۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

علی افشاری: حاکمیت از تردید و تفرقه موجود برای سرکوب جنبش ۱۸ تیر استفاده کرد

18 تیرماه ۷۸ نقطه عطف جنبش دانشجویی ایران در یک قرن گذشته بوده است. اعتراضات دانشجویی در پی توقیف روزنامه سلام و تحصن شبانه دانشجویان کوی دانشگاه تهران آغاز شد و پس از چند شبانه روز درگیری خشونت بار و حمله بی سابقه نیروهای لباس شخصی و انتظامی به حریم دانشگاه و شهادت عزت ابراهیم نژاد، و نهایتا با راهپیمایی حکومتی طرفداران آیت الله خامنه ای سرکوب شد و صدها تن از دانشجویان دستگیر شدند.علی افشاری فعال دانشجویی که در آن سال عضو دفتر سیاسی تحکیم وحدت بود در روایت خود از این حادثه با اشاره به حمله گروه فشار و انصار حزب الله به دانشجویان می گوید : کوی دانشگاه پس از ۱۸ تیر مثل مناطق جنگی بود. وضع تکان دهنده ای به وجود آمده بود که باعث تاثر و خشم هر ناظری می شد. افشاری این جنبش را محدود به دانشجویان نمی داند و می گوید پس این حادثه جنبش اعتراضی فراگیر دانشجویی علیه این یورش وحشیانه و دفاع از کیان دانشگاه و شان دانشگاه شکل می گیرد و مردم هم به آن می پیوندند و حمایت می کنند. اما این عضو سابق دفتر تحکیم وحدت از اختلافات و تفرقه ای میگوید که باعث شد جنبش دانشجویی به اهداف مطلوب خود نرسد.گفتگوی جرس با علی افشاری را بخوانید. جناب افشاری با توجه به اینکه شما در هجدم تیر ماه سال ۷۸ عضو دفتر مرکزی تحکیم و مسوول دفتر سیاسی دفتر تحکیم وحدت بودید، می خواستیم روایت شما رابشنویم ، روایتی که برای جوانانی که آن حادثه را ندیدند جالب است ؟

اتفاق کوی دانشگاه ۷۸ از دو فاز تشکیل می شود یکی شب حادثه است ، دانشجویان دانشگاه تهران که در کوی اقامت داشتند، بین آنها یک رویه بود در آن سالها که اگر اعتراضی داشتند آنها می آمدند و در محوطه کوی جمع می شدند و در خیابان امیر آباد تظاهراتی میک ردند و بر می گشتند و کلانتری امیر آبا د هم به یک سازگاری رسیده بود و مشکلی پیش نمی آمد. در ۱۵ تیر ماه نمایندگان مجلس پنجم به دنبال تغییر قانون مطبوعات بودند که در آن آزادی مطبوعاتی مخدوش می شد. روزنامه سلام سندی را فردای آن روز فاش کرد که سعید امامی تئوری پرداز این طرح مجلس بوده است. فردای آن روز حکم توقیف روزنامه سلام مطرح شد. در دانشگاه و دراعتراض به این حکم آقای فرخ شهیدی دانشجویان را جمع می کند که اگر معترض به این توقیف هستید، تحصن کنیم که جمع چند صد نفره ای می شوند و سر امیر آباد می آیند و پلیس منطقه هم می آیند و از دانشجویان هم می خواهند که چون اجتماع غیر قانونی است بر گردند. اما نا گاه تماسی می گیرند از پلیس ضد شورش و بخش ویژه نیروی انتظامی به فرماندهی فرهاد نظری و از پلیس امیر آباد می خواهند که در منطقه بمانند. این سابقه نداشت و عجیب بود ، بلافاصله گروه فشار و انصار حزب الله هم حضور پیدا می کنند، شعارها تندتر می شود و تعرض و درگیری آغاز می شود و دانشجویان هم یکی از از این سربازها را به گروگان می گیرند و به داخل کوی می برند و از نیروی انتظامی می خواهند که دانشجویان بازداشتی را آزاد کند. بعد از مدتی هم این سرباز را رها می کنند. بعد نیروی انتظامی حمله می کند و وضعیت آشفته ای به وجود می آورند و دانشجویان را ضرب و شتم می کنند و چند صد نفر را هم آن شب بازداشت می کنند. وضع تکان دهنده ای به وجود آمده بود که ه باعث تاثر و خشم هر ناظری می شد. کوی دانشگاه پس از ۱۸ تیر مثل مناطق جنگی بود. بعد از این مرحله فاز دوم شروع می شود، جنبش اعتراضی فراگیر دانشجویی علیه این یورش وحشیانه و دفاع از کیان دانشگاه و شان دانشگاه شکل می گیرد و این جنبش هم محدود به دانشجویان نمی ماند و بخشی از اقشار و مردم هم به آن می پیوندند و حمایت می کنند. بعد از ۱۸ تیر برخی از دانشجویان به صورت خودجوش آمدند کوی و نیروی انتظامی هم فاصله دار موضع گرفته بود و درگیری محدودی بود. آن شب حادثه بحث بود که افرادی شهید شدند که بعد معلوم شد در آن شب کشته ای نبود. بعد از آن بود که انجمن دانشجویی دانشگاه تهران وارد قضیه شد و خواستار پاسخگویی مسوولان عالی رتبه نظام و مجازات عاملان و آمران شد. در کنار اینها مطالبات دیگری هم مطرح بود ، مثل اینکه رفع توقیف روزنامه سلام ، توقف طرح محدودکننده مجلس و همچنین عزل فرمانده نیروی انتظامی ، این خواسته ها را مطرح کردند . ابتدا تحصن در دانشگاه تهران و بعد کوی دانشگاه اعلام شد. با توجه به اینکه بخش هایی از مردم هم پیوسته بودند و جمعیت معترضان بیشتراز دانشجویان بود ، از این مقطع شکافی هم در مجموعه معترضین به وجود آمد و برخی معتقد بودند که بروند به خیابانها و تظاهرات انجام دهند که عملا شورشی کور محسوب می شد.می توان گفت که اعتراضات از کنترل جنبش داشنجویی خارج شد و بنا بر نظر برخی نفوذی ها انرژی این اعتراض را هدر دادند؟

از ابتدا هم اعتراضات فراتر از توانِ تشکل های دانشجویی بود ، حجم بسیاری از دانشجویان آمده بودند. خود حرکت واکنشی بود و برنامه از قبل تعیین شده نداشت. بنابراین این مشکل وجود داشت و بخش هایی از مردم که پیوسته بودند، مدیریت را برای دانشجویان سخت کرده بود. این شکاف باعث شد که بخشی از معترضان به سمت بیرون دانشگاه بروند، که به اعتقاد من نفوذی هایی از همان جریان حمله کننده به کوی هم بودند و قصد داشتند کشور به آشوب کشیده بشود در مقطعی و بر نامه های خودشان را جلو ببرند. برخی هم معترضان تازه کار بودند که مطالبات فراتری داشتند. اکثریت دانشجویان به حرکت قانون و مسالمت آمیز پا بند بودند. در پایان این دوره بود که متاسفانه نهادهای قانونی و انتخابی نظام و مسوول بودند برای برآورده کردن دانشجویان پاسخی ندادند. از طرف دیگر دولت آقای خاتمی هم مردد بود و ابتکار عملی را در دست نداشت و عملکردش ضعیف بود. از آنجا اعتراضات از مدیریت و سازماندهی خارج شده بود در ۲۱ تیر ماه در دانشگاه تهران تمام شد و شورای متشکل ازنمایندگان داشجویان که شرکت داشتند انتخاب شندند. این شورای متحصنین پیگیر خواسته ها و جبران خسارات بودند. که اینجا فاز دوم تمام می شود. و مرحله بعدی ۲۳ تیر ماه و تظاهرات حکومتی بود که ورق بر می گردد و با وجود قول مسوولان نظام به سرکوب سنگین پر داختند و دانشجویان بازداشت شدند و قضیه وارونه شد و دانشجویان به عنوان خرابکار مطرح شدند و عنوان شد که این اعتراض دانشجویی طرح آمریکایی بوده و برخی اصلاح طلبان به عنوان قدرت طلب این را به وجود آوردند و می خواستند رهبری را عزل کنند و این آتش تهیه بوده است.اشاره کردید به اتفاقاتی که افتاد ، سخنرانی آقای خامنه ای راچگونه ارزیابی می کنید، سخنرانی که به نظر می رسید از سر ضعف بود و بعد از این سخنرانی سرکوب پیش آمد ، تحلیل شما چگونه است؟

