۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

به احترام شبنم

آبان 85 بود؛ من یک دانشجوی ترم اولی بودم با سری پر از باد و افکار ابتدایی و خام ازفعالیت یا حتی مبارزه ی سیاسی.اولین بار شبنم را توی دفتر انجمن اسلامی دانشگاه تربیت معلم دیدم. رفته بودم عضو انجمن بشوم و به آرزوی برسم که از روز اول درس خواندن برای کنکور داشتم: فعالیت سیاسی به عنوان یک دانشجو.رفتار شبنم جوری بود که انگار سالهاست عضو انجمن است. چند ماه بعد بود که فهمیدم شبنم فقط چند هفته زودتر از من وارد انجمن شده است. ولی انگار آمادگی شبنم برای کار بیشتر از من بود. در همان نگاه اول می شد فهمید که شبنم می داند دارد چه کار می کند و هدفش کاملا مشخص است. پاییز 86 بود. تقریبا دیگر عضو ثابت انجمن شده بودم.چندتا از اعضای شورای مرکزی تحکیم وحدت بازداشت شده بودند و هر هفته توی یکی از دانشگاهای تهران برنامه اعنراض بود و تریبون آزاد. به جرات می توانم بگویم که اگر به خاطر شبنم نبود شاید توی هیچ کدام ار آن برنامه ها شرکت نمی کردم. شبنم انقدر شور انگیزه داشت که برای کل مجموعه انجمن کافی بود. شور و انگیزه ای که من هیچ وقت نداشتم و همیشه حسرتش را می خوردم. اردیبهشت 87 بود؛ روزها به سادگی می گذشتند و ما قدرش را نمی دانستیم. روزی رسید که هم من و هم شبنم کاندید شدیم برای دبیری شورای مرکزی انجمن. شبنم برخلاف میلش به نفع من کنار کشید تا من بی,دردسر دبیر انجمن بشوم. چرا که آن روزها روزهای ناجوری بودند. درگیری با اعضای سابق انجمن که گاهی به برخوردهای فیزیکی هم منجر می شد مجالی برای اختلاف سلیقه بین من و شبنم نگذاشته بود...خرداد 87 ؛ روزهای سخت تحصن و اعتصاب غذای دانشجویان دانشگاه تربیت معلم. وقتی فشارعصبی استرس و اعتصاب غذا پسرهای درگیر ماجرا(از جمله خود من) را خرد کرده بود شبنم همچنان پر شور و پر از انگیزه باقی مانده بود. انگار که این مسائل پیش پا افتاده تاثیری روی اراده پایان ناپذیر شبنم نداشت. شبنم که تنها دختر عضو شورای مرکزی متحصنین بود همچنان منبع انگیزه بود برای تمام 170 اعتصاب غذا کننده و بیش از سه هزار دانشجوی درگیر تحصن. ومن همچنان حسرت اراده ی را می خوردم که خودم هیچ وقت نداشتم.روزهای تحصن سخت بودند ولی با وجود اتحاد و شور دانشجویان قابل تحمل بودند. اما روزهای بعد از تحصن سخت تر بودند وقتی که شورها خوابیده بود واتحاد از بین رفته بود.تابستان 87 بود؛ انجمن اسیر انتقام گیری مسئولین دانشگاه شده بود چرا که آنها انجمن را دلیل اصلی تحصن می دانستند. انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تربیت معلم با نزدیک به چهل سال سابقه بسته شد. بچه های لیدر تحصن یکی پس از دیگری بازداشت می شدند و لازم بود کمیته ای برای پیگیری این بازداشت ها تشکیل بشود. مثل همیشه شبنم پیش قدم بود و پای کار. هرچند که کینه ها و اختلافات قدیمی نگذاشتند کار مفیدی صورت بگیرد.پاییز 87 بود؛ انجمن بسته شده بود و عملا فضایی برای کار وجود نداشت. اما این جور مسائل پیش پا افتاده نمی توانستند جلوی دختری را بگیرند که سرشار از انگیزه و اراده بود. شبنم آنقدر با من که فاقد هرگونه انگیزه ی برای ادامه فعالیت بودم حرف زد که بالاخره من را هم برای ادامه کار راضی کرد. چند تا از اعضای انجمن که هنوز باقی مانده بودند را دور هم جمع کردیم و چند تا از بچه هایی که توی تحصن فعال بودند هم به ما اضافه شدند. جمع جدید بسیار یک دل و بسیار کیفی بودند. در مدت کوتاهی فعالیت انجمن حتی خیلی بهتر از زمانی شد که دفتر و اتاقی داشتیم. با بالا و پایین های زیاد پیش می رفتیم. شاید کند ولی جلو می رفتیم تا انکه آن روز کذایی رسید. اول اسفند 87 بود؛ با شبنم سر ظهر در ایستگاه متروی صادقیه قرار داشتم. می خواستیم به جلسه تحکیم وحدت برویم. از صبح مرتب با شبنم تماس می گرفتم تا قرار را فیکس کنم. یک بار دوبار سه بار... به گوشی اش زنگ زدم ولی خبری نبود. گوشی زنگ می خورد ولی کسی جواب نمی داد. با خودم فکر کردم شاید گوشی اش را جا گذاشته است. رفتم ایستگاه صادقیه که شاید آنجا پیدایش کنم. ولی خبری نبود.نگران شده بودم و تعجب می کردم که چرا اینقدر دیر نگران شبنم شده ام. انگار که واقعا باور شده بود که هیچ چیز نمی تواند به شبنم آسیب بزند. به هر کس و هرجا که می شد زنگ زدم ولی خبری از شبنم نبود. بچه ها با برادر شبنم- فرزاد صحبت کرده بودند ظاهرا او از شبنم خبر داشت. ولی چند ساعت بعد از خود فرزاد هم دیگر خبری نبود. آن روز اولین روز از سخت ترین روزهای زندگیم بود. شبنم بازداشت شده بود که البته اگر بخواهم بهتر توصبف کنم باید بگویم از توی خیابان ربوده شده بود. شبنمی که همیشه توی روزهای سخت یار و یاور دیگران بود حالا خودش اسیر شده بود.بازداشت شبنم ما را در چند جبهه در گیر کرد. از یک طرف باید پیگیر بازداشت شبنم می بودیم و از طرف دیگر باید با بسیج و مسئولین دانشگاه مقابله می کردیم. و البته باید جلوی سم پاشی ها و دروغ های اعضای سابق انجمن را هم می گرفتیم که فرصت را مناسب تشخیص داده بودند برای انتقام گرفتن از شبنم و کلیت مجموعه انجمن. و در حالی که به وضوح از خارج دانشگاه خط می گرفتند مشغول تخریب شبنم بودند.البته از همه غم انگیز تر باید با کم لطفی های تحکیم وحدت کنار می آمیدم. تحکیم وحدتی که شبنم عضو شورای تهرانش بود و واقعا به تحکیم عشق می ورزید. اسفند 87 تا خرداد 88 بود؛ چهار ماه توفانی و سراسر درگیری برای من و بقیه ی اعضای انجمن. نزدیک انتخابات ریاست جمهوری بود و شرایط برای ما حکم یا الان یا هرگز را پیدا کرده بود. یا باید همه توان خودمان را برای آزادی شبنم می گذاشتیم یا اینکه دیگر هرگز همچین فرصتی به دست نمی آمد. حوادث بعد از انتخابات نشان داد که تحلیل ما درست بود هرچند بی اثر.تقریبا هر روز در تلاش بودیم. از پخش بیانیه و نشریه گرفته تا حضور اعتراضی در همایش های دانشگاه و برگزاری تریبون آزاد و دست آخر هم درگیری با بسیج. چهار ماهی که خیلی خیلی سخت گذشت.اما نه به خاطر بازداشت شبنم که می دانستیم شبنم به خاطر آرمانها و باورهایش بازداشت شده است و نه حتی برای درگیری های زیادی که داشتیم. نه، این چیزها روی اراده بچه های انجمن و دوستان شبنم تاثیری نداشت. آن روزها سخت بود چون ما تنها بودیم هسته مرکزی انجمن که با کمک شبنم در سخت ترین روزها دور هم جمع شده بودند و دوستان شبنم که نگران وضعیت او بودند کاملا تنها بودند. دانشجویان تربیت معلم که آن همه شبنم برایشان زحمت کشیده بود، کار کرده بود و هزینه داده بود وقتی که به آنها نیاز داشت تنهایش گذاشتند. تحکیم وحدتی هم که شبنم همیشه برایش احترام قائل بود کمکی نکرد... خودم هم نمی دانم چرا این چیزها را نوشتم. شاید برای اینکه حداقل خودم مطمئن بشوم که شبنم را فراموش نکرده ام. به خودم ثابت کنم که هنوز تک تک روزهایی که شبنم را شناختم یادم هست. روزهای بد و خوب زیادی که آنقدر سریع و ناگهانی از دست رفتند که حتی فرصت نکردم ثبتشان کنم.وقتی خبر پنج سال حبس شبنم را شنیدم سقف دنیا آنقدر سریع روی سرم خراب شد که حتی فرصت نکردم بگویم:آخ. وقتی بعد از مدتها صدای شبنم را از پشت تلفن شنیدم توی دفتر وکیل شبنم همراه پدرش بودم. شبنم می خندید و پر از روحیه بود. یک لحظه با خودم فکر کردم شبنم اسیر شده یا من. منم که پشت میله های زندانم یا شبنمی که همچنان پر از شور و انگیزه بود. شور و انگیزه ی که همیشه حسرتش را می خوردم. همه ی کسانی که شبنم را می شناسند و از نزدیک با او آشنا بودند می توانند شهادت بدهند که شبنم همه را شیفته ی شخصیت پاک و صداقت خودش می کرد.امکان نداشت با شبنم آشنا شوید و حس احترام به او را در خودتان احساس نکنید. لازم نیست برای شبنم غصه بخوریم. درست است که شبنم در اوج جوانی اسیر زندان شده است ولی دختری که هفتاد روز انفرادی و دو سال نیم بازداشت بدون حتی یک ساعت مرخصی نتوانسته سرش را خم کند نیازی به غصه خوردن ما ندارد. باید به احترام شبنم تمام قد ایستاد. شبنمی که همیشه سربلند بود و هست.

