۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

بیش ازهفت ماه بدون یک روز مرخصی در زندان اوین: بلاتکلیفی فریدون صیدی راد، وبلاگ نویس و فعال ستاد مهدی کروبی

فریدون صیدی راد صاحب وبلاگ انفلاب سبز اراک و عضو شاخه جوانان جبهه مشارکت اسلامی و از اعضای فعال ستاد انتخاباتی مهدی کروبی در اراک می باشد .وی در روز دهم اسفند ماه سال ۸۹ به همراه چند تن از دوستان ودر اتومبیل شخصی ایشان در تهران دستگیر و به زندان اوین منتقل شد . دوستان وی پس از گذشت چند هفته ازاد شدند اما صیدی راد همچنان در اوین به سر می برد .ماموران پس از بازداشت منزل وی در تهران را تفتیش کرده و تعداد زیادی از کتاب ها و وسایل شخصی او را توقیف کردند .صیدی راد مدت ۴۳ روز در سلول انفرادی بند دو الف متعلق به سپاه پاسداران نگهداری شد .و دراین مدت مورد بازجویی و تحت فشار شدید برای اخذ اعتراف قرار گرفت. پس از ان بدون صدور حکم به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد وچندین ماه بلاتکلیف در انتظار تشکیل دادگاه باقی ماند .در همین مدت ماموران به اراک رفته وبا احضار برخی دوستان و خواهر وی به بازجویی از انها پرداختند .هم زمان در اقدام کم سابقه ای صیدی راد مجددا از بند۳۵۰ به سلول انفرادی بند دو الف منتقل شد و مورد بازجویی قرار گرفت .پس از ماه ها بلاتکلیفی سر انجام دراواخر تیر ماه سال جاری پرونده او در شعبه۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه رسیدگی شد. در این دادگاه که صیدی راد به همراه وکیلش حضور داشتند اتهامات زیادی به او وارد شد که از برخی از ان ها مانند توهین به رهبری و توهین به ریاست جمهوری تبرئه شد .سرانجام فریدون صیدی راد توسط شعبه۲۸ دادگاه انقلاب به تحمل ۳سال حبس تعزیری به اتهام تبلیغ علیه نظام و شرکت در مراسم تشییع ایت الله منتظری و حضور در تجمع اعتراضی روز عاشورا در اراک محکوم شد .وی به این حکم اعتراض کرده و اظهار داشته در این تجمعات حضور نداشته و به خاطر فشارهایی که در زمان بازجویی بر او وارد اوردهاند و تهدید ها علیه خانواده اش وادار به اقرار شده است .اکنون بیش از دو ماه از صدور حکم برای این وبلاگ نویس می گذرد و او همچنان در اتظار تشکیل دادگاه تجدید نظر می باشد .گفتنی است وی از زمان بازداشت در اسفند ۸۹ به طور متوالی در زندان اوین بوده و تمام تعطیلات نوروزی را را در سلول انفرادی و شرایط سخت گذرانده و طی این هفت ماه تا صدور حکم قطعی نه با قرار وثیقه ازاد شده نه حتی امکان استفاده از مرخصی را داشته است.خانواده ی او که در شهرستان زندگی می کنند در این مدت برای دیدار فرزندشان مجبور به پیمودن مسیر طولانی و تحمل رنج ها و سختی های فراوان شده اند

گزارش تحول سبز  

۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

انتقاد نزدیکان نهال سحابی از رسانه ها , نهال برای ما فقط یک پروفایل فیسبوکی نبود…

یکی از نزدیکان “نهال سحابی” و “بهنام گنجی” که در جریان زندگی خصوصی این دو بوده است در نامه ای که در اختیار تحول سبز قرار داده است با انتقاد از سیاسی کردن خبر خودکشی نهال و بهنام به پاره ای توضیحات در خصوص این فاجعه پرداخته است.وی در بخشی از این نامه که به درخواست دیگردوستان نزدیک نهال نگاشته شده آورده است: “نهال سحابی برای من و جمعی دیگر از دوستان مشترک مان یک پروفایل فیسبوکی نبود، دوست بود، همدم بود، همقدم بود و طبعاً مرگ نا به هنگام او برای ما ضایعه ای معادل از دست دادن یک هم فیسبوکی نیست بل معادل از دست دادن یک “نهال سحابی” است.نویسنده که به گفته خود “به واسطه ی دوستی های غیرسانه ای هم از سرنوشت بهنام گنجی مطلع هستم و هم از داستان نهال” با اشاره به مصائبی که بدلیل سیاسی جلوه دادن خودکشی بهنام گریبانگیر خانواده داغدار وی شده است می نویسد: “من و شماری دیگر از دوستان مشترک بهنام گنجی کمابیش در جریان این مسئله بوده ایم که مرگ او واقعاً از هرسویه یا جنبه ی سیاسی ای یکسره تهی است و کاملاً برآمده از تصمیمی شخصی است و اصلا و ابدا نمی شود برای آن توجیهاتی سیاسی تراشید. بهنام گنجی نیز به بلای رسانه مشابهی دچار شد. یعنی مرگ او را نیز به همین شکل برجسته و سیاسی کردند و در فضای رسانه ای رواج دادند طوری که گویی مرگ وی مستقیماً ناشی از فشارهای وارده بر او بوده است.متن کامل این نامه که در اختیار تحول سبز قرار گرفته است در پی می آید:

