاه تجدید نظر را نگفتند که ما این همه مسافت را از شهرستان برای پیگیری طی نکنیم.او به رد اتهامات برادرش پرداخته و اینچنین ادامه می دهد: "حکم سه سال بخاطر دو اتهام برای او صادر شد یکی تبلیغ علیه نظام بخاطر وبلاگ انقلاب سبز اراک که حکم حداکثری یعنی یکسال را برای او تعیین کردند. دو سال هم به اتهام دوم هم تجمع و تبانی بخاطر شرکت در تظاهرات عاشورای اراک و شرکت در تشییع جنازه آیت الله منتظری بوده است. این اتهام دوم را در صورتی به برادر من می زنند که برادر من اصلا در آن تجمع اعتراضی نبوده است و در محل کار خود بوده است که حتی معاون احمدی نژاد هم به اراک آمده بود و برادرم در آنجا حضور داشته است. ما دو نامه داریم که این اتهام را رد می کند و اگر هم اعتراضی بوده در صبح بوده که برادر من تا ساعت دو بعد از ظهر در محل کار بوده و بعدازظهر می رود قم تا یک فاتحه برای آیت الله منتظری بخواند و برگردد و هیچ شلوغی نبود. در ثانی مگر شرکت در تشییع جنازه چنین شخصیت بزرگی که مرجع تقلید مردم کثیری بودند جرم محسوب می شود؟
فریدون صیدی راد در وبلاگ خود بنام "انقلاب سبز اراک" اخبار سایت های سبز و اعتراضات دانشجویی و کارگری را پوشش می داد.فرانک صیدی راد در خصوص وبلاگ "انقلاب سبز اراک" می گوید: "اخباری که در وبلاگ انقلاب سبز نوشته می شد اخبار سایت های دیگر از جمله کلمه بود و چند خبر نیز از اعتصابات دانشجویی و کارگری منتشر شده بود. متاسفانه آنها هم من و هم دوستان فریدون را مورد بازجویی قرار می دادند این در حالی است که خود من اصلا فعالیت سیاسی نداشتم جز سال 88 که در ستاد انتخاباتی آقای مهدی کروبی فعالیت تبلیغی می کردم که حمایت از یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری اصلا جرم محسوب نمی شود و کاملا "قانونی" است. زشت تر از این اقدامات این بود که از دوستان فریدون بازجویی کردند. ما حاضر بودیم هر کاری می خواهند با ما انجام دهند اما پای دیگران را وسط نکشند. تمام این اقدامات غیرقانونی است، زیرا طبق اصول کلی حقوقی که در همه جای دنیا پذیرفته است اصل بر شخصی بودن جرایم مجازات است و درست نیست که زمانیکه کسی را دستگیر می کنند خانواده او و دوستانش را مورد بازجویی قرار دهند و تهدیدشان کنند.خواهر این فعال سیاسی در بند با اشاره به اینکه برادرش از حقوق اولیه یک زندانی سیاسی از جمله مرخصی محروم است، ادامه می دهد: "بعد از اینکه فریدون از سلول انفرادی به بند 350 منتقل شده ما می توانیم او را دوشنبه ها ملاقات کنیم که البته ملاقات ها کابینی است. در این مدت نه ماه فقط دو بار توانسته ایم او را حضوری ملاقات کنیم. تلفن های بند 350 هم که قطع است و این خود مشکل بزرگی است زیرا در طول هفته از وضعیت او بی خبر می مانیم. برای مرخصی ها هم خود فریدون و هم ما اقدام و پیگیری کرده ایم اما متاسفانه تاکنون هیچ پاسخ مثبتی نگرفته ایم. این در حالی است که پدرم کمر درد شدید دارد و فیزیوتراپی می رود و مادرم هم همینطور مشکلات جسمانی و پادرد دارد و در ماشین نشستن به مدت طولانی خیلی اذیتشان می کند اما با تمام این مشکلات بخاطر اینکه فریدون را ببینیم و با توجه به اینکه تلفن های بند 350 قطع است هر هفته به ملاقاتش می رویم.فرانک صیدی راد سخنان خود را با آرزوی آزادی همه زندانیان سیاسی به پایان برده و می گوید: " تمام این شرایط سخت را با امید و آرزوی آزادی همه زندانیان سیاسی تحمل می کنیم. من قبلا اخبار زندانیان سیاسی را پیگیری می کردم و الان با تمام وجودم آن درد و رنجی که خانواده ها می کشند را حس می کنم و امیدوارم بزودی این فضا تغییر کند و همه زندانیان سیاسی آزاد شوند.

منبع : ندای سبز آزادی

احضار و بازجویی از حمزه کرمی و عبدالله مومنی به خاطر افشای شکنجه‌هایشان

حمزه کرمی و عبدالله مومنی، دو زندانی سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، هفته گذشته بار دیگر به حفاظت اطلاعات زندان اوین احضار شدند.این چندمین بار است که این دو زندانی سیاسی به خاطر انتشار نامه های سرگشاده و شرح شکنجه هایشان در بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات، احضار می شوند. این در حالی است که تاکنون به شکایات آنها از شکنجه گران رسیدگی نشده است.
این زندانیان سیاسی، هر دو در نامه های جداگانه ای از شکنجه هایی که در دوران بازداشت موقت بر آنها رفته بود، سخن گفتند و خواستار رسیدگی مسوولان به اعمال خودسرانه بازجویان وزارت اطلاعات شدند.عبدالله مومنی نامه اش را خطاب به رهبری نوشت و حمزه کرمی نیز در نامه ای به دادستان کل کشور شرح شکنجه هایش را داد، اما از آن جا که حمزه کرمی سالها مدیرکل سیاسی دفتر هاشمی در زمان ریاست جمهوری وی بوده است، هاشمی توانسته بود این نامه را به شخص رهبری نیز برساند.
این دو زندانی سیاسی در نامه هایشان فاش کرده بودند که بازجویان وزارت اطلاعات، برای اینکه آنها را به اجبار به اعتراف علیه خود و دیگران وادار کنند، بارها سر آنان را در کاسه توالت فرو برده اند، تا جایی که حلق و بینی آنان آغشته به کثافات شده است. بعد از این شکنجه های بی سابقه نیز این دو زندانی ماه ها در بی خبری کامل در سلول انفرادی رها شده اند؛ شکنجه هایی که به اعتراف دروغین این دو زندان علیه خود منجر شده است.دستگاه قضایی مدتهاست شاکیان را به جای ظالمان مورد تهدید و بازجویی قرار می دهد و یکی جدیدترین مصادیق بارز این وضعیت، عبدالله مومنی و حمزه کرمی هستند که به دلیل نوشتن نامه و شرح شکنجه هایشان و درخواست برای مجازات ظالمان و شکنجه گران، دوباره مورد بازجویی قرار گرفته اند و پرونده جدیدی برایشان تشکیل شده است.عبدالله مؤمنی سخنگوی سازمان دانش آموختگان (ادوار تحکیم وحدت) سی خردادماه ۱۳۸۸ پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران در ساختمان ستاد شهروندان آزاد (حامیان مهدی کروبی، از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری) بازداشت و به مدت سه ماه در سلول های انفرادی بند ۲۰۹ و ۲۴۰ محبوس بود.حمزه کرمی، دیگر زندانی سیاسی نیز از بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری است. او طی سال های ۶۸ تا ۷۴ فرماندار ورامین و از سال ۷۴ تا ۸۰ مدیرکل سیاسی دفتر رییس جمهور (هاشمی و خاتمی) بوده است. وی همچنین در سالهای دفاع مقدس از فرماندهان جنگ بوده است.هر دوی این زندانیان سیاسی، اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین در حال گذراندن دوران محکومیتشان هستند.



گزارش کلمه  

انتقال مجتبی زندی، از حامیان جنبش سبز، به بند ۳۵۰ زندان اوین

مجتبی زندی، از شهروندان معترض به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸، هفته گذشته برای گذراندن دو سال حبس خود به بند ۳۵۰ زندان اوین رفت.این زندانی سیاسی ۴۰ ساله، داری مدرک فوق لیسانس زبان شناسی از دانشگاه شهید بهشتی است. او در سال ۸۸ در یکی از تجمع های اعتراضی دستگیر و بیش از یک ماه را در بازداشت موقت گذراند. وی بعدها در دادگاهی که برایش تشکیل شد، به دو سال حبس محکوم شد.او اکنون با احضاریه ای که هفته گذشته مبنی بر اجرای حکم دریافت کرده، بار دیگر راهی زندان اوین شده تا دوره محکومیتش را بگذراند.آقای زندی در سال ۸۸ بیش از یک ماه بازداشت خود را در یکی از سلول های انفرادی بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات گذرانده و تحت بازجویی قرار گرفته بود.



خبرنگار کلمه

بازجویان وزارت اطلاعات قصد پرونده سازی علیه فعال دانشجویی را دارند

بنابه گزارشات رسیده به , بازجویان وزارت اطلاعات قصد پرونده سازی واهی و محاکمۀ فعال دانشجویی پیمان عارف را دارند.فعال دانشجویی پیمان عارف پس از حضور بر آرامگاه شهید راه آزادی مردم ایران و ادای احترام به او بازداشت شد و بدون هیچ اتهامی به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد.علیرغم اینکه چندین روز است که از بازداشت غیر قانونی و غیر انسانی او می گذرد، دادسرای اوین قصد دارد با پرونده سازی واهی تحت عنوان تبلیغ علیه نظام او را مورد محاکمه قرار دهد.فعال دانشجویی پیمان عارف در حالی که کمتر از یک ماه پیش، پس از ۸ ماه حبس و اجرای حکم قرون وسطایی ۷۴ ضربه شلاق به اتهام توهین به رئیس جمهور از زندان آزاد شده بود ،مجددا دستگیر و روانه زندان گردید او در تماس چند دقیقه ای که با خانواده اش داشته گفته است که به تبلیغ علیه نظام به دلیل مصاحبه های بعد از آزادی متهم شده است .پیمان عارف پس از آزادی، از مسئولین دادسرای اوین نسبت به اجرای حکم قرون وسطایی شلاق به صورت رسمی نیز شکایت کرده بود ، و در مکالماتش نیز از مسئولین خواسته به شکایتش رسیدگی کنند .سوال این است که آیا شکایت علیه حکم قرون وسطایی شلاق، تبلیغ علیه نظام محسوب می شود!
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،ادامۀ بازداشت بی دلیل ، غیر قانونی و قصد پرونده سازی علیه این فعال دانشجویی را محکوم می کند و از کمیسر عالی و گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد می خواهد که برای پایان دادن به موج جدید دستگیریها در آستانۀ ۱۶ آذر روز دانشجو اقدامات لازم را به عمل آورد.