مهران عباس زاده

اشکان ذهابیان؛ اعتصاب غذا، خون ریزی معده و سپس انفرادی, مادر اشکان ذهابیان: اگر مسئولان به بی توجهی شان ادامه دهند همراه فرزندم اعتصاب غذا میکنم

اشکان ذهابیان دانشجوی محروم از تحصیل دانشگاه فردوسی مشهد در اعتراض به بازداشت غیرقانونی و وضعیت نامناسب در زندان بابل، اعتصاب غذای نامحدود کرده است.به گفته ی آقای ذهابیان پدر اشکان این عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت پس از گذراندن بیش از نیمی از ۶ ماه حکم غیرقانونی حبس در زندان متی کلا بابل، در اعتراض به شرایط نگهداری در این زندان از روز سه شنبه دست به اعتصاب غذای نامحدود تر زده است.اشکان ذهابیان دانشجوی رشته شیمی محض، در دوران تحصیل در دانشگاه، از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فردوسی و علوم پزشکی مشهد بوده که پس از سفر به قم و دیدار با مراجع، دستگیر شد.بنا بر این گزارش بحث گرفتن استفتا از مراجع مبنی بر عدم حلیت محرومیت از تحصیل دانشجویان و خبری شدن این موضوع دلیل اصلی بازداشت این فعال دانشجویی بوده است.وی بدلیل شکنجه و فشار و سختی بیش از حد بازداشتگاه، بارها تصمیم به اعتراض می کند تا اینکه تصمیم قطعی خود را مبنی بر اعتصاب غذا از سحر گاه دیروز می گیرد.پدر اشکان ذهابیان در گفتگو با خبرنگار کلمه می گوید: پسر من در این بند امنیت جانی ندارد. خودتان تصور کنید زندگی با ۶۰ تا آدم اعدامی.. زندانبان ها می گفتند ما روزهای اول متعجب بودیم این جوان کیست. بعدها متوجه شدیم که زندانی سیاسی است. من نگران پسرم هستم، وضعیت او خیلی وخیم است. ای کاش رسانه ها خبر بدهند که بچه ی من در چه وضعیتی است.همچنین مادر این فعال دانشجویی در مصاحبه با کلمه با بیان اینکه طرفداری از آقای موسوی و کروبی در انتخابات جرم پسرش بوده است می گوید: به او گفتند چرا رفتی خانه ی آیت الله صانعی و وحید خراسانی. شما به من بگویید این جرم است؟ این آقایان که تا چند وقت پیش آدم های خوبی بودند. یک دفعه آنقدر بد شدند که به دیدارشان رفتن می شود جرم؟

استرس و نگرانی پدر اشکان ذهابیان از ابتدای مصاحبه بدانجا رسید که در میانه ی صحبت گوشی را به همسر خود داده و شنونده ی گفتگو شد. گرچه این گفتگوی تلفنی با بغض های یک مادر نگران به پایان نرسید، اما دادخواهی مادر در لحظه لحظه ی آن فریاد می شد.

گفتگوی کامل مصاحبه ی کلمه با پدر و مادر اشکان ذهابیان را با هم می خوانیم:

امروز اخبار نگران کننده ای از آقای ذهابیان منتشر شده است، ممکن دقیقا توضیح بدهید چه اتفاقی افتاده است؟

اشکان از دو روز پیش در اعتصاب غذا بوده، دیروز دچار خون ریزی شدید معده شده و امروز پیش از ظهر هم خبر دادند که به انفرادی منتقل شده است.

اصلا چرا اعتصاب غذا کرده بودند؟

اشکان را دو ماه بود که در بند سارقین و قاتل ها اعدامی ها انداخته بودند. بارها تقاضا کرده بود که مناسبت نداره در چنین بندی باشد. چندین بار اعتراض کرد که از او اخاذی شده در بند و اوضاع مناسبی ندارد. اما هیچ کس توجهی نکرد. بعد هم که اعتصاب و خون ریزی معده پیش آمد باز هم هیچ کس اعتنایی ندارد، حتی دارو به او ندادند. این حق یک زندانی سیاسی یا اصلا یک آدم است؟ این رسم برخورد است؟

آخرین بار چه زمانی با ایشان تماس داشتید؟

خودش دیروز به من زنگ زد و گفت بابا حالم خیلی بد است. فکر نکنم دیگر بتوانم به شما زنگ بزنم. وضعیت روحی و جسمی پسر من خراب است. قبل از ظهر هم که از درون زندان برایمان پیغام آوردند که بچه تان را بردند انفرادی. ما الان نمی دانیم به چه کسی باید مراجعه کنیم، که حداقل یک دکتر بالای سر این بچه ببرند.