پیش از آن سخنرانی نمایندگان تحکیم با آقای حجازی مسوول امنیتی بیت گفتگویی داشتند و موضع بیت پایین و ضعیف بود و حتی درباره عزل لطفیان فرمانده نیروی انتظامی صحبت شد. اما از روز ۲۱ تیر ماه فهمیدند که توان سرکوب دارند و جنبش هم بخشی از توانش مصروفِ اختلافها شد و از طرفی مجموعه ای که مدیریت را انجام می دادند ابزار لازمه را نداشتند و بی نظمی به وجود آمده بود. بخش های نظامی و سپاه را به این نتیجه رساند که امکان برخورد را دارد. بخش از معترضان هم احساساتی شده بودند و توجه نداشتند که صرف شعار تند موفقیت نیست و نیاز به برنامه ریزی و حوصله است. از این ها سواستفاده کردند و آن سناریوههای همیشگی که بانک آتش زدند و تبلیغات سنگینی راه انداختند. در اصل به میزانی که جنبش اعتراضی برخلاف آن روزهای اول که ورود تو فانی داشت و دچار نا بسامانی هایی شد ، سرکوب بیشتر شد و نتیجه هم گرفتند که برخورد سنگین و امنیتی انجام دهند به کل اصلاحات. این تلقی بود که در مسوولین نظام ظرفیت اصلاحی و ساختار قانوی هست حتی در شخص رهبری و تصور این بود که آقای خاتمی بعد از قتل های زنجیره ای این قابلیت را دارد که از دانشگاه اعاده حیثیت کند. اما دیدیم و روشن شد در کوی داشنگاه که ساختار قانونی یکسری انسداد دارد که اجازه فعالیت اعتراضی را نمی دهد و عقیم می کند و عملکرد ضعیف آقای خاتمی چون در آن مقطع اکثریت دانشجویان پا بند به اصلاحات و قانون اساسی بود خیلی هم بر آقای خاتمی حساب کرده بودند، عملکر ایشان هم نقش داشت در زمینگیر شدن آن جنبش .رسانه ها به صورت آزاد و تاثیر گذاری این واقعه را پوشش دادند ، این واکنش ها و رفتار های مطبوعاتی واقعه کوی دانشگاه را منحصر به فرد می کند نسبت به حوادثی که سالهای بعد اتفاق افتاد، به نظر شما این پیگیری مطبوعاتی تا چه حد منجر به پیوستن گسترده مردم به جنبش دانشجویی شد؟ دو پایه اساسی که منجر به توجه مردم می شدند مطبوعات بودند و دانشجویان و این دو نهاد بودند که مکانیزم و بستر ارتباطی بین رهبران جنبش اصلاحی و توده مردم بودند و مردم با از این طریق بودند که وارد کنش ها و فعالیتهای اعتراضی و حمایتی می شدند، روزنامه ها در آن مقطع تیراژ خوبی داشتند و این باعث می شد که آن حساسیتی که ایجاد کردند و تلاش قابل تقدیری که روزنامه نگاران انجام دادند باعث شد که آن بخش خارج دانشگاه به آن پیوستند. اگر مطبوعات این کار را انجام نمی دادند ، جنبش محدود به دانشگاه باقی می ماند.پس از واقعه ۱۸ تیر ماه سال ۷۸ جنبش دانشجویی دچار رکود و رخوت شد آیا دلیل آن این بود که از اعتراضات دانشجویی حمایت نشد و دانشجویان حاضر به هزینه دادن نبودند؟جنبش دانشجویی بعد از ۱۸ تیر ماه به آن نشاط قبلی نرسید و دانشجویان در آن فعالیت ندارند با آن حجم قبلی. بخشی از آن دلسرد شدن نسبت به آن عملکرد های ضعیف . امافراموش نکنید که به مرور هزینه ها افزایش یافت و تا امروز می توان دید که این هزینه ها تحمل بسیار می خواهخد . این فاکتور را باید در نظر گرفت و از طرف دیگر اینکه جنبش دانشجویی ماهیت سیالی دارد و افت و خیز زیادی دارد و جنبش دانشجویی محدود است و این را به عنوان یک فاکتور دیگر می توان در نظر گرفت و از طرفی ما در جنبش سبز هم شاهد بودیم که حضور پر رنگی داشتند اگر چه به صورت سازماندهی شده نبود اما به عنوان یکی از پایه ههای این حرکت بودند و ضربات نهادهای امنیتی و قضایی بر پیکره دانشجویان را نباید فراموش کنیم که به سیر پویایی این جنبش و لحظه ای شدن آن نقش زیادی داشت.

محکومیت آزار و اذیّت اقلیت‌های مذهبی در جمهوری اسلامی ایران

این متن جهت انتشار در اختیار “فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران” قرار گرفته است که به قرار زیر می باشد:۱۸ تیر ماه سال ۷۸ یاد روزهای تلخ و دهشتناکی است که هیچگاه از حافظۀ تاریخی ملت ایران پاک نخواهد شد .آن روزها من ۲۱ سال داشتم و دانشجوی دانشگاه آزاد بودم.بدلیل شرکت در تظاهرات مسالمت آمیز مردمی که خواسته اش تنها اجرای عدالت در خصوص برخورد با عاملین وآمرین حمله به کوی دانشگاه و اعادۀ حیثیت از دانشجویان صدمه دیده و کشته شده بود دستگیر شدم و در کلانتری پارک الغدیر سابق و زندان اوین تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفتم .آری ۱۸ تیر برای من یادآور دردهای عمیق و جانکاهی است که هیچگاه کهنه نمی شوند. من برای اولین بار خشونت و قساوت عریان یک حکومت تمامیت خواه مستبد را با خود لمس کردم و با چشمانم جهل مرکب را دیدم که چماق بدستها با شعار نظام از اوجب واجبات است. آزادی و کرامت انسانی را قلع و قم می کردند.این حکومت تمامی ارزشها و باورهای الهی و انسانی را برای حفظ قدرت نامشروع خود قربانی می نماید. پی بردن به دشمنان ما نه امریکا ونه اسرائیل و استکبار جهانی بلکه حاکمیتی است که با نقاب دین ،می زند و می برد و می کشد و فرزندان آزادیخواه این دیار را به زنجیر می کشد و روانۀ زندانها می کند.

من و تو یکی شوریم

از هر شعله ای برتر

که هیچگاه شکست بر ما چیرگی نیست

چرا که از عشق…

رویینه تنیم….

درور بر جانباختگان ۱۸ تیر ۷۸ و همۀ مبارزان راه آزادی ،

جعفر اقدامی (شاهین)

تیر ۱۳۹۰

زندان رجایی شهر

زندان ها گشاده، دلهامان تنگ، و صبرهایمان فراخ

میرحسین ! این روزها هم بر تو و هم برما عجیب سخت می گذرد… زندان ها گشاده، دلهامان تنگ، و صبرهایمان فراخ شده است. هیلا صدیقی، از شاعران جنبش سبز ایران، در آستانۀ پنجمین ماه حصر خانگی رهبران جنبش سبز، یادداشتی خطاب به میرحسین موسوی نگاشته و آورده است: میرحسین ! این روزها هم بر تو و هم برما عجیب سخت می گذرد… زندان ها گشاده، دلهامان تنگ، و صبرهایمان فراخ شده است. مردم از زندان و شکنجه و دادگاه و بازجویی بسیار شنیده اند اما هیچ کس نمی داند که این زندانیان و متهمان و فعالان سیاسی چه آمد بر سر عاشقانه ها و کودکانه ها وشخصی هایشان … چه خانواده ها که به اختیار یا به زور از هم پاشیده شد.یادداشت هیــلا صدیـــقی خطاب به مـــیرحسینِ در حصر، که در صفحه رسمی فیس بوک این شاعر درج و منتشر گردیده، همچنین ابراز می دارد "هنوز نامزدهای انتخاباتی ما در حصر خانگی هستند و ما خیال نداریم گروه دیگری را قربانی این بازی ها کنیم. و هرگز نمایندگانی را که به اسم اصلاح طلب چشم خود را بر خون های ریخته شده می بندند و طمع نشستن بر کرسی مجلس را در سر دارند نه می بخشیم و نه از خود می دانیم…"

متن نامۀ این شاعر جوان کشور به یکی از راهبران جنبش سبز مردم ایران به شرح زیر است:

کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد ،یاران را چه شد
 سلام، مرد روزهای سبز …سلامی گرم، به داغی تب تند تیرماه تهران که خاطراتش هنوز سینه هایمان را می سوزاند…تو را نمی شناختم، جز بنام نخست وزیر روزگاری که نه دلبستگی به تاریخش داشتم و نه سن و سالی برای به خاطر داشتن آن …تو را نمی شناختم، جز به تیتر خبرهایی که باز: « میرحسین موسوی نیامد » انتخابات به انتخابات…تو را نمی شناختم تا روزهایی که پاسخ خاتمی به تمام دعوت های گروهها و دسته های مختلف برای حضورش در انتخابات ، فراخوان از تو بود برای آمدنت به میدان …همان روزهایی که کمتر از یکسال مانده بود به خرداد ۸۸ و هنوز ما مانده بودیم و عرصه ای خالی از یک مرد که بیاید و حوصله های مه گرفته مان را امیدوار کند به آغاز فصل جدیدی برای این سرزمین …گروهی از همان ابتدا سازماندهی کردند برای دعوت از خاتمی ، گروهی اما به دنبال فرصت های جدیدتر بودند و گروهی دیگر منتظر ، تا تکلیف « یا من یا موسوی » روشن شود … زمان به تنگ آمد و باز تو نیامدی … پاسخ بی قراری های جماعتی بی تکلیف ، قبول خاتمی بود در بهمن ۸۷ … ستادها به راه افتاد وهمصدایی گروه ها و دسته هایی که حالا هم مسیر بودند ، هیاهویی به پا کرد … برنامه ی سفرها و همایش ها و تبلیغات ، یکی یکی چیده می شد… که ناگهان تو آمدی … آمدی و این آمدن نابهنگامت دل خیلی ها را شکست … تمام برنامه ها و هزینه هایمان نقش برآب شد …آخرین روزهای سال بود و خاتمی خیال کنار کشیدن به سر داشت … نشست ها به شعار « یا خاتمی یا تحریم » برخی جوانان آراسته میشد … پیام ها ، دیدارها ، نوشته ها و همه و همه برای راضی کردن خاتمی به ماندن ، فایده نداشت . او پیش از مردم ، تو را برگزیده بود و به این گزینش ایمان داشت …آخرین سه شنبه سال و تالار همایش های رایزن ، مراسم قدردانی خاتمی بود از حامیانش و انصراف رسمی او از نامزدی در انتخابات… شوک بزرگی به همه ما وارد شده بود … زمانی نداشتیم و تمام راهی که آمده بودیم بی ثمرمانده بود… مانده بودیم در این زمان کوتاه، چطور این آمدنت را توجیه کنیم که به قیمت این همه فرصت سوزی بود و به قیمت یکبار آمدن و رفتن خاتمی! … چند روزی همه ساکت و خانه نشین شدیم … حامیان تو خیلی زود ستادها و سایت هایشان را راه اندازی کردند… به نظر می آمد دغدغه ای هم نداشتند برای اینکه جماعت ما را با خود همراه کنند…آن روزها برایت نامه ای نوشتم پر از چرا! پراز نقد و سوال بابت بیست سال سکوت و این آمدن نابهنگام، بابت بی پاسخ گذاشتن فراخوان خاتمی در هفته ها و ماه های پیش از آن … نامه ای که هرگز منتشر نشد … چرا که مصلحت اندیشی در آنروزها ما را بر آن واداشت تا نفسی تازه کنیم و به جبهه تو بیاییم و خود نیز بشویم حامی تو … آنروزها هدف مشترکی داشتیم و آن دوباره نسپردن قوه مجریه به تیم احمدی نژاد « جریان انحرافی !» بود و ادامه راه نیمه تمام اصلاحات …شاید کمی عجیب باشد تا به این حد صریح نوشتن. آنهم در این روزهای پر التهاب… اما بگذار صادقانه برایت بگویم از شکاف عمیقی که میان حامیان تو بود و جماعت ما ( گروه ها و دسته های مختلف ائتلاف اصلاح طلبان و جمعی از جوانان غیر جزبی ) برخی «البته برخی » از اطرافیان تو آنروزها چنان به برد ایمان داشتند و تو را از پیش، رئیس جمهور آینده می دیدند که بی اختیار از سهامدار شدن این گروه در پیروزی آینده ممانعت می کردند.تمام برنامه ها، همایش ها و فعالیت های ما در آنروزها یا با حذف و سانسور در سایتهای وابسته به تو منتشر می شد یا اصلا به کل نادیده گرفته می شد… این انحصارطلبی، صفتی بود که همان افراد هم، برخی از اصلاح طلبان را به داشتن آن متهم می کردند و شاید همین نگاه های متقابل بود که این شکاف ها را عمیق تر می کرد و افراد بی طرفی چون ما را دل چرکین می نمود و نسبت به آینده نگران می ساخت. آنها کار خود را می کردند و ما هم کار خود را … نه اینکه هیچ ارتباطی نبود، نه. پیوندها و مشارکت های بسیاری وجود داشت اما پشت پرده شکاف عمیقی بود که تا روز انتخابات ادامه داشت … ۲۲خرداد که به غروب نزدیک می شد، تا حدی دستمان آمده بود که قرار است چه بر سرمان بیاید … شمارش آرا که آغاز شد، حمله به ستاد ها و بازداشت فعالان که شروع شد ، دنیا انگار روی سرمان خراب می شد. شب از نیمه می گذشت و خطر کنار گوشمان و سایه به سایه ما بود. قرار بود شب را در ستادها بمانیم که ماندیم. اما چطور گذشت آن ساعت ها و آن دقایق، فقط آنها که بودند می دانند … ساعت از سه و نیم صبح گذشته بود که وحشت زده با تماس دوستان از ستاد خارج شدم، پیش از آن که ..برای اولین بار اعتراف می کنم که خیلی از ما آن شب گمان می کردیم، دستشان به هرکدام از ما که برسد یا زنده نخواهیم ماند و یا روزگار بدتر از مرگ را تجربه خواهیم کرد … فقط آنهایی که بودند می دانند که آن شب چطور سحر شد و ما چگونه عزیزانمان را برای آخرین بار، بغض کرده و بهت زده تماشا کردیم و در دلمان با همه چیز وداع گفتیم … نزدیک صبح خوابیدم، بی آنکه رغبتی به بیداری داشته باشم … صبح که شد، مردمی که با شعار الله اکبر به خیابان آمده بودند، چشمانمان را به آسمان امید گشودند .و زمانی که تو پایمردانه برعهد خود ایستادی و اولین پیام خود را به گوش مردم رساندی که برای رای مردم ایستادگی خواهی کرد، زندگی دوباره در رگ هایمان جریان یافت. همان روز در دلم هزاربار خاتمی را شکر گفتم که برای آمدن تو مصرانه کنار کشید و پیش از ما، تو را برگزید… به راستی که تو مرد روز شنبه بودی…تو را بعد از آن شناختم … وقتی غسل شهادت می کردی و شانه به شانه مردم به خیابان ها می آمدی، وقتی عزیزترین هایت در مقابل چشمانت ترور می شدند و تو مثل سرو ایستادی و رنج های خود را در مقابل رنج مردم بزرگ نمایی نمی کردی.وقتی میان زندانیان گمنام و زندانیان مشهور تفاوتی نمی اندیشیدی و برای تمامی آزادیخواهان، حزبی یا غیرحزبی به یک اندازه احترام و حق قائل می شدی. وقتی یک به یک خانواده شهدا را دلجویی می کردی بی آنکه عقاید مذهبی یا سیاسیت شان را تفتیش کرده باشی … بعد از ۲۲ خرداد دیگر فرقی نمی کرد از کدام حزب باشی در کدام ستاد فعال بوده باشی یا با چه گروهی و با چه اسمی آمده باشی … همه با هم یکپارچه بودیم .همه یا تحت تعقیب بودیم یا در زندان یا آواره غربت. مردم برای آمدن و برای فریاد زدن، دیگر نیازی به تبلیغ و ستاد و بودجه و برنامه ریزی ما نداشتند … شکاف از میان ما چنان برداشته شد که دوستی های عمیقی را برایمان به ارمغان آورد. ما بعد از ۲۲ خرداد چنان اتحاد شیرینی به دست آوردیم که شاید با رئیس جمهور شدن تو حتی هرگز آنرا تجربه نمی کردیم …میر حسین موسوی ، مرد روزهای زایش عشق و همصدایی…روزی که تو را به حصر بردند با تمام دلشکستگی ها و احساسات شخصی اما خوشحال بودم و مغرور از اینکه این لباس حصر، برازنده قامت تو بود…باید این روزها را تجربه می کردی تا حکایت مصیبت های رفته بر زندانیان سیاسی را لمس کرده باشی، باید این روزها را تجربه می کردی تا اگر روزی بر کرسی ریاست جمهوری نشستی، در زندان ها را بروی منتقدان و معترضان سیاسی نگشایی، باید این روزها را تجربه می کردی تا حسابت را با خودت و با تاریخ این سرزمین و این مردم، پاک کنی، باید این روزها را تجربه می کردی تا از ما و از میان مردم باشی، باید این روزها را تجربه می کردی تا ببینند که اسرائیل و امریکا کسی را برای جایگزین کردن شما نداشت!و باید این روزها را تجربه می کردی تا بر تمام فرصت طلبان روشن شود که جنبش سبز ما رهبر دارد … که در نبود تو مردم ما به هر دعوتی جان در آستین نمی گذارند… و اگر گاهی مردم تردید کردند، دلگیر نشو، چرا که بسیاری معنی رهبری را با قیمومیت اشتباه گرفتند که اگر مفهوم رهبر همان پیشرو باشد تو در تمام این دوسال هم مسیر مردم و پیشرو بودی…گروهی که می خواستند از تو و کروبی عبور کنند همان هایی هستند که با تماشای حضور میلیونی مردم در روزهای پس از انتخابات چنان به پیروزی این جنبش و حرکت مردم مطمئن شدند که می خواستند شما را و تمام اطلاح طلبان را از سهامداری درپیروزی آینده، پیشاپیش کنار بزنند، همان هایی که با تخریب و انکار، سمباده به قامت این جریان سبز کشیدند و ناخواسته بسیاری را دلسرد کردند و هنوزهم در خواب عمیق غفلت به سر می برند و دست از تخریب برنمی دارند …این روزها بازار وطن پرستی داغ است … اگرچه برای برخی زندان و شکنجه و تهدید و غیره به همراه دارد اما برای گروهی هم شهرت، پول و ثروت به ارمغان می آورد. این روزها که برخی دم از عشق به وطن می زنند و بعد از کشور خارج می شوند تا مردم به پا خیزند و آزادی به دست آید، این روزها که برخی یک عشوه سیاسی می آیند تا جواز رفتن بگیرند و دور از مرزها شهرت و مخاطب به دست بیاورند… تو اینجایی وبا ما و با یک دنیا تهدید و خطر… و این یک دنیا ارزش دارد…میرحسین ! این روزها هم بر تو و هم برما عجیب سخت می گذرد… زندان ها گشاده ، دلهامان تنگ، و صبرهایمان فراخ شده است. مردم از زندان و شکنجه و دادگاه و بازجویی بسیار شنیده اند اما هیچ کس نمی داند که این زندانیان و متهمان و فعالان سیاسی چه آمد بر سر عاشقانه ها و کودکانه ها وشخصی هایشان … چه خانواده ها که به اختیار یا به زور از هم پاشیده شد.چه بیماری های روحی و جسمی که به جان ها رخنه کرد و چه دلهای کودکانه که پشت میله های ملاقاتی با پدرها و مادرهای زندانی پژمرده شد … دوسال می گذرد و انگار دو سال است که تمام زندگیمان متوقف شده و آرزوها و رویاهایمان به خواب رفته است و اگرچه دلمان برای یک روز شاد و آزاد و بی شنود تنگ شده، برای یک روز، زندگی بدون چشمان مراقبی که سایه به سایه همراه ماست، برای هفته ها و ماه ها ی بی احضار و بازجویی اما هنوز پای تمام خواسته های بر حقمان ایستاده ایم.این روزهای سرد و سخت روزهای پس دادن تاوان اشتباهات گذشته برخی از بزرگتر ها و روزهای تجربه اندوزی و بزرگ ترشدن ماست.ما شکایتی از این بزرگ شدن ها نداریم و از همه آنهایی که این روزها دلنگران ما هستند می خواهیم برای بازکردن این فضای خفقان برما، از خواسته های بر حق ما نگذرند و از مواضعمان کوتاه نیایند… برای ما انتخابات آینده ابزار گرو کشی نیست … انتخابات نیازی به آرای ناقابل ۱۳ میلیونی! ما ندارد .هنوز نامزدهای انتخاباتی ما در حصر خانگی هستند و ما خیال نداریم گروه دیگری را قربانی این بازی ها کنیم. و هرگز نمایندگانی را که به اسم اصلاح طلب چشم خود را بر خون های ریخته شده می بندند و طمع نشستن بر کرسی مجلس را در سر دارند نه می بخشیم و نه از خود می دانیم…میر حسین! صبر، صبر و صبر آخرین پیام تو بود و ما از تو آموختیم آنقدر صبور باشیم تا روزی برسد که همه مردم بدانند که ما عشق مشترکی داریم بنام ایران و آرزوهای مشترک مثل آزادی و آبادی و ایده آل های مشترک مثل سرزمینی که در آن ظلم، زور، جهل، تحجر، دروغ، تفتیش عقاید، تبعیض جنسیت و غیره و غیره نباشد … اما افسوس که هنوز زبانمان مشترک نیست و آنچه که هنوز ما را در یک رنگ جا نمی دهد همین زبان ها و راه های متفاوت ماست.ما صبر می کنیم تا روزی که تمام هموطنانمان باور کنند که ما همه چون خواهر و برادرانی هستیم که آرزویی جز همزیستی و صلح در دل نداریم. روزی که تمام شکاف ها از میانمان برداشته شود آنروز روز آزادی و آبادی ست …
خواسته هایمان پابرجا و عهدهامان پایدارست و اولین حق ما آزادی شما و اطمینان از سلامتیتان، هر چه سریعتر …

