آزادی حق مسلم ماست (پدرام طنازی و مهرناز موسوی) Pedram Tannazi & Mehrnaz Mousavi زن زندگی آزادی 💚🤍♥️
۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه
۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه
۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه
بازجویی و تهدید به بازداشت فرزند وبلاگ نویس زندانی
در ایران" بازجویان وزارت اطلاعات اعضای خانواده وبلاگ نویس زندانی محمد رضا پورشجری را احضار،مورد بازجویی و تهدید به بازداشت نمودند.
روز پنجشنبه 29 مهر ماه خانم میترا پورشجری فرزند وبلانویس اسیر را به ادراه اطلاعات مشهد احضار نمودند و بیش از 2 ساعت مورد بازجویی و تهدید به بازداشت کردند. یکی از بازجویان اداره اطلاعات مشهد با نام مستعار محمدی فرزند وبلاگ نویس زندانی را تهدید نمود در صورت اطلاع رسانی در مورد وضعیت و شرایط پدرش او را هم دستگیر خواهند کرد و همچنین فشارها را بر پدرش شدت خواهند بخشید.بازجویان وزارت اطلاعات از افشای اعمال ضد بشری خود وحشت دارند و با تهدید و ارعاب سعی دارند که خانواده ها را از شرایط قرون وسطایی که بر عزیزانشان روا داشته می شود را ساکت نمایند.محمدی در ادامه تهدیداتش گفت:شما اگر ناراضی هستید می توانید کشور را ترک کنید و از اینجا بروید.
از طرفی دیگر از مدتی پیش به خانواده آقای پورشجری اعلام کرده بودند که روز یکشنبه 2 آبان ماه آقای پورشجری را به بازپرسی شعبه 6 دادگاه انقلاب کرج خواهند آورد تا توسط فردی بنام محمد یاری مورد بازپرسی قرار گیرد.بعضی از اعضای خانواده که از مشهد عازم کرج بودند تا شاید بتوانند او را ببینند ولی در آخرین لحظات به آنها گفته شد که جلسه بازپرسی انجام نخواهد گرفت و برای زمان نامشخصی به تعویق افتاده است.هنگامی که خانواده پور شجری به محمدیاری مراجعه نمودند و خواستار ملاقات با عزیزشان شدند با برخورهای و حشیانه و غیر انسانی این فرد مواجه شدند و آنها را از اتاق خود بیرون نمود و گفت: به هیچ وجه اجازه ملاقات به شما نخواهم داد.
از زمان دستگیری محمدرضا پور شجری تا به حال از وضعیت و شرایط او هیچ خبری در دست نیست.گزارشهایی حاکی از آن است که او در اثر شکنجه های جسمی و روحی چند بار از سلولهای انفرادی بند سپاه به بهداری زندان گوهردشت کرج منتقل شده است.مراجعات مستمر خانواده آقای پورشجری به دادگاه انقلاب و سایر مراکز برای اطلاع یافتن از وضعیت و شرایط عزیزشان تا به حال بدون پاسخ باقی مانده است.
لازم به یادآوری است وبلاگ نویس زندانی محمد رضا پور شجری 21 شهریور ماه با یورش مامورین وزارت اطلاعات به منزلش در کرج دستگیر و به سلولهای انفرادی بند سپاه در زندان گوهردشت کرج منتقل گردید و از آن زمان تاکنون از وضعیت و شرایط او هیچ خبری در دست نیست.
تصمیم گیری در مورد زندانیان سیاسی و خانواده های آنها توسط ولی فقیه علی خامنه ای صورت می گیرد و این تصمیمات ضد بشری بوسیله بازجویان وزارت اطلاعات و عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران به اجرا گذاشته می شود.
روز پنجشنبه 29 مهر ماه خانم میترا پورشجری فرزند وبلانویس اسیر را به ادراه اطلاعات مشهد احضار نمودند و بیش از 2 ساعت مورد بازجویی و تهدید به بازداشت کردند. یکی از بازجویان اداره اطلاعات مشهد با نام مستعار محمدی فرزند وبلاگ نویس زندانی را تهدید نمود در صورت اطلاع رسانی در مورد وضعیت و شرایط پدرش او را هم دستگیر خواهند کرد و همچنین فشارها را بر پدرش شدت خواهند بخشید.بازجویان وزارت اطلاعات از افشای اعمال ضد بشری خود وحشت دارند و با تهدید و ارعاب سعی دارند که خانواده ها را از شرایط قرون وسطایی که بر عزیزانشان روا داشته می شود را ساکت نمایند.محمدی در ادامه تهدیداتش گفت:شما اگر ناراضی هستید می توانید کشور را ترک کنید و از اینجا بروید.