پیش از نوشتن این متن از تمام کسانی که وقتی متن را به پایان می برند با پیام آن احساس همدلی و توافق می کنند به جد استدعا دارم که متن را به هر نحوی که می توانند اشاعه دهند. نمی دانم بگویم قسم تان می دهم دست به دامان تان می شوم یا چیزی از این دست تا بلکه این درخواست را جدی بگیرید ولی به هر حال هرطوری که اثر می گذارد خودتان تصور کنید که دارم سخت التماس تان می کنم و این درخواست من را جدی بگیرید. اول اینکه نهال سحابی برای من و جمعی دیگر از دوستان مشترک مان یک پروفایل فیسبوکی نبود, دوست بود, همدم بود, همقدم بود, و طبعاً مرگ نا به هنگام او برای ما ضایعه ای معادل از دست دادن یک هم فیسبوکی نیست بل معادل از دست دادن یک “نهال سحابی” است و یک نهال سحابی بودن برای ما چیزی است فراتر از یک نهال سحابی فیسبوکی, یک نهال سحابی با تمامی لحن ها و کرشمه ها و شیوه های حرف زدن و شوخی ها و بدی ها و خوبی ها و بدن و موی و چشم و پوست و قامت و صدا و خنده و سرخوشی و شیطنت و عصبانیت, یعنی منظومه ای یکسره انسانی و انضمامی و عینی, ملموس و تپنده و زنده. آنچه ما از دست داده ایم, پس, نه یک فضای مجازی بل یک انسان به تمامی مؤلفه های برسازنده ی آن است هرچند درک این مسئله رفته رفته با استیلای هرچه تمام تر راوبط مجازی و فیسبوکیستی ناممکن تر می شود. نمی خواهم مدعی شوم که این نزدیکی یا دوستی به ما حقی افزون تر نسبت به دیگران می دهد چندان که گویی حق مالکیت خصوصی سندی موسوم به نهال سحابی از آن ماها باشد و اختیاردار سرقفلی سوگواری برای نهال سحابی باشیم. این ادعا هم کذب است و هم بی فایده, در نهایت هرکس به هر طریقی که صلاح بداند به سوگ نهال خواهد نشست فارغ از اینکه امثال ما این مسئله را خوش داشته باشند یا نه. مطمئناً دوستان فیسبوکی نهال نیز به شیوه ی خود به سوگ نهال برخواهند آمد و این حق مسلم آنهاست؛ اما انتقاد از فضای فعلی نیز حق مسلم هرآن کسی است که این وضعیت را نظاره گر شده است. من سعی دارم یکی دو نکته را درباب مرگ نهال سحابی و رابطه ی این مرگ با دقیقاً رسانه ای به اسم فیسبوک روشن سازم. نخست اینکه خبرنگارانی چون م.ع یا یکی از صفحات فیسبوکی و فعالان رسانه ای مرتبط با جنبش سبز دارند به شکلی فزاینده خودکشی نهال سحابی را سیاسی جلوه می دهند. از همه بدتر یکی از سایتهای سبز آتش-بیار معرکه ی سراسر کذب شده و مدعی شده نهال در کنار کوهیار گودرزی, فعال حقوق بشر, و بهنام گنجی, دوست وی, زمانی را در زندان به سر برده است. نهال دوست نزدیک ما بود و من در محضر هر دادگاهی حاضرم شهادت دهم که در سرتاسر عمرش یک دقیقه را هم در زندان نگذارنده است چه به دلایل سیاسی چه به هر دلیل دیگری. واقعیت امر این است که بدین شکل دارند مرگ نهال را به مرگ دوست دیگری به نام بهنام گنجی ارتباط می دهند که مدتی پیش خودش را کشت و از دوستان کوهیار گودرزی بوده است. یعنی اینگونه استدلال می شود که بهنام گنجی خودش را کشت چون مدتی به خاطر کوهیار گودرزی تحت فشار قرار گرفته بود و چون او خود را کشته است طبعاً نهال نیز به دنبال او خودکشی کرده است. چون به واسطه ی دوستی های غیرسانه ای هم از سرنوشت بهنام گنجی مطلع هستم و هم از داستان نهال پاره ای توضیحات را ضروری می دانم و ارائه می دهم. نخست اینکه بهنام گنجی نیز به بلای رسانه مشابهی دچار شد. یعنی مرگ او را نیز به همین شکل برجسته و سیاسی کردند و در فضای رسانه ای رواج دادند طوری که گویی مرگ وی مستقیماً ناشی از فشارهای وارده بر او بوده است. این برجسته سازی و سیاسی نمایی خودکشی بهنام منجر به این شد که حساسیت امنیتی عجیب و غریبی نسبت به مراسم خاکسپاری او که در مشهد صورت گرفت ایجاد شود چراکه برای نمونه کسی در همین فضای فیسبوکی درخواست کرده بود که فعالان جنبش سبز درمراسم خاکسپاری این قربانی سیاسی شرکت بجویند. فکر نمی کنم قدرت تخیل خیلی بالایی لازم باشد تا بتوانید تصور کنید که چه بلائی بر سر خانواده ی او آمد تا این مراسم صورت بپذیرد, کسانی که در یک کلام فرزندمرده اند و به سوگ مرگ فرزندی نشسته اند و ناگهان می بینند که ای بسا مجبور باشند به خاطر همین بازارگرمی های سراپا کاذب و هیجانی از خیر برگزاری هرگونه مراسمی نیز بگذرند و به جای اینکه التیامی یا دلداری ای بابت این ضایعه ی مطلقاً فجیع و هولناک دریافت کنند ناگهان با یک فضای امنیتی رعب آور نیز مواجه شوند که در حالت عادی می تواند انسان را به کلی پریشان کند به وقتی که در سوگ فرزندی کم سن و سال نشسته باشد. من و شماری دیگر از دوستان مشترک بهنام گنجی کمابیش در جریان این مسئله بوده ایم که مرگ او واقعاً از هرسویه یا جنبه ی سیاسی ای یکسره تهی است و کاملاً برآمده از تصمیمی شخصی است و اصلا و ابدا نمی شود برای آن توجیهاتی سیاسی تراشید. اینکه استدلال کنیم این مرگ ها از آن روی صورت گرفته اند که در فضای بسته ی سیاسی ای زندگی می کنیم استدلال محکمی نیست چون اگر هرچیزی پیشاپیش به فضای سیاسی مرتبط باشد پس باید گفت گربه هایی هم که نصفه شب ها زیر لاستیک های ماشین های پایتخت له و لورده می شوند به دلایل سیاسی از بین می روند چون فضای سیاسی بسته است و درنتیجه مردم با عصبیت رانندگی می کنند و طبعاً فجایعی از این دست را رقم می زنند. یا مثل این است که بگوییم رهاکردن پدرمادرهای پیر در کهریزک مسئله ای سیاسی است چراکه فضا بسته است و در نتیجه افراد در روابط خانوادگی شان دچار تشنج و بی تفاوتی می شوند و طبیعتاً سعی دارند هرچه زودتر از شر همدیگر خلاصی یابند. مسلم است که اگر با این منطق استدلالی هرچیزی در نهایت امر سیاسی باشد پس هیچ چیزی در واقعیت امر سیاسی نیست. آنچه همه جا گسترده است آنقدر انتزاعی و کلی است که می شود گفت دیگر هیچ جنبه ی ملموس و عینی ای ندارد و از فرط رقیق بودن چون جریان هوا محو می شود. از همین روی می توانم با وجدانی آسوده و قولی محکم مدعی شوم که در مرگ بهنام گنجی هیچ مسئله ی سیاسی ای وجود نداشته است. به همین شکل و با وجدانی دوچندان آسوده و قولی دوچندان محکم می توانم مدعی شوم که در مرگ نهال نیز هیچ مسئله ی سیاسی ای دست کم به شکلی که فعالان رسانه ای مطرح می کنند وجود ندارد. واقعاً تأسف برانگیز است که ژورنالیست های ابن الوقت یا بنت الوقتی نظیر م.ع بی هیچ ملاحظه کاری و رعایت احوال پریشان خانواده ای سوگوار و داغ فرزند دیده اینقدر راحت مرگ نهال را دستمایه ی قلم فرسائی های منعفت جویانه و بازاری-پسندشان قرار داده او را همچون “معشوقه”ی بهنام معرفی کرده بی توجه با تبعات یک چنین خبرپراکنی حساسی که می تواند در حکم نمک پاشیدن به زخم این خانواده ی داغدار باشد مرگ او را در صد توجه ارباب رسانه های مجازی قرار می دهند. طبیعتاً خانواده ی نهال راضی نیستند به اینکه اینگونه آبروی شان و منزلت شان بازیچه ی قلم های سودجو شود و حساسیت امنیتی کاذبی نسبت به مرگ سراپا غیرسیاسی فرزندشان دربگیرد و روابط خصوصی عاقله زنی همچون نهال سحابی بازیچه ی رسانه ها گردد. واقعاً چیزی فراتر از بی فکری و بی شرمی لازم است تا اینگونه آسوده خاطر و فارغ البال زندگی خصوصی خانواده ای داغدار را که همین دیروز از بهشت زهرا آمده اند و فرزندشان را در دل خاک مدفون کرده اند در معرض عرض عموم بگذاریم. واقعاً چرا باید اینگونه بی ملاحظه از خبر دردآور یک مرگ ذوق-زده شویم و چنان از آن دم بزنیم و درباب اش خیال پردازی کنیم که واقعیت در اذهان عمومی به کلی قلب شده به چیزی یکسره جعلی بدل شود. نظر به اینکه هم الان هم این “خبرسازیِ” متظاهرانه و شنیع دارد فضای رسانه ای را فتح می کند از یک یک شمایی که این متن را می خوانید درخواست اکید دارم که آن را در فضای هرچند به ظاهر اندک خود انعکاس دهید و به سهم خودتان با این عمل سرتاسر سودجویانه و غیرانسانی مبارزه کنید. کافی است لحظه ای پریشان حالیِ خانواده ی داغدار نهال سحابی را تصور کنید تا برای تان مسلم شود که با وضعیتی یکسره نادرست و زیان-بار مواجه ایم.مسئله ی دیگر به هر حال خود فیسبوک-بازی است. من شخصاً باور دارم که دست کم یکی از دلایلی که امثال نهال را به یک چنین تصمیم بی برگشت و ضایعه-آفرینی سوق داد همین تشدید حالات و انفعلات مالیخولیایی در فضای فیسبوکی است. ابتذال رسانه ای که رفتارهایی نسنجیده و احساسی را به قانونی فراگیر و مبتذل بدل می کند. از معدودی افراد که نهال سحابی را چه در فضای رسانه ای و چه در بیرون از این فضا می شناخته اند و طبعاً از خبر شوک آور مرگ نا به هنگام او به ماتم نشسته اند بگذریم, این سیلاب عزاداری و سوگ-نامه-نویسی و ماتم-سرائی درباب مرگ نهال سحابی اساساً چه حکمی می تواند داشته باشد؟