فعالین حقوق بشرو دمکراسی در ایران

۱۷ آبان ۱۳۹۰ برابر با ۸ نوامبر ۲۰۱۱

گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید:

کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد

گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد

سازمان عفو بین الملل

آریا آرام نژاد ساعاتی قبل بازداشت شد

آریا آرام نژاد آهنگ ساز و خواننده جوان هوادار جنبش سبز، ساعاتی قبل با یورش پنج مامور وزارت اطلاعات استان مازندران بازداشت شده است.بنا به گزارش رسیده، آریا آرام نژاد که برای پیگیری پرونده محکومیت خود به دادگاه تجدید نظر استان مازندران واقع در ساری مراجعه کرده بود، پس از بازگشت به منزل با یورش ماموران امنیتی بازداشت و به مکان نا معلومی انتقال داده شد.بنا به این گزارش این دستگیری همراه با ضرب شتم این آهنگساز جوان و دستبند زدن در داخل خانه توسط ماموران اطلاعات شهرستان بابل صورت گرفت .گفتنی است ماموران امنیتی ضمن تفتیش منزل بخشی از دست نوشته های آریا و مدارک کاری و همچنین کامپیوتر شخصی او را نیزتوقیف کرده و با خود بردند.آریا آرام نژاد آهنگ ساز خوش ذوق و نام آشنای هوادار جنبش است که پس از حوادث عاشورای ۱۳۸۸ ترانه‌ای با عنوان علی برخیز ارائه کرد. وی چندی پس از انتشار این ترانه که با استقبال خوبی از سوی مردم و مخاطبان مواجه گردیده بود، توسط اداره اطلاعات بابل در ۲۶ بهمن ماه ۱۳۸۸ به اتهام اقدام علیه امنیت ملی دستگیر شد. او پس گذراندن نزدیک به ۵۰ روز انفرادی و زندان که تمام این مدت را در بند انفرادی زندانهای متی‌کلا شهرستان بابل و بازداشتگاه اداره اطلاعات شهرستان ساری سپری کرده بود، به قید وثیقه آزاد و در دادگاه انقلاب شهرستان بابل به نه ماه حبس تعزیری محکوم شده بود. دادگاه تجدید نظر در حال بررسی پرونده فعالین سبز شهر بابل است که تا کنون نتیجه دادگاه مشخص نگردیده است.



تحول سبز  

حذف تدریجی افسران «جنگ نرم» در اینترنت

دو سایت محافظه‌کار «ابصار‌نیوز» و «جهاد مجازی» پس از انتشار گزارش‌هایی درباره نقش دفتر علی خامنه‌ای در اختلاس سه هزار میلیارد تومانی و «انحراف اخلاقی» برخی محافظه‌کاران در فضای مجازی٬ از دسترس خارج شدند.به گزارش دیگربان، سایت «ابصار‌نیوز» وابسته به تیم احمدی‌نژاد که در پی انتشار بخش‌هایی از سخنان احمدی‌نژاد در جمع استانداران از روز گذشته با مشکلات فنی مواجه شده بود٬ امروز سه‌شنبه (۱۷ آبان) از دسترس کاربران خارج شده است.این سایت به نقل از احمدی‌نژاد نوشته بود دفتر فرد دیگری {منظور علی خامنه‌ای} در اختلاس سه هزار میلیارد تومانی دست داشته است.پیش‌تر سایت «دولت ما» که اقدام به انتشار سخنرانی پنجشنبه گذشته احمدی‌نژاد در جمع حامیانش کرده بود٬ به دستور کمیته تعیین مصادیق فیلترینگ٬ مسدود شد.این دو سایت وابسته به تیم احمدی‌نژاد از معدود سایت‌های این تیم بودند که پس از آغاز اختلاف‌ها میان رهبر جمهوری اسلامی و رئیس دولت دهم به فعالیت خود ادامه می‌دادند.سایت «جهاد مجازی» دیگر سایت محافظه‌کاری است که از صبح امروز از دسترس خارج شده است.این سایت در گزارشی بی‌سابقه از «انحراف اخلاقی افسران جنگ نرم» خبر داده و نوشته بود میلیون‌ها تومان از بودجه «جنگ نرم» در اختیار کسانی قرار دارد که هیچ اعتقادی به این «جنگ» ندارند.مقام‌های جمهوری اسلامی از زمان آغاز اعتراض‌ها به نتیجه انتخابات و عملکرد رهبر جمهوری اسلامی دامنه برخورد‌ها را به نیرو‌های محافظه‌کار و وفاداران به جمهوری اسلامی نیز کشانده‌اند.طی شش ماه گذشته ده‌ها سایت و وبلاگ محافظه‌کاری که انتقاد‌هایی متوجه خامنه‌ای و رئیس دولت دهم کرده٬ از دسترس خارج شده و با صاحبان آن‌ها برخورد شده است.
لینک زیر:اعتراف به فساد اخلاقی امت حزب الهی ولایت فقیه در فضای مجازی
http://parsdailynews.com/92047.htm


پارس دیلی نیوز

۱۳۹۰ آبان ۱۶, دوشنبه

ادامه پاسخ به پرسشهایی در خصوص مسایل روز تاج زاده: پرونده من و همسرم توسط یک آقازاده پیگیری می شود