از طرفی دیگر از مدتی پیش به خانواده آقای پورشجری اعلام کرده بودند که روز یکشنبه 2 آبان ماه آقای پورشجری را به بازپرسی شعبه 6 دادگاه انقلاب کرج خواهند آورد تا توسط فردی بنام محمد یاری مورد بازپرسی قرار گیرد.بعضی از اعضای خانواده که از مشهد عازم کرج بودند تا شاید بتوانند او را ببینند ولی در آخرین لحظات به آنها گفته شد که جلسه بازپرسی انجام نخواهد گرفت و برای زمان نامشخصی به تعویق افتاده است.هنگامی که خانواده پور شجری به محمدیاری مراجعه نمودند و خواستار ملاقات با عزیزشان شدند با برخورهای و حشیانه و غیر انسانی این فرد مواجه شدند و آنها را از اتاق خود بیرون نمود و گفت: به هیچ وجه اجازه ملاقات به شما نخواهم داد.
از زمان دستگیری محمدرضا پور شجری تا به حال از وضعیت و شرایط او هیچ خبری در دست نیست.گزارشهایی حاکی از آن است که او در اثر شکنجه های جسمی و روحی چند بار از سلولهای انفرادی بند سپاه به بهداری زندان گوهردشت کرج منتقل شده است.مراجعات مستمر خانواده آقای پورشجری به دادگاه انقلاب و سایر مراکز برای اطلاع یافتن از وضعیت و شرایط عزیزشان تا به حال بدون پاسخ باقی مانده است.
لازم به یادآوری است وبلاگ نویس زندانی محمد رضا پور شجری 21 شهریور ماه با یورش مامورین وزارت اطلاعات به منزلش در کرج دستگیر و به سلولهای انفرادی بند سپاه در زندان گوهردشت کرج منتقل گردید و از آن زمان تاکنون از وضعیت و شرایط او هیچ خبری در دست نیست.
تصمیم گیری در مورد زندانیان سیاسی و خانواده های آنها توسط ولی فقیه علی خامنه ای صورت می گیرد و این تصمیمات ضد بشری بوسیله بازجویان وزارت اطلاعات و عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران به اجرا گذاشته می شود.
بازداشت نوید محبی وبلاگ نویس مازندرانی
یکی از منابع محلی به گفت که هم اکنون ۳۵ روز از بازداشت نوید محبی وبلاگ نویس مازندرانی می گذرد و همچنان پرونده این دانش آموز آملی وی در بلاتکلیفی به سر می برد. تا کنون اتهام نوید محبی از سوی مقامات قضائی استان مازندران و نیروهای امنیتی مشخص نشده و به علاوه تا کنون خانواده نوید محبی و مینا جعفری وکیل مدافع وی موفق به دیدار با او نشده اند.منبع یاد شده به کمپین گفت که اداره اطلاعات استان مازندران طی تماسی با خانواده نوید محبی گفته تا نوید از کارهای گذشته و فعالیت های خود نادم نشود او را همچنان در سلول انفرادی نگهداری می کنند و وی را آزاد نخواهند کرد.اداره اطلاعات استان مازندران ۲۷ شهریور ماه وی را در منزل پدرش دستگیر و به زندان اداره اطلاعات استان مازندران منتقل کرد. منابع نزدیک به خانواده نوید محبی از ضرب و شتم وی در هنگام دستگیری توسط نیروهای امنیتی خبر داده اند. نوید محبی دانش آموز مقطع پیش دانشگاهی ساکن شهرستان آمل بوده در جریان اعتراضات روز جهانی زن ( ۸ مارس ) و مراسم چهارشنبه سوری سال گذشته به مدت چند روز توسط اداره اطلاعات شهرستان آمل بازداشت شده و مورد بازجوئی قرار گرفته بود.
۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه
۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه
۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه
مهدی کروبی یکی از قاتلال رژیم با صحبتهای دروغین ضمن اظهار بی اطلاعی چیزی از اعدامهای ۶۷ نمیدانستم ونمیدانم؟؟؟
کشتار سال 67 با برنامه ریزی انجام شد .در روزهای پایانی جنگ و مخالفت مردم با ادامه آن رژیم دیکتاتوری ایران با بحران داخلی و رشد مخالفت های مردمی روبرو بودبعد از پذیرش قطعنامه برای جلوگیری ار شدت رشد مخالفت های داخلی به این اعدام ها دست زد و هزاران زندانی سیاسی را که دوران محکومیت شان به پایان رسیده بود و یا در حال گدراندن دوران محکومیت خود بودند را قتل عام کرد و این تماما از وحشتی بود که این رژیم از از مخالفان خود داشت و آزاد ورها شدن آنها در جامعه به نفع خود نمی دید.
مشکل آقایان دیکتاتور خوانده سبزمان این است که در آن زمان خود نیز برای بقای خود و رژیمشان با این کشتار ها موافق بودند .
این کشتار در همان زمان نیز پاشنه آشیل رژیم دیکتاتوری این بود و هم اکنون نیز می بینیم که بعد از سی و دو سال باز هم گریبان مسئولین آن زمان رژیم را رها نکرده و نمی کند .
این جنایت را می توان با جنایاتی مانند جنایت های رژیم صدام مقایسه کرد و تا زمانی که این آقایان سبز و غیر سبز در حیات به سر می برند باید به این جنایت پاسخ دهند و توجیه و نفی این جنایت راه چاره برایشان نخواهد بود.
حتی اگر با برنامه ریزی و توافق قبلی بخواهند در مورد کشتار 67 اظهار بی اطلاعی بکنند و حرف هایشان را یکی کنند.