آیا چیزی جز موج-آفرینی بی محتوا و میان-تهی در کار است؟ آیا چیزی جز احساساتی-گری مبتذل و عمیقاً پوچ و بلاهت بار در کار است؟ آخر این چه منطقی است که باعث می شود اینقدر سطحی و متظاهرانه درباب هرآنچه تأثیر خاصی هرگز بر ما نگذاشته است خیال-پروری و وراجی کنیم؟ واقعاً اگر اسم این رفتار را “جلقی عاطفی” نگذاریم آیا شما خود نام دیگری برای آن سراغ می توانید گرفت؟ آخر این درست است که نادانسته و نسنجیده هر خبری را فارغ از محتوا و دلالت ها و صدق و کذب آن اشاعه دهیم؟ درست است که ملاحظه-کاری را یکسره کنار گذاشته درباره ی مرگ تراژیک انسانی دیگر بی توجه به حال نزار و درماندگی عمیق بازماندگان او, خانواده ی او, دوستان او, در اوج مسئولیت-ناپذیری خیال بپزیم و لفاظی کنیم؟ آیا درست است که به این ابتذال رسانه ای اینگونه دامن بزنیم؟ به باور من اشاعه ی یک چنین فضایی بود که دست کم تااندازه ای زمینه-ساز تصمیمات هیجانی و ویرانگری از قبیل تصمیم بهنام و نهال شد. این فضا به خودی خود نه راه حل بل بخشی از خود مشکل کنونی ماست. این که فکر می کنیم هرآن تکانه یا خلجانی که به ذهن مان می نشیند را می باید فی الفور در فیسبوک انعکاس دهیم و ثبت کنیم. با همین مبتذل-نویسی هاست که داریم مرگ را به طور عام و مرگ انسانی مشخص را به طور خاص از هرگونه دلالت و معنایی تهی می کنیم و آنقدر سطحی و بی قدر با آن مواجه می شویم که می شود در عین گاز زدن به ساندویچ یا نوشیدن چای درباب مرگ و ویرانی بدنی عینی و حقیقی لفاظی کرد و مهمل به هم بافت. از یک یک تان درخواست می کنم, هرچند به نظرم زور کلام من به این موج-آفرینی میان-تهی و پوچ اما گسترده و بلند نمی رسد, که در خودتان و با خودتان قدری تأمل کنید و به معنا و دلالت های کارها و نوشته های تان بندیشید و در نهایت باز مصرانه و ملتمسانه درخواست اکید دارم که اگر با حرف های من موافقید این مطلب را به اشتراک گذاشته گسترش اش دهید. به قولی: ما رسانه نداریم رسانه شمائید.


تحول سبز 

در این مملکت فریاد رسی نمی بینم , مادر مهدی محمودیان: مسئولین با وعده های دروغ قصد فریب دادن ما را دارند

در حالیکه وضعیت جسمانی مهدی محمودیان، روزنامه نگار زندانی و افشاگر جنایات بازداشتگاه کهریزک، کماکان وخیم و نامناسب گزارش شده، برخلاف وعده های قبلیِ دادستانی و مسئولین زندان، وی برای درمان هنوز به هیچ مرکز درمانی منتقل نشده است. فاطمه الوندی مادر این زندانی سیاسی، با اشاره و بیان وعده های مقامات قضایی پیرامون اعزام فرزندش به مرکز درمانی و همچنین مرخصی، در صورت عدم مصاحبۀ خانواده با رسانه ها، گفته است “آنها به من گفتند اگر مهدی دو، سه ماه حرفی نزند و شما هم با کسی مصاحبه نکنید حتما به او مرخصی می دهیم.من و پدرش و بقیه خانواده و بخصوص دوستانش با اصرار زیاد از او خواستیم تا دیگر سکوت کند و او نیز برخلاف میل خود به احترام دوستان و من و پدرش قبول کرد.ما نیز باوجود تماسهای مکرر با هیچ جا مصاحبه نکردیم اما الان با گذشت چند ماه نه تنها با درخواست مرخصی او موافقت نکردند بلکه حتی با وجود سه مرتبه دستور پزشکی قانونی حاضر به اعزام او به بیمارستان هم نشدند و معلوم شد همه قولهایشان دروغ بوده و فقط قصد فریب ما را داشته اند.این مادر سالخورده، با اظهار نا امیدی از دروغ و ظلم و بیعدالتی حاکم بر کشور می گوید “دیگر جز خدا راه به جایی ندارم و در این مملکت فریاد رسی نمی بینم به مراجع قم هم خبر دادیم فقط سر تکان دادند و متاسف شدند و گفتند خودشان هم از این ظلمها خبر دارند اما کاری برای ما نکردند. در این کشور اسلامی از دست مراجع دینی هم کاری بر نمی آید.متن مصاحبۀ مادر مهدی محمودیان پیرامون وضعیت فرزندش و عملکرد مسئولین کشور به شرح زیر است:

خانم الوندی چرا در چند ماه گذشته جز خبری که دو هفته قبل از ملاقات نوه تان با پدرش در زندان به رسانه ها دادید دیگر هیچ صحبتی با رسانه ها نداشتید؟

من نه سخنرانم نه اهل سیاست و تا قبل از دستگیری مهدی چیزی از این حرفها سرم نمیشد.اما حالا کم کم دارم یک چیزهایی میفهمم و از اینکه فرزندم باعث شد ولو در سن پیری چشم و گوشم نسبت به این مسائل باز شود خیلی خوشحالم و به ام افتخار میکنم.من تا قبل از این شرایط فکر نمیکردم که مسئولین دروغ بگویند و قصد فریب مردم را داشته باشند و هر چه از این حرفها درباره آنها زده می شد باور نمی کردم اما حالا دارم با پوست و گوشت خودم این چیزها رو احساس می کنم.