هیلا صدیقی  تیرماه ۹۰

خواهر رهنما: سه وکیل خواهرم می گویند هیچ مدرکی در پرونده‌اش نیست

وکلای فاطمه رهنما، تنها زندانی سیاسی که برای گذراندن مدت ده سال حبس به زندان اهواز تبعید شده، می گویند هیچ مدرکی دال بر اثبات اتهام وی در پرونده قضایی اش نیست.فاطمه رهنما به دلیل ابتلا به سرطان در شرایط بسیار ناگواری دوران محکومیت خود را در زندان سپیدار اهواز که شرایط بهداشتی و رفاهی بسیار نامناسبی دارد سپری می کند. وی با وجود بیماری شدید بدون مرخصی در زندان به سر می برد و از حداقل حقوق انسانی و قانونی یک زندانی محروم است. این در حالی است که خانواده رهنما در اصفهان زندگی می کنند.خواهر فاطمه رهنما با اشاره به اینکه مادرش در کما بسر می برد و وضعیت جسمانی خواهرش هم بسیار نامناسب است، می گوید: "ما دو بار از خود آقای دولت آبادی دستور مرخصی گرفتیم اما هر بار با مرخصی خواهرم "مخالفت" می شود. این در حالی است که به وکیل خواهرم گفته اند کارشناس پرونده با مرخصی خواهرم مخالفت می کند. تصور کنید در کشوری که خودش را اسلامی می نامد ، خانم مریضی را بی گناه به زندانی با هزار کیلو متر فاصله تبعید کنند... خودش مریض، مادرش مریض...دیگر چه بگویم؟! از قوه قضاییه کشور اسلامی انتظار بیشتر از اینها می رود..."گفتنی است، فاطمه رهنما در دادگاه تمامی اتهامات خود از جمله ارتباط و هواداری با سازمان را رد کرده و تاکید کرده است که در همه این سالها کوچکترین ارتباطی با این سازمان نداشته است.

"جرس" با ناهید رهنما خواهر فاطمه رهنما به گفتگو پرداخته که متن آن در پی می آید:

خانم رهنما الان چه مدت است که خواهرتان در زندان اهواز در تبعید بسر می برد؟
امروز دقیقا خواهرم دو سال و ده روز است که در زندان است و از اول مهر سال گذشته هم در تبعید و زندان اهواز است. خواهر من تنها زنی است که زندان در تبعید گرفته است. این در حالی است که خواهرم اتهامات وارده و حکمش را قبول ندارد و به گفته سه وکیل آقایان کشاورز، طباطبایی و قربانی هیچ مدرکی برای اتهامات وارده به خواهرم در پرونده اش وجود ندارد. همه و حتی خود آقایان هم می دانند که خواهرم بی گناه است و اتهاماتی از جمله ارتباط با سازمان مجاهدین واهی است.
وقتی من دلیل این حکم را از آقای کشاورز پرسیدم ایشان گفتند که با رئیس دادگاه تجدید نظر که صحبت کرده و دلایلی که این اتهامات را رد می کند را نام برده، اما ایشان جوابهای درست و قانع کننده ای ارائه نمی داده است و هیچ مدرک و سندی که این اتهامات را ثابت کند نداشته است.


اشاره داشتید که خواهر شما تنها زن زندانی در تبعید است. می توانید از "زندان در تبعید" برایمان صحبت کنید؟
به قول آقای کشاورز، وکیلمان، اصلا حبس در تبعید نداریم یا حبس داریم یا تبعید. تصور کنید در کشوری که خودش را اسلامی می نامد خانم مریضی را بی گناه به زندانی با هزار کیلو متر فاصله تبعید کنند... خودش مریض، مادرش مریض...دیگر چه بگویم؟! از قوه قضاییه کشور اسلامی انتظار بیشتر از اینها می رود. خواهرم وضعیت جسمانی مناسبی ندارد و مدارک پزشکی ایشان داخل پرونده اش است. خود دادستان هم در جریان هستند که ایشان بیمار است. خواهرم یک تومور در سینه دارد و اینها بعلاوه ناراحتی های اعصاب و روانی است که داشتند و تحت نظر سه پزشک متخصص بود. خواهرم باید هر سه تا شش ماه، یکبار تحت مداوا قرار گیرد تا تومور بدخیم نشود. پرونده های پزشکی فاطمه را تحویل دادستان تهران آقای دولت آبادی قرار داده ایم.

با توجه به این مشکلات وضعیت روحی فاطمه چطور است؟
خیلی ناراحت است و می گوید حتی یک روز را نمی توانم تحمل کنم. زیرا اگر کاری کرده بودم می گفتم خوب باید زندانش را بکشم. اما وقتی هیچ کاری نکردم چرا باید در زندان باشم؟ ده سال بی گناه در زندان، کم نیست. تازه آن هم در تبعید در زندان باشد، هزار کیلومتر دورتر از شهر خودش!
آقای دولت آبادی مادر من را روی ویلچر دیده و وضعیت او را می داند. یکبار از خودشان سئوال کنند این مادر مریض با این وضعیت چطور می تواند سختی این مسافت را تحمل کند و تا شهر اهواز برود و جگر گوشه اش را ببیند؟ مادر من از شدت ناراحتی و غصه برای فاطمه به این حال و روز افتاد که الان هم در کما بسر می برد. از بس که چشم به در دوخت و در انتظار دیدن روی فرزندش اشک ریخت، به این روز افتاد...