بخش دیگری از پاسخهای مصطفی تاجزاده به پرسشهای مطرح شده از سوی رسانه های سبز توسط نوروز منتشر شد.
گفتنی است پس از انتشار نامه تاج زاده به رهبر جمهوری اسلامی این زندانی سیاسی ممنوع الملاقات شده است و از آنجا که وی در قرنطینه و به صورت انفرادی نگهداری می شود در حال حاضر اطلاعی از وضعیت وی در دست نیست.
برخی از نکات مهم مطرح شده در پاسخهای مصطفی تاج زاده عبارتند از:
اقتدارگراها در حال نواختن سرنا از سرگشاد آن هستند، یعنی به جای بازگشت به سوی مردم و رعایت حقوق شهروندی و دعوت همگانی به شرکت در انتخابات آزاد و عادلانه و سالم، در پی جلب نظر دولت آمریکا برآمده‌اند و می‌خواهند همچون گذشته ایده «سازش با خارج- سرکوب در داخل» را تحقق بخشند.به بازجوی ارشد خود پیشنهاد دادم اگر واقعاً معتقدید اصلاح‌طلبان اقلیتی محض بیش نیستند فهرست ۳۰ نفره‌ای از مشهورترین و مردمی‌ترین داوطلبان اصولگرا را تهیه و با امضای رهبری و رییس‌جمهور، مردم را به دادن رأی به آن‌ها دعوت کنید. ما هم ۳۰ نفر از زندانیان سیاسی و انتخاباتی نامزد می‌شویم. به تبلیغات رادیو- تلویزیون نیز احتیاج نداریم. آن وقت ببینید اکثریت مردم تهران به کدام لیست رأی می‌دهند.هشدار می‌دهم اگر مطالبه بر حق رهبران جنبش سبز، یعنی اجرای کامل قانون اساسی و رعایت حقوق شهروندان تأمین نشود، مردم به رغم سکوت کنونی، خواست‌های خود را فراموش نخواهند کرد. منتظر فرصتی می‌نشینند تا تحقق منویات خود را با صدایی بلندتر از سال ۸۸ طلب کنند.متأسفم که مقدرات کشور و نظام برآمده از انقلاب مردمی و اسلامی در دست کسانی قرار گرفته است که خطای محمدرضا شاه را در این می‌دانند که چرا به جای باز کردن فضای سیاسی کشور در سال ۱۳۵۶، کشتار میلیونی راه نینداخت.اسلام بدون حقوق بشر، طالبانیسم است و نظریه ولایت فقیه بدون آزادی‌های مدنی و سیاسی و فرهنگی شهروندان، استالینیسم فقهی است که از استالینیسم الحادی و اشتراکی زیان بیشتری دارد.اهمیت چندانی ندارد که در رأس حکومت چه کسی قرار دارد یا شکل نظام سیاسی چگونه است. مهم آن است که از آزادی مطبوعات که مادر و ضامن دیگر حقوق و آزادی‌های مدنی است و نیز از چرخش مسالمت‌آمیز قدرت و حکومت از طریق انتخابات آزاد برخوردار شویم.پرونده من و همسرم با هماهنگی یک آقازاده به دادگاه رفته است. امیدوارم وقاحت را از حد نگذرانند و مرا مجبور نکنند اسم وی را به همراه نکات دیگری بیان کنم.شواهد بیانگر دستور تشکیلاتی کانون قدرت به آنان در زمینه‌ جابجایی موضوع اختلاس با خطر فتنه‌گران است. بنابراین نباید در دام این تاکتیک افتاد و به جدال‌های بیهوده سرگرم شد. اصلاح‌طلبان هر چه باشند، باشند، فعلاً باید ابعاد بزرگترین اختلاس تاریخ ایران در زمان حاکمیت یکدست اقتدارگراها معلوم شود.
متن کامل پاسخهای این عضو زندانی جبهه مشارکت ایران اسلامی در پی می آید:
عضو شورای سیاسی دولت مهندس موسوی در پاسخ به سوالی در خصوص مواضع نرم و سازشکارانه اخیر آقای احمدی‌نژاد، مواضع وی در جریان سفر اخیرش به نیویورک و پس از آن را ناشی از هراس اقتدارگراها از روند حوادث در منطقه، بویژه در سوریه ارزیابی می‌کند و می‌گوید به باور من آقای احمدی‌نژاد به نمایندگی از کانون قدرت و با هماهنگی قبلی چنین مواضعی اتخاذ کرده است. وی پیش از سفر از آزادی دو جاسوس آمریکایی خبر می‌دهد و برای اولین بار از توقف شروط غنی‌سازی به بهانه نداشتن توجیه اقتصادی دم می‌زند و به رییس‌جمهور عراق می‌گوید جمهوری اسلامی ایران مخالف تداوم حضور ارتش آمریکا در آن کشور نیست و از برقراری خط ارتباط مستقیم تهران- واشنگتن استقبال می‌کند و طرفدار تنش‌زدایی در روابط می‌شود و از اشتراکات زیاد دو دولت سخن می‌گوید.تاج‌زاده افزود: اقتدارگراها حق دارند نگران باشند، زیرا بهار عربی فقط اسرائیل را به انزوا نکشانده و در تنگنا قرار نداده است،‌ بلکه اقتدارگرایی را در تمام منطقه از جمله در ایران به چالش کشیده است؛ بویژه اگر در سوریه تحول بزرگی صورت پذیرد، همه توجهات غرب روی ایران متمرکز خواهد شد. به گفته این فعال سیاسی شواهد بیانگر آن است که اقتدارگراها در حال نواختن سرنا از سرگشاد آن هستند، یعنی به جای بازگشت به سوی مردم و رعایت حقوق شهروندی و دعوت همگانی به شرکت در انتخابات آزاد و عادلانه و سالم، در پی جلب نظر دولت آمریکا برآمده‌اند و می‌خواهند همچون گذشته ایده «سازش با خارج- سرکوب در داخل» را تحقق بخشند که به باور من در شرایط کنونی مطلقاً جواب نمی‌دهد و اساساً مشکل اقتدارگراها بیرونی نیست که با سازش با دولت آمریکا حل شود.عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی در مورد ادعای اخیر بعضی اقتدارگراها که اصلاح‌طلبان بعد از حوادث سال ۸۸ پایگاه اجتماعی خود را از دست داده‌اند، گفت: یکبار یکی از بازجوهای ارشد از ریزش شدید طرفداران اصلاحات سخن گفت. به او گفتم هیچ راه و وسیله‌ای بهتر از انتخابات آزاد، میزان حمایت مردم از اشخاص و احزاب را نشان نمی‌دهد. اگر واقعاً معتقدید اصلاح‌طلبان اقلیتی محض بیش نیستند و جناح حاکم از پشتیبانی و رأی اکثریت ایرانیان بهره‌مند است، پیشنهاد می‌کنم فهرست ۳۰ نفره‌ای از مشهورترین و مردمی‌ترین داوطلبان اصولگرا را تهیه و با امضای رهبری و رییس‌جمهور، مردم را به دادن رأی به آن‌ها دعوت کنید. ما هم ۳۰ نفر از زندانیان سیاسی و انتخاباتی نامزد می‌شویم. به تبلیغات رادیو- تلویزیون نیز احتیاج نداریم. آن وقت ببینید اکثریت مردم تهران به کدام لیست رأی می‌دهند. گفت تهران که ایران نیست. گفتم من هم چنین چیزی نگفتم، اگر چه تهران را نمونه کوچکی از ایران می‌دانم، بنابراین نباید این ادعاها را جدی گرفت.عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در جواب این گزاره مشهور اقتدارگراها که حکومت هزینه محکومیت فعالان سیاسی و انتخاباتی منتقد و توقیف مطبوعات و انحلال احزاب اصلاح‌طلب را پرداخته است، پس دلیلی ندارد مجدداً به آن‌ها اجازه انتشار یا فعالیت بدهد، گفت: برخلاف گفته فوق،‌ مردم خطاهای موردی و مقطعی حاکمان را می‌بخشند، اما اصرار آنان بر استمرار خطاها را هرگز نمی‌بخشند. بویژه اگر تداوم نقض حقوق شهروندان، امید اصلاح از درون سیستم را تضعیف کند یا از بین ببرد. برای مثال این‌که حکومت در شرایط خاصی مطبوعات کشور را به صورت فله‌ای توقیف کند، اگر چه اقدامی غیر قانونی واشتباه انجام داده و موجب بدنامی آمران و مباشران آن و سرافکندگی ملی شده است،‌ اما استمرار تعطیلی نشریات به آن چیزی منجر می‌شود که آقای تهرانی به نقل از رهبری نظام در جلسه‌ای چند نفره اعلام کرد: “فتنه سال ۷۸ در عرض چند دقیقه جمع شد، اما فتنه ۸۸ یکسال طول کشید تا جمع شود.” به گفته وی رهبری همچنین گفته بود که “معلوم نیست نتیجه فتنه بعدی چه خواهد بود.” تاج‌زاده در این زمینه گفت سؤال من این است که مگر در سال‌های ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۸ اکثر قریب به اتفاق روزنامه‌های اصلاح‌طلب در توقیف نبودند؟ آیا در مقابل صدا و سیما و در سال‌های اخیر همه ارکان حکومت در اختیار و انحصار ذوب شدگان ولایت نبود؟ با وجود این آیا اختناق، بی‌کفایتی و فساد، اصلاحات را به جنبش سبز تبدیل نکرد که اکنون گفته می‌شود جمع کردنش یکسال طول کشید؟ بنابراین چنانچه هر چه سریع‌تر اصلاحات سیاسی و اجتماعی صورت نگیرد، نتیجه به خیابان آمدن مردم در نوبت جدید معلوم نیست. البته معلوم است که انتخابشان نظام نخواهد بود، اما چه خواهد بود و چه خواهد شد، روشن نیست. تاج‌زاده تأکید کرد همچنان که مقابله مستمر رژیم ستمشاهی با فعالیت‌های قانونی منتقدان و مخالفان، حکومت خاندان علوی را تثبیت نکرد و ساقط کرد، اکنون نیز استمرار بی‌اعتنایی به مردم و نقض حقوقشان می‌تواند به درخواست تغییرات بنیادی دامن بزند. به گفته وی در ترکیه نظامیان هر ده سال یکبار کودتا می‌کردند، اما مشکلات همچنان به قوت خود باقی بود تا این‌که عقلای آن قوم، راه نجات و پیشرفت کشور را در استقرار دولت مدنی و رعایت حقوق همه شهروندان از ترک و کرد، سنی و علوی، شهری و روستایی، مرد و زن، فقیر و غنی دیدند و اکنون ترکیه نه تنها نگران پیامدهای بهار عربی و سقوط هیچ رژیمی در خاورمیانه نیست، بلکه موج‌سوار تحولات اخیر شده است.اقتدارگراهای ایرانی نیز اگر در پی استمرار بخشیدن به نظم و ثبات سیاسی میهن و قرار دادن نظام مدیریت کشور در ریل پیشرفت همه‌جانبه‌اند و به احیای اعتبار پیشین جمهوری اسلامی می‌اندیشند، باید به حمله هر ده سال یکبار به کوی دانشگاه و قلع و قمع دانشجویان بی‌پناه خاتمه دهند و مانند همسایه ما به استقرار مناسبات و نهادها و حکومت مدنی روی آورند. یعنی نظامیان را به پادگان‌ها برگردانند، به حکومت پلیسی خاتمه دهند، دست از انحصارطلبی بکشند و این فکر را از سر بیرون کنند که روزنامه‌ها را بستیم و اتفاقی نیفتاد. اتفاق افتاد اما آن را تا ۲۵خرداد ۸۸ ندیدند. اکنون نیز هشدار می‌دهم اگر مطالبه بر حق رهبران جنبش سبز، یعنی اجرای کامل قانون اساسی و رعایت حقوق شهروندان تأمین نشود، مردم به رغم سکوت کنونی، خواست‌های خود را فراموش نخواهند کرد. منتظر فرصتی می‌نشینند تا تحقق منویات خود را با صدایی بلندتر از سال ۸۸ طلب کنند.تاج‌زاده در مورد این ادعای اصولگراها که ما اشتباه محمدرضا شاه را مرتکب نخواهیم شد، گفت: بسیار متأسفم که مقدرات کشور و نظام برآمده از انقلاب مردمی و اسلامی در دست کسانی قرار گرفته است که خطای محمدرضا شاه را در این می‌دانند که چرا به جای باز کردن فضای سیاسی کشور در سال ۱۳۵۶، کشتار میلیونی راه نینداخت و به هر قیمت بر مردم حکومت نکرد. همین مسأله به تنهایی نشان می‌دهد که چه انحراف بزرگی از آرمان‌های ایرانیان در سال ۱۳۵۷ رخ داده است و چه کسانی با چه تفکراتی بر ایران حاکم شده‌اند.وی گفت: برای این‌که استحاله نظام از اصول اولیه روشن شود، در نظر بگیریم چنانچه به مردمی که در رفراندوم فروردین ۵۸ رأی آری دادند، می‌گفتیم فرق ما با رژیم ستمشاهی در آن است که محمدرضا پهلوی به علت ترسو بودن یا هر دلیل دیگری حاضر نشد یا قادر نبود به جای باز کردن فضای سیاسی کشور، خشونت تمام عیار علیه منتقدان و مخالفان خود اعمال نماید و دریایی از خون ایجاد کند، اما ما اگر لازم باشد، چنانچه با جمهوری اسلامی به مخالفت بپردازند، (همچنان که حجت‌الاسلام پناهیان در سیما گفت)، نیمی از مردم را خواهیم کشت، در آن صورت ایرانیان چه رأیی می‌دادند؟ تاج‌زاده ادامه داد اشتباه شاه آن نبود که حقوق مردم را در سال ۱۳۵۷ به رسمیت شناخت، خطای او آن بود که صدای مردم را دیر شنید. به علاوه وقتی مردم بیدار می‌شوند و حقوق خود را مطالبه می‌کنند، هیچ فرد و حزب و رژیمی توان آن را ندارد که به آزادی مطبوعات و احزاب و انتخابات و… تن ندهد و حقوق ملت را به رسمیت نشناسد.عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت درباره این ادعا که نتیجه عدم شرکت اصلاح‌طلبان در انتخابات مرگ سیاسی آنان است، گفت: ما هیچ زمانی به اندازه امروز که نه تنها در حکومت حضور نداریم، بلکه در زندان به سر می‌بریم، مورد محبت و لطف مردم نبوده‌ایم. گذشت زمان نیز به ضرر اقتدارگراها و به سود اصلاح‌طلبان است. ناکامی حکومت یکدست در حل مشکلات خرد و کلان اقتصادی کشور و مردم،‌ شکست در مهار گرانی و تورم و بیکاری، توسعه اختلافات درونی جناح حاکم، افشای بزرگترین اختلاس تاریخ ایران، در زمان یکدست شدن حکومت و انزوای بین‌المللی شرایط را به زیان اقتدارگراها و به سود منتقدان رقم زده است. تاج‌زاده گفت: برخلاف ادعای فوق، اتفاقاً اکنون نفس‌های حکومت نظامی و امنیتی به شماره افتاده و تداوم حکومت پلیسی با توجه به واقعیت‌های فوق و نیز بیداری و بهار عربی با موانع زیادی روبه‌رو شده است. افزون بر آن امروز در همه کشورها از ضرورت اصلاحات و مرگ دیکتاتوری و تک‌صدایی صحبت می‌کنند. بنابراین به اقتدارگراها توصیه می‌کنم نگران مرگ سیاسی اصلاح‌طلبان نباشند. نگران آن چیزی باشند که به بازجوها گفتم. مواظب باشید وقتی فرش قرمز پیش پای منتقدان پهن می‌کنید، دیر نشده و کار از دست آنان خارج نشده باشد. چون شما اهل اداره کشور نیستید.عضو شورای مرکزی مجاهدین انقلاب اسلامی درباره راه برون‌رفت از وضعیت کنونی گفت: وقتی دو تن از بازجوها از من سؤال کردند به نظر تو راه نجات کشور چیست؟ گفتم ولایت فقیه به علاوه حقوق شهروندی و توضیح دادم که ولایت فقیه بدون حقوق شهروندی، یعنی استبداد دینی که به باور بسیاری از اندیشمندان مسلمان از دیکتاتوری سکولار خطرناک‌تر است. حقوق بشر بدون ولایت فقیه نیز با توجه به قانون اساسی کنونی ساختارشکن است و می‌تواند هزینه زیادی به میهن و مردم تحمیل کند. منتقدان باید احترام ولایت فقیه را حفظ کنند و ولی فقیه نیز پاسدار حقوق و آزادی‌های مردم باشد. وگرنه همچنان که بارها گفته‌ام اسلام بدون حقوق بشر، طالبانیسم است و نظریه ولایت فقیه بدون آزادی‌های مدنی و سیاسی و فرهنگی شهروندان، استالینیسم فقهی است که از استالینیسم الحادی و اشتراکی زیان بیشتری دارد. تاج‌زاده در ادامه گفت: من تنها نظریه سیاسی شیعی را در عصر غیبت معصوم (ع)، نظریه ولایت فقیه نمی‌دانم. بلکه آن را یک نظریه در کنار دیدگاه‌های دیگر ارزیابی می‌کنم که البته اکنون در قانون اساسی درج شده و اکثریت مردم نیز به آن رأی داده‌اند. اما چون معتقدم رعایت حقوق شهروندان، بویژه دو حق آزادی مطبوعات و انتخابات آزاد حلال مشکلات کشور است، اهمیت چندانی ندارد که در رأس حکومت چه کسی قرار دارد یا شکل نظام سیاسی چگونه است. مهم آن است که از آزادی مطبوعات که مادر و ضامن دیگر حقوق و آزادی‌های مدنی است و نیز از چرخش مسالمت‌آمیز قدرت و حکومت از طریق انتخابات آزاد برخوردار شویم. اگر این دو حق تأمین شوند، ما به سوی استقرار دموکراسی و پیشرفت همه‌جانبه حرکت خواهیم کرد و اگر ایرانیان از این دو آزادی محروم شوند، هر قدر هم آیه و حدیث ارائه کنند، نظام سیاسی حاکم را استبداد دینی خواهیم خواند که البته آینده ندارد.تاج‌زاده در جواب به این سؤال که اگر حکومت انتخابات پیش ‌رو را آزاد برگزار نکند، آن را به چه معنا می‌دانید و چه اقدامی خواهید کرد، گفت: امیدوارم این میزان از درایت در جناح حاکم باشد که بدانند در این شرایط تنها راه نجات ایران و ایرانی، برپایی انتخابات آزاد است و بنابراین هر چه سریع‌تر زمینه‌های لازم آن را فراهم کنند. ولی در صورت رسوا برگزار شدن انتخابات و تبدیل آن به انتصابات، به افشاگری علیه آن خواهیم پرداخت و در این دوره مخاطبان زیادی خواهیم داشت. از جمله به دلیل آن که چگونگی برگزاری انتخابات امسال، حوادث دو سال گذشته را معنا می‌کند و غیر آزاد برگزار شدنش، حتی بخش‌هایی ازاصولگراها را نیز آگاه می‌کند که رهبران اقتدارگراها حاضرند برای تداوم حکومت خویش به حیثیت، منافع و حتی امنیت ملی آسیب برسانند، اما زیر بار انتخابات آزاد نروند و همه ادعاهای آنان مبنی بر متکی بودن به رأی اکثریت مردم نیز دروغ بوده است. تاج‌زاده در ادامه افزود: تصمیم‌ نهایی اصلاح‌طلبان به شرایط بستگی دارد. قدر مسلم آن‌که در بازی انتصابات شرکت نخواهیم کرد و با رأی دادن به آن مشروعیت نخواهیم بخشید. اما این‌که آیا انتخابات را تحریم کنیم و مردم را به عدم رأی دادن فرا بخوانیم، هنوز مشخص نیست و زمان نیز برای اخذ تصمیم نهایی داریم. باید دید نظر دیگر عزیزان اصلاح‌طلب و سبز چیست. آنچه گفتم نظر من است.عضو شورای امنیت کشور در دولت اصلاحات، درباره محاکمه خانم محتشمی‌پور نیز گفت پرونده من و همسرم با هماهنگی یک آقازاده به دادگاه رفته است و توسط وی پیگیری می شود. امیدوارم وقاحت را از حد نگذرانند و مرا مجبور نکنند اسم وی را به همراه نکات دیگری بیان کنم.به عنوان آخرین سؤال از تاج‌زاده پرسیده بودیم که علت حملات اخیر به اصلاح‌طلبان،‌ آن هم در شرایطی که آنان معلوم نیست در انتخابات شرکت کنند، چیست؟ وی گفت: اصل مسأله به نگرانی اقتدارگراها از پایگاه اجتماعی و مردمی رو‌ به رشد اصلاح‌طلبان و سبزها برمی‌‌گردد که به دلیل شرایط داخلی و منطقه‌ای از اقبال بیشتری نسبت به دو سال پیش و حتی در بین بدنه اصولگراها، بهره‌مند شده‌اند. اما به طور خاص باید گفت جدا از ترس انتخاباتی، شواهد بیانگر دستور تشکیلاتی کانون قدرت به آنان در زمینه‌ جابجایی موضوع اختلاس با خطر فتنه‌گران است. بنابراین نباید در دام این تاکتیک افتاد و به جدال‌های بیهوده سرگرم شد. اصلاح‌طلبان هر چه باشند، باشند، فعلاً باید ابعاد بزرگترین اختلاس تاریخ ایران در زمان حاکمیت یکدست اقتدارگراها معلوم شود.