فکر می کنید دلیل اصلی انتقال اشکان به این بند و فشارهای وارده بر ایشان چیست؟

در تاریخ هم از این داستان ها زیاد داریم. مثلا سلطان سلیم با یکی از وزرای خود مشکلی داشت، یکی دیگر از وزرا پیشنهاد داد که بهترین راه برای اینکه این فرد از موضع خودش کوتاه بیاید و تسلیم شود این است که یک هفته در بند قاتلین و اوباش باشد. سلطان سلیم پذیرفت و این کار را کرد و بعد از دو روز آن وزیر سر تعظیم فرود آورد و به سلطان گفت هر چه تو بگویی. من اشتباه کردم. حالا شما ببینید دانشجوی فرهیخته ای که در مرکز استعدادهای درخشان درس خوانده چه به روزش آمده است. ببینید به چه طرقی متوسل شده اند که مقاومتش را بشکنند. ممنوع التحصیل، ممنوع الخروج، ممنوع الزندگی.. خب یک باره بگویند برو و بمیر. این که نشد زندگی کردن.

با ماموران قضایی و مسئولان زندان هم تماس داشته اید؟

من همین حرف را من به یکی از ماموران اطلاعات هم گفتم. ما در این مدت همکاری کردیم و مصاحبه نکردیم اما ظاهرا گوش این ها بدهکار نیست و فایده ندارد. هر کاری که دلشان بخواهد انجام می دهند. هفته ی پیش مراجعه کردم دفتر دادستان توضیح دادم وضعیت اشکان را و گفتم لااقل منتقلش کنید همان مرکز شهید کچویی که دو ماه پیش آنجا بود. حداقل اینکه دیگر بین اعدامی ها نیست. اینجا دقیقا مثل یک پادگان است با رفتارهایی که دیکتاتورها هم حتی ندارند. پسر من اینجا امنیت جانی هم ندارد. خودتان تصور کنید زندگی با ۶۰ تا آدم اعدامی..

جوابی هم داشتند؟

چه جوابی هست برای این پرسش که جای بچه ی من اینجاست؟ خود زندانبان ها می گفتند ما روزهای اول متعجب بودیم این جوان کیست. بعدها متوجه شدیم که زندانی سیاسی است. این شد آزادی در کشور؟ مگر نمی گویند اینجا خانه ی امن مردم است؟ چرا درها بسته است؟ ما کجا باید بریم حرف هایمان را بزنیم؟ من الان نگران پسرم هستم، وضعیت او خیلی وخیم است. ای کاش رسانه ها خبر بدهند که بچه ی من در چه وضعیتی است.

آقای ذهابیان به شما نگفتند که در بازجویی ها از ایشان چه می خواهند و دلیل این فشارها چیست؟

در واقع نمی دانم اصلا در بازجویی ها چه گذشته است. وکیلش به من گفت که هیچ چیز در پرونده اش وجود ندارد. آنوقت بچه ی من را ۴۸ روز در انفرادی به بهانه ی بازجویی نگه داشته اند.

پس حکمی که صادر شده است بر چه اساسی است؟

هیچ. من خودم رفتم پیش قاضی و از او پرسیدم به چه جرمی ۸ ماه حبس برای اشکان صادر شده است؟ می گوید برو خدا رو شکر کن هر کس برای دومین بار پیش من بیاد کمتر از ۵ سال محکومش نمی کنم. شانس آوردید که ۵ سال حکم ندادم.

برخورد مسئولان با شما چطور بوده است؟

اذیت کننده است من واقعا نمی دانم به چه کسی باید بگویم. به دادستان می گویم، می گوید رییس اطلاعات. به او می گویم مرا به رییس زندان حواله می کند. او هم باز ما را به یک جای دیگر پاس می دهد. مثل توپ فوتبال با ما برخورد می شود. مرتب ما را شوت می کنند به این طرف و آن طرف.من قادر نیستم مصاحبه را ادامه دهم. اگر اجازه بدهید مادرش صحبت ها را ادامه دهد.

خانم ذهابیان شما پیگیری قضایی خاصی خواهید کرد؟

ما از دیروز حال خودمان را نمی فهمیم. قبلا به ما گفته بودند که کسی نمی تواند به شما کمک کند. مصاحبه نکنید ما هم گوش کردیم، گفتیم شاید اگر به توصیه ی آنها گوش کنیم زودتر مشکلات حل شود. اما همه چیز بدتر شد. من حتی نامه ای نوشتم برای اداره ی اطلاعات و دادستانی، اما انگار نه انگار.

به نظر شما اعتصاب غذا با توجه به اینکه تجربه های مشابه جواب نداده، راهکار مناسبی بود؟

چاره ای نداشت. من خودم به اشکان گفتم باید زودتر اعتراض می کردی. جان این بچه آنقدر در خطر بود که ترجیح می داد منتقل شود به انفرادی. و حالا که این اعتصاب غذا را انجام داده و بعد هم فرستادنش انفرادی که “آب از خدا مرگ از خدا”، معلوم نیست اگر بلایی سرش بیاید، کسی خبر دار می شود یا خیر.

بالاخره جرم آقای ذهابیان چیست؟

طرفداری از آقای موسوی و کروبی در انتخابات. پسر من هیچ کاره ای نیست که اینقدر از او می ترسند و برایشان بزرگ شده. به او گفتند چرا رفتی خانه ی آیت الله صانعی و وحید خراسانی. شما به من بگویید این جرم است؟ این آقایان که تا چند وقت پیش آدم های خوبی بودند. یک دفعه آنقدر بد شدند که به دیدارشان رفتن می شود جرم؟

روحیه ی اشکان چطور است؟

توی آخرین ملاقات به من گفت مامان دلم می خواهد یک افطار یا سحر کنار شما باشم. می گفت فکر نکنم دوباره من را ببینی. من از همین جا اعلام میکنم اگر به بی توجهی هایشان ادامه دهند و به داد بچه ی من نرسند من هم همراه بچه ام اعتصاب غذا می کنم.

نکته ی دیگری هم هست که لازم بدانید خوانندگان کلمه در جریان قرار بگیرند؟

دیروز صبح رییس زندان پدرش را خواست و با هم حرف زدند و قرار شد پیگیری کند. عصر که تماس گرفتیم فهمیدیم در راه مشهد است. به خودش هم گفتم که اینقدر نمی فهمی که بچه ی من دارد می میرد و شما اصلا برایت مهم نیست و رفتی به تفریحات خودت برسی. مرتب جلوی ما می گوید من کاره ای نیستم. اما دروغ می گوید. خودشان هستند که تصمیم می گیرند و ما را به یکدیگر پاس می دهند. من هر جا باشم حرفم را می زنم. من یک مادرم. مگر می توانم چشمم را ببندم و بگذارم بچه ام از دست برود. هر کاری می خواهند با من بکنند دیگر برای من مهم نیست. الان فقط نجات پسرم برایم اهمیت دارد. بچه ی من الان در اغما است. ناامید است.

سخن آخر؟

من برای همه دعا می کنم. برای بچه ی من دعا کنید. هر کس می تواند به ما کمک کند.

۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

بی خبری کامل از وضعیت و شرایط ۵ زندانی سیاسی در بند ۲۰۹

زندانی سیاسی ارژنگ داودی ۱۲ مرداد ماه بدون هیچ دلیلی از بند ۴ زندان گوهردشت فراخوانده شد و از آنجا به سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین شکنجه گاه وزارت اطلاعات منتقل گردید.او در ۲ روز اول انتقالش به سلولهای انفرادی تحت شکنجه های وحشیانه بازجویان وزارت اطلاعات قرار گرفت که منجر به خونریزی گوش وی گردید.زندانی سیاسی ارژنگ داودی از زمان انتقال به سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ تا به حال از داشتن ملاقات و یا تماسی تلفنی با خانواده اش محروم بوده و از وضعیت وشرایط او هیچ اطلاعی در دست نیست.خانواده زندانی سیاسی ارژنگ داودی از زمان انتقال عزیزشان به سلولهای انفرادی تا به حال بارها به دادستانی و زندان اوین مراجعه کرده اند تا از وضعیت و شرایط عزیزشان مطلع شوند اما عباس جعفری دولت آبادی از روبرو شدن و پاسخ دادن به این خانواده خوداری می کند.در حال حاضر همچنین وضعیت و شرایط زندانیان سیاسی بهروز جاوید طهرانی،محمد علی منصوری،صالح کهندل و فرزاد مددزاده که از ۷ تیر ماه بطور ناگهانی از سالن ایزوله شده بند ۴ زندان گوهردشت کرج به سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین شکنجه گاه وزارت اطلاعات منتقل شدند در ابهام کامل قرار دارد و از آن زمان تاکنون هیچ تماس و یا ملاقاتی با خانواده های خود نداشته اند.خانواده های زندانیان سیاسی فوق بارها به دادستانی و زندان اوین مراجعه کرده و خواستار اطلاع یافتن از وضعیت و شرایط عزیزان خود شدند اما بجای پاسخ با برخردهای غیر انسانی آنها مواجه شدند و از دادن هر پاسخی به این خانواده ها خوداری می کنند.از طرفی در حالی که وضعیت زندانیان فوق در ابهام است و تعداد زیادی از زندانیان سیاسی بیمار بدون درمان به حال خود رها شده اند، عباس جعفری دولت آبادی با تبلیغات گسترده سعی دارد زندانیان سیاسی بی گناهی که ماه ها در زندان بوده و تحت شکنجه قرار گرفته اند و به محکومیت غیر قانونی و غیر انسانی محکوم شده اند و اکثر آنها در آستانۀ پایان یافتن محکومیت خود هستند اعلام کند که آنها به مناسبت عید فطرمورد عفو و بخشش قرار گرفته و آزاد شده اند.در حقیقت ولی فقیه علی خامنه ای و سایر ارگانهای سرکوبگر هستند که باید از صدها زندانی سیاسی که در اسارتگاه وی بسر می برند تقاضای بخشش و عفو نماید و نه زندانیان سیاسی بی گناه.فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،انتقال زندانیان سیاسی بی گناهی که در حال طی کردن محکومیت غیر قانونی و غیر انسانی خود هستند به سلولها انفرادی، مورد شکنجه های جسمی و روحی قرار دادن آنها و بی خبر نگه داشتن خانواده های آنها را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر خواستار اعزام گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل به ایران برای بازدید از زندانها ،ملاقات با زندانیان سیاسی و خانواده های آنها جهت تهیۀ گزارشی از جنایت علیه بشریت رژیم ولی فقیه علی خامنه ای و ارائۀ آن به سازمان ملل می باشد.

فعالین حقوق بشرو دمکراسی در ایران

۰۸ شهریور ۱۳۹۰ برابر با ۳۰ اوت ۲۰۱۱

گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید:

کمیساریای عالی حقوق بشر

کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا

سازمان عفو بین الملل

هدی صابر جانش را فدای آزادی دیگران کرد

مهدی خزعلی با تقدیر از هدی صابر نوشته است: او جانش را فدای جانهای دیگران کرد، او رفت تا امروز یکصد اسیر دربند ما – در آستانه عید فطر – به آغوش ملت بازگردند، من آزادی خویش و این آزادگان اخیر را مدیون هدی صابر و هاله سحابی می دانم.

متن این نوشته که پس از دیدار از خانواده هدی صابر نوشته شده است بشرح زیر است:

دیروز پیش از افطار به منزل شهید هدی صابر رفتیم، خانه ای محقر و کوچک در شرقی ترین نقطه تهران، منزل و ماوای مردی بزرگ بود، هرچند امروز جایش در بین ما خالی است، اما مردان بزرگ، اثری به یاد ماندنی در دلها می گذارند.پای صحبت همسر و فرزندش که می نشینی، از بی خبری دو روزه خانواده و اینکه خبر را در بالاترین خوانده اند، از قصه پزشک جوانی که می خواست پیام بیماری او را به خانواده دهد و برخورد مامورین امنیتی با او، از ماجرای ارتحال و تشییع و تغسیل و تدفین – که حتی گورکن هم مامور امنیتی بوده است – از دهها دوربین که اشک و ناله داغداران را در بیمارستان و گورستان و خانه و مسجد به تصویر می کشیده است، از این که ۲۹ دوربین امنیتی بالای سر جنازه بوده و خودشان تصویری ندارند، از گزارش پزشکی قانونی که حکایت ضربه به سر را تایید می کند، از شکایتشان که امیدی به رسیدگی ندارند، که سخن می گویند، بارها و بارها بغض گلویت را می گیرد، اشک در چشمانت حلقه می زند، اما نمی خواهی با گریه دردشان را تازه کنی! همراهان هم پس از خروج از منزل گفتند که ما هم می خواستیم گریه کنیم!آری بر این بغض فرو خورده باید گریست، به آنها دلداری دادم، تسلی شان دادم، گفتم گمان نکنید خون عزیزتان هدر رفته است، او جانش را فدای جانهای دیگران کرد، او رفت تا مانع ظلم به دیگران شود، او باعث شد تا دوران اعتصاب غذا در همان بندی که او بود، مرا بارها و بارها به اصرار زندانبان به بهداری بردند و معاینه کردند و وزن و فشار خون و حال عمومی مرا ثبت در پرونده و مهر و امضا کردند! او رفت تا امروز یکصد اسیر دربند ما – در آستانه عید فطر – به آغوش ملت بازگردند، من آزادی خویش و این آزادگان اخیر را مدیون هدی صابر و هاله سحابی می دانم، او جان عزیزش را فدای آزادی ما کرد.خانواده اش را از یاد نبریم، این اولین عید خانواده هدی صابر و هاله سحابی است، که جای عزیزشان خالی است. اما بدانید ما تا جان در بدن داریم مدیون شماییم و قدردان و سپاسگزار صبر و استقامتتان.