خواهرتان خبر دارد که مادرش در کما ست؟
بله ما مجبور بودیم بخاطر وضعیت متغیر مادرم به او خبر بدهیم. هرکسی خودش را جای خواهرم بگذارد می فهمد که الان او چه حالی دارد. ما کامل وضعیت مادرم را برای مقامات قضایی توضیح دادیم، اگر می خواهند بروند از بیمارستان آتیه تهران استعلام کنند. این که چیز زیادی نیست حتی برای یکی - دو ساعت بگذارند خواهرم مادرش را ببیند.
پدرم هم توموری در مثانه دارد که مدام باید پیگیری پزشکی شود. با این شرایط و مصیبت اصلا نمی دانیم به کدام درد برسیم؟ بخدا هر کسی شرایط خانواده ما را می بیند اشکش در می آید...نمی دانید در این دو سال چه بر خانواده ما گذشت.اینقدر برای پیگیری پرونده خواهرم دوندگی کردیم که اصلا نمی توانیم به حال پدر و مادرمان برسیم. این هم که می گویم پیگیری، همه اش بی نتیجه و یک دور باطل بوده است. به هر کجا می رویم و شرایطمان را توضیح می دهیم مدتی ما را می دوانند بعد می گویند به ما مربوط نمی شود و نهایتا به ما می گویند شما باید منتظر عفو باشید. یعنی خواهر من سه سال و چهار ماه باید از حکمش را بگذراند، بعد تازه ببینند آیا شرایط عفو را دارد یا ندارد؟

دادستان تهران نسبت به شرایط نامناسب جسمانی فاطمه چه می گوید؟
ما دو بار از خود آقای دولت آبادی دستور مرخصی گرفتیم اما هر بار با مرخصی خواهرم "مخالفت" می شود.
مادر من از سی ام اردیبهشت در کما ست و این را اعلام کرده ایم و آقای دولت آبادی دقیقا در جریان هستند و ما از ایشان خواستیم که با مرخصی فاطمه موافقت کنند تا مادرش را ملاقات کند اما حتی در این شرایط هم با مرخصی اش مخالفت می کنند.

با توجه به اینکه می گویید دادستان تهران با مرخصی موافق است، نمی دانید چه نهادی مانع مرخصی خواهر زندانی در تبعید شما می شود؟
قبل از اینکه مادرم به حالت کما برود با برادرم پیش آقای دولت آبادی که رفتند ایشان خیلی برخوردشان مثبت بود و می گفتند من دستور مرخصی می نویسم و خیالتان راحت باشد.اما آنچه که به وکیل خواهرم گفته اند این است که کارشناس پرونده با مرخصی خواهرم مخالفت می کند.با این توضیحات فکر می کنید دستگاه قضایی کشور بعنوان قوه ای مستقل می تواند پاسخگوی شما باشد؟
ببینید خود آقای دولت آبادی به خواهرم گفته اطلاعات این جور گفته، اطلاعات آن جور گفته است. اخیرا هم خود دادستان به وکیلمان آقای علیزاده گفته اند کارشناس پرونده مخالفت می کند. اما مگر می شود فقط اتهام بست باید مدرک و دلیلی ارائه شود؟ تنها مدرکی که در پرونده خواهرم است دست نوشته خواهرم است که بعد از بازداشتش در شرایط بسیار نامناسبی و تحت فشار بازجو از او گرفته با این وعده که اگر تو این نوشته را بنویسی تا آخر شهریور 88 از زندان آزاد می شوی و خواهرم با توجه به فشارهایی که بر روی او بود مجبور به این اعتراف ساختگی شد.می توانید کمی از شرایط نگهداری فاطمه در زمان بازداشتش بگویید
 حدود دو هفته در بازداشتگاه نزدیک منزلش نگهداری و بعد به زندان منتقل شده است که از همان ابتدا به مدت شصت روز در انفرادی تحت شرایط بسیار نامناسبی نگهداری شده است. تصور کنید دو ماه سلول انفرادی برای یک زن که آنهم بیمار بوده و هست. بیماریی که پزشکان متخصص تایید می کنند و مدارک پزشکی اش را تحویل دادستان داده ایم. در آن شرایط در سلول انفرادی به خواهرم گفته اند آنچه ما می گوییم بنویسی آزاد می شوی. خواهر من هم باور کرده آنچه آنها می خواستند نوشته است. وگرنه خود قوه قضاییه هم می داند که او بی گناه است و اتهامات بر او وارد نیست.می دانید کارشناس پرونده چه کسی است؟
 اصلا نمی دانیم کارشناس پرونده چه کسی است و چرا با مرخصی خواهرم مخالفت می کند؟ بهرحال کارشناس پرونده هم اگر مخالفت می کند باید دلیل داشته باشد؟! این را هم اضافه کنم بعد از اینکه خواهرم این اتهام را رد کرده آقای دولت آبادی به خواهرم گفته است که ده سال که در زندان ماندی صداقتت را به اثبات می رسانی.هر صحبتی دارید از این تریبون با کارشناس پرونده یا هر مقام دیگری دارید بفرمایید ؛ ان شا الله صدای شما را خواهند شنید.
ما از مسئولین قضایی می خواهیم به شرایط خواهرم رسیدگی کنند.آیا این اتهام بچه گانه نیست که خواهر من می خواسته آقای کاظمی را بفرستد خارج تا با مجاهدین ارتباط برقرار کند؟ آقای کاظمی که خودش سالیان سال است به خارج سفر داشته است این چه اتهامی است که خواهر من می خواسته ایشان را به خارج بفرستد؟! جالب این است که اسامی افرادی را که در پرونده خواهر من آورده اند همه الان آزاد هستند و در همان شرکتی که خواهرم کار می کرد مشغول بکار هستند. تنها خواهر من بود که قربانی شد و الان بی گناه در زندان بسر می برد.
یک مورد دیگری هم که مثلا در پرونده بود این است که خواهر من از طریق صرافی هشت میلیون تومان برای منافقین پول فرستاده که آقای کشاورز گفتند اگر اینجور باشد پس سرنوشت آن صراف چه می شود؟ زیرا جرم او بالاتر از موکل من است که هیچ جوابی درستی به این سوال ندادند.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.


از ۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸ تا ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۰ رنج نامۀ فرزند حشمت الله طبرزدی

در واکنش به انتشار اخباری پیرامون وضعیت وخیم جسمی حشمت الله طبرزدی، روزنامه نگار زندانی در زندان رجایی شهر کرج، علی طبرزدی، پسر وی با انتشار رنج نامه ای، ضمن اشاره به وضعیت وخیم جسمی پدر، اظهار می دارد "با این که می دانم این مرحله را هم پدر با صبر و مقاومت می گذراند، اما از نظر ما مقامات از پایین تا به بالا مسئول جان زندانیان دست بسته و مظلومی هستند که حتی از ابتدایی ترین حقوق طبیعی یک زندانی (یعنی حق داشتن وکیل، تماس تلفنی، ملاقات حضوری و مرخصی ) محروم گشته اند .روابط عمومی جبهه دموکراتیک ایران، روز گذشته از وضعیت وخیم جسمانی حشمت الله طبرزدی، دبیر کل جبهه دموکراتیک ایران و مدیر مسئول هفته نامه توقیف شدۀ «پیام دانشجو» خبر داده بود. این منبع خبری، همزمان گزارش داد که علی طبرزدی، فرزند حشمت الهی طبرزدی، با انتشار رنج نامه ای، رنج خانواده طبرزدی در ۱۳ سال گذشته ( از ۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸ تا ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۰ ) را به تصویر کشیده است .وی در این رنج نامه ضمن اشاره به وضعیت وخیم جسمی پدر، می افزاید : با این که می دانم این مرحله را هم پدر با صبر و مقاومت می گذراند، اما از نظر ما مقامات از پایین تا به بالا مسئول جان زندانیان دست بسته و مظلومی هستند که حتی از ابتدایی ترین حقوق طبیعی یک زندانی (یعنی حق داشتن وکیل، تماس تلفنی، ملاقات حضوری و مرخصی ) محروم گشته اند .