چطور؟

مثلا همین که در این مدت نه مهدی و نه من و پدرش در این مدت هیچ حرفی نزدیم یکی از فریب کاری مسئولین بود.آنها به من گفتند اگر مهدی دو،سه ماه حرفی نزند و شما هم با کسی مصاحبه نکنید حتما به او مرخصی میدهیم.من و پدرش و بقیه خانواده و بخصوص دوستانش با اصرار زیاد از او خواستیم تا دیگر سکونت کند و او نیز برخلاف میل خود به احترام دوستان و من و پدرش قبول کرد.ما نیز باوجود تماسهای مکرر با هیچ جا مصاحبه نکردیم اما الان با گذشت چند ماه نه تنها با درخواست مرخصی او موافقت نکردند بلکه حتی با وجود سه مرتبه دستور پزشکی قانونی حاضر به اعزام او به بیمارستان هم نشدند و معلوم شد همه قولهایشان دروغ بوده و فقط قصد فریب ما را داشته اند.

اما ما مطلع شدیم که ظاهرا ایشان خودش حاضر نشده است که به بیمارستان اعزام شود.آیا این خبر صحیح است؟

بله اما یک دفعه میخواستند بدون آنکه مرخصی بدهند خودمان هزینه درمان را بپذیریم که او قبول نکرد و با وجودیکه ما خواستیم که بپذیرد اما گفت این برخلاف قانون است و تا زمانی که من در زندانم هزینه درمان با سازمان زندانهاست و یکبار دیگر همین دو روز پیش بود که از ساعت ۸ صبح تا ۱۱ مهدی و چند زندانی دیگر را در یک اتاق کوچک نگه می دارند و وقتی می خواهند آنها را به بیمارستان اعزام کنند میگویند به دستور دادستان بایستی علاوه بر دستبند و پابند دست و پای شما را از هر طرف به یک سرباز زنجیر کنند که هیچ یک از آنها حاضر به این کار نمی شوند و رئیس زندان هم اجازه اعزام نمی دهد.ولی من اگر جای آنها بودم حتما قبول می کردم چون هم درمان می شدم و هم به مردم نشان می دادم که اینها با آدمهایی که قصدشان ساختن و اصلاح مملکت است چگونه رفتار می کنند و اتفاقا خیلی هم خوبست و امیدوارم تا قبل از هفته آینده که وقت ملاقات است این حرف من را بشنوند و به آن عمل کنند.

آیا در زندان هم درمان صورت می گیرد؟

بله اما زندان فقط یک دکتر عمومی دارد و خودتان بهتر می دانید که زندانی ها با بیماریهای مختلف و حادی که دارند به دکترهای متخصص نیاز دارند.بدتر اینکه همان دکتر هم وقتی دارو می دهد آنها نسخه را به خودمان می دهند تا دارو را تهیه کنیم. من تا حالا چندین نسخه بالای صد و دویست هزار تومانی تهیه کرده ام اما این داروها را اینقدر دیر به دست زندانی می رسانند که دیگر هیچ فایده ای ندارد.مثلا سه هفته پیش به ما یک نسخه داد که ما دو هفته پیش داروها را در ملاقات بعدی به زندان تحویل دادیم اما هنوز بعد از دو هفته داروها را به او نداده بودند.آن هم دارویی که برای درمان معده درد و اسهال بود و گمان نمی کنم دیگر بعد از سه هفته فایده ای داشته باشد.اما خدای ناکرده ممکن است اگر وضع به همین صورت ادامه پیدا کند آسیب جدی به ایشان و سایر زندانیها وارد شود. فکر می کنید راه چاره چیست؟

از من راه چاره می خواهید؟من پیر زن چه می دانم چه کار باید کرد.مگر به همین علت دو،سه نفر از زندانیهای سیاسی نمرده اند؟ مگر فرقی در رفتار آقایان کرد؟ مگر اثری روی آنها گذاشت؟ من کاری که می توانم انجام دهم همین کارهایی است که تا حالا انجام می دادم. به دادسرا بروم و برای درمان فرزندم درخواست مرخصی کنم. و به هر کس بتواند کاری کند خبر بدهم و از او درخواست کمک کنم. گرچه این کارها هم گمان نکنم فایده ای داشته باشد.دیگر از رهبر که بالاتر نداریم مگر مهدی به ایشان نامه ننوشت و از وضعیت زندان و زندانی ها خبر نداد؟ فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟ هیچی! فقط بازجوها و مسئولین زندان به مهدی گفته اند “فکر می کنی میگذاریم کسی که جرات می کند به رهبر نامه بنویسد از اینجا سالم بیرون برود”؟ آخر مگر در آن نامه به رهبر توهین شده بود؟ آیا جز این بود که می خواست به رهبر کشور خبر دهد که در زندانها چه می گذرد؟ نمی دانم نامه مهدی را به ایشان داده اند یا نه اما خوب می دانم که جز حق چیزی نگفته بود. خب حالا شما می خواهید من چه کار کنم؟ من که دیگر جز خدا راه به جایی ندارم و در این مملکت فریاد رسی نمی بینم به مراجع قم هم خبر دادیم فقط سر تکان دادند و متاسف شدند و گفتند خودشان هم از این ظلمها خبر دارند اما کاری برای ما نکردند. خب وقتی در این کشور اسلامی از دست مراجع دینی کاری بر نمی آید از من توقع داری راه چاره نشان دهم؟

با مردم صحبتی ندارید؟

نه.فقط باید بگم در این مدت فهمیدم که مهدی درست تشخیص داده بود و سکوت فایده ای که ندارد هیچ، انگار ضرر هم دارد. شاید اگر مردم از وضع بچه های ما با خبر شوند لااقل برای آنها دعا کنند بلکه از این وضعیت و از دست ظالم خلاص شوند.

 گزارش جرس  

تولد آرش صادقی، دانشجوی زندانی بر مزار مادرش

مراسم زادروز آرش صادقی، فعال دانشجوییِ زندانی، با گرد آمدن تعدادی از دوستانش بر مزار مادر وی، در فضایی امنیتی برگزار شد.در این مراسم که جمعی از هم بندیهای آرش و فعالین دانشجویی در بهشت زهرای تهران حضور داشتند، دسته های گل بر سر مزار مادر این فعال دانشجویی محبوس گذاشته شد و دقایقی را به احترام آن مرحوم در سکوت برگزار کردند.در این مراسم، قطعه ای به احترام و به مناسبت زادروز آرش صادقی خوانده و به وی تقدیم گشت.آرش صادقی، عضو ستاد ۸۸ میرحسین موسوی در زمان انتخابات و فعال دانشجویی دانشگاه علامه طباطبایی، درتاریخ ۶ دی۱۳۸۸( روز عاشورا) بازداشت و ر شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب با حکم قاضی پیرعباس به اتهام اجتماع و تبانی علیه نظام و تبلیغ علیه نظام به پنج سال حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده است.آرش صادقی در پرونده قبلی خود محکومیت ۳ سال حبس تعلیقی را داشت که حکم جدید صادره از شعبه ۲۶، مربوط به پرونده جدید وی است که پس از دستگیری وی در اردیبهشت ماه سال گذشته صادر گردیده است.این دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی دلیل سکته قلبی و فوت مادرش را هجوم نیروهای امنیتی به منزلشان عنوان کرده و گفته بود:”نیروهای امنیتی در نیمه های شب به منزل ما رفتند. در حالی که من آن شب برای نگهداری از پدربزرگ و مادر بزرگم در منزل آنها بودم و خواهرم و مادرم در منزل بودند.صادقی به نقل از خواهرش گفت که “ساعت چهار و نیم صبح ماموران به منزل مراجعه کردند. دو بار در زدند که کسی در را باز نکرد، ماموران شیشه را شکسته و کلید را از پشت در برداشته و در را باز کردند و با ورود و جستجوی منزل، وسایل شخصی مرا همراه خود بردند… در پی این حمله مادرم دچار حمله قلبی شد و پس از چهار روز در بیمارستان در گذشت.