تحول سبز 

پایان نخستین گزارش احمد شهید، گزارشگر ویژه شورای حقوق بشر

احمد شهید” گزارشگر ویژه شورای حقوق بشر سازمان ملل در امورایران، کار نگارش نخستین گزارش خود را به پایان رسانده است.“الهه هیکس ” مدیر گروه حقوق بشر و برنامه ریزی در نیویورک ضمن اعلام این خبر به جرس گفته” آقای شهید که از ابتدای ماه آگوست ماموریت اش را آغاز کرده ،در گزارش خود به کارنامه ایران طی ۶ ماه گذشته یعنی از اسفند ۱۳۸۹( ماه مارس) تا شهریور ۱۳۹۰ ( سپتامبر) پرداخته و قرار است گزارش او در نشست ماه اکتبر مجمع عمومی سازمان ملل قرائت شود.” به گفته وی، گزارش بعدی احمد شهید از وضعیت حقوق بشر ایران در ماه مارس ( اسفند ۱۳۹۰) به شورای حقوق بشر سازمان ملل ارایه خواهد شد.خانم هیکس از قربانیان نقض حقوق بشر و سازمان های حقوق بشری خواسته است شکایت هایشان را به دفتر گزارشگر ویژه ارسال کنند. او تاکید دارد که ” مساله مهم ارسال اطلاعات مستند برای گزارشگر است و اطلاعات باید به صورت یک لایحه حقوقی تنظیم شود.” به گفته وی ” اگر پرونده خاصی اهمیت ویژه ای داشته باشد، آقای شهید می تواند از مقام های جمهوری اسلامی درباره آن سوال کند.هیکس با اشاره به گزارش های نگران کننده درباره مهدی کروبی از رهبران جنبش سبز می گوید “: اگر وضعیت آقای کروبی حادتر شود، باید از آقای شهید خواست که در این زمینه پادرمیانی کند.” وی تاکید دارد که ” کار اطلاع رسانی درباره موارد نقض حقوق بشر باید به طور سیستماتیک ادامه یابد و مستندات آن به دفتر گزارشگر ویژه ارسال شود.” احمد شهید در نشست روز جمعه ۲۷ خرداد شورای حقوق بشر ملل متحد در ژنو سوییس به عنوان گزارشگر ویژه حقوق بشر ایران انتخاب شد.بسیاری از قربانیان نقض حقوق بشر منجمله خانواده کشته شدگان و زندانیان سیاسی پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری در پی انتخاب آقای شهید به این سمت با نگارش نامه هایی خواهان توجه ویژه وی به رشد مصادیق نقض حقوق بشر شده اند.احمد شهید پس از آغاز ماموریت به عنوان گزارشگر ویژه حقوق بشر در امور ایران از مقام های جمهوری اسلامی خواست که امکان سفر او را به ایران را فراهم کنند اما درخواست او با پاسخ منفی مقام های تهران همراه شده است. در همین حال کمپین بین المللی حقوق بشر در نیویورک هفته گذشته در اطلاعیه ای راه های تماس و نحوه ارسال اطلاع برای دفتر گزارشگر ویژه را تشریح کرده بود.

۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

افزایش فشارها بر نسرین ستوده، زندانی سیاسی و خانواده‌ اش

هر روز فشارهای بیشتری بر نسرین ستوده ، زندانی سیاسی و وکیل دادگستری و خانواده اش وارد می شود .هر بار در هنگام ملاقات نسرین ستوده با خانواده اش، مسوولان امنیتی و زندان فشارهایی را بر این خانواده و زندانی وارد می کنند تا جایی که در یکی از هفته های گذشته آنها همه خانواده ستوده را بازداشت کردند موضوعی که موجب تحریم ملاقات از سوی نسرین ستوده شد .خانواده ستوده همچنین وقتی دیروز یکشنبه، ششم شهریورماه در سالن ملاقات زندان حاضر شدند باز با محدودیت جدیدی روبه رو شدند . مسوولان زندان به خواهر نسرین ستوده، گیتی که او نیز وکیل پایه یک دادگستری است اعلام کردند که حق ملاقات با خواهر زندانی اش را ندارد. این در حالی است که تمام اعضای درجه یک خانواده بدون هیچ محدودیتی می توانند زندانی شان را ملاقات کنند .با این همه خانواده ستوده تاکید کردند خانم دکتر گیتی ستوده سابقه‌ی هیچ نوع فعالیت سیاسی ندارد اما مسوولان سالن ملاقات زندان اوین اعلام کردند که سرپرست دادسرای اوین دستور داده که گیتی ستوده مجاز به ملاقات با خواهرش نسرین ستوده نیست.خانواده این زندانی سیاسی معتقدند که این رفتارها چیزی جز افزایش فشار بر نسرین ستوده و خانواده‌اش نیست .

گزارش خبرنگار کلمه 

بازداشت حمید صلواتی نژاد، فعال دانشجویی و بی خبری از وضعیت وی

به گزارش منابع خبری، حمید صلواتی نژاد، از فعالان دانشجویی دانشگاه علامه، روز سه شنبه اول شهریور ماه، توسط ماموران امنیتی بازداشت و به محلی نامعلوم منتقل شده است و با گذشت چهار روز، کماکان از وضعیت وی خبری در دست نیست.بر اساس این گزارش، این فعال دانشجوییِ عضو ستاد ٨٨، که در جریان اعتراضات به نتایج انتخابات ریاست جمهوری نیز، به مدت دو هفته در بازداشت به سر برده بود، با مراجعه ماموران لباس شخصی به منزل پدری اش در کرج، دستگیر و به محل نامعلومی منتقل شده و هنوز پیرامون سلامت و وضعیت خود اطلاعی نداده است.این در حالی است که ماموران امنیتی در جریان بازداشتِ حمید صلواتی نژاد، درحالیکه برخورد نامناسبی داشتند، ضمن تفتیش منزل، کیس کامپیوتر و برخی اموال شخصی این فعال دانشجویی را نیز ضبط کرده و همراه با وی انتقال دادند. ضمن اینکه هیچگونه دلیلی برای بازداشت این فعال داشجویی، از سوی ماموران مطرح نشد.طی هفته های اخیر، موج بازداشت فعالان دانشجویی و سیاسی، شدت بیشتری داشته و در همین زمینه فعالانی از دانشگاههای تهران، آزاد، بابل و قزوین نیز، احضار یا بازداشت شده اند.


کمیته گزارشگران حقوق بشر

نگهداری کروبی جدا از همسرش در آپارتمان یک خوابه به همراه چند اطلاعاتی

مهدی کروبی که از ابتدای حبس خانگی‌اش تا کنون از حق داشتن هواخوری، ملاقات، داشتن کتاب و روزنامه، محروم است، از اول ماه رمضان، به آپارتمان یک خوابه بسیار کوچکی منتقل شده و به همراه چند مأموران اطلاعاتی و جدا از همسرش نگهداری می‌شود.در حال حاضر مهدی کروبی به صورت جداگانه و به دور از همسر در یک آپارتمان کوچک در حبس خانگی قرار دارد.فاطمه کروبی، همسر مهدی کروبی در مصاحبه‌ای کوتاه در خصوص آخرین وضعیت همسرش اعلام کرد که وی به مکان دیگری منتقل شده است.به گزارش سحام نیوز، فاطمه کروبی گفته است: «از همان روزهای آغازین آقای کروبی به غیر قانونی بودن و بر خلاف شرع بودن تصرف مجتمع تاکید داشتند و بارها به آنان تذکر دادند و از ماموران می‌خواستند که محل اقامت ایشان را به مکان دیگری منتقل کنند تا بیشتر از این موجبات آزار همسایگان فراهم نگردد و مالکین دیگر مجتمع بتوانند به خانه خود باز گردند.»همسر مهدی کروبی در ادامه درباره شرایط مهدی کروبی افزود: «از ابتدای حبس تاکنون، ایشان از کلیه حقوق اولیه یک زندانی مانند حق داشتن هواخوری، ملاقات، داشتن کتاب و روزنامه، محروم بوده و هستند و این امر صدماتی را به وضعیت جسمی ایشان وارد خواهد کرد.»خانم کروبی در خصوص انتقال همسرش به مکانی دیگر اظهار داشت: «سرانجام با پافشاری آقای کروبی، از اول ماه رمضان، ایشان را به آپارتمانی بسیار کوچک منتقل نمودند و در حال حاضر ایشان به همراه ماموران امنیتی در آن واحد آپارتمانی مستقر گردیده‌اند و با این اقدام عملا از ورود من نیز به آپارتمان جلوگیری شد؛ زیرا حضور و زندگی من در آن آپارتمان کوچک یک خوابه با حضور ماموران امنیتی میسر نبود. این در حالی‌است که طبق هماهنگی صورت گرفته با ماموران، قرار بود آقای کروبی را به منزل خودشان که توسط فرزندانم در منطقه جماران تهیه شده بود، منتقل نمایند و به دلایل نامعلومی، نیروهای امنیتی حاضر نشدند ایشان را به این ساختمان که تنها منزل مسکونی ایشان است، منتقل کنند.»فاطمه کروبی در ادامه افزود: «من در همین جا اعلام می‌کنم که آقای کروبی یک خانه دارد و آن هم در همین جماران است و تحمیل اجاره‌ی مکان دیگر به خانواده ایشان، به معنای خانه‌ی آقای کروبی نیست.»در پایان فاطمه کروبی وضعیت روحی همسرش را «خوب و استوار» توصیف کرد و گفت: «در حالی که طی این ۱۹۰ روز، ماموران تنها یکبار به آقای کروبی برای حضور در فضای باز و هواخوری در حیاط منزل اجازه داده‌اند و علیرغم اینکه آخرین ملاقات با ایشان مربوط به نیمه شعبان است؛ ایشان از روحیه بالا و استواری برخوردارند. از روز اول هم آقای کروبی با همین روحیه قوی، از حاکمیت و زندان بانان هیچ درخواستی را نداشته است و با توجه به اینکه از حقوق اولیه یک زندانی محروم بوده، با خونسردی تمام و اعتماد به نفس بالا این مشکلات را تحمل نموده و افتخار می‌کند به عملکرد خویش در دفاع از حقوق مردم. حکومت باید بداند که آقای کروبی چه پیش از انقلاب و چه اکنون از پرداخت هرگونه هزینه‌ای؛ هیچ ابایی نداشته و خود را آماده تحمل همه مصائب نموده است.»

سهند خوانساری 

پدر امیر یوسف زاده: اجازه ندادند حتی در سردخانه امیر را ببینیم

خانواده امیر یوسف زاده، دانشجوی ۱۹ ساله ای که در درگیری های تیرماه ۱۳۸۸ به شهادت رسید بعد از ۲۶ ماه سکوت خود را شکسته و از پیگیریهای قضایی بی حاصل خود، خبر دادند.در تیر ماه سال ۱۳۸۸شمار زیادی از دانشجویان در اطراف میدان انقلاب و دانشگاه تهران به ضرب باتوم زخمی و روانه ی بازداشتگاه شدند؛ امیر یوسف زاده یکی از این دانشجویان بود که به گفته ی خانواده اش پس از ضرب و شتم به بیمارستان منتقل شد و همانجا جان باخت.درطول دو سال و دو ماهِ گذشته اگرچه بسیاری از خانواده های جان باختگانِ انتخابات، علی رغم تمامیِ تهدیدات سکوت خود را شکستند و با رسانه ها در مورد رنجی که متحمل شده بودند، به گفتگو نشستند اما خانواده هایی هستند که همچنان احساس امینت نمی کنند و درمواردی ترجیح می دهند به جز نزدیکان خود، دیگران را نیز نسبت به نحوه کشته شدن فرزندان خود مطلع نسازند. آنها غالبا کسانی هستند که فرزندانِ جوان دیگرشان نیز در داخلِ ایران زندگی می کنند و به کرات از سوی نهادهای امنیتی تهدید شده اند که اگر سکوت خود را بشکنند، آینده خوشی در انتظار فرزندان شان نخواهد بود.خانواده ی پنجاه تن از کشته شدگان حوادث پس از انتخابات تاکنون از طریق مصاحبه با رسانه ها به صورت رسمی در مورد نحوه ی جان باختن فرزندان خود اطلاع رسانی کرده اند که در این میان، خانواده های علی فتحعلیان، لطفعلی یوسفیان، حسین اختر زند، رامین آقازاده قهرمانی، امیرحسین طوفان پور، علی رضا افتخاری، بهمن جنابی، ناصر امیر نژاد و اینک امیر یوسف زاده از جمله کسانی هستند که پس از گذشت نزدیک به دو سال سکوت خود را شکسته و به جمع خانواده های دیگری که در مورد از دست رفته گان خود اطلاع رسانی کرده اند، پیوسته اند.خانواده دکتر عبدالرضا سودبخش نیز پیشتر در مصاحبه با جرس و این روزها در مصاحبه با رو آن لاین اعلام کردند که پدر آنها پس از انتخابات و به دلیل مداوای زندانیان کهریزک ترور شده است.اینک پس از گذشت بعد از دو سال پدر امیر یوسف زاده در مصاحبه با جرس می گوید: «من به عنوان پدر امیر تا زمانی که زنده باشم حق فرزند خودم را از کسانی که این بلا را سر خانواده ی ما آورده اند خواهم گرفت. »متن گفتگوی جرس با پدر امیر یوسف زاده و همچنین اظهارات پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی که از نزدیک با این خانواده گفتگو کرده است در پی می آید:

امیر همه ی زندگی ما بود، نابود شدیم

پدر امیر یوسف زاده می گوید: «پسرم دانشجوی الکتروتکنیک دانشگاه تهران بود؛ او فقط نوزده سال داشت که در تظاهرات چنین بلایی به سرش آوردند که دیگر از پیش ما رفت.» وی می افزاید: «داغی که به دل من و مادر امیر نشست امیدوارم همین بلا به سر کسانی بیاید که ما را داغدار کردند.»وی در پاسخ به این پرسش که چگونه از جان باختن فرزند خود در تیر ماه سال ۸۸ مطلع شده است می گوید: «امیر رفته بود دانشگاه؛ بعد گفتند که تظاهرات شده … ما هم دیدیم امیر برنگشت خانه، بعد به ما زنگ زدند گفتند امیر در بیمارستان است. »وی در پاسخ به این پرسش که آیا موفق به دیدار و گفتگو با امیر در بیمارستان و پیش از جان باختن، شده اند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است، گفت: «امیر را خیلی ها دیدند که کجا بود و چه اتفاقی برایش افتاد. ما وقتی رسیدیم امیر تمام کرده بود، یعنی امیر در سردخانه بود. گفتیم از بیرون پسرم را ببینیم ولی نگذاشتند، اجازه ندادند؛ گفتند تمام کرد…»پدر امیر یوسف زاده همچنین در پاسخ به این پرسش که چرا اعلام شد امیر در اثر ایست قلبی جان باخته است، می گوید: «بگذار بگویند، اشکالی ندارد ولی شما هرچه را که واقعیت دارد بنویسید. امیر همه چیز ما بود، همه زندگی ما بود، نه فقط عصای دست من که همه چیزِ خانواده ی ما بود. تکیه گاه همه ی ما بود. همه چیز ما بود …همه چیز…»وی در خصوص پیگیری قضایی پرونده فرزندش می گوید: «بعد از اینکه امیر را از دست دادیم، شکایت کردیم؛ اما اصلا شکایت ما را قبول نکردند. ولی اگر زنده بمانم حق فرزندم را از آنها می گیرم اما اگر زنده نماندم که هیچ. امیر چیزی نگفته بود، رفته بود دانشگاه بعد هم تظاهرات شد. او هم مثل همه ی بچه های دیگر رفت شرکت کرد. چیزی نگفت. ولی کسی به حرف ما گوش نمی دهد. اصلا شکایت ما را قبول نکردند.»وی می افزاید: «هیچ چیز دیگر ندارم که بگویم. فقط باز امید داریم و از خدا می خواهیم داغی که به دل من و مادر امیر گذاشته اند را خدا به دل خودشان بگذارند. فعلا که اینجا از دست ما کاری بر نمی آید.»