متن کامل این رنج نامه به شرح زیر می باشد :
کدیور، امیر انتظام و طبرزدی سه مهمان سرشناس اوین, بله این سر تیتر یکی از روزنامه های تهران در هوای گرم تیر ماه سال ۱۳۷۸ بود . آری حدود یک ماهی است که پدر مهمان زندان شده از طرف دیگر روزی نیست که در رسانه های حکومتی نامی از او برده نشود، گروه طبرزدی . چند روزیست شاهد شکل گیری تجمع های مسالمت آمیز و مدنی دانشجویان در محدوده ی خیابان منتهی به کوی یا خوابگاه دانشجویی هستیم . تب و تاب اعتراض و همدردی با دانشجویان از یک سو و نگرانی و اظطراب از فرجام پدر از دیگر سو خواب را از چشم به در دوخته به بازگشت پدر ربوده، این اولین باری نیست که پدر روانه زندان شده قبل از این هم چند باری ذر ارتباط با انتشار مطالب افشاگرانه در نشریه پیام دانشجو و بعد از آن هفته نامه ی هویت خویش یا میتینگ های مختلفی که در دانشگاه و پارک لاله برگزار می گردید، در مکان های مختلف با حبس و سلول آشنایی داشت . الآنه ۱۳ سال گذشته باز هم ۱۸ تیری در راه است باز پدر محبوس در زندان در این موارد بین این ۱۸ و آن ۱۸ مشترکاتی هست اما از طرف دیگر تفاوت هایش رو چگونه می شود فاکتور گرفت ؟ این تفاوت ها یک سری از آنها مثبت و امیدوار کننده هستند، از قبیل رشد فکری و فرهنگی ای که در این چند سال به طور فزاینده ای سطوح مختلف جامعه را در نوردیده که یقینا نقطه عطفش را باید در حرکت خود جوش ۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸ و تبعات آن جستجو کرد و یا خیلی پیشرفت های دیگر . از طرف دیگر بک سری از آنها لااقل برای خانواده ی ما محسوس تر از بقیه هستند . مثلا این که آیا پدر آن توان جسمی که ۱۳ سال قبل در تحمل حبس و انفرادی را داشت، هنوز هم دارند ؟ در این که ایشان در تحمل سختی های ناشی از بازجویی های جان فرسا با مقاومت و شجاعت مثال زدنی فائق و غالب گردیدند، شکی نیست ولی جسمی چی ؟ جسم که از فولاد نیست، بله این ذهن و تمرکز نفس بر گرفته از آرمان و هدف است که به مانند پولاد سخت و محکم می گردد . ولی در این راه باید آیا جسم هم همراهی کند ؟ چند سال، ۲ سال، ۴ سال، ۶ سال و ... ؟ این ها مقدمه ی بود بر خبر ناراحت کننده ی عارضه ی قلبی و فشار خون بالای پدر، از مشاهده ی نوار قلب و چکاپ کلی که از پدر در بهداری زندان رجایی شهر گرفته شده مسئولان بهداری از وجود نویز در نوار قلب و فشار بالای خون (۱۲|۱۵) مطلع گشته و برای فشار خون قرص تجویز نموده اند . این ها را به حساب چی بگذاریم ؟ نهایتا پس زمینه ای از فشارهای روحی انفرادی های ۸ ماه و ۹ ماه از آدم چی باقی می گذارد ؟ مخصوصا اگر به آن ممنوع الملاقاتی، نبود مکالمه تلفنی با خانواده و هزار مشکل عدیده ی درون و بیرون زندان را بیفزاییم . این می شود که الآنه در مورد پدر در نوار قلبی نمایان گشته )همه آثار هویدا) . با این که می دانم این مرحله را هم پدر با صبر و مقاومت می گذراند، (زمستان می رود و رو سیاهی به زغال می ماند .) اما از نظر ما مقامات از پایین تا به بالا مسئول جان زندانیان دست بسته و مظلومی هستند که حتی از ابتدایی ترین حقوق طبیعی یک زندانی (یعنی حق داشتن وکیل، تماس تلفنی، ملاقات حضوری و مرخصی ) محروم گشته اند .
علی طبرزدی، فرزند حشمت اله طبرزدی

جمعی از فعالان سابق دانش‌جویی خارج از ایران: «کارنامه جنبش دانش‌جویی قابل اعتماد است»