شاهدان و جان به در بردگان از این جنایت هنوز زنده اند و به همراه خانواده جانباخته گان در تمامی عرصه ها پی گیر روشن و شفاف شدن ابعاد این جنایت .
باشد که تاریخ ما شاهد این گونه جنایات نباشد.
۱۳۸۹ مهر ۲۷, سهشنبه
۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه
شما بعنوان یک ایرانی سفر محمود احمدی نژاد به لبنان را چگوته ارزیابی می کنید. آیا این سفر را در جهت منافع ملی ایران می دانید یا انکه آن را صرفا اقدامی تبلیغاتی برای نظام جمهوری اسلامی؟
این سفر فقط در جهت منافع حزب الله استتامین مالی حزب الله و بردن پول و سرمایه ای که حق مردم ایران است به لبنان و خرج آن برای حمایت از ترورست های لبنان
آزار واذيت يك بسيجي حيوان صفت به يك كودك 8 ساله
شهرستان زرین شهر مشغول رسیدگی به یک پرونده آزار جنسی است که شاکی آن پدر پسر بچه 8 ساله ای به نام حمید است , این پسر بچه حدود ده روز پیش با چشم گریان و صورت زخمی به خانه می آید از قرار معلوم یکی از مسئولان بسیج محل ضمن تجاوز و آزار جنسی این پسر بچه به شدت وی را تهدید کرده بود تا جایی حرف نزند. والدین بچه که با بحران روحی او روبرو شده بودند خود دست به تحقیق میزنند یکی از دوستان حمید او را دیده بود که پس از پایان کلاس در ساختمان بسیج مانده بود به والدینش میگوید سرانجام آنها با روش های گوناگون حمید را به حرف آورده و او همه چیز را میگوید, یک تجاوز جنسی همراه با آزار وحشیانه..... به سرعت پدر حمید شکایت میکند و پرونده به جریان می افتد نکته تاسف بار آن است که علی رغم تایید پزشکی قانونی و عدله موجود بسیجی مورد نظر که شهاب . ص نام دارد با وثیقه ای ناچیز آزاد است.تا دوباره بتواند دست به اعمال كثيف وحيواني بزند .
۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه
ترکیه،زندانی مثل زندان اطلاعات شیراز
من پدرام هستم خیلی با خودم کلنجار رفتم برای نوشتن این متن، سخته وقتی امروز تو ایران برادرانمان زیر چکمههای کوبنده استبداد خورد میشوند صحبت از درد کرد و سخته نوشت از کسانی که در سکوت له میشوند...
نمی خواهم از درد خودم بنویسم که در برابر زخم هموطنانم تکه خراشی بیش نیست، اما باید نوشت از دردی به اسم مهاجرت ...
وقتی صحبت از پناهنده و پناهندگی میشه حرف برای گفتن زیاده ولی من میخوام از جایی صحبت کنم که تنها نام پناهجو به روی ایرانیان میگذارند و بس ...اینجا ترکیه است، نزدیک ترین نقطه به ایران برای یک پناهنده. شاید تنها همین یک حسن را داشته باشد. وقتی میگی پناهنده، مشخصا یعنی کسی که به جایی پناه برده و در انتظار خوابی راحت و شاید شبی آرام آمده ...
اینجا کمی فرق داره، من میدونم که یک پناهنده در اروپا با چه سختی هایی مواجه است، غربت دلتنگی و ...
اما اینجا اروپا نیست، اینجا دردت تنها غربت نیست، اینجا دردت تنها وطن نیست ...
اینجا میشود درد را در صورت پدری حس کرد که دخترش ماههاست که رنگ گوشت را به چشم ندیده، اینجا درد را میشود در چشمان مادری حس کنی که ماههاست دخترکش رو با تکه نونی گول زده، درد در صورت پدریاست که بیماریش را از خانه پنهان میکند تا مبادا پولی که نان بچه اوست خرج خودش کند، درد زندگی کردن در خانهایاست که همسایهات موش و عقرب است.
درد اینجاست که وقتی میگویی من انسانم حقم کو، میگویند تو هنوز انسان نیستی صبر کن انسانیتت در دست برسی است، دردت وقتی استخوانهایت را به لرزه در میآورد که نگاهی به خودت میکنی، تویی که در کشورت اگرچه خس و خاشاک بودی اما حق کار داشتی اگر چه گاو و گوسفند بودی اما دخترکت شب گرسنه نمیخوایبد، استخوانت وقتی از درد میترکد که هموطنت را میبینی وقتی به امید پیدا کردن شاید تکه نانی سر در زبالهها کرده تا شاید نور امیدی از زبالهدانی برایش سوسو بزند.
درد اینجاست که تو گرچه زمانی شاید فریاد هموطنانت بودی، گرچه شاید زمانی هنجره مادران سرزمینت بودی، اما امروز تنها از هنجرهات صدای خس خس بلند است که به گوش هیچ کس نمیرسد..