گزارش جرس  

خبری از اوین و زنان زندانی سیاسی ، شرایط نگهداری و فشارها

فشار بر زندانیان سیاسی زن در اوین رو به افزایش می رود. زندانی ها در پایه ای ترین اموری که حق هر زندانی می باشد, با محدودیت ها و کارشکنی های متعدد روبرو هستند.بعنوان نمونه, محوطه هواخوری آنها فضایی ۶متری و بسیار محدود است, از نظر پزشکی و نیز امور دندانپزشکی هیچ توجه و رسیدگی به مشکلات زندانیان نمی شود,فشار بر زندانیان سیاسی زن در اوین رو به افزایش می رود. زندانی ها در پایه ای ترین اموری که حق هر زندانی می باشد, با محدودیت ها و کارشکنی های متعدد روبرو هستند.بعنوان نمونه, محوطه هواخوری آنها فضایی ۶متری و بسیار محدود است, از نظر پزشکی و نیز امور دندانپزشکی هیچ توجه و رسیدگی به مشکلات زندانیان نمی شود, مدت ها است که پیگیری های زندانیان برای درمان و دارو بی جواب مانده است. از طرفی آنها بلحاظ غذایی هم محدودیت های بسیاری دارند به نحوی که طی سه ماه اخیر, غذا را با هزینه خودشان تامین کرده اند و از سوی مامورین زندان, با تحقیر و توهین های بسیار مواجه بوده اند.

نوشته ای از رضا صالحی 

۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

چراغ ها روشن است…

میرحسین موسوی: ابتکارات خود شما مردم در جهت آگاهی بخشی می‌تواند جنبش سبز را جلو ببرد. حال چه کنیم؟ حال که تظاهرات خیابانی انجام نمی شود حال که رهبران جنبش در حصرند و… شاید این سخنان و از این دست صحبت ها را زیاد بین خودمان رد و بدل کردیم و هر کدام هم راه حل های خودمان را ارائه داده ایم در این نوشتار نگارنده بر آن است نظرخود را در این رابطه بیان کند.رهبران جنبش – یا به گفته خودشان همراهان آن – تجربه ی انقلابی را دارند که خود از پایه گذاران اصلی آن بودند و اکنون پس از ۳۰ سال بر این باورند که هنوز هیچ کدام از آن شعارها محقق نشده است؛ از آزادی که بهتر است چیزی نگوییم که در همه شئون از آن محرومیم. زندانها پر است از زندانیان سیاسی و عقیدتی؛ تا آنجا پیش رفته ایم که هیچ کس نمی تواند حتی نوع لباس پوشیدنش را انتخاب کند! در مقوله استقلال که به کشورهایی نظیر روسیه و چین وابسته شده ایم که آنها نیز با هر چرخش باد سیاست خود را در قبال ما تغییر می دهند! حاکمیت ملی نیز که یکی از خواسته های اصلی بود و در انتخابات تبلور می یافت را خود دیدید در انتخابات سال ۸۸ به چه ورطه ای کشاندند.از این روست که زمانی که مردم حقوق اصلی خود را که همانا آزادی و حاکمیت خویش بر حکومتی که در انتخاباتی سالم برآمده نداند اگر هزاران بار هم اصلاحات و انقلاب در این کشور صورت پذیرد باز هم به نقطه ی آغازین باز خواهیم گشت، و این دور باطل تکرار خواهد گشت.زمانی که مهندس موسوی می گفت وظیفه اصلی جنبش آگاهی بخشی است به دلیل شور اعتراضات و اینکه گمان می بردیم رسیدن به خواسته ها تنها از طریق اعتراضات خیابانی میسر است، بجز اندکی به آن توجه نکردیم. به گفته¬ی وی، وظیفه سنگین و اصلی ما در این مقطع زمانی حساس می بایست گسترش شبکه های اجتماعی بوده و از این طریق آگاهی عمومی را افزایش داده و در نهایت با آشنا کردن مردم به حقوق از دست رفته خود راه را برای استقرار یک دموکراسی پایدار هموار سازیم.باری باید این اصل را سر لوحه فعالیتهای خود قرار دهیم که آگاهی مردم از حقوقشان و همچنین اتفاقاتی که جریان دارد بسان خورشیدی است که تاریکی القا شده تمامیت خواهان را از بنیان بر می کند. آن روز حتما پیروزیم، پس از همین حالا شروع کنیم که خیلی زود دیر می شود!


جرس

نوشته ای از شیوا 

بازداشت حمید موذنی روزنامه نگار بوشهری

 حمید موذنی فعال مدنی و روزنامه نگار و نویسنده بوشهری صبح روز سه شنبه پنجم مهر ماه توسط نیروهای اطلاعات بوشهر دستگیر شد. موذنی بدون اطلاع قبلی دستگیر شده و تا ۱۰ ساعت از محل بازداشت وی اطلاعی در دست نبود تا سرانجام با پیگیری‌های فراوان مشخص شد وی توسط وزارت اطلاعات دستگیر شده است.آخرین خبر‌ها حاکی است وی در تماسی کوتاه با خانواده‌اش از سلامتی خود خبر داده است. اتهام او مشخص نیست و به خانواده‌اش هم توضیحی نداده‌اند. این روزنامه نگار در انتخابات ۸۸ حامی مهدی کروبی بود و پس از انتخابات با مقالاتش در نشریات مختلف از حرکت اعتراضی مردم حمایت کرد. از او به تازگی مقالاتی در سایت روزانلاین منتشر شده است. موذنی نویسنده چندین کتاب از جمله: بازنگری انتقادی، تاریخ سینمای بوشهر، تاریخ عکاسی، کاریکاتور، تاملاتی در باب سینما و فوتبال و... می‌باشد.

خبرگزاری هرانا  

قوه قضائیه ای که قوه غذائیه شده است!+عکس

در رژیمی که چاقو دسته ی خودش را می برد، قوه قضائیه آن هم به قوه غذائیه تبدیل می شود!

ظاهرا هیچیک از سه قوه ی قضائیه ، مجریه و مقننه حکومت بی حساب و کتاب و بی در و پیکر جمهوری اسلامی کوچکترین استقلال عملی از خودشان ندارند.اگر می داشتند؟ چرا باید وکیلی را که در حقیقت خودش یکی از پرسنل قوه قضائیه و دادگستری رژیم اسلامی است؛ را بدون انجام دادن جرم خاصی، مورد اهانت قرار بدهند و به خانه و دفتر کارش بریزند و در آنجا به کاوش پرداخته و زندگی اش را زیر و رو بکنند؟

مسؤلان حکومت ولائی رژیم آخوندی، اگر عقل می داشتند؟ باید به جای دادن حکم به مأموران امنیتی خودشان، برای یورش بردن به خانه و محل کار آقای شفیعی ، و انجام دادن این عمل زشت و نادرست در باره وکیل سه کوهنورد آمریکائی، به وی جایزه ارزشمندی هم می دادند!