جمعی از فعالان سابق دانش‌جویی خارج از ایران به مناسبت فرا رسیدن ۱۸ تیر، و آغاز جنبش‌های دانش‌جویی بیانیه‌ای را منتشر کرده‌‌اند. آن‌ها در بیانیه خود به سرکوب دانش‌گاه و دانش‌جویان – از هر طیف و با هر طرز تفکری – از سوی جمهوری اسلامی اشاره کرده‌اند.
متن این بیانیه در پی آمده است:
بیش از یک دهه از فاجعه ۱۸ تیرماه و سرکوب خونین دانش‌جویان در کوی دانش‌گاه تهران و دانش‌گاه تبریز می‌گذرد. جنبش دانش‌جویی ایران٬ به عنوان پویاترین جنبش در داخل کشور٬ در این مدت٬ همواره در مسیر تلاش برای رسیدن به جامعه‌ای دموکرات و با رعایت موازین حقوق‌بشر تلاش کرده است. مسیر طولانی جنبش دانش‌جویی گرچه فراز و فرودهایی داشته٬ اما کارنامه این جریان را می‌توان قابل اعتنا و درخشان توصیف کرد. نگاه انتقادی به تجربیات جنبش دانش‌جویی در نیم قرن گذشته و هدف قرار دادن دموکراسی با استفاده از روش‌های مسالمت‌آمیز و تلاش برای دست‌یابی همه شهروندان ایرانی فارغ از تفاوت‌های جنسیتی٬ مذهبی٬ قومی و … به همه حقوق انسانی خود٬ از نکات قابل ذکر دانش‌جویان است.
در تمامی سالیان گذشته دانش‌گاه و دانش‌جویان – از هر طیف و با هر طرز تفکری – با اعمال سرکوب از سوی حاکمیت روبه‌رو بوده‌اند. هزینه‌هایی که بسیاری از فعالان دانشجویی در گذشته و حال پرداخته‌اند٬ خود گواهی است بر بیش از یک دهه تلاش‌های صادقانه. هم‌چنان که بسیاری از این فعالان نیز با افزایش فشارها و تهدیدها٬ مجبور به خروج از کشور شده‌اند٬ گرچه این دوری ظاهری٬ هرگز باعث قطع شدن رابطه پیشین و گسستن علقه این افراد از جنبش دانش‌جویی نشده است .
اما آن‌چه که پس از ۲۲ خرداد ۸۸ اتفاق افتاد٬ روندی دیگرگونه است. سرکوب لجام‌گسیخته تمامی اقشار جامعه – که البته کم و بیش و در شکلی خفیف‌تر از پیش وجود داشت – فرصت‌ها و تهدیدهای جدیدی را پیش پای جنبش دانش‌جویی قرار داد. دامنه بازداشت و اخراج دانش‌جویان منتقد٬ تا آن‌جا پیش رفت که هزینه برگزاری تجمعات را تا بالاترین سطح ممکن بالا برد. تعطیلی اکثریت قریب به اتفاق انجمن‌های اسلامی وابسته به دفتر تحکیم نیز اندک روزنه‌های موجود در دانش‌گاه برای فعالیت را مسدود کرد .
اتفاق خجسته پس از ۲۲ خرداد 88‌٬ سر بر آوردن جنبشی گسترده در میان ایرانیان بود. جنبش سبز٬ با استفاده از تجربیات دیگر جنبش‌های حاضر در بطن جامعه – جنبش دانش‌جویی٬ جنبش زنان٬ جنبش کارگری و … – به تلاش برای احقاق حقوق ملت پرداخت.
اکنون٬ با گذشت 12 سال پس از 18 تیرماه 78، آن‌چه که مشخص است٬ عدم توانایی نیروهای اجتماعی برای ایجاد اعتراضات علنی در سطح کلان٬ با توجه به سرکوب شدید از سوی حاکمیت است. به نظر می‌رسد در شرایط فعلی نیاز است که با توجه به شرایط جامعه و برای استفاده بهتر از پتانسیل همه نیروها٬ راهی جدید برای حرکت به سوی دموکراسی را در نظر گرفت. راهی که متضمن هزینه حداقلی و فایده حداکثری باشد و دریچه‌ای نیز به سوی آینده بگشاید .
برای این منظور نه افتادن در دام سیاست‌زدگی مفرط می‌تواند مطلوب باشد و نه تکیه صرف بر مطالبات صنفی دانش‌جویان. بلکه نیاز است تا جنبش دانش‌جویی هم‌زمان با توجه به مطالبات دانش‌جویی و قشر جوان٬ پروژه خود را در دل پروسه برزرگ‌تر جنبش سبز معرفی کند. جنبش دانش‌جویی هنوز هم می‌تواند با بازتعریف نقش خود به عنوان دیده‌بان جامعه مدنی٬ با برگزیدن راهی نو٬ در شرایط امروز کشور که اساس حاکمیت بر هدم نهادهای مدنی است٬ پیش‌گام مطالبات دموکراسی‌خواهانه باشد. اگر قرار بر برگزیدن مسیری تازه باشد٬ نیاز است تا علاوه بر نگاهی انتقادی به گذشته٬ چاره‌ای برای آینده جست .
تجربه زیسته دو سال گذشته ایرانیان٬ دلالت بر آن دارد که تشکیل هسته‌های کوچک٬ اما فعال٬ برای پی‌گیری اهداف والای جنبش دموکراسی‌خواهی ایرانیان٬ کارآمدی بسیار دارد. تشکیل شبکه‌های اجتماعی داخل و خارج از فضای مجازی٬ و تلاش برای آگاه ساختن افکار عمومی٬ در حال حاضر می‌تواند به عنوان مفیدترین کنش ممکن٬ مورد توجه قرار گیرد. این هسته‌ها قرار نیست دست به حرکات محیرالعقول بزنند٬ بلکه تلاش برای اثرگذاری در دایره‌های محدود در هر فرصتی٬ و سپس پیوند زدن این هسته‌ها به یک‌دیگر٬ می‌تواند بستری مناسب برای پی‌گیری مطالبات دموکراسی‌خواهانه فراهم سازد .
تشکیل چنین هسته‌هایی البته امری سهل و ممتنع است. هر دانش‌جویی در اطراف خود حلقه‌های متعدد از افراد مختلف را دارد: از دوستان دانش‌گاهی تا خانواده و از افراد جامعه تا هم‌کاران محیط کار. اگرچه شاید تشکیل این هسته‌ها کاری دشوار نباشد٬ اما نکته مهم آن است که این هسته‌ها٬ در تلاش برای بسط آگاهی در جامعه ایفای نقش کنند و از سوی دیگر به شکل افقی در تمامی جامعه کسترده شوند .
حضور کم‌رنگ‌تر در عرصه سیاسی – و به شکل طبیعی٬ محروم شدن از برخی نظرها و انتقادهای ناظران – البته نباید باعث آن شود که حرکت جنبش دانش‌جویی به سمت در پیش گرفتن گفتمان‌های ماجراجویانه٬ غیردموکراتیک و کنش‌های کور شود. تجربه مبارزات دموکراسی‌خواهانه کشورهای دیگر٬ نشان می‌دهد که ایستادگی مدنی در مقابل حکومت‌های غیردموکراتیک٬ مسیری تضمینی‌تر شده برای رسیدن به جامعه‌ای دموکرات است .
در پیش گرفتن چنین مسیری٬ گرچه شاید جنبش دانش‌جویی را از دید عموم پنهان سازد٬ اما فرصتی برای بسط گفتمان دموگراتیک در جامعه از سویی٬ و تلاش برای برقراری ارتباط با توده‌های مردم از هر قشر و طبقه و خاست‌گاهی باشد. زندگی کردن با ایده‌ها و آرمان‌ها٬ و به اشتراک گذاشتن آن با همه افراد٬ بستری را فراهم می‌سازد که نوزایی جنبش دموکراسی‌خواهی – و به تبع آن٬ جنبش دانش‌جویی – در سریع‌ترین زمان ممکن فراهم شود .
امضاکنندگان این بیانیه٬ از جمله کسانی هستند در سال‌های گذشته به دلایل گوناگون٬ مجبور به ترک کشور شده‌اند. حضور در محیطی جدیدتر برای اندوختن تجربیات تازه و دانشی نو٬ فصل مشترک تمامی این افراد است. ما معتقدیم که نمی‌توان از خارج کشور٬ برای داخل نسخه پیچید و لازم است آنان که در فضای ایران تنفس می‌کنند٬ با توجه به شرایط و ارزیابی خود٬ مسیری را برگزینند. آن‌چه در این بیانیه مطرح شده٬ تنها تلاشی است برای به اشتراک گذاشتن تجربیات افرادی که هر یک زمانی٬ از فعالان جنبش دانش‌جویی بوده‌اند .
با گذشت 12 سال از 18 تیر٬ هنوز دانش‌جویان بسیاری در زندان هستند. بهروز جاویدتهرانی از همان زمان در بازداشت است. هنوز روز خود را با آرزوی آزادی عبداله مومنی٬ بهاره هدایت٬ میلاد اسدی٬ ارسلان ابدی مهدیه گلرو٬ مهدی خدایی٬ علی جمالی٬اشکان ذهابیان٬ ضیا نبوی٬ علی ملیحی٬ مجید دری٬ حسن اسدی‌زیدآبادی٬ محمد پورعبداله٬ علی عجمی و دیگر زندانیان سرشناس و گم‌نام جنبش دانشجویی آغاز می‌کنیم و بر این عقیده‌ایم که دور نیست روزی که ایرانیان معشوق دموکراسی را در بر گیرند و در جامعه‌ای بدون تبعیض و با قانونی مبتنی بر حقوق‌بشر زندگی کنند.
۱ـ آزرحیمی٬ آرنوش٬ نایب رییس سابق انجمن اسلامی دانش‌گاه مازندران
۲ـ اصلاح‌چی٬ مرتضی٬ دبیر سابق تشکیلات انجمن اسلامی دانش‌گاه علامه
۳ـ اسکندری٬ صادق٬ عضو سابق انجمن اسلامی دانش‌گاه ایلام و عضو سازمان ادوار تحکیم وحدت
۴ـ بهمنی٬ آرش٬ فعال سابق دانش‌جویی دانش‌گاه گیلان و عضو سازمان ادوار تحکیم وحدت
۵ـ حسن‌پور٬ ستاره٬ عضو سابق انجمن اسلامی دانش‌گاه مازندران
۶ـ خسروی٬ مصطفی٬ عضو شورای سیاست‌گزاری سازمان ادوار تحکیم و عضو سابق شورای مرکزی انجمن اسلامی علم و صنعت
۷ـ رشیدی٬ امیر٬ فعال سابق دانش‌جویی
۸ـ رضایی٬ سجاد٬ دبیر سابق انجمن اسلامی دانش‌کده هنر تهران
۹ـ ریاحی٬ امین٬ فعال سابق دانش‌جویی
۱۰ـ سپهری‌فر٬ تارا٬ دبیر سابق انجمن اسلامی دانش‌گاه صنعتی شریف
۱۱ـ سیما٬ سلمان٬ عضو کمیته سیاسی سازمان ادوار تحکیم وحدت
۱۲ـ شجاعی٬ صادق٬ عضو سابق انجمن اسلامی دانش‌گاه علامه و عضو شورای دفاع از حق تحصیل
۱۳ـ صادقی٬ محمد٬ عضو سابق شورای عمومی دفتر تحکیم و عضو شورای مرکزی سازمان ادوار تحکیم
۱۴ـ‌ طالبی٬ حسن٬ عضو سابق شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت
۱۵ـ ظریفی‌نیا٬ حمید فعال سابق دانشجویی
۱۶ـ عبدی٬‌علی٬ دبیر سیاسی سابق اجمن اسلامی دانش‌گاه صنعتی شریف
۱۷عطری٬ اکبر٬ عضو سابق شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت
۱۸ـ فریدی٬ ناصح دبیر سابق انجمن اسلامی دانش‌گاه تربیت معلم تهران‌
۱۹ محمدی٬ امیرمحسن٬ عضو سابق دانش‌جویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب
۲۰ـ محمدی٬ فرشاد٬ عضو سابق انجمن اسلامی دانش‌گاه آزاد شهرکرد
۲۱ـ نجدی٬ یوحنا٬ انجمن دانش‌جویان و دانش‌آموختگان لیبرال دانشگاه‌های ایران
۲۲ـ نظری٬ علی٬ عضو سابق شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه مازندران
۲۳ ـ محمدی٬ امیرمحسن٬ عضو سابق دانش‌جویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب
۲۴ ـ محمدی٬ فرشاد٬ عضو سابق انجمن اسلامی دانشگاه آزاد شهرکرد
۲۵ـ مصطفوی٬ نریمان٬ نایب دبیر سابق انجمن اسلامی دانش‌گاه امیرکبیر و قائم مقام فرهنگی دفتر تحکیم وحدت
۲۶ـ هنری٬ علی٬ فعال سابق دانش‌جویی
۲۷ـ همتی٬ رحیم٬ فعال سابق دانش‌جویی

تداوم بازداشت محمد امین علیزاده‌ دانشجوی جامعه‌‌شناسی

محمد امین علیزاده‌ دانشجوی ترم ۸ جامعه‌‌شناسی دانشگاه‌ اصفهان که روز چهارشنبه‌ ۲۵ خردادماه از سوی مامورین وزارت اطلاعات بازداشت شده‌ بود، همچنان در زندان به‌ سر می‌برد.بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، خبرگزاری حقوق بشر ایران، با گذشت ۲۳ روز از بازداشت محمد امین علیزاده، خانواده‌ وی هیچ گونه‌ اطلاعی از وضعیت فرزندشان نداشته‌ و در پیگیریهایی که‌ به‌ نهادهای امنیتی داشته‌‌اند هیچ جوابی به‌ آن‌ها داده‌ نشده‌ اشت و تاکنون موفق به‌ ملاقات با فرزند خود نشده‌اند.طبق گفته‌‌های شاهدین در زمان بازداشت دانشجوی نامبرده‌ از سوی چند نفر لباس شخصی بازداشت شده‌ است.گفتنی است که‌ محمدامین علیزاده‌ سردبیر نشریه‌ دانشگاهی چیا و از فعالین دانشجویی کرد فعال در دانشگاه‌ اصفهان است.