درد اینجاست که برای پناهندگی هم آقازاده بودن الزامیاست، اگر نامی باشید، اگر کسی ترا بشناسد شاید صدایت را بشنوند، اما اگر تنها انسان باشی و حاظر نباشی به زیر پرچمی بروی نه تنها صدایت را بلند نمیکنند که خفهات میکنند.
درد اینجا است که اینجا پناهجو، انسان نیست ...
حقوق اولیه انسانها چیست؟
حق زندگی؟ حق کار؟ حق درمان؟ حق داشتن یه سر پناه؟ حق داشتن یه سفره با نون داغ؟
هیچ یک از اینها اینجا حق ما نیست!
اگر پول نداری باید بمیری، نه حق کاری نه حتی اندک کمکی ...
نمیدونم این جا کدام نقطه از زمین است که انسانی بدون حق کار، بدون دریافت کمک مالی، بدون حق درمان رایگان، بدون حق داشتن یک سر پناه میتونه زندگی کنه!!!
نمیدانم میشود با جملات دردی که بر ایرانیان میرود بیان کرد، شاید اگر تک تک این پناهندهها به جای ترکیه اوین بودند، راحتتر زندگی میکردند، دنیا چشمش را به روی ترکیه بسته است.
نمیدانم با کدام منطق و اصول انسانی ترکیه پناهجو میپذیرد؟ نمیدانم با کدام منطق بشری سازمان ملل چشم بر روی پناهنده های ترکیه بسته است؟ اگر جایی به انسانی حق کار ندهی، با چه منطقی ازش مالیات میگیری؟
نمیدانم عصبانی هستم یا خسته ...
امیدوارم کسی صدای خس خس گلوی ایرانیانی را بشنود که با افتخار زیر فشار چکمه استبداد فریاد زدند اما امروز هیچ کس صدایی از آنها نمیشنود...
من حدود8ماه در این نقطه تاریک زندگی کردم، اما هرگز دوست نداشتم قلمی که میتوانست برای ایرانم کاغذ را سیاه کند، برای من برقص در آید، این را نوشتم نه برای ...درمان دردهایم
نوشتم شاید شنیده شود فریاد کودکانی که ماههاست لبخند پدر را ندیدهاند ...اینجا ترکیه است.............. زندانی مثل زنداناطلاعات شیراز
نمی خواهم از درد خودم بنویسم که در برابر زخم هموطنانم تکه خراشی بیش نیست، اما باید نوشت از دردی به اسم مهاجرت ...
وقتی صحبت از پناهنده و پناهندگی میشه حرف برای گفتن زیاده ولی من میخوام از جایی صحبت کنم که تنها نام پناهجو به روی ایرانیان میگذارند و بس ...اینجا ترکیه است، نزدیک ترین نقطه به ایران برای یک پناهنده. شاید تنها همین یک حسن را داشته باشد. وقتی میگی پناهنده، مشخصا یعنی کسی که به جایی پناه برده و در انتظار خوابی راحت و شاید شبی آرام آمده ...
اینجا کمی فرق داره، من میدونم که یک پناهنده در اروپا با چه سختی هایی مواجه است، غربت دلتنگی و ...
اما اینجا اروپا نیست، اینجا دردت تنها غربت نیست، اینجا دردت تنها وطن نیست ...
اینجا میشود درد را در صورت پدری حس کرد که دخترش ماههاست که رنگ گوشت را به چشم ندیده، اینجا درد را میشود در چشمان مادری حس کنی که ماههاست دخترکش رو با تکه نونی گول زده، درد در صورت پدریاست که بیماریش را از خانه پنهان میکند تا مبادا پولی که نان بچه اوست خرج خودش کند، درد زندگی کردن در خانهایاست که همسایهات موش و عقرب است.
درد اینجاست که وقتی میگویی من انسانم حقم کو، میگویند تو هنوز انسان نیستی صبر کن انسانیتت در دست برسی است، دردت وقتی استخوانهایت را به لرزه در میآورد که نگاهی به خودت میکنی، تویی که در کشورت اگرچه خس و خاشاک بودی اما حق کار داشتی اگر چه گاو و گوسفند بودی اما دخترکت شب گرسنه نمیخوایبد، استخوانت وقتی از درد میترکد که هموطنت را میبینی وقتی به امید پیدا کردن شاید تکه نانی سر در زبالهها کرده تا شاید نور امیدی از زبالهدانی برایش سوسو بزند.
درد اینجاست که تو گرچه زمانی شاید فریاد هموطنانت بودی، گرچه شاید زمانی هنجره مادران سرزمینت بودی، اما امروز تنها از هنجرهات صدای خس خس بلند است که به گوش هیچ کس نمیرسد..
درد اینجاست که برای پناهندگی هم آقازاده بودن الزامیاست، اگر نامی باشید، اگر کسی ترا بشناسد شاید صدایت را بشنوند، اما اگر تنها انسان باشی و حاظر نباشی به زیر پرچمی بروی نه تنها صدایت را بلند نمیکنند که خفهات میکنند.
درد اینجا است که اینجا پناهجو، انسان نیست ...
حقوق اولیه انسانها چیست؟
حق زندگی؟ حق کار؟ حق درمان؟ حق داشتن یه سر پناه؟ حق داشتن یه سفره با نون داغ؟
هیچ یک از اینها اینجا حق ما نیست!