تحول سبز

آخرین دست نوشته های ضیا نبوی: «زندان و بازاندیشی در سیاست»

سید ضیا نبوی*، دانشجوی محروم از تحصیل دانشگاه نوشیروانی بابل، که به ده سال حبس تعزیری محکوم شده، در روزهای اسارت در زندان کلینیک اهواز اقدام به نگارش یادداشتی تحت عنوان «زندان و بازاندیشی در سیاست» نموده است. وی که در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ بازداشت شد، هم اکنون، بدون برخورداری از حق مرخصی، دوران محکومیت خود را در تبعید می گذراند.

به گزارش دانشجونیوز، ضیا نبوی که پس از نگارش مطلبی پیرامون شرایط بسیار نامناسب زندان کارون اهواز، که آن را مرز زندگی حیوانی و انسانی خوانده بود، به زندان کلینیک اهواز منتقل شده بود، چندی پیش پس از بهبود نسبی اوضاع زندان کارون، مجددا به آنجا بازگردانده شده است. وی در آخرین یادداشت خود، «زندان و بازاندیشی در سیاست»، که در شهریورماه امسال در زندان کلینیک اهواز نوشته شده است، از بازنگری در اندیشه های سیاسیش تحت تاثیر تجربه زندگی در زندان سخن می گوید. وی این مطلب را در ارتباط با مقاله «نقادی برخی پیش‌فرض‌های سیاسی- فلسفی کنش سیاسی» می داند که پیش از این منتشر شده بود.

ضیا نبوی، عضو سابق شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل و سخنگوی شورای دفاع از حق تحصیل، در این یادداشت از دوران دانشجویی به عنوان فرصتی برای تجربه اندوزی، تجدید نظر کردن و مفهوم پردازی های جدید سخن می گوید: “«سیاست» برای من از اون دست مفاهیم جذاب و پر کششی بوده که علی الخصوص در دروان نوجوانی ام و پس از خرداد ٧٦ افسون عجیبی ایجاد کرده بود و من همیشه دلم می خواست معادل این مفهوم رو درون زندگی شخصی خودم پیدا کنم و این واژه رو ذیل تجربه ی زیسته ی خودم معنی کنم. در دوران دانشجوئی و درون فعالیت های انجمن اسلامی فرصتی ایجاد شد تا من این تجربه برای خودم ممکن کنم و یه جورهائی فهم مستقل از سیاست رو پیدا کنم. در طی این فعالیت ها تونستم اهمیت بسیاری از چیزهائی که از پیش خونده بودم رو درک کنم، و در مورد بسیاری از چیزهائی که قبلا پذیرفته بودم تجدید نظر کنم و همینطور بعضی تجربیات شخصی خودم رو که جنبه ی عمومی هم داشت مفهوم پردازی کنم.”

در بخشی از این یادداشت، ضیا نبوی در مورد پی بردن به اهمیت «امنیت» در نگاه به مفهوم «دموکراسی» بر اثر تجربه زندان می نویسد: “مفهوم «دموکراسی» پیش از تجربه ی زندان، برای من بیشترین پیوند با مفهوم “آزادی” داشت. از اونجاکه در بیرون از زندان بزرگترین دغدغه من که یک زندگی کیفی بدون قید و بندهای بی موردی بود که می خواست آزادی درونی و بیرونی ام رو محدود کنه، لذا اون سئوالی که پرسش اصلی من در سیاست بود، این بود که «چطور می توان فرصت آزادنه زیستن را در دقیق ترین و پیچیده ترین معنای کلمه، برای انسان ها مهیا کرد؟» بدیهیه که در چنین گاهی مفهوم «قدرت» از اونجا که خصلتی کنترل کننده و مقید کننده و محدود کننده داشت، مذموم تلقی بشه و اگر چه نقش اون برای کنترل رفتارهای خطرناک انسان ها برام روشن بود اما هنوز تجربه ای رو از سر نگذرونده بودم که ضرورت قدرت رو به عنوان عامل انضباط بخش، درون سیاست و یا زندگی حس کنم… در زندان اما مسائلی که من با اون درگیر بودم تا حد زیادی عوض شد و اولویت های ذهنی ام هم به تبع اون تغییر کرد. اگه مسئله ی اصلی من پیش از زندان آزادی بود، دغدغه اصلی ام این بار و درون زندان «امنیت» شد!”

وی در مورد تغییر نگاهش به سیاست بر اثر تجربه ی زندان و ضرورت نوشتن این متن، چنین می گوید: “اینکه تجربه ی زندان چه تاثیری در نگاه من به سیاست گذاشته و چه تغییری در اون ایجاد کرده، مطلبیه که در این متن میخوام به اون بپردازم. در واقع ضرورت نوشتن چنین مطلبی در گفتگوهای کوتاه و مختصری که با دوستان بیرون از زندان داشتم، برام احساس شد، چرا که تعدای از دوستان که نوشته های زندانم رو خونده بودند، به تغییراتی که در نگاهم ایجاد شده اشاره کردند و بعضا به اونها انتقاد داشند و یا توضیح بیشتری رو لازم می دونستند و از اونجا که توضیح بیشتر و مبسوط در فرصت های کوتاه ممکن نیست، تصمیم گرفتم که توضیحاتم رو تبدیل به متن کنم، البته به شکلی که به کار دیگران هم بیاد.

متن کامل دست نوشته های ضیا نبوی، به شرح زیر است:

«آن کس که با روح زمانه اش ازدواج کند، به زودی خودش را بیوه خواهد یافت… » -دین اینگ-