محکومیت یک وبلاگ نویس به حبس تعزیری

پیمان روشن ضمیر، وبلاگ نویس و فعال سیاسی با حکم قاضی بارانی رئیس شعبه ۳ دادگاه انقلاب اهواز به ۱۷ ماه حبس تعزیری محکوم شد.بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، این حکم به استناد ماده ۵۰۰ و ۵۱۴ قانون مجازات اسلامی و به اتهام تبلیغ علیه نظام و توهین به رهبری برای ایشان صادر شده است. این فعال سیاسی در زمستان ۸۹ بازداشت و پس از تحمل دو ماه حبس، با تودیع وثیقه از زندان کارون اهواز به صورت موقت آزاد شد.

۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

حمله قلبی مهندس طبرزدی در هفته گذشته

کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: در پی انتشار خبر عارضه قلبی مهندس حشمت الله طبرزدی دبیرکل جبهه دمکراتیک ایران، خانواده این زندانی سیاسی از چندین مورد حمله قلبی وی طی هفته گذشته در تبعیدگاه رجایی شهر خبر دادند. به گزارش روابط عمومی جبهه دمکراتیک ایران، خانواده حشمت اله طبرزدی، دبیر کل جبهه دمکراتیک ایران از وضعیت وخیم جسمی ایشان در زندان رجایی شهر کرج خبر داده و افزودند: «شرایط بد زندان رجایی شهر کرج و عوارض ناشی از اعتصاب غذای چند هفته گذشته زندانیان سیاسی وضعیت جسمی ایشان را در شرایط وخیمی قرار داده است، به طوری که در هفته گذشته ایشان چندین بار دچار حمله قلبی شده و به درمانگاه زندان رجایی شهر کرج منتقل گردیده اند. در آخرین ملاقات (پنج شنبه ۱۶/۰۴/۱۳۹۰) حال عمومی ایشان در وضعیت خوبی قرار نداشت و باعث نگرانی شدید خانواده شده است.لازم به ذکر است حشمت اله طبرزدی یک روز پس از حوادث عاشورای سال ۱۳۸۸ بازداشت و از آن تاریخ تا کنون بدون حتی یک روز مرخصی در زندان به سر می برد.

ولی معلوم نیست که اهالی قوم منحوس ولایت فقیهی از چه جنس و جنی هستند(ارژنگ داودی)

زندانی سیاسی ارژنگ داودی در دست نوشته ای که برای انتشار در اختیار قرار گرفته است،ماهیت رژیم ولی فقیه را اینگونه توصیف می کند: «ترک ، تاتار ، تازی ، مغول و هر قومی که به ایران حمله کرد بعد از چند سال متحول شده و با فرهنگ والای ایرانی مأنوس گردید ولی معلوم نیست که اهالی قوم منحوس ولایت فقیهی از چه جنس و جنی هستند که بعد از ۳۳ سال هنوز هم آدم نشده اند».فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران,او همچنین از جنایتهای قرون وسطایی که در سلولها انفرادی بند ۱ زندان گوهردشت کرج بصورت سازمان یافته علیه زندانیان بی دفاع بکار برده می شود پرده بر می دارد.با یاد خدا، آزادیخواهان جهان، هم میهنان گرامی، به یاد می آرم در سال ۱۳۵۹ در شهر اهواز جنجالی بپا شد چون استاندار وقت خوزستان به نام محمد غروی که گوی وقاحت را از ذیل کارگزاران رژیم ولایت فقیه ربوده بود، در یک سخنرانی در جمع مردم اهواز با گستاخی تمام به آنان گفت: که نگران نباشید چون ما کوروش ، محله اعیان نشین اهواز ، را هم مثل آسیاب آباد، محله فقیر نشین اهوازمی کنیم ؟ همان افراد یا به زعم آن روزها مستضعفان که پای صحبت او بودند با نومیدی متحیرشدند که این آقا برای آبادانی آمده یا برای ویرانگری ؟عرضه ندارد با این همه پول نفت محله آسیاب آباد را بهتر از محله کوروش بسازد چرا می خواهد آنجا را هم خراب کند وسراسر شهر را به خرابه تبدیل کند. روز پنجشنبه ۲۹ /۲/۹۰ که در سلول شماره ۲۲ انفرادی سالن ۲ بند ۱ زندان رجایی شهر محبوس بودم به یکی از پاسدار بندها به نام حسن عظمتی که آمده بود یکی از زندانیان بخت برگشته را به حفاظت اطلاعات زندان ببرد متذکر شدم که زمان زیادی از نوبت دستشویی زندانیان گذشته. ولی او با خونسردی خاص گفت: که فرجی نژاد سرپرست حفاظت اطلاعات دستور داده که چون سلول های انفرادی واقع در سالن ۲ بند ۱ برای زجرکش کردن زندانیان شاخدار یعنی متمرد و سرکش است و به همین دلیل سرویس های بهداشتی آنها را کنده ایم ، آنها را نه به بهداری ببرید و نه به موقع به دستشویی ببرید بگذارید خودشان را خراب کنند تا آدم شوندو اگر کسی اعتراض کرد او را به اتاق خالی(اتاق شکنجه) ببرید و با باتون او را حسابی مشت و مال دهید و اگر هم اتفاقی افتاد من(فرجی نژاد ) خود جوابگو هستم . متاسفانه علیرغم گذشت ۳۳ سال هنوز وحوش درک نمی کنند که افزایش روزانۀ انواع بحران های اجتماعی در کشور پیامد غیر قابل انکار از تزریق همین رفتارهای غیر انسانی و ناهنجار های روحی و روانی مجموعه کارگزاران رژیم بر پیکرۀ اجتماعی یعنی مردم – زندانی و غیر زندانی. کارگزارانی که دارای چنان خصوصیت ویرانگری هستند که حتی قضای حاجت را که حق کلیه حیوانات هم هست از زندانیان دریغ می کنند . …. می گفت که مزدوران ولایت فقیه علی رغم اینکه از انواع راندها از جمله راندهای تحصیلی هم استفاده کرده و علی الظاهر عنوان های دانشگاهی را یدک می کشند ولی هنوز انسانیت را با ( عن) می بینند . به پاسدار بند نامبرده که سعی می کرد با حالت چهره و لحن کلام ابراز تأسف مدره خود را از این وحشی گریها مبرا نشان دهد گفتم : آیا این آقایان بعد از ۳۰ سال زندانبانی یاد نگرفته اند که زور تنیجه عکس می دهد؟ آیا زندانی کردن افراد و جداکردن آنها از خانواده ، جامعه و… به اندازۀ کافی کشنده نیست ؟ آیا انتقال زندانی از بند عمومی وایزوله کردن وی در یک سلول تنگ و تاریک که حتی فاقد سرویس های بهداشتی است و اصطلاحا به آن زندان در زندان می گویند شکنجۀ مضاعف نیست ؟ هرچند که قضای حاجت بیشتر در توالتهای کریه سالن ۲ بند ۱ زندان رجایی شهر که بوی کنده قرون وسطایی را می دهد زجر دادن افراد نیست که تازه آن را هم از زندانی دریغ می کنند؟ حقیقت آنکه لاجوردی معدوم که به تمام معنا یک بیمار روانی بود جانی بالفطره بود بیمارترین افراد را در سازمان زندانها بکار گرفت و از آن جمله اند: دیوانگانی چون کولی وندها ، نادری ، بخشی ، میرزایی ، زانوسی، خاکی که بدون استثنا مبتلا به بیماری شدید و روانی هستند و حالا هم که پیر شده اند آزار دادن و التماسهای آزار دیدن مردم برایشان بسیار لذت بخش و به نوعی تفریح، همچون سران رژیم حاکم که بدترین آزادی ستیزان و مردم ستیزان روح شیطانی آنها را ارضا می کند … فرجی نژادها که برآن بیماران ریاست می کنند از چه قماش نامرغوب تر و بیمارتری هستند . ترک ، تاتار ، تازی ، مغول و هر قومی که به ایران حمله کرد بعد از چند سال متحول شده و با فرهنگ والای ایرانی مأنوس گردید ولی معلوم نیست که اهالی قوم منحوس ولایت فقیهی از چه جنس و جنی هستند که بعد از ۳۳ سال هنوز هم آدم نشده اند. برای پیروزی بر نظام ستم شیخی ایرانیان جهان متحد شوید . ارژنگ داوودی تیرماه۱۳۹۰ 

سقوط معیشت و دیکتاتوری خامنه‌ای؛ بازی خطرناک با خشم مردم ( پدرام طنازی )

  سقوط معیشت و دیکتاتوری خامنه‌ای؛ بازی خطرناک با خشم مردم بحران‌های بی‌پایان اقتصادی در جمهوری اسلامی، زندگی مردم را به ویرانه‌ای تبدیل کرد...