اگر پول نداری باید بمیری، نه حق کاری نه حتی اندک کمکی ...
نمیدونم این جا کدام نقطه از زمین است که انسانی بدون حق کار، بدون دریافت کمک مالی، بدون حق درمان رایگان، بدون حق داشتن یک سر پناه میتونه زندگی کنه!!!
نمیدانم میشود با جملات دردی که بر ایرانیان میرود بیان کرد، شاید اگر تک تک این پناهندهها به جای ترکیه اوین بودند، راحتتر زندگی میکردند، دنیا چشمش را به روی ترکیه بسته است.
نمیدانم با کدام منطق و اصول انسانی ترکیه پناهجو میپذیرد؟ نمیدانم با کدام منطق بشری سازمان ملل چشم بر روی پناهنده های ترکیه بسته است؟ اگر جایی به انسانی حق کار ندهی، با چه منطقی ازش مالیات میگیری؟
نمیدانم عصبانی هستم یا خسته ...
امیدوارم کسی صدای خس خس گلوی ایرانیانی را بشنود که با افتخار زیر فشار چکمه استبداد فریاد زدند اما امروز هیچ کس صدایی از آنها نمیشنود...
من حدود8ماه در این نقطه تاریک زندگی کردم، اما هرگز دوست نداشتم قلمی که میتوانست برای ایرانم کاغذ را سیاه کند، برای من برقص در آید، این را نوشتم نه برای ...درمان دردهایم
نوشتم شاید شنیده شود فریاد کودکانی که ماههاست لبخند پدر را ندیدهاند ...اینجا ترکیه است.............. زندانی مثل زنداناطلاعات شیراز
۹۸٪ رای به جمهوری اسلامی؛ بزرگترین دروغ اول آوریل برای ایرانیان
من هنوز نتیجه رفراندوم ۱۲ فروردین، یا همان اول آوریل را بزرگترین دروغ تاریخ میدانم! دست خودم نیست که...شاید علت عدم اعتراض مردم به نتیجه انتخابات آن سال همین بوده باشد که خیال کردند شوخی است! الان ۳۱ سال گذشته، و ما تازه داریم به این میاندیشیم که واقعا از کجا خوردهایم؟ انقلابی شده، گروهی که از آن بیشترین بهره برده، و ماجرای قلعه حیوانات هم به نحوی جذاب تکرار شده است. در «ولایت» قلعه حیوانات، خوکها حاکمند، اینجا، روحانیونی چند...البته خوک در نزد ما اندکی حرام است، و روحانیون حکومتی، کارهایی میکنند که به حرام شدن نسلها و آب و خاک منتهی شده!
سالها پیش وقتی اولین دوره کلاسهای خانه کاریکاتور را آغاز میکردیم، با بدجنسی از هنرجویان خواستم کتاب قلعه حیوانات را به تصویر بکشند. نتیجه کار عالی بود...اما نکته این بود که کلکها فهمیده بودند علت بدجنسی من چه بوده است! من این کار در سال ۱۳۷۵ کرده بودم، یعنی فضای کشور هنوز چندان باز نشده بود...
اما واقعا ۹۸٪ مردم ایران به جمهوری اسلامی بله گفته بودند؟ حتی گیجترین و بیتجربهترین دختران دم بخت میدانند که سر سفره عقد، باید بار سوم «بله» را گفت، و بله اول شگون ندارد! اما...یکهو خمینی شد پدر ملت! ماشاالله! البته بیشتر ماشاالله را باید گفت به مادر ملت که چنین تحملی داشته!
بعضیها دوست دارند بگویند که این تغییر اجتناب ناپذیر بوده است، قبول، اما جان من ۹۸٪؟ یعنی ضریب هوشی مردم ایران اینقدر مشکل داشته؟ یعنی ۹۸٪ مردم حاضر بودند روحانی محترمی که ۵ تومان میگرفت برود بالای منبر و ۵۰۰ تومان برای پایین آمدن، نمیدانستند پایین کشیدن این جماعت از قدرت سخت خواهد بود؟ من گمان میکنم اثرات مشروبات الکلی این حکومت شاه اینقدر بوده که بعد از یکی دو ماه عرق نخوردن هم بخشی از ملت مست بودهاند، اما جان من ۹۸٪؟بعد از این همه انتخابات تقلبی که که تا حال برگزار شده، میتوانم بفهمم که خشت اول را ۳۱ سال کج گذاشتند! چطور ممکن است ملتی فهیم، با این اکثریت وحشتناک جان و مالش را بسپارد به گروهی که از ۲۲ بهمن ۵۷ تا ۱۱ فروردین ۵۸، فقط اعدام کرد و خون ریخت؟ مگر ۹۸٪ مردم این سرزمین عاشق خون و انتقام بود؟
سالها پیش وقتی اولین دوره کلاسهای خانه کاریکاتور را آغاز میکردیم، با بدجنسی از هنرجویان خواستم کتاب قلعه حیوانات را به تصویر بکشند. نتیجه کار عالی بود...اما نکته این بود که کلکها فهمیده بودند علت بدجنسی من چه بوده است! من این کار در سال ۱۳۷۵ کرده بودم، یعنی فضای کشور هنوز چندان باز نشده بود...