چرا که با تلاش های مثبت او، عمل ننگین گروگان گیری سه جوان کوهنورد آمریکائی، و نگاه داشتن آنها در اسارتگاه مخوف رژیم آخوندی، ایشان را از یک خطر حتمی که آبروی نداشته شان را بر باد می داد رها شدند. زیرا دستگیری و زندانی نمودن این سه جوان، به بهانه ای واهی و با زدن مارک جاسوسی به آنها، می توانست بدنامی های دیگری را برای سرکردگان و مسؤلان حکومتشان تدارک ببیند.اما این افرادی که متأسفانه ناچاریم برای نامیدنشان از واژه مسؤلان استفاده بکنیم؛ آنقدر سرمست حفظ کردن جاه و جلالی که به دست آورده اند می باشند؛ که غیر از حفظ قدرتی که اکنون دارند، به هیچ چیز دیگری نمی اندیشند.آقای مسعود شفیعی وکیل سه جوان آمریکائی، چه می خواست و چه نمی خواست، توانست مزدوران رژیم آخوندی را، از یک ننگ فاحش و رسوائی آشکار دیگر خلاصی ببخشد.وی با پذیرفتن وکالت برای سه جوان آمریکائی، و کمک جهت رهائی آنها از زندان جمهوری اسلامی، مستحق دریافت نمودن جایزه بود؛ نه آن که مأموران امنیتی رژیم، به خانه اش یورش ببرند و به بازرسی آنجا بپردازند و بعد او را به زندان اوین برده و بازجوئی بکنند.بیش از دو سال کوهنوردان آمریکائی، ظاهرا به جرم جاسوسی که حکومت جمهوری اسلامی ادعایش را داشت؛ دستگیر و راهی زندان شده بودند، اما سرانجام با همه اصراری که قضات پرونده مورد نظر، در اثبات جاسوس بودن این سه نفر داشتند؛ با وساطت و دست و دلبازی سلطان قابوس، و صد البته با زحمات وکیلشان آزاد شدند و به میهنشان باز گشتند.سلطان قابوس پادشاه کشور عمان، هم در زمان آزادی سارا شورد دست و دلبازی کرد؛ و هم اکنون که جاش و شین باید آزاد می شدند دوباره ریش و سبیل رئیس قوه قضائیه رژیم اسلامی را، با دادن باجی چشمگیر، چرب نمود و ایشان را به رئیس قوه غذائیه ارتقاء مقام داد!

اینگونه، با کمک سلطان قابوس، و وکالت خوب آقای شفیعی، خطر بسیار بزرگی از سر حکومت آخوندی گذشت. در گروگان گیری سال ۵۷ که دیپلماتهای آمریکائی را در محل خدمتشان در سفارتخانه آمریکا به مدت ۴۴۴ روز اسیر کرده بودند؛ می توانست به این بهانه که اول شکل گیری این رژیم منفور بود؛ تا حدی کم خطر بنمایانند؛ اما این که پس از نزدیک به سی و سه سال، جمهوری اسلامی برای بار دوم افرادی از کشور ایالات متحده آمریکا را به گروگان می گیرد؛ موضوع ساده ای نبود و نیست، که دولت و ملت آمریکا به راحتی و ساده انگارانه، از کنار آن رد شوند و مورد را زیر سبیلی در بکنند!

گفتنی است با توجه به آنکه ابتدا شایعه آزاد شدن ایشان منتشر گردید؛ و بعد هنگامی که محمود احمدی نژاد برای سفر به نیویورک آماده می شد؛ با اطمینان خاطر از موضوع آزاد شدن زندانیان آمریکائی، چندی قبل از عزیمت به نیویورک، در مصاحبه ای به خبرنگاران اعلام نموده بود؛ که این دو جوان آمریکائی، به زودی و شاید تا دو سه روز دیگر آزاد می شوند و به کشورشان بر خواهند گشت. اما کمی بعد از اظهار نظر او، در خبرها آمد که این جوانان آمریکائی به هشت سال زندان محکومیت یافته اند!

مفهوم چنین عملی ( شایعه آزادی و بعد هشت سال زندان ) ، جز این نیست که مخالفان حکومتی رئیس جمهور رژیم، قصد بیشتر تحقیر نمودن وی را داشته انند. اما وقتی احمدی نژاد در نیویورک بود؛ دوباره خبر آزادی آنها بر سر زبانها افتاد و تحقق یافت.این بار هم قصد ریشخند نمودن رئیس جمهور را داشتند می خواستند با این کارشان به او بگویند، ابراز وجود کردن و اظهار نظر نمودن هایش را متوقف بکند.دو جوان آمریکائی وقتی به میهنشان رسیدند، به سبب اهمیت موضوع آزادی آنها، در چندین مصاحبه ای که با خبرگزاریهای بین المللی داشتند؛ خطاب به سازمانهای مدافع حقوق بشر، از نقض دائمی حقوق بشر در زندانهای جمهوری اسلامی سخن گفتند؛ آقایان حکومتی هم بسیار به تریج قبایشان برخورد، و پنداشتند که کاسه ای زیر نیم کاسه هست و به وکیل آنها ارتباط می یابد. به همین خاطر هم به خانه وکیل آنها ریختند و آنجا را کاویدند!

در حالی که به جای گشتن خانه و دفتر کار آقای مسعود شفیعی، می بایست به سراغ رئیس قوه قضائیه و قضات در خدمت این قوه می رفتند؛ که قضاوتشان را مادی کردند و با دریافت باج از بارگاه ولایت فقاهتی این رژیم، قضا را به دریافت رشوه جهت تأمین غذای جسم و روحشان بدل نمودند!

جوانان آمریکائی که ناخواسته با دسیسه ای خود رژیم آخوندی، و توسط مأموران مرزی جمهوری اسلامی، به داخل خاک ایران وارد شده بودند؛ با کمک وکیل کاردانی مانند آقای شفیعی آزاد شدند و به میهن و خانه هایشان برگشتند و به خانواده های نگرانشان ملحق شدند. اما در پرونده سیاه این رژیم، لکه ننگین دیگری ثبت گردید که تا اعمال ضد بشری این جرثومه های فساد و تباهی، هرگز از دامان آلوده آنها پاک نخواهد شد. بلکه موجب می گردد، که تا همیشه تاریخ بشری، بدنام و روسیاه باقی بمانند.

پائیز ۱۳۹۰ هلند

محترم مومنی روحی


نوشته ای از محترم مومنی روحی

انتقاد و نگرانی عفو بین الملل و روزنامه نگاران بدون مرز از شرایط ایران



   دو سازمان بین المللی مدافع حقوق بشر و آزادی بیان از برخورد قوه قضاییه با مدافعان حقوق بشر و رسانه ها در ایران انتقاد کرده اند.عفو بین الملل، از سازمان های جهانی مدافع حقوق بشر، با صدور بیانیه ای، از صدور حکم یازده سال زندان برای نرگس محمدی، نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر و رئیس اجرایی شورای ملی صلح در ایران، به شدت انتقاد کرده و خواستار آزادی او شده است.اوایل این هفته گزارش شد که دادگاه انقلاب خانم محمدی را به اتهام اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور به پنج سال حبس تعزیری، به اتهام عضویت در گروه ها یا جمعیت هایی که با هدف بر هم زدن امنیت کشور تلاش می کنند به پنج سال حبس تعزیری و به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی به یک سال حبس تعزیری، و در مجموع، یازده سال زندان محکوم کرده است.خانم محمدی، که نایب رئیس و از پایه گذاران کانون مدافعان حقوق بشر است، در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۹ به دلیل عضویت در این کانون به دادگاه احضار و پس از چند جلسه رسیدگی، با سپردن وثیقه پنجاه میلیون تومانی آزاد شد اما ماموران امنیتی یک ماه بعد او را بار دیگر بازداشت و پس از یک ماه، آزاد کردند.وی در تیرماه سال جاری در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب محاکمه شد.عفو بین الملل در بیانیه خود می نویسد که دادگاه انقلاب، "فعالیت های مسالمت آمیز نرگس محمدی را دروغ دانسته و گفته است که هدف واقعی او، مخدوش کرده چهره کشور بوده است.در این بیانیه به نقل از شیرین عبادی، حقوقدان برنده جایزه صلح نوبل و رئیس کانون مدافعان حقوق بشر، آمده است که "تمامی فعالیت های نرگس محمدی به وضعیت حقوق بشر ارتباط داشت و همین موضوع خشم مقامات امنیتی را برانگیخت.خانم عبادی گفته که دادگاه انقلاب دفاعیات نرگس محمدی را نادیده گرفت و افزوده است که "این محکومیت غیرعادلانه و در تناقض با معیارهای حقوق بشر و همچنین قوانین جاری در ایران است.در بیانیه عفو بین الملل، ضمن درخواست لغو حکم دادگاه انقلاب، به نقل از حسیبه حاج صحرایی، معاون مدیر منطقه ای عفو بین الملل برای خاورمیانه و شمال آفریقا، آمده است که "صدور چنین حکم نامربوطی علیه نرگس محمدی، فعال متعهد و قدیمی مدافع حقوق بشر، آنهم به دلیل فعالیتی کاملا مشروع، غیرقابل توجیه است.به گفته خانم حاج صحرایی، "این نرگس محمدی نیست که چهره ایران را خدشه دار می کند، بلکه اقدامات نیروهای امنیتی و نواقض نظام قضایی این کشور است که به وجهه آن آسیب می رساند.وی گفته است که حکومت ایران تمامی فعالیت های مرتبط با دفاع از حقوق بشر در این کشور را اقداماتی مجرمانه قلمداد می کنند و عملا تمامی وکلای مدافع پرونده های حقوق بشری و فعالان حقوق بشر را به اتهامات بی اساس مرتبط با امنیت ملی بازداشت کرده و تحت تعقیب قرار داده است.عفو بین الملل یادآور شده است که از جمله فعالیت های نرگس محمدی، تلاش برای برگزاری انتخابات شفاف و جلوگیری از اعدام محکومان زیر هجده سال بوده است و افزوده است که نهادهای مدافع حقوق بشر در کشورهای مختلف جوایز متعددی را به این زن ایرانی اعطا کرده اند اما از سال ۲۰۰۹، مقامات ایرانی با ضبط پاسپورت خانم محمدی، مانع از سفر خانم محمدی به خارج شده اند.این سازمان مدافع حقوق بشر در بیانیه خود همچنین یادآور شده است که عبدالفتاح سلطانی، یکی دیگر از پایه گذاران کانون مدافعان حقوق بشر، در روز ۱۲ سپتامبر سال جاری بازداشت شد و محمد سیف زاده، از دیگر مدافعان حقوق بشر در ایران، نیز به دلیل نقشی که در ایجاد این نهاد داشته دوران دو سال حبس خود را می گذراند.این بیانیه همچنین می افزاید که محمد علی دادخواه، یکی دیگر از پایه گذاران کانون مدافعان حقوق بشر به نه سال حبس و جریمه محکوم شده اما در حال حاضر، در انتظار رسیدگی دادگاه تجدید نظر به این حکم است و نسرین ستوده، به خاطر فعالیت به عنوان وکیل متهمان پرونده های حقوق بشری، دوره حبس شش ساله خود را می گذراند و همسر او نیز بارها برای بازجویی به زندان اوین احضار شده است.عفو بین الملل از "کمیته دفاع از زندانیان سیاسی در ایران"، "مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران"، "کمیته گزارشگران حقوق بشر" و همچنین حامیان حقوق اقلیت در ایران به عنوان سازمان ها و نهادهایی نام برده است که تحت فشار حکومت جمهوری اسلامی قرار دارند.

وضعیت نگران کننده روزنامه نگاران و وبلاک نویسان

همزمان، گزارشگران بدون مرز، از سازمان های بین المللی حمایت از روزنامه نگاران، در گزارشی نسبت به وضعیت روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان در ایران ابراز نگرانی شدید کرده است.در این گزارش که با عنوان "بازداشت های بیشتر، تهدید و محکومیت روزنامه نگاران ایران" در وبسایت این سازمان انتشار یافته آمده است: "گزارشگران بدون مرز با قاطعیت موج جدید بازداشت روزنامه نگاران ایرانی در هفته های اخیر را تقبیح می کند.در این گزارش آمده است که در دوره بین ۱ ماه اوت تا ۲۷ ماه سپتامبر سال جاری، شماری از روزنامه نگاران ایرانی بازداشت شدند بی آنکه هیچ دلیل رسمی برای بازداشت آنان ارائه شده باشد.گزارشگران بدون مرز از حمید موذنی، وبلاگ نویس و خبرنگار چند روزنامه محلی در شهر بوشهر، علی دینی ترکمانی، اقتصاددان که مطالبی را در مجله اینترنتی البرزنت منتشر می کرد، مهرداد سرجویی، روزنامه نگار مقیم تهران و تهیه کننده مطالبی برای چند نشریه انگلیسی زبان، امیر مهدی علامه زاده، روزنامه نگار و کارمند خبرگزاری کار ایران - ایلنا - ابراهیم رشیدی، روزنامه نگار هفته نامه بایرام، و فرانک فرید، نویسنده و مترجم ساکن تبریز که مطالبی را در سایت مدرسه فمینیستی منتشر می کرد به عنوان بازداشت شدگان این دوره نام برده است.این سازمان یادآور دشهاست که گروهی از کارکنان وبسایت مجذوبان نور، متعلق به جمعی از دراویش ایران نیز طی حمله نیروهای امنیتی در روزهای ۷ و ۸ بازداشت شدند و بازهم، مقامات قضایی و امنیتی ایران هیچ دلیلی برای این اقدام ارائه نکرده اند.در بیانیه گزارشگران بدون مرز، اسامی علیرضا روشن، علی اکرمی، علی استراکی، مهدی حسینی، مهدی اسانلو، حمید مرادی، مهران رهبری، مصطفی عبدی، نصرت طبسی، علی معظمی و رضا انتصاری نیز به عنوان روزنامه نگارانی ذکر شده که همچنان در ایران در بازداشت هستند.گزارشگران بدون مرز می افزاید که روزنامه نگاران بازداشتی در ایران از حقوق اولیه محروم هستند و به امکانات متعارف قضایی، از جمله وکیل مدافع، دسترسی ندارند و برخی از آنان، مانند مهرداد سرجویی، هفته ها را در زندان انفرادی گذرانده اند و یا مانند فرانک فرید، در معرض آزار و بدرفتاری قرار گرفته اند.در این گزارش آمده است که خانواده های این افراد نیز با تهدید و ارعاب نیروهای امنیتی مواجه بوده اند.گزارشگران بدون مرز در ادامه بیانیه خود، نهادهای امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی را متهم می کند که با تحت فشار قرار دادن و تهدید روزنامه نگاران، در صدد است آنان را به همکاری با رژیم و خیانت به همکاران خود وادار سازد و می افزاید که شماری از روزنامه نگاران بازداشتی به دلیل فشار روانی، به افسردگی شدید مبتلا شده اند.شماری از روزنامه نگاران ایرانی نیز از بیم بازداشت و زندان، ناگزیر از کشور خود گریخته اند.در ادامه این بیانیه، از صدور حکم یازده سال زندان برای نرگس محمدی، و همچنین محکومیت سه سال زندان و ده سال تبعید برای احمد رضا احمد پور، روحانی وبلاگ نویس در شهر قم خبر داده و گفته است که آقای احمدپور در سال ۲۰۰۹ نیز بازداشت و به یک سال حبس محکوم شده بود و در همان زمان، نامه ای را خطاب به دبیرکل سازمان ملل فرستاد.در پایان این بیانیه، به وضعیت چاری محمد مرادوف، شهروند ترکمنستان نیز اشاره شده که از بیست و شش ماه پیش در زندان اوین زندانی است و به اتهام جاسوسی تبلیغ علیه دولت به بیست و یک سال زندان محکوم شده است. او دانشجو و مترجم بود و هنگام فیلمبرداری از تظاهرات اعتراضی علیه اعلام پیروزی محمود احمدی نژاد در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری بازداشت شده بود.