خانواده ها با سکوت شان اجازه ندهند مسئولان کشته شدگان را انکار کنند

پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی جوان نوزده ساله ی دیگری که در راهپیمایی ۲۵ خرداد مورد اصابت گلوله قرار گرفته و جان باخته، در گفتگویی به جرس می گوید: «من خانواده ی امیر یوسف زاده را بارها در قطعه ۲۵۷ بهشت زهرا دیدم. پدر و مادر بسیار پیری که همیشه داغدیده بر مزار فرزندشان می نشینند و صدایی هم ندارند اما همین که سکوت شان را شکسته اند نشان می دهد که بالاخره خانواده ها سکوت شان را می شکنند؛ خانواده های زیادی در بهشت زهرا کنار فرزندان ما دفن شده اند که روزی آنها هم سکوت شان را خواهند شکست. »خانم فهیمی در مورد امیر یوسف زاده یادآور می شود که این دانشجوی جوان به گفته ی خانواده اش بر اثر باتوم کشته شد اما نکته ی غم انگیز اینجاست که امیر یوسف زاده تنها چند روز پیش از کشته شدن، کارت اهدای اعضای بدن خود را پس از مرگ دریافت کرده بود.مادر سهراب اعرابی ادامه می دهد، پس از آنکه امیر در بیمارستان جان می دهد به گفته ی خانواده اش و تا آنجایی که من مطلع هستم، به دلیل اینکه کارت بخشش اعضاء هم همراه وی بوده است عملِ بخششِ اعضا نیز در همان زمان صورت می گیرد.پروین فهیمی می گوید: «در روزهای نخست اعتراضات انتخاباتی، پس از آنکه پسرم بعد از راهپیمایی مسالمت آمیز گم شده بود و من همه جا دنبالش می گشتم، به هر بیمارستانی سر می زدم بالای چهل، پنجاه زخمی دیدم که در مورد اکثر آنها هم می گفتند، بدحال هستند. حال کسی هست که پاسخ دهد چه بلایی بر سر آنها آمده است؟ آنها چه شدند؟ خیلی از آنها بعد از اینکه جانشان را از دست دادند بی سر و صدا در بهشت زهرا دفن شدند و خانواده های آنها هم به دلیل ناامنی سکوت کردند.»وی با بیان اینکه سکوت خانواده های کشته شدگان این امکان را به مسئولان کشور می دهد که بگویند کسی اساسا در جریان اعتراضات انتخاباتی در ایران کشته شنده است ابراز امیدواری کرد که خانواده ها با شکستن سکوت خود نگذارند که خون عزیزان از دست رفته ی شان پایمال شود.خانم فهیمی همچنین با اشاره به اظهارات اخیر برخی مسئولان جمهوری اسلامی مبنی بر انکار کشته شدگان ایران و ابراز نگرانی برای کشته شدگان لندن می گوید: «من گاهی وقت ها متاسف می شوم که چرا خانواده ها سکوت کرده اند. برخی مسئولان هم از این سکوت فرصت طلبی می کنند. ما که به بهشت زهرا می رویم ، مزارِ کشته شدگان را می بینیم و می دانیم که شمار کشته شدگان بسیار بیشتر از شماری است که اینها اعلام می کنند. البته مسئولان که اصلا اعلام نمی کنند. می گویند ما اصلا کشته ای نداشتیم. نمونه اش آقای لاریجانی که می گوید فقط یک نفر کشته شده است. »وی افزود: «مردم ایران هم می دانند که ما کشته شده های زیادی داریم؛ متاسفانه برخی خانواده ها سکوت کرده اند و فکر می کنم این سکوت خیانت در حق کسانی است که کشته شدند.»

همکلاسی های امیر هم به ناگزیر سکوت کردند

شاید این پرسش را خیلی ها مطرح می کنند که اگر خانواده های کشته شدگان پس از انتخابات سکوت کرده اند چرا همگلاسی ها و دوستان این جوانان سکوت اختیار کرده اند. در بسیاری از موارد همین سکوت ها موجب شد که مسولان نیز در رسانه های رسمی در تکذیب خبر برخی از کشته شدگان حوادث پس از انتخابات گفته اند: «مگر می شود که کسی کشته شود اما حتی یک دوست و یا یک همکلاسی نداشته باشد که عکس های او را در اینترنت منتشر کند. »یکی از دوستان امیر که به تازگی عکسی از مزار امیر را ارسال کرده در مصاحبه ای ایملیی به جرس می گوید: «به ما هم روزهای اول گفته بودند که امیر ایست قلبی کرده است. ما وقتی رفتیم بهشت زهرا ضجه هاى مادر امیر و ناله هاى پدر امیر و اشک برادر و خانواده اش را که دیدیم دنیا روی سرمان خراب شد؛ پدرش همانجا به ما گفت که امیر با باتوم کشته شد. »وی در پاسخ به این پرسش که چرا دوستان امیر تاکنون سکوت کرده و در این زمینه اطلاع رسانی نکرده اند، می گوید: «مرگ امیر یک بار کمر همه ی ما را شکست، نه دیگر تحمل این رنج را داشتیم و نه اینکه امیر برای ما زنده می شد . از طرفی خب به خانواده اش هم گفته بودند ایست قلبی؛ و خب شاید خانواده در خطر می افتادند و نمی خواستند مصاحبه کنند. برای همین سعی کردیم توی خودمان بسوزیم و شاید دردسری برای خانواده ی امیر هم ایجاد نشود.»این جوان می گوید: «روى مزار امیر شعری نوشته شده به زبان ترکی که این شعر را امیر همیشه زمزمه می کرد. در مورد امیر می توانم بگویم و قسم بخورم که امیر به هیچ وجه از مرگ نمی ترسید و واقعا عاشقانه و آگاهانه رفت».