١-١ بشر در طول تاریخ مسیری طولانی، ناهموار و متکثر رو در تولید فرهنگ و تمدن پشت سر گذاشته و در این مسیر حجم عظیمی از دانش، ارزش و قانون را به وجود آورده که به هنگام تولد هر یک از ما انسان ها، پیشاپیش در زیست جهانمون وجود داره و ما در واقع به درونش پرتاب میشیم. از طرفی ما انسان ها برای اینکه متمدن و با فرهنگ بشیم، مجبوریم که این مسیر طولانی تاریخ بشر رو، البته به گونه ای خلاصه وار، فشرده و ناقص در طول عمرمون و در فرایند جامعه پذیری طی کنبم. و اینطوریه که انسانی معیار و مطابق عصر و جامعه ی خودمون میشیم. البته انسان هایی که محصول نهایی این فرایند در هر عصر هستند معمولا با هم تفاوت دارند. چرا که اولا زیست جهان های اونها شبیه هم نیست و ثانیا اینکه انسان ها مسیر جامعه پذیری رو منفعلانه طی نمی کنند.در واقع انسان ها به واسطه ویژگی های خاص خودشون اعم از فیزیکی، منشی و شخصیتی، اخلاقی و غیره این توانایی رو دارند که در طی این مسیر تا حد نسبتا زیادی خلاق باشند. و به همین دلیل هم انسان های متفاوت با سبک های زندگی متفاوت در هر عصر و در هر جامعه و حتی خانواده زیاد هستند. بگذریم، همه این ها گفتم که برسم به این نکته که از بین همه این ادم های متفاوت سبک های متمایز زندگی اون دسته از ادم ها مورد علاقه من هستند که دلشون میخواد که همه این مسیری که بشر در طول تاریخ رفته (و خودشون در فرایند جامعه پذیری گذروندند) رو تا اون جا که ممکن به تنهایی و به اتکا به عقل و تجربه خودشون یکبار دیگه طی کنند. و همه اونچه که آموختند دوباره بسنجند و ارزش گذاری کنند. چنین سبکی از زندگی گاهی از اوقات پر زحمت مخاطره آمیز و حتی احمقانه است. پر زحمت به این خاطر که ادم مجبوره در مورد همه چیز مدام فکر کنه و دوباره فکر کنه. مخاطره آمیز به اون خاطر که معلوم نیست اخرش کجاست. به قول معروف تهش معلوم نیست. و احمقانه به این دلیل که گاهی به طرز عجیب و ساده لوحانه ای دست آوردهای قطعی بشر رو هم ندیده میگیره و به اون بی اعتنایی میکنه. با همه این اوصاف چنین نوعی از زندگی برای بعضی ها تنها شیوه ی قابل تحمل زندگی کردنه و فکر کنم اگر ازشون بپرسیم، قبول دارند که اینطوری زنگی کردن به زحمتش می ارزه! زندگی همواره توام با بازاندیشی …
١-٢ «سیاست» برای من از اون دست مفاهیم جذاب و پر کششی بوده که علی الخصوص در دروان نوجوانی ام و پس از خرداد 76 افسون عجیبی ایجاد کرده بود و من همیشه دلم می خواست معادل این مفهوم رو درون زندگی شخصی خودم پیدا کنم و این واژه رو ذیل تجربه ی زیسته ی خودم معنی کنم. در دوران دانشجوئی و درون فعالیت های انجمن اسلامی فرصتی ایجاد شد تا من این تجربه برای خودم ممکن کنم و یه جورهائی فهم مستقل از سیاست رو پیدا کنم. در طی این فعالیت ها تونستم اهمیت بسیاری از چیزهائی که از پیش خونده بودم رو درک کنم، و در مورد بسیاری از چیزهائی که قبلا پذیرفته بودم تجدید نظر کنم و همینطور بعضی تجربیات شخصی خودم رو که جنبه ی عمومی هم داشت مفهوم پردازی کنم. من یکبار پیش از بازداشت تلاش کردم که ماحصل تجره های خودم در فعالیت های دانشجویی رو به صورت نظری جمع بندی کنم و نتیجه ی این تلاش هم مطلبی شد با عنوان « نقادی فرض های فلسفی-سیاسی کنش سیاسی» که وقتی الان به اون فکر میکنم می بینم که اصلا برام راضی کننده نیست. مسئله اینجاست که من به موازات علاقه به سیاست، به مقولاتی مانند فلسفه، روانشناسی، جامعه شناسی، هستی شناسی و ادبیات هم علاقه دارم و بعضی از این علائق جایگاه مهمتری از سیاست هم در ذهنم دارند.از طرفی در ذهن من همیشه بین این مقولات اختلاط بوده و من نه به صورت جداگانه که به گونه ای تلفیقی به این مباحث نگاه میکنم. در واقع تلاش من اینه که به کمک تجربه ام ( که مجموعه ای از اتفاقات، ارتباطات، مطالعات، اعمال، افکار، احساسات و … در اون دخیلند) یک جورهائی درک خودم از این مباحث به دست میارم و نقاط اشتراک و افتراق اونها رو با هم پیدا کنم و توی ذهنم روشن کنم. این کار تقریبا به صورت بزرگترین مشغله ذهنی من در اومده و ظاهرا قرار هم نیست در این مسیر هیچ وقت به نقطه رضایت بخشی برسم! جمع بندی عملی تجربه ام در فعالیت های دانشجوئی اما در قالب «شورای دفاع از حق تحصیل» ممکن شد که برعکس تجربه ی نظری ام، کاملا از اون رضایت دارم و بدون شکسته نفسی باید عرض کنم که بهترین و قابل دفاع ترین کاری بود که تاکنون در زندگی ام انجام دادم! در طی مدت حبس بارها از دوستانم شنیدم اگه کمی دیده شدم، نه به خاطر فعالیت های شورا و یا انجمن اسلامی، که به خاطر نوشته هایی بوده که از زندان بیرون دادم و این نکته انصافا برام خوشایند نیست. راستش اگر چه من از نوشته هام بدم نمی آد اما هیچ وقت پیشم محترم و عزیز نیومدند و در کل فکر نمیکنم که نوشته و یا حرف های یک فرد بتونه براش مایه احترام به نفس بشه. راستش همین متنی که پیش روی شماست رو احتمالا اگه چند ماه دیگه بخونم ممکن از بعضی جاهاش خنده ام بگیره و موقع بازنویسی کاملا تغییرش بدم، اما خب وقتی به تجربه ی شورا نگاه میکنم که تقریبا هیچ جایی درون فعالیت هام نبود که اگه برگردم، بخوام تصحیحش کنم، به جز این نکته که شاید تصمیم بگیرم اصلا شروعش نکنم، چون اینبار میدونم که آخرش ١٠ سال حبس در تبعیده …!
١-٣ اینکه تجربه ی زندان چه تاثیری در نگاه من به سیاست گذاشته و چه تغییری در اون ایجاد کرده، مطلبیه که در این متن میخوام به اون بپردازم. در واقع ضرورت نوشتن چنین مطلبی در گفتگوهای کوتاه و مختصری که با دوستان بیرون از زندان داشتم، برام احساس شد، چرا که تعدای از دوستان که نوشته های زندانم رو خونده بودند، به تغییراتی که در نگاهم ایجاد شده اشاره کردند و بعضا به اونها انتقاد داشند و یا توضیح بیشتری رو لازم می دونستند و از اونجا که توضیح بیشتر و مبسوط در فرصت های کوتاه ممکن نیست، تصمیم گرفتم که توضیحاتم رو تبدیل به متن کنم، البته به شکلی که به کار دیگران هم بیاد. تصور خودم اینه که در ساختمان فکری ام نسبت به سیاست، تغییر زیادی ایجاد نشده و هیچ مفهوم جدید در ذهنم وارد نشده که بخواد موثر باشه، اما خب من این فرصت در زندان داشتم که در مورد مفاهیم بنیادینی که سیاست بر مبنای اونها استواره بیشتر فکر کنم و اهمیت اونها رو بیشتر و بهتر درک کنم. من تردید ندارم که در این نوشته هیچ نکته ی بدیع و جدیدی به لحاظ نظری نیست، اما خب شرحی از تجربیات من وجود داره که همون مفاهیم و نظرات گذشته رو دوباره محل سوالی قرار داده و بازتعریف کرده و همین تجربیات که من قراربه اون بپردازم…
٢-١ هر مفهمومی جدای از اون تعریف متعارف و بین الازمانی که داره، یک سری دلالت های شخصی هم درون ذهن هر فرد ایجاد میکنه که این دلالت ها به اتفاقات و رخدادهای منحصر به فرد زندگی هر انسان در نسبت با اون مفهوم مربوط میشه. مثلا مفهوم «ایمان» برای اون عارفی که دچار تجربه ی دینی شده مطمئنا فرق داره تا همین مفهوم برای یک آدم تشرعی که ایمان رو عمل به ضوابط شریعت می دونه و خب این تفاوت به تجربه های متفاوت این دو انسان بر می گرده. به همین معنا مفاهیم میتونند درون زندگی آدم محتوای متغیری داشته باشند و با تجریه های جدید،دلالت هاشون کمی عوض بشه و شاید هم به صورت بنیادی تغییر بکنه. با این مقدمه مبگم که مفهوم “دموکراسی” پیش از تجربه ی زندان، برای من بیشترین پیوند با مفهوم “آزادی” داشت. از اونجاکه در بیرون از زندان بزرگترین دغدغه من که یک زندگی کیفی بدون قید و بندهای بی موردی بود که می خواست آزادی درونی و بیرونی ام رو محدود کنه، لذا اون سئوالی که پرسش اصلی من در سیاست بود، این بود که «چطور می توان فرصت آزادنه زیستن را در دقیق ترین و پیچیده ترین معنای کلمه، برای انسان ها مهیا کرد؟» بدیهیه که در چنین گاهی مفهوم «قدرت: از اونجا که خصلتی کنترل کننده و مقید کننده و محدود کننده داشت، مذموم تلقی بشه و اگر چه نقش اون برای کنترل رفتارهای خطرناک انسان ها برام روشن بود اما هنوز تجربه ای رو از سر نگذرونده بودم که ضرورت قدرت رو به عنوان عامل انضباط بخش، درون سیاست و یا زندگی حس کنم. جهت گیری مشتاقانه ی من به طرف آزادی چنان بود که پیچیده ترین اشکال قدرت در معنای گفتمانی اون رو هم وارد درکم از سیاست کرده بودم و آزادی سیاسی رو حتی تا حدود چنین آزادی هائی بسط داده بودم… در زندان اما مسائلی که من با اون درگیر بودم تا حد زیادی عوض شد و اولویت های ذهنی ام هم به تبع اون تغییر کرد. اگه مسئله ی اصلی من پیش از زندان آزادی بود، دغدغه اصلی ام این بار و درون زندان «امنیت» شد!
خواسته ی من اینبار ابتدائا وضعیتی بود که کسی به من تعدی نکنه و از همین منظر بود که دموکراسی، در معنای حکومت «قانون» این بار برای من ارزشمند شد. در واقع در طی دوران حبس، از بازجوئی گرفته تا بازپرسی و دادگاه، صدور حکم، تبعید، جابه جائی و وقایعی که بعدا رخ داد، مهم ترین پرسشی که در معنای سیاسی برای من مطرح بود، این بود که؛ «چگونه می توان انسان ها را ملزم به رعایت حدود و مرزهائی کرد که به یکدیگر آسیب نرسانند؟» حقیقتا من در بعضی از اوقات در این دو سال و اندی، احساس توپی را داشتم که بازیچه ی یک بچه است و اون بچه از سر بازیگوشی ، اون رو به هرکجا که دلش بخواد شوت میزنه و این احساس با توجه به حساسیتی که در مورد آزادی ام داشتم، گاهی خیلی عصبانی ام می کرد! (بزرگترین دلخوشی ام در این بین این بود که ذهنم ظاهرا در کنترل خودمه و با منطق درونی خودش حرکت میکنه!) در چنین شرایطی بود که به ضرورت بی برو برگرد قانونی که بتونه از ما در برابر اراده ی بی مهار دیگران حفاظت کنه پی بردم. وقتی خلاق نص صریح قانون جزائی کشور و بدون هیچ گونه مدرک یا سندی به اتهامی که با تمام وجودم ناسازگار بود، محکوم شدم، این جمله دوباره برای من معنا شد که « قانون ظالمانه، بهتر از عدم وجود قانون است…» آخه یک قانون ظالمانه حداقل تکلیف ادم رو مشخص میکنه که اگه چه کارهائی رو انجام بدیم، غیر قانونیه و تا چه حدی مجازات میشیم اما خب عاقبت بی قانونی اینه که فکر میکنی قراره بری دانشگاه اما سر آخر ده سال حبس در تبعید نصیبت میشه…! اگه در گذشته تعلق خاطرم به ابعاد پیچیده ی آزادی، من رو به متفکرین پساساختارگرا مثل ژیل دلوز و میشل فوکو پیوند می داد، این بار تجربه ی زندان من رو با جان لاک و توماس هابز همدل کرده بود که مسئله ی اصلی شون قانون و قرار داد اجتماعی بود!
چنین تغییری جز در بستر تجربیاتی که در این مدت از سر گذروندم قابل تحلیل نیست.حقیقتا گاهی من در بند ٦ زندان کارون احساس می کردم در مرز زندگی انسان و حیوان قرار دارم و توی اون شرایط هیچ چیزی برای من عزیزتر از قانون الزام آوری نبود که اولا بتونه سلامتی من رو تضمین بکنه ، در ثانی بتونه مرزهای شخصی رو برای من ایجاد کنه که من بتونم در اون فکر کنم! اگه کسی فکر کنه که اخلاق یا عرف میتونه چنین نقشی رو به جای قانون بازی کنه، به تمامی در اشتباهه! اگه من با این همه ادعا حاضر نبودم که فرصت خوابیدن روی تخت یا حمام کردن رو به دوستانم که مشکلاتی مثل من داشند، حتی تعارف بکنم، دیگه چه انتظاری میتونم از بقیه داشته باشم! کمبود امکانات و ازدحام جمعیت به شدت ذهنیت و رفتار انسان رو تحت الشعاع قرار میده و پرخاشگری و درگیری رو در انسان افزایش میده. گاهی اینقدر در طول روز در بند دعوا میدیدم که پبش خودم می گفتم بد نیست که یکی پیدا شه و همه رو یکبار گوشمالی بده تا دیگه اینطور به جون هم نیفتن. فکر میکنم دلیل استقبال مردم آلمان از هیتلر و مردم ایران از رضاخان، چیزی از جنس همین تصورات بود. وقتی هرج و مرج میشه و قانونی وجود نداره که مرز رفتار آدم ها روشن کنه که به هم آسیب نرسونند، اون وقته که آدم ها وسوسه میشن که یکی بیاد و به زور نظم رو حاکم کنه! البته من مطمئنا قصد ندارم دچار چنین اشتباهی بشم و چنین راه حل هائی بدم، در ضمن وضعیت ما هم اصلا شبیه اون تجربه ها نیست.مسئله ما البته دموکراسی و ما می بایست تلاش کنیم که به سمتی حرکت کنیم که قانونها به گونه ای عقلانی و بر مبنای خرد جمعی تصویب بشه و اجرای اون هم به دولتی منتخب و مشروع واگذار بشه که نسبت به مردم و افکار عمومی پاسخگوست. اما اون نکته ای که حاصل تجربه ی منه و شاید هم به کار بقیه بیاد (اگر چه خیلی بدیهیه!) که دموکراسی اگر چه بهترین شیوه حکومته و بیشترین آزادی رو برای شهروندان میسر میکنه، اما خب در نهایت امر تضمین کننده ی این آزادیها، کلی قاعده و قانون اجباری و الزام آوره! اونچه که من از این تجربه یاد گرفتم اینه که در مسیر تلاش برای ایجاد دموکراسی، ارزش و شان مفهوم «قانون» رو تخفیف ندم و اهمیت اون رو نادیده نگیرم، که اینطوری برای ساختن بنای دموکراسی هیچ مصالحی باقی نمونه…!