بی بی سی

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

شیرین عبادی: بازجوی نرگس محمدی به او گفت که همانند ستوده با تو رفتار می‌کنیم

شیرین عبادی در گفتگو با خودنویس با اشاره به اینکه بازجوی نرگس محمدی، نسرین ستوده و نیز خود وی و برخی وکلای دیگر حقوق بشر، فقط یک فرد است گفت که این بازجو قبل از آنکه حکم نرگس محمدی را صادر کند به وی گفته بود «اگر دست از عقایدت برنداری به قاضی می‌گویم همان حکمی را که به نسرین ستوده دادند به تو هم بدهند.»برنده جایزه صلح نوبل در گفتگو با خودنویس در خصوص حکم زندان خانم نرگس محمدی و نیز دادگاه یوسف ندرخانی قوه قضاییه را به عدم استقلال متهم کرد.خانم شیرین عبادی در این گفتگو با بیان اینکه بازجوی خانم نرگس محمدی، شخص واحدی است که بازجویی از وی، نسرین ستوده، محمد علی دادخواه و برخی وکلای دیگر کانون مدافعان حقوق بشر را طی این سال‌ها برعهده داشته است گفت این بازجو از طریق دخالت در قوه قضاییه که به هیچ‌وجه مستقل نیست، احکام زندانیان را به قاضی دیکته می‌کند.عبادی افزود که این مامور امنیتی پیشتر به خانم نرگس محمدی گفته بود که اگر دست از افکار و عقایدش برندارد؛ همان حکمی را به وی خواهد داد که به نسرین ستوده داده‌اند.برنده جایزه صلح نوبل با اشاره به اینکه خانم نرگس محمدی حرف بازجویش را نپذیرفت و به دفاع از حقوق بشر ادامه داد، افزود: اکنون می‌بینیم دقیقا همان حکم یازده سال زندانی که به نسرین ستوده دادند برای نرگس محمدی هم در نظر گرفته‌اند.عبادی گفت که بازجوی امنیتی در سال ۸۸ ابتدا نرگس محمدی را به اخراج از کار اداری و نیز به جریان افتادن پرونده‌اش تهدید کرده بود که دو ماه پس از این تهدید، نرگس محمدی از کار اخراج می‌شود و پرونده وی نیز در دادسرا به جریان می‌افتد.وی با تاکید بر عدم استقلال قوق قضاییه در خصوص بیماری خانم نرگس محمدی هم گفت که این فعال حقوق بشر مبتلا به فلج ادواری عضلانی است و علیرغم معالجات هنوز بهبود نیفتاده است.عبادی علت بیماری نرگس محمدی را نامشخص دانسته اما اضافه کرده است: «ولیکن گفته می‌شود شاید علت آن داروهایی باشد که در زندان بجای داروهای اصلی به‌خورد ایشان می‌دادند.»این برنده جایزه صلح نوبل در پاسخ به این سوال که یکی از اتهامات خانم نرگس محمدی «همکاری با شیرین عبادی» عنوان شده، آیا چنین اتهامی در قانون مجازات اسلامی وجود دارد یا خیر؟ گفت که طبیعی است چنین قانونی وجود ندارد و قوه قضاییه با این قبیل اقدامات عدم استقلال خود را به نمایش می گذارد.خانم عبادی در پایان هم با اشاره به اینکه فعالیت برای حقوق بشر، نه‌تنها امری افتخار آمیز، بلکه الزام آور است گفت که در این خصوص قطعنامه‌ای در سال ۱۹۹۸ در سازمان ملل تصویب شد که دولت ایران هم به آن رای داد و «در این قطعنامه فعالیت در راستای حقوق بشر یک حیطه اخلاقی است و دولت‌ها باید مدافعان حقوق بشر را کمک کنند. با این تصویر می‌بینیم که فعالیت برای حقوق بشر نه تنها بر مبنای قوانین ایران مجاز است بلکه حتی براساس قطعنامه لازم‌الاجرا هم است.»گفتنی است هفته گذشته نرگس محمدی، نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر و رئیس هیئت اجرائی شورای ملی صلح به یازده سال حبس تعزیری محکوم شد.

حکم یوسف ندرخانی خلاف شرع و قوانین بین‌المللی است

شیرین عبادی در بخش دیگری از گفتگوی خود در ارتباط با حکم یوسف ندرخانی، کشیش متهم به ارتداد که با مجازات اعدام روبرو شده است این حکم را ناعادلانه خواند.عبادی با بیان اینکه آزادی عقیده و مذهب هم در قوانین جمهوری اسلامی و هم در شریعت اسلام وجود دارد گفت: «در خود قرآن هم بارها به این مساله اشاره شده و آیه لکم دینکم ولی الدین به همین موضوع اختصاص دارد و تعجب است که کسی از اسلام به مسیحیت گرویده یعنی به دینی که باز هم خداوند را قبول دارد با چنین حکم ناعادلانه‌ای روبرو می‌شود.»این فعال حقوق بشر افزود: «آیت‌الله صانعی نیز در این زمینه عقایدی مشخصی دارند که مطابق آن از جهت شرعی نمی‌توان برای کسی که تغییر مذهب می‌دهد مجازاتی در نظر گرفت.»وی گفت از جهت قوانین بین‌المللی نیز ایران به کنوانسیون حقوق بشر پیوسته و براساس آن باید به آزادی مذهب احترام بگذارد چراکه آزادی مذهب یکی از اصول این کنوانسیون است.شیرین عبادی در پایان هم گفت «من از دادگاه و بازجویان سوال می‌کنم؛ اگر یک کسی که مسیحی است و مسلمان شود و در این راه یک دادگاه مسحیی چنین حکمی دهد آیا همین افراد جنجال نمی‌کنند و فریاد وااسلاما سرنمی‌دهند؟ حالا چطور اجازه می‌دهند چنین حکم غیرعادلانه‌ای برای یک مسلمان مسیحی شده به اجرا درآید؟»گفتنی است دادگاه یوسف ندرخانی، کشیش متهم به ارتداد در حالی برگزار شده است که او علیرغم درخواست‌های متعدد قاضی دادگاه حاضر به توبه نشده و در همان مذهب مسیحیت باقی مانده است.همچنین بنا بر اظهارات رییس دادگاه طبق رای دیوانعالی کشور که نظر به توبه و رجوع به اسلام داده است متهم نیز باید به این حکم احترام گذاشته و حتما باید«توبه» کند که متهم حاضر به پذیرش این حکم نگردیده و قاضی دادگاه وی را به اتهام «ارتداد ملی» و نه «ارتداد مذهبی» محاکمه کرد.

سقوط معیشت و دیکتاتوری خامنه‌ای؛ بازی خطرناک با خشم مردم ( پدرام طنازی )

  سقوط معیشت و دیکتاتوری خامنه‌ای؛ بازی خطرناک با خشم مردم بحران‌های بی‌پایان اقتصادی در جمهوری اسلامی، زندگی مردم را به ویرانه‌ای تبدیل کرد...