امیر بین اشکان و سهراب دفن شده است

لادن مصطفایی، همسر شهید علی حسن پور هم در مورد امیر یوسف زاده جوان ۱۹ ساله ای که در درگیری های پس از انتخابات در تیر ماه سال ۸۸ کشته شد می گوید: «من گاهی وقت ها به قطعه های دیگر سر می زنم. وقتی پدر و مادر پیر امیر را می بینم که سر مزار بچه شان بی صدا اشک می ریزند دلم عجیب می گیرد که این خانواده شکستند ولی نه عکسی از عزیزشان در روزهای راهپیمایی وجود دارد و نه کسی فیلمی از ضرب و شتم او منتشر کرد.»وی تاکید می کند: «عکس همسر من که سر تیر خورده اش را نشان می دهد همه جا معروف شده اما مسئولان با وجود دیدن این عکس، کشته شدن علی را انکار می کنند. تصور کنید انکار قتل یک دانشجوی جوان که هیچ عکس و نشانی از او منتشر نشده باشد چقدر برای شان آسان است.»وی می گوید: «مزار امیر بین مزار اشکان سهرابی و سهراب اعرابی در قطعه ۲۵۷ هست و خانواده ها و دانشجویان زیادی پدر و مادر پیر امیر را از نزدیک دیده اند و می دانند چه بلایی سر فرزندشان آمده است.» همسر شهید حسن پور تاکید می کند : «این وظیفه ماست که کنار خانواده هایی باشیم که صدایی از آنها بلند نشده است و غم از دست دادن فرزند آنها را شکسته است.»او هم همانند مادر سهراب اعرابی معتقد است که خانواده ها باید سکوت شان را بشکنند تا حقی از شهدای جنبش سبز ضایع نشود. وی با این اعتقاد می گوید: «ما وظیفه داریم صدای کسانی باشیم که صدایی ندارند و بیگناه کشته شدند.»


کلمه 

خامنه ای دستورسلطه سپاه بر دارایی های مردم را صادر کرد

خامنه ای دستورسلطه سپاه بر دارایی های مردم را صادر کرد؛ بخش خصوصی در آستانه بحران بزرگ...در ادامه هماهنگی با سیطره نیروهای امنیتی بر منابع مالی بخش خصوصی و سپرده‌ها و پس اندازهای افراد حقیقی و حقوقی در بانک‌ها،علی خامنه‌ای موافقت رسمی خود را با جایگزینی «ارزیابی مالیاتی» بجای «محاسبه مالیاتی» اعلام کرد و زمینه را برای برداشت‌های کلان از حساب مشتریان بانک‌ها، صاحبان کالا، و هر گونه سپرده گذاری بخش خصوصی فراهم ساخت. کار‌شناسان ایران سبز اخیرا دو گزارش مبنی بر زمینه سازی نیروهای امنیتی برای دست اندازی به سپرده‌ها وپس اندازهای ریالی و ارزی افراد در بانک‌ها و نصب نرم افزارهای ویژه برای ردیابی اسامی و مشخصات و محاسبه دارایی‌های صاحبان حساب‌ها و کنترل جزیی‌ترین مبادلات ارزی و ریالی منتشر کرده‌اند. اکنون شواهد نشان می‌دهد که با تایید این شیوه توسط علی خامنه‌ای، روند اجرایی شدن پروژه آغاز شده و بهانه گیری‌های مالیاتی از صاحبان حساب‌ها قدم نخست برای بررسی دارایی‌ها و سپس اخذ مالیات بر مبنای «ارزیابی دارایی» آن‌ها خواهد بود. در این چارچوب پس از بررسی دارایی‌ها، میزان مالیات پرداختی افراد که تا پیش از این بصورت متعارف محاسبه می‌گردید، از این پس بصورت «ارزیابی نسبت به دارایی‌های موجود» او سنجیده می‌شود که عملا تا ۴۵% افزایش مالیات‌ها را در پی خواهد داشت. در همین رابطه مقامهای عضو ستاد پیگیری این طرح در دفتر آیت اله خامنه‌ای پیش بینی کرده‌اند، از این رهگذر می‌توان بخش عمده‌ای از سرمایه گذاری‌های خارجی را که باید در ایران صورت می‌پذیرفت و به دلایل فراوانی متوقف شده جبران کرد تا حکومت با برداشت از پس انداز‌ها و سپرده‌های بانکی افراد، نیازهای اجرایی و عمرانی خود را تامین نماید! اخیرا سردار قاسمی نیز که همزمان با تسلط بر قرارگاه خاتم الانبیاء سمت وزارت نفت را هم بر عهده گرفته طی مصاحبه‌ای اعلام کرد اگر ۱۰ تا ۱۵% ازسپرده‌های بانکی داخلی برای بازسازی صنعت نفت ایران اختصاص یابد، مشکلات توسعه زیر بنایی آن حل و فصل خواهد شد. اگر چه شواهد نشان می‌دهد سپاه پاسداران نیز برای توسعه طرحهای نظامی و نیز تامین هزینه‌های گزاف اتمی خود به بهره برداری از این منابع مالی چشم دوخته است. ستاد پیگیری این طرح در دفتر رهبری ایران اکنون پیشنهادی را در دست اجرا دارد تا سرمایه داران بخش خصوصی را تشویق به همکاری و موافقت با خواست‌های این ستاد نماید. پیشنهاد اولیه ستاد مذکور افزایش ۱۵ درصدی مالیات سالانه این افراد و سپس ملزم بودن آن‌ها به پرداخت ۲۵ تا ۳۵ درصد دارایی‌های خود تحت عنوان خرید «اوراق قرضه صندوق توسعه ملی» است. پیشنهادی که دستکم ۴۵ % دارایی آن‌ها را به تملک حکومت در می‌آورد. اگر چه دولت مدعی است که سالانه ۸% سود اوراق مشارکت را به این اشخاص خواهد پرداخت، اما اولا این اوراق مشارکت برای دراز مدت واگذارمی شوند و تبدیل دوباره آن به نقدینگی سخت خواهد بود و ثانیا مازاد بر ۸% سود سهام سالانه، الزاما تحت عنوان خرید دوباره سهام به حساب دولت بازگردانده می‌شود. نکته مهم‌تر اینکه همه این پیش بینی‌ها در صورتی تحقق می‌یابد که این مبالغ صرفا صرف بازسازی و توسعه میادین نفتی ایران شود و میزان درآمدهای پایه نفتی در این چارچوب افزایش یابد. تصوری که عملی شدن آن دور از ذهن به نظر می‌رسد. محاسبات رسمی دولتی نشان می‌دهد سپرده‌ها و پس اندازهای مردم و بخش خصوصی در بانک‌ها چه بصورت ارزی و چه صورت دلاری حدود ۳۰۰ هزار میلیارد تومان است که این ستاد برای برداشت سالانه تا ۴۵ هزارمیلیارد تومان از این مبالغ به دنبال چاره جویی است. کار‌شناسان ستاد مذکور اخیرا طی دیداری با علی خامنه‌ای با ارائه آمار و اطلاعاتی اعلام کرده‌اند که چنانچه بررسی‌های دقیق مالیاتی بر پایه «ارزیابی» انجام شود تا ۶۵% سپرده‌ها و پس اندازهای فعلی مردم در بانک‌ها به حکومت تعلق دارد و می‌توان با دلایل قانونی از آن‌ها برداشت نمود. ترفندی که باعث موافقت رهبر جمهوری اسلامی با تسلط همه جانبه نیروهای امنیتی بر دارایی‌های مردم در بانک‌ها شده است. در حال حاضر انتشار بخش اندکی از این خبرها باعث آشفتگی و اعتصاب در بازار تهران شده است. گمان می رود افشای کامل اخبار پشت پرده این طرح که به آنها اشاره شد ، تبعاتی غیرقابل پیش بینی را در فضای اقتصادی بخش خصوصی ایران به همراه آورد.

خبرنگاران سبز

رژیم جمهوری اسلامی: یک حکومت فاسد و بحران‌زده در آستانه فروپاشی

آشفتگی داخلی و بحران مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: سقوط قریب‌الوقوع رژیم ننگین جمهوری اسلامی به کجراهه‌ای کشیده شده است که دیگر قادر به حفظ ظا...