اما واقعا ۹۸٪ مردم ایران به جمهوری اسلامی بله گفته بودند؟ حتی گیجترین و بیتجربهترین دختران دم بخت میدانند که سر سفره عقد، باید بار سوم «بله» را گفت، و بله اول شگون ندارد! اما...یکهو خمینی شد پدر ملت! ماشاالله! البته بیشتر ماشاالله را باید گفت به مادر ملت که چنین تحملی داشته!
بعضیها دوست دارند بگویند که این تغییر اجتناب ناپذیر بوده است، قبول، اما جان من ۹۸٪؟ یعنی ضریب هوشی مردم ایران اینقدر مشکل داشته؟ یعنی ۹۸٪ مردم حاضر بودند روحانی محترمی که ۵ تومان میگرفت برود بالای منبر و ۵۰۰ تومان برای پایین آمدن، نمیدانستند پایین کشیدن این جماعت از قدرت سخت خواهد بود؟ من گمان میکنم اثرات مشروبات الکلی این حکومت شاه اینقدر بوده که بعد از یکی دو ماه عرق نخوردن هم بخشی از ملت مست بودهاند، اما جان من ۹۸٪؟بعد از این همه انتخابات تقلبی که که تا حال برگزار شده، میتوانم بفهمم که خشت اول را ۳۱ سال کج گذاشتند! چطور ممکن است ملتی فهیم، با این اکثریت وحشتناک جان و مالش را بسپارد به گروهی که از ۲۲ بهمن ۵۷ تا ۱۱ فروردین ۵۸، فقط اعدام کرد و خون ریخت؟ مگر ۹۸٪ مردم این سرزمین عاشق خون و انتقام بود؟
اعدامهایی که امان ما را میبرد
پنج اعدام روز یکشنبه امان از خیلی ها بریده است. مخصوصا آنکه شیرین هولی تنها چند روز پیش از اعدام درنامهای نوشته بود که برای اعتراف گرفتن با او چهها کردهاند. نامهای که کلمه کلمهاش بوی درد میداد. شیرین نوشته بود « تاثیرات شکنجه به حدی است که غیر از کابوس، از خود بیخود هم میشوم. به خاطر ضرباتی که بر سرم وارد کردهاند به سر دردی شدید گرفتارم و بعضی از روزها درد هجوم میآورد و سر دردم آنقدر شدید میشود که دیگر نمیدانم در اطرافم چه می گذرد». ویا «به بخاطر سر درد شدید بینیام شروع به خونریزی میکند… هدیه دیگر آنها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دایم تشدید میشود و هنوز به درخواستم برای عینک پاسخی نداده اند.» او را با چنین وضعی به پای چوبه داربردند. وضع فرزاد بهتراز این نبود. وکیل او به کمپین بین المللی حقوق بشر درایران گفته است که از خبر اعدامها شوکه است چرا که بدنبال پیگیری پرونده، مقامهای قضایی مسئول صریحا به او گفته بودند که «مسئله حل شده» و اتهام عضویت کمانگردر گروه پ.ک.ک. منتفی است و خطر اعدام وجود ندارد. بهرام خلیلیان گفته است که «فکر میکنم که در خواب هستم و هر آن بیدار میشوم و فرزاد زنده است.
مادر ندا و اشکان و امیر و دهها دیگر هم دراین ناباوری شریک هستند. دهها کسی که فرزندانشان در زندان به سرمیبرند و ناعادلانه قراراست روی سکوی مرگ قرارگیرند هر لحظه میخواهند که از خواب بیدارشوند و فرزندانشان را درکنارخود ببینند. از بدبیاری ماست که این نه خواب بلکه واقعیت مرگبار روزگار ماست. از وقتی که خبراعدام مخفیانه شیرین وفرزاد و آن سه تن دیگر را شنیده و اینکه مانند اعدام آرش رحمانینیا خانوادهاش فرصت نکردند برای آخرین بار فرزندشان را ببینند و درچشمهایش نگاه کنند برای آخرین امانم بریده است. روزی که آرش اعدام شد پس از صحبت با وکیلش با پدرش تماس گرفتم. خوب شد تسلیت نگفتم. گفتم از آرش چه خبر؟ گفت دارم می روم زندان ببینمش. تصور پدر آرش وقتی با این خبر مواجه شد هیچ وقت اما رهایم نکرده است. حکم اعدامی که ناعادلانه بود و مرگی که زندگی یک خانواده وآرش را تباه کرد. برای من وبرخی دوستانم حس این بردن به پای چوبه دار و زندانی اعدام حس بسیار زندهای است. پنج سال قبل بعد از ۵ هفته بازداشت در یک خانه تیمی در جایی حوالی میدان محسنی، به اتقاق شهرام و روزبه ما را به اوین بردند. بردند به بندی که آنهایی که کارشان تمام شده بود و هر لحظه و ساعت ممکن بود برای اعدام بروند روی چوبه دار آنجا قرار داشتند. آنها درواقع برای حلق آویز شدن لحظه شماری میکردند. سلول ما آخر بند بود. برای بازجویی میرفتیم به دفتر بند که اول سالن بود. عذاب