٢-٢ «جامعه ی مدنی» مفهومی بود که تا پیش از انتخابات سال ٨٨، قبل از هر مفهومی؛ «تمایز» رو به ذهن من می آورد. زندگی کردن توی جامعه ای که ساختار های سیاسی، فرهنگی اون میل به یکدست کردن انسان ها، نادیده گرفتن تمایزهاشون داشت، من رو نسبت به تمام کسانی که تلاش می کردند تفاوت های خودشون (چه به لحاظ فکری، ارزشی، وجودی…) رو با وضع موجود جدی بگیرند و ازش دفاع کنن، علاقه مند می ساخت و جامعه ی مدنی هم از اونجا که اجازه ی به رسمیت شناختن چنین تفاوت هائی رو میداد، مفهومی ارزشمند بود. وقتی بیرون از زندان بودم احساس می کردم کمتر آدمی توی جامعه هست که بخواد تفاوت های خودش رو بخصوص در جائی که ممکمن بود، هرینه ای براش داشته باشه جدی بگیره و به اون بپردازه و همین نکته من رو وادار می کرد که برای اثبات تفاوت های خودم و ایجاد محیطی که دلخواه منه، درون فعالیت ها ی انجمن اسلامی با شورای دفاع از حق تحصیل انرژی زیادی رو صرف کنم. شاید اینطور بشه گفت که من در تمام زندگی ام خودم در همراهی کردن با دیگران نا توان می دیدم و نوعی نیروی قابل مقاومت درون من بود که باعث می شد جز به تشخیص خودم عمل نکنم! (من هنوز هم همین حس رو دارم، خب در گذز زمان تشخیص های من همیشه در حال تغییره…) این نکته در کنار اینکه معمولا در وضعیت هائی میفتم که به دلخواهم نبود به من شخصیت انتقادی اعتراضی می داد… در جریان وقایع انتخابات اما اتفاقاتی افتاد که زمین بازی سیاست رو تا حد زیادی عوض کرد. این بار شکاف سیاسی به ناگهان در جامعه ایجاد شد و دو قطبی سیاسی فراگیری شکل گرفت. دو قطبی ای که احساس می شد دو طرف قضیه، این بار تفاوت هاشون رو با هم اصل گرفتند و نقاط اشتراکشون رو فراموش کردند (البته این فراموشی بیشتر از جانب حاکمیت بود)، خصومتی که به واسطه چنین فضائی به وجود اومده بود و خشونتی که به تبع اون شکل می گرفت من رو می ترسوند. یک هفته قبل از انتخابات پیامکی در مورد دانشجوهای ستاره دار به رئیس سابق بسیج دانشجوئی دانشگاه فرستادم که ارتباطاتمون فقط در سطح شوخی و خنده بود، اما این بار چنان جواب خصمانه و دندان شکنی به من داد که انصاقا ته دلم خالی شد.برای من واقعا عجیب بود که اون آدم منعطف و خوش خنده ای که من می شناختم، چطور بواسطه فضای سیاسی اینقدر تغییر کرده و خودش رو در منتهی الیه اصولگرائی و عدم انعطاف تعریف کرده بود. همون روز از خشونت کلامی که داشت نسبت به آینده ی انتخابات احساس نگرانی کردم… فردای انتخابات وقتی شنیدم دانشگاه خودمون توی بابل شلوغ شده، از اونجا که دانشگاه نبودم سعی کردم با تماس گرفتن با بچه های انجمن اونها رو راضی کتم که کاری نکنند و این هم به خاطر همون نگرانی بود. حقیقتش من هیچ وقت مخالف برگزاری تجمع با تحصن دانشجوئی در دانشگاه نبودم و شاید پر سایقه ترین آدم هم در چنین کاری بودم، اما این بار وضعیت کنترل شده نبود و خواسته ها معلوم نبود! حتی یادمه روز دوشنبه ٢۵ خرداد وقتی تصمیم گرفتم توی اون تجمع معروف شرکت کنم، برای اولین بار در زندگی و فعالیت های داتشجوئی دچار استرس شده بودم. این استرس یدون تردید فقط قسمت کمی از اون ناشی از ترس هزینه دادن بود، مشکل اساسی این بود که من احساس می کردم دارم وارد بازی ای میشم که توش گم هستم! بازی ای که مدیریتش دست خودم نیست و نمی تونم روش تاثیری بگذارم. توی سال های دانشجوئی تجمع هایی گذاشتیم یا فعالیت هایی کردیم که احتمال برخورد با اون خیلی زیاد بود اما خب من همیشه می دونستم دقیقا چی میخوام و در ضمن می تونستم روی جریان بازی تاثیر بگذارم، اما این دفعه اینطور نبود. من نه می تونستم خودم راضی کنم که استقلالم رو نادیده بگیرم و نه اینکه نتیجه انتخابات رو می تونستم هضم کنم و باهاش کنار بیام، گیر افتادن بین این دو احساس قوی، بدجوری درگیرم کرده بود… من به همون دلیلی که نمی تونستم با فضای تک قطبی جامعه خودم رو سازگار کنم، این بار در کنار اومدن با دو قطبی شکل گرفته هم مشکل داشتم. در ضمن این دو قطبی سیاسی خصمانه، سرنوشت شخصی خودم رو هم به شدت تحت تاثیر قرار داده بود. من شک ندارم که اگه پیش از انتخابات بازداشت شده بودم، حداکثر یکی دو ماه توی زندان می موندم اما این بار نتیجه چیز وحشتناکی شد. این بار من خصومت و عدم همدلی رو در رفتار و گفتار بازجوها، باز پرس، قاضی و کلا همه یکسانی که طرف حساب من بودند به عینه می دیدم و از اینکه من نمی تونستم با حرفها و استدلالهام تاثیری روی اونها بگذارم، عمیقا احساس استیصال می کردم.شاید بزرگترین هنری که من در روابط اجتماعی خودم می دیدم این بود که می تونستم به زبان آدم هائی با علائق و سلائق مختلف حرف بزنم و به همین جهت در دوران دانشجوئی نقطه اتصال تعداد زیادی افراد متفاوت و گاها متضاد بودم، اما خب این بار درست زمانی که سرنوشتم به چنین توانائی ای بود، قضیه میلنگید. من این بار تقریبا حق حرف زدن رو هم نداشتم و این به شدت من رو آزار می داد. ( راستش یکی از مهم ترین مخاطبانی که من معمولا توی نوشته در نظر دارم، بازجوهام، قاضی، بازپرس و کلا طرف مقابل سیاسی خودمه، اینقدر فرصت حرف زدن رو از من گرفتندکه به کلی عقده ای شدم!!) در چنین شرایطی بود که من قدر و ارزش مفهومی به نام «همدلی» رو کشف کردم. عاملی که سبب میشه ما نقاط اشتراکمون با همدبگه رو فراموش نکنیم و تفاوت و تمایز ما رو تا مرز خصومت و خشونت پیش نبره. این بار جامعه مدنی نه فقط از اون جهت که اجازه ی تفاوت رو می داد، بلکه از اونجا که اجازه گفت و گو در نتیجه ی پیدا کردن علائق مشترک رو می داد و در نتیجه شکاف های موجود در جامعه رو ترمیم می کرد ارزش پیدا کرده بود. اگه لحظه ی شکل گیری یک درگیری خشونت آمیزرو تصور کنیم می بینیم که یک شرط اساسی شکل گیری دعوا اینه که دو طرف همدیگه رو به موضوع مورد اختلاف، تقلیل بدن و این اتفاقیه که نباید اجازه داد درون جامعه بیافته، یعنی نباید اجازه بدیم که کل ساحت روابط اجتماعی به ساحت سیاسی تقلیل پیدا بکنه، چرا که چنین وضعی همیشه مستعد تولید خشونته.من خوب میدونم که قدرت سیاسی حاکم بیشتر از هر گروهی عامل ایجاد چنین وضعیه اما خب ما هم گاهی از اوقات دقیقا همین کار رو می کنیم و مثلا گیر دادن به علی رضا افتخاری با خاطر رو بوسی اش با احمدی نژاد دقیقا چیزی از جنس همون کار صدا و سیما و مسئولین فرهنگی با فردی مثل استاد شجریانه! مسئله اینجاست که هنر نباید ابزار سیاست بشه و هر کسی اینکار رو بکنه اشتباهه، چه ما، چه حاکمیت!… همدلی کردن کاری بود که من تا پیش از انتخابات بیشتر با همقطاران خودم و منتقدین وضع موجود انجام میدادم، اما الان به این نتیجه رسیدم که اتفاقا مخالفین سیاسی ام در اولویت همدلی اند! شاید کسی انتقاد کنه که همدلی کردن با مخالفین سیاسی، سبب محافظه کاری و فراموشی مطالبات سیاسی میشه، اما از نظر من اصلا اینطور نیست. اتفاقا اگه مخالفین ما به حسن نیت و سلامت نفس ما ذره ای هم حسن ظن داشته باشند، سبب میشه که ما در پیگیری مطالباتمون راحت تر هم به نتیجه برسیم، که البته اگر هم اینطور نشه در ضرورت همدلی کردن خللی پیش نمی آد. اونچه که به نظرمن باعث فراموشی خواسته های سیاسی ما و تعطیل شدن سیاست ورزی میشه، فراموش کردن تفاوت ها و تمایزهای ماست و اینکه بخوایم خودمون رو متظاهرانه به شکل مطلوب حاکمیت در بیاریم. همدلی کردن نافی دفاع ما از تفاوت هامون نیست، اتفاقا این دو مفهوم به صورت متقابل به همدیگه ارزش و اعتبار می بخشند و سیاست ورزی عقلانی و دموکراتیک رو ممکن می کنند…
٢-٣ مرز بین مدافعین و مخالفین دموکراسی در وضعیت فعلی جامعه کجاست؟ آیا بیرون از قدرت قرار داشتن و موضع انتقادی نسبت به اون داشتن، ضرورتا ما رو در صف دموکراسی خواهان قرار میده؟ آیا موضع انتقادی داشتن نسبت به قدرت سیاسی همیشه خوبه؟…
این سئوالها و پرسش هایی از این دست که به رابطه ی بین کنشگر سیاسی و قدرت بر میگرده، در سالهای دانشجویی کم و بیش برای من مطرح بوده و من هم پاسخ هائی برای این سئوالها داشتم که اگر چه کاملا قانعم نمی کرد اما خب خیلی هم در مورد اونها تردید نداشتم. من در بیرون از زندان خودم رو یک فعال دانشجوئی که جزئی از فعالین عرصه عمومیه، تعریف می کردم و اعتقاد داشتم که ما می بایست مرزهای خودمون رو با قدرت همیشه حفظ کنیم تا امکان انتقاد از اون داشته باشیم. قدرت از نظر من نیروی بی مهار و خطرناکی بود که اگه بواسطه انتقادهای عرصه ی عمومی کنترل نمی شد، می تونست خیلی خطرناک باشه. بنابراین ما می بایست تلاش میکردیم که با تقویت عرصه ی عمومی و تحکیم پایه های جامعه ی مدنی، قدرت سیاسی رو که میل به فربه شدن داشت، نحیف و نحیف تر کنیم تا در آخر به اون جایگاه معقول خودش در یک ساختار سیاسی دموکراتیک برسه. خیلی مشخصه که ضرورت پیشبرد چنین پروژه ای، قرار گرفتن در بیرون مدار قدرته و به همین دلیل من همیشه نسبت به نگاه سیاسی اصلاح طلبانی که پروژه دموکراتیزاسیون رو در درون قدرت تعریف می کردند زاویه داشتم و حتی زمانی که تصمیم گرفتم در انتخابات به نفع آقای کروبی فعالیت کنم این کار رو با کلی وسواس فکری انجام دادم. البته من قبول دارم که در بسیاری از اوقات کارآمدی این الگوی دوری از قدرت برای من تردید آمیز می شد (علی الخصوص زمانی که با یک شخصیت اصلاح طلب مواجه می شدم!) اما این انتقادها اینقدر قوی نبود که بتونه کاملا این الگو رو تغییر بده ولی خب در زندان این تغییر اتفاق افتاد. اول به این دلیل که من در زندان فهمیدم (متوجه شدن شاید فعل بهتری باشه!) که توی این مملکت کلی مشکل و بحران وجود داره که با حیات و ممات انسان ها سر و کار داره و نیاز به راه حل هایی عاجل و فوری داره که اتفاقا یک مدیریت نسبتا معقول که اصطکاکی هم باسیاست نداره می تونه از پس اون مشکلات بر بیاد.مثلا من در شهر اهواز و و زندان کارون و کلینیک تجربه کردم که یکی مصداق فاجعه بود و دیگری در حدو حدود استاندارد ها بود. در یکی آدم تا مرز حیوان فرو کاهیده می شد و توی دیگری انسان احساس می کرد یک شهرونده! حالا بیائید فرض کنیم که مدیریت زندان کلینیک به بهانه ی اینکه قدرت سیاسی در ایران غیر دموکراتیکه از پست خودش استعفا بده و بشه منتقد وضعیت حقوق بشر در زندان های ایران! آیا واقعا این کار عقلانیه؟! من نمیخوام کار منتقدین یا فعالین حقوق بشر رو تخفیف بدم اصلا خودم از توی زندان کارون نامه ای نوشتم و در مورد نقض حقوق بشر در اون زندان اطلاع رسانی کردم و برای اون کار خودم کلی احترام هم قائلم، اما خب احترام خیلی خیلی بیشتری رو برای مدیریت زندان کلینیک قائلم که علیرغم همه مشکلات و اینکه شاید هیچ کسی تلاش اخلاقی و انسانی او رو نمی دید، سعی میکرد که کوچکترین نقصی در شیوه ی مدیریتش وجود نداشته باشه! ( واقعا چه کسی میتونه ادعا کنه که اون کسی که بیرون از قدرته و به نفع دموکراسی حرف میزنه و شعار میده، از اون کسی که درون قدرته اما عقلانیت، مدارا و ضوابط دموکراتیک رو در عمل رعایت میکنه، دموکرات تره؟! … نکته ی دیگه ای که این پرسش رو برای من جدی تر کرد، تجربه ی زندگی کردن با زندانیان سیاسی و در واقع کسانی بود که نماد دوری از قدرت و موضع انتقادی داشتن نسبت به اون بودند. من در زندان این فرصت رو داشتم که با جریان های سیاسی موجود در کشور و شخصیت های این جریانات زیست مشترک داشته باشم و از نزدیک درکی از روحیات و شخصیت اونها پیدا کنم و شیوه ی ورودشون به مسائل و مشکلات عمومی رو ببینم و بسنجم.اگه بخوام به تجربه ام وفادار باشم باید بگم که علی رغم اینکه منش سیاسی و شخصیتی تعدادی از شخصیت های اصلاح طلب رو خیلی پسندیدم و تعدادی از فعالین سیاسی و مدنی هم جایگاه بسیار احترام انگیزی در ذهنم پیدا کردند و صد البته دوستان عزیز و خوش فکری هم پدا کردم، اما در کلیت امر، نوعی نگاه انتقادی جدی نسبت به منتقدین و مخالفین سیاسی در جامعه پیدا کردم و البته منظورم اصلا این نیست که کسانی که من به لحاظ سیاسی نپسندیدم، آدم های بد و یا مشکل داری بودند.، هرگز! اتفاق هر چه می گذره بیشتر به این نتیجه می رسم که چیزی به نام سو نیت در انسان ها وجود نداره و اگه به اندازه ی کافی به انسان ها نزدیک و همدل باشیم می تونیم ذهنیت و رفتارشون بفهمیم و درکشون کنیم اما خب این نکته ربطی به این نداره که اونها رو بشه دموکرات دونست. وقتی به ادم ها از چارچوب دنیای ذهنی خودشون نگاه کنیم، می بینیم که رفتارها و باورهاشون برای خودشون موجه و معتبره، حتی اگر یک دیکتاتور باشند!
مسئله اما اینجاست که دموکراسی یعنی تن دادن به قواعدی خاص در تصمیم گیری های عمومی که این قواعد می بایست از نگاه همه انسان ها منطقی و موجه باشه نه از نگاه یک فرد، یک گروه یا یک ایدئولوژی! به نظر من دموکرات بودن 3 تا شاخص داره که افراد بنا به دارا بودن این ویژگی ها صاحب فضیلت های دموکراتیک اند: 1- ورود کردن به مسائل عمومی و پذیرفتن مسئولیت جهت حل مسائلی که به صورت مشترک درگیر اون هستیم. 2- تعلق خاطر به گفتگوی انتقادی و گردن نهادن به حکم خرد جمعی در تصمیم گیری های عمومی 3- رعایت حریم خوصی انسان ها و به رسمیت شناختن و همدلی کردن با تفاوت و تکثر اونها در این عرصه… اگه این سه تا ویژگی به عنوان معیار در نظر بگیریم، باید بگم که بسیاری از زندانیان سیاسی و از جمله خودم در داشتن این ویژگی ها می لنگیم و فاقد برخی از این ویژگی ها و شاید هم همه ی اونها هستیم! البته من اصلا قصد ندارم برای زندانیان سیاسی دادگاه دموکراسی برگزار کنم و با کسی هم مشکل شخصی ندارم و روابطم هم با همه خوبه (مطمئنا باقی زندانیان هم این نکته روتایید می کنند!).
قصد من فقط اینه که اون ادعای اول رو رد بکنم و ثابت بکنم که نه از قدرت بیرون بودن و موضع انتقادی داشتن می تونه سندی برای دموکراسی خواهی باشه و نه داخل قدرت بودن افراد از جرگه ی دمکراسی خواهان بیرون میکنه! معیارهای دموکرات بودن از نظر من همون هائی هست که شمردم و این ربطی به داخل قدرت یا بیرون از اون بودن نداره … شاید کسی انتقاد کنه که اینها که من گفتم مسائل فردی و شخصیتی و اخلاقیه و اصلا مسئله ی سیاست نیست ، چرا که مسئله ی سیاست، مسئله ی ساختارهاست و نه افراد! این انتقاد موجهه البته تا اونجائی که ما رو ملزم به این کنه که روابط گروهی مون رو چه در درون قدرت و چه در بیرون اون دموکراتیزه کنیم و اینکه فراموش نکنیم که روحیات دموکراتیک بیش از هر چیز با تمرین دموکراسی درون و روابط گروهی دموکراتیک تولید میشه، اما خب اگه این انتقاد قراره تبدیل به نوعی قضاوت و ارزشداوری بشه و بخواهیم بواسطه اون آدم ها رو به دو قطب درون و بیرون قدرت تقسیم کنیم و اینطوری براشون حکم های کلی صادر کنیم، ابدا منطقی نیست. به قول آلبر کامو در رمان سقوط: «جهنم چیزی نیست جز طبقه بندی یکباره و کلی انسان ها»
٣ این چیزهایی که تا حالا نوشتم با این فرض خوشبینانه که اگه کسی بخوندش، احتمالا انتقاداتی رو هم در ذهن مخاطب ایجاد می کنه که این بار در خوشبینانه ترین حالت هم امید ندارم که کسی حاضر باشه انتقاداتش رو به این نوشته بنویسه، احتمالا مخاطب، من رو اینقدر جدی نمی گیره یا به رسمیت نمی شناسه که بخواد انتقادی به نوشته هام وارد کنه و اگه هم کسی چنین نقدی کنه، احتمالا پیش خودش میگه این بدبخت فلک زده که حالا افتاده توی زندون ، چه کاریه که ما هم بیایم اش انتقاد کنیم و به هر حال از سر دلسوزی از انتقاد کردن منصرف میشه، بنابراین خودم تصمیم گرفتم چند تا انتقاد احتمالی رو حدس بزنم و پاسخ اونها رو بدم!! یک انتقاد میتونه این باشه که ادبیات و محتوای متن، محافظه کارانه هست و سویه های انتقادی اون با توجه به فضای سیاسی نامناسب کشور، کمرنگه…
در مورد این انتقاد باید بگم که اولا من قصد ندارم از بدیهیاتی بنویسم که هم من و هم مخاطب اون رو می دونه و نیازی به یادآوریش نیست و مثلا اینکه انتخابات آزاد نداریم، یا اینکه رسانه ها و مطبوعات آزاد نیستند، اینکه زندانی سیاسی داریم، اینکه دانشجوی ستاره دار و محروم از تحصیل داریم و بسیاری موارد از این دست نیازی به گفتن نداره و از اون دست بدیهیاتی هم نیست که فراموش بشه، ترجیح شخص خودم اینه که از منظر جدیدی به قضایای سیاسی نگاه کنم. در ضمن به هر حال من یک زندانی ام و علاقه ام به آزادی اگر بیشتر از دیگران نباشه، کمتر هم نیست، به همین دلیل و با توجه به اینکه یکبار به خاطر نوشته های زندانم دو هفته ای رو دوباره در بازداشتگاه اطلاعات بودم و صاحب پرونده ی جدیدی شدم، احتمالا خود سانسوری به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه در نوشته هام رخ میده، اگر چه تا اونجا که خودم رو می شناسم، باید بگم که شاید به خاطر محافظه کاری بعضی نظراتم رو بیان نکنم اما خب هیچ وقت محتوای نظراتم رو عوض نمی کنم. البته ادبیات و لحن گفتار و نوشتار از این قاعده مستثنی است…
در مورد انتقادی نبودن نوشته باید بگم که اتفاقا این مطلب انتقادیه اما خطاب به خودم و منتقدین سیاسی وضع موجود. اگه قرار بود نامه ای به شخصیتی در حاکمیت یا قدرت بنویسم، اونوقت انتقادات خودم رو البته با همدلی بیشتر! می نوشتم اما خب اینجا مخاطب فرق داره. من فکر می کنم با بسته شدن فضای سیاسی و کمرنگ شدن عرصه ی نقد و گفتگو، همونقدر که نظارت بر رفتار قدرت سیاسی کم میشه و احتمال خودرایی و عدم پاسخگویی در اون افزایش پیدا میکنه، اپوزیسیون هم دچار بحران مشابهی می شه و احتمال تصمیم گیری های ناسنجیده و خطرناک در اونها افزایش پیدا می کنه. توی چنین شرایطی بد نیست که خودمون رو توی فضای نقد نگه داریم، که اگه نتونستیم جلوی اشتباهات حاکمیت رو بگیریم، حداقل روی خودمون کنترل داشته باشیم تا اشتباه یا حماقتی ازمون سر نزنه! … باز هم شاید کسی بگه که چرا انتقاداتی که به خودت و منتقدین و فعالین سیاسی وارد میکنی، همه از جنس محافظه کارانه هست و در این بین هیچ کس رو به ایستادگی یا مقاومت دعوت نمی کنی؟! در این مورد باید بگم گه اولا تجربیات من درون زندان من رو واقع گراتر و شاید هم به روایتی محافظه کار تر کرده و بنابراین تجربیاتی هم که انتقال میدم از همین جنسه! ثانیا من فکر نمیکنم که فعالیت کردن به صورت کلی و علی الخصوص در شرایط موجود که هزینه های موضع انتقادی زیاد و غیر قابل پیش بینیه، وظیفه ی کسی باشه که بواسطه ی ترک اون بشه به کسی خرده گرفت، تصمیم گرفتن برای ورود به چنین فعالیت هائی ، جز تصمیم گیری های اخلاقیه و من هم توی خودم نمی بینم که کسی رو برای ورود به چنین فعالیت هائی توصیه کنم. تنها خودم رو میتونم توصیه کنم که اون هم قرار نیست توی نوشته هام انعکاس پیدا کنه. در واقع این نوشته بیشتر خطاب به کسانیه که این تصمیم رو پیشاپیش گرفته اند و پس از اون صاحب مسائل و تجربیاتی شدند که کم و بیش با همدیگه در اون مشترک هستیم و لذا انتقال تجربه مون می تونه به کار همدیگه بیاد و یا اینکه جذاب باشه. انتقاد دیگه ای که ممکنه به این متن وارد باشه اینکه ادبیات مسخره و غیر مستدلی داره و همه چیز توش شخصیه و مثل اینکه نویسنده دچار توهمه که ادم مهمیه و تصوراتش می تونه برای دیگران جذاب باشه…
در پاسخ به این انتقاد، مخاطب رو رجوع میدم به متن «تکه پاره های زندگی» در بخش «نوشتن، چرا و چگونه؟» که در اون نوشته سعی کردم دلایل نوشتن و سبک نوشتن ام رو توضیح بدم اما نکته ای هست که چند وقتیه خودم رو هم مشغول کرده و اون اینکه چرا من فکر میکنم که اون چیزهائی که در ذهن و تجربه ی من میگذره و برای من جالبه، میتونه برای دیگران هم جالب باشه؟ بدترین پاسخ ممکن به این سئوال این میتونه باشه که من به خاطر توجه بیش از حدی که در کودکی از اطرافیانم دریافت کردم و تمجید های بی دلیلی که از هوشم شده بود، دچار نوعی خودشیفتگی و اعتماد به نفس کاذب شدم و بنابراین در طول زندگی دچار این سو تفاهم شدم که آدم مهمی هستم و نظراتم هم جالبه! از اونجا که خودم از اون دست خواننده هائی هستم که نوشته ها رو معمولا به لحاظ سلامت روان نویسنده اش، تقسیم بندی و ارزشگذاری میکنم، بنابراین از اینکه ممکن کسی چنین اشکالی رو در نوشته هام پیدا کنه خیلی بهم بر میخوره، بنابراین این دفعه تصمیم گرفتم برای رفع این انتقاد از خواننده ی این مطلب معذرت خواهی کنم و بگم که اگه چنین اشکالاتی رو توی متنم دیده من رو ببخشه!…
و اما در پایان اون انتقادی که برای خودم خیلی خیلی مهمه اینه که، «چطور میشه مطمئن بود که اونچه نوشتم واقعا تجربیات و بازاندیشی های منه؟!» منظورم از این سئوال البته این نیست که من دروغ میگم یا چیزی از این دست، (که این احتمالات هم بعید نیست!) این پرسش در معنای فلسفی و هرمنوتیکی کلمه هست، یعنی اینکه چطور میشه ثابت کرد که من اونچه که در معنی دقیق کلمه تجربه کردم رو انتقال دادم؟ حقیقت اینه که موقع نوشتن و یا به زبان آوردن یک تجربه یا اندیشه، کلی اتفاق مهم در این بین میفته که معمولا دیده نمیشه و یا فراموش میشه. مثلا شرط اول اینکه همین متن روبروی شما نوشته بشه اینه که اول جهانی وجود داشته باشه که به تجربه دربیاد، دوم اینکه نفس یا خودی وجود داشته باشه که بتونه جهان رو تجربه کنه، سوم اینکه این نفس یا خود برای اینکه بتونه بفهمه، نیاز به نوع توانائی ذهنی داره که این توانائی جز به واسطه وجود جامعه و زیستن و تمرین کردن درون اون به دست نمی آد. چهارم اینکه ما برای اینکه تجربیاتمون رو تفسیر کنیم و بیان کنیم می بایست از این نظریه ها و الگوهای فکری موجود در جامعه تعدادی رو انتخاب کنیم و در قالب اون تجربیاتمون رو شکل بدیم و قابل انتقال به دیگری اش بکنیم. پس از همه ی این مراحل تازه این مخاطب ماست که در پایان با توجه به دستگاه مفهومی و تجربیات خودش نوشته ها و حرف های ما رو می فهمه و درک میکنه… همه ی اونچه که گفتم تا زمانی ساده و قابل تحمله که فکر میکنیم در این مسیر چند مرحله ای، اون تجربه ی ناب و بدیع اولیه، دست نخورده باقی میمونه و با کمترین تغییر و استهلاک انتقال پیدا میکنه، اما خب زمانی که بفهمیم در این مسیر تغییرات کیفی و کاملا بنیادی رخ می ده، دیگه نمیشه به سادگی با این قضیه کنار اومد! در چنین شرایطی دیگه هیچ چیز واقعی نیست (واقعی بودن در معنای متعین بودن نه در معنای وجود داشتن!) و همه ی مسائل بدیهی تبدیل به مسئله میشن! دنیا، آدم ها، افکار، احساسات، تجریه ها، در کل همه چیز تبدیل به پرسش ها و معماهایی میشن که حتی توی سلول انفرادی هم دست از سر آدم بر نمی دارند! فکر کردن به این مسائل، شکل و ریخت دنیا رو توی نگاه آدم به هم می ریزه و آدم حس میکنه که دیگه در هیچ مسئله ای پاش به هیچ جای محکمی بند نیست!
البته کم کم آدم یاد میگیره که بنا به حوزه ی علائق و ارتباطاتش، سطوح خاصی از واقعیت و بداهت رو موقتا بپذیره و از اون نقطه به اعمال و افکارش سامان بده، البته با این فرض که همیشه می دونه که پیش فرض هائی رو پذیرفته که هنوز محل بحثه و جای تردید داره. من هم موقع نوشتن متنی که روبروی شماست، سطح خاصی از ارتباط رو پیشاپیش انتخاب کرده بودم و نکاتی رو پیش فرض گرفته بودم که خودم هم میدونم که خیلی به اونها مطئمن نیستم و جای بحث دارند! حتی قبول دارم که سطوحی از تردید وجود دارند که در اون شرایط «انسان» هم معنی نداره! سطوحی که در اون جز سکوت و حیرت کاری از دست ما بر نمی آد… بگذریم، همه ی این توضیحات طولانی رو برای این آوردم که بگم؛ اگه کسی انتقاد کنه که این نوشته ها چیزی جز خیال بافی ها، زبان بازیها و یا احیانا دوست داشته های نویسنده اش نیست و ادعا کنه که از خوندن نوشته هام، به نتایجی کاملا متفاوت از روایت ها و ادعاها و نتیجه گیریهای من رسیده و حتی اگه بگه که من رو بهتر از من می شناسه و روایت من از خودم رو بی اعتبار بدونه! من در کمال همدلی و نهایت بی دفاعی باید بگم که واقعا نمیتونم ادعاش رو رد کنم و پیشاپیش تسلیمم…!!

شهریور ١٣٩٠-زندان کلینیک

*ضیا نبوی، دانش آموخته رشته مهندسی شیمی از دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل، در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ توسط ماموران وزارت اطلاعات بازداشت شد.ضیا نبوی، سخنگوی شورای دفاع از حق تحصیل، در آزمون کارشناسی ارشد سال ۸۷ موفق به کسب رتبه تک رقمی در رشته جامعه شناسی شد، با این وجود از ادامه تحصیل وی در مقطع کارشناسی ارشد جلوگیری به عمل آمد.
در ۲۲ دی ۸۸، شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی پیرعباسی، وی را به به ۱۵ سال زندان (۱۰ سال حبس در تبعید در شهرستان ایذه) و ۷۴ ضربه شلاق محکوم نمود. این حکم در شعبه ۵۴ دادگاه تجدید نظر به ۱۰ سال حبس تعزیری کاهش یافت.
این عضو سابق شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل، در اول مهرماه ۸۹ به زندان کارون اهواز، که از وضعیت بسیار نامناسبی برخوردار است، تبعید شد. وی در اردیبهشت ماه سال ٩٠ به همراه ٢٥ زندانی سیاسی دیگر، به زندان دیگری به نام اردوگاه کلینیک در اهواز منتقل گشت. وی پس از چهارماه مجددا به زندان کارون بازگردانده شد.
ضیا نبوی، با گذشت بیش از دو سال از بازداشت، بدون استفاده از حق مرخصی، دوران محکومیت خود را در تبعید سپری می کند.





به گزارش دانشجونیوز  

صدور حکم حبس و اعدام برای دو زندانی سیاسی در ارومیه

بهروز آلخانی و اکبر اکبر‌پور پس از یک سال تحمل حبس در سلول‌های انفرادی از سوی دادگاه انقلاب ارومیه به اتهام محاربه به ترتیب به اعدام و ۱۳ سال حبس محکوم شدند.ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، این دو زندانی حدود یک سال پیش توسط اداره اطلاعات ارومیه بازداشت و مهر ماه سالجاری در شعبه یک دادگاه انقلاب ارومیه محاکمه شدند.اتهام این افراد محاربه از طریق همکاری با گروه‌های معاند نظام اعلام شده است.در حال حاضر این دو زندانی سیاسی که به دلیل یک سال حبس انفرادی در شرایط نامناسب روحی قرار دارند جهت عدم شناسایی به بند زندانیان مواد مخدر در زندان مرکزی ارومیه منتقل شده‌اند.گفته می شود بهروز آلخانی به دلیل عدم تعادل روحی در زمان محاکمه نتوانسته از خود دفاع کند.

هرانا

رژیم جمهوری اسلامی: یک حکومت فاسد و بحران‌زده در آستانه فروپاشی

آشفتگی داخلی و بحران مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: سقوط قریب‌الوقوع رژیم ننگین جمهوری اسلامی به کجراهه‌ای کشیده شده است که دیگر قادر به حفظ ظا...