من همیشه نه بازجویی که گذشتن از آن صدمتر لعنتی بود که بوی مرگ و ناامیدی و استصیال پخش شده بود در هوایش. هرچه سعی میکردم این فاصله را با تندی طی کنم و به سلول برسم انگار نمیشد. غلظت کشنده ای داشت. بدتر از آن بود که کسی پشت سوراخ کوچک سلولش به بیرون نگاه میکرد. نگاه های روزهای آخر. آن نگاههای قبل از مرگ بسیار متفاوت بود با نگاه رهگذری که از خیابان از کنار شما میگذرد، سلامی میگوید یا تنهای میزند و شما بر میگردید به چشمانش نگاه میکنید. بسیار متفاوت. از دیشب انگار درخواب و بیداری بارها میبینیم که از آن سالن رد میشود و آرش و فرزاد و شیرین از آن دریچه کوچک به بیرون نگاه میکنند و من میگذرم و میدانم که آنها به زودی آفتاب را نخواهند دید. خیلیهاشان نمیدانم جرمشان چه بود. شبها و روزها صدای ناله و فریاد و ضجههای برخی از آنها ما را بیامان میکرد. انگاری ما فراموش شده بودیم. میدانستیم عنقریب از آنجا خارج میشویم. تعجب مان آن بود که چرا ما را برده بودند آنجا. میخواستند شاید وحشت و سایه مرگ آن سلول ما را بگیرد. یک روز از بازجو پرسیدم که بالاخره ما یک روز از اینجا خارج میشویم و این ماه پشت ابر نمیماند. لبخندی زد و گفت اول انکه « اگر» بیرون بروی و تازه اگر بروی کاری با تو خواهیم کرد که دستت برای نوشتن خواهد شکست. همان روزی بود که مجبور کردند جلوی دوربینی که لنز آن عقب جلو میشد حمام کنم و من نمیدانستم با آب خودم را میشورم یا با اشکهایی که هیچ وقت نخکشید. قلم اما هیچگاه نخکشید. ما به قاضی القضات شهر، شیخ شاهرود، هم گفتیم ماجرا را. خوش شانس بودیم که عاقلی با وجدان راه ما را به او باز کرد. در آن جلسه که دوستانم هم بودند من اشک میریختم او گوش می کرد و تسبیح در دستانش درحال خورد شدن بود. بقیه بچههایی هم که درآن جلسه بودند حال وروز بهتری نداشتند. نکته ماجرا این که او و یا صادق لاریجانی ودیگران میدانند چه اتفاقی میافتد و چه جنایاتی در داخل زندانها میشود و چه گردن هایی به ناحق بالای چوبه دار میرود اما بر این روند صحه میگذارند. .... آنقدر جمهوری اسلامی اعدام میکند که برای برخی ممکن است خبری اعدام افراد خبری نه چندان تکان دهنده باشد. نامه شیرین و دیگران از زندان اما تنم را میلرزاند. مخصوصا این نامه آخرین شیرین خیلی دردآور بود. دردآور تر این بود که هیچ باشرافتی دراین قوه قضاییه و دستگاههای امنیتی نبود که صدایش را بشنود. یادم میآید یک روز وقتی روی صندلی- ممکن است همان صندلی باشد که شیرین و یا فرزاد و یا خیلیهای دیگر روی آن نشسته اند-بازجویی پس میدادم بازجو آن چنان از جوابهایم عصبانی شد که موهایم را گرفت و سرم را زد به دیوار. نه یک بار نه ده بار. آنقدر که چشمانم داشت از حدقه درمیآمد و در سرم انگار سوت قطار به صدا در آورده اند. بعد به بازجو گفتم حاجی من اتفاقا جزو همانها هستم که وقتی روایت این رفتارها را از دیگران می شنیدم می گفتم که یا اغراق است یا دروغ؟ مگر میشود آدمهایی که دراین شهر با ما ممکن است از یک فروشگاه خرید کنند به یک کتابفروشی بروند و فرزندانشان با همکلاس بوده باشند چنین کارهایی بکنند؟ گفتم چرا می خواهید باور کنم آنچه می شنیدم از امثال شما راست بوده است؟ چرا؟ گفت «آنها که داستان بوده است، وقتی بردمیت اوین وداماد شدی متوجه واقعیت میشوی.» کابوسهای روزهای بعد از آن گفت وگو همچنان گلویم را میخورد. از بازجویی که ۵ وعده نماز میخواند و بعضی وقتها دست از کتک زدن برمی داشت که نمازش قضا نشود. نامه شیرین نشان می دهد که از عدالت کاریکاتور وحشت آور زنندهای بیشتر در ایران نیست. تصورفرزاد وشیرین در آن سلول و حرفهای بازجو و کسانی که تصمیم گرفتند که دادستان زندگی آنها همانجا تمام شود و از ضجه های مادران و دوستان و بستگان آنها هم لحظه ای لرزه بر اندامشان نیانداخت، تصوربسیاردردناکی است. تصور اینکه آن لحظه های اخر آنها آن چند صد متر آخر زندگیشان را چگونه طی کردند و به چه فکر کردند تصور کشندهای است. تصور اینکه آنها حتی نتوانستند عزیزانشان را که روزها برای آنها اشک ریختند و در انتظار آزادی شان را کشیدند و حالا باید خبر مرگ فرزندانشان را در روزنامه بخوانند تصور عذاب آوری است. بیشتر از همه تصور آنکه در این ممکلت، در این دستگاه قضایی، دراین دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی افرادی وجود دارند که میدانستند حکم فرزاد و شیرین و آن سه تن میتوانست اعدام نباشد و آنها میتوانستند مثل هر کس دیگری زندگی معمولی داشته باشند و آرزوها و رویاهای خود را پی بگیرند اما اجازه دادند که چنین احکام اعدامی اجرا شود لرز بر تن آدم میاندازد. تصور اینکه دادستان به وکیل بگوید « آقا شما بروید خطر اعدام برطرف شده است» و خانواده هم با هزار امید وآرزو بشنود و ناگهان جنازه فرزندش را در یک کیسه تحویل بگیرد تصور غیرقابل توصیفی است. این یادداشت دلتنگی هایم را نوشتم برای خانوادههای عذادار اعدامی که بدانند ما همگی با آنها اشک ریختیم. شرمندهایم کاری از دستمان برنمیآمد
مادر ندا و اشکان و امیر و دهها دیگر هم دراین ناباوری شریک هستند. دهها کسی که فرزندانشان در زندان به سرمیبرند و ناعادلانه قراراست روی سکوی مرگ قرارگیرند هر لحظه میخواهند که از خواب بیدارشوند و فرزندانشان را درکنارخود ببینند. از بدبیاری ماست که این نه خواب بلکه واقعیت مرگبار روزگار ماست. از وقتی که خبراعدام مخفیانه شیرین وفرزاد و آن سه تن دیگر را شنیده و اینکه مانند اعدام آرش رحمانینیا خانوادهاش فرصت نکردند برای آخرین بار فرزندشان را ببینند و درچشمهایش نگاه کنند برای آخرین امانم بریده است. روزی که آرش اعدام شد پس از صحبت با وکیلش با پدرش تماس گرفتم. خوب شد تسلیت نگفتم. گفتم از آرش چه خبر؟ گفت دارم می روم زندان ببینمش. تصور پدر آرش وقتی با این خبر مواجه شد هیچ وقت اما رهایم نکرده است. حکم اعدامی که ناعادلانه بود و مرگی که زندگی یک خانواده وآرش را تباه کرد. برای من وبرخی دوستانم حس این بردن به پای چوبه دار و زندانی اعدام حس بسیار زندهای است. پنج سال قبل بعد از ۵ هفته بازداشت در یک خانه تیمی در جایی حوالی میدان محسنی، به اتقاق شهرام و روزبه ما را به اوین بردند. بردند به بندی که آنهایی که کارشان تمام شده بود و هر لحظه و ساعت ممکن بود برای اعدام بروند روی چوبه دار آنجا قرار داشتند. آنها درواقع برای حلق آویز شدن لحظه شماری میکردند. سلول ما آخر بند بود. برای بازجویی میرفتیم به دفتر بند که اول سالن بود. عذاب من همیشه نه بازجویی که گذشتن از آن صدمتر لعنتی بود که بوی مرگ و ناامیدی و استصیال پخش شده بود در هوایش. هرچه سعی میکردم این فاصله را با تندی طی کنم و به سلول برسم انگار نمیشد. غلظت کشنده ای داشت. بدتر از آن بود که کسی پشت سوراخ کوچک سلولش به بیرون نگاه میکرد. نگاه های روزهای آخر. آن نگاههای قبل از مرگ بسیار متفاوت بود با نگاه رهگذری که از خیابان از کنار شما میگذرد، سلامی میگوید یا تنهای میزند و شما بر میگردید به چشمانش نگاه میکنید. بسیار متفاوت. از دیشب انگار درخواب و بیداری بارها میبینیم که از آن سالن رد میشود و آرش و فرزاد و شیرین از آن دریچه کوچک به بیرون نگاه میکنند و من میگذرم و میدانم که آنها به زودی آفتاب را نخواهند دید. خیلیهاشان نمیدانم جرمشان چه بود. شبها و روزها صدای ناله و فریاد و ضجههای برخی از آنها ما را بیامان میکرد. انگاری ما فراموش شده بودیم. میدانستیم عنقریب از آنجا خارج میشویم. تعجب مان آن بود که چرا ما را برده بودند آنجا. میخواستند شاید وحشت و سایه مرگ آن سلول ما را بگیرد. یک روز از بازجو پرسیدم که بالاخره ما یک روز از اینجا خارج میشویم و این ماه پشت ابر نمیماند. لبخندی زد و گفت اول انکه « اگر» بیرون بروی و تازه اگر بروی کاری با تو خواهیم کرد که دستت برای نوشتن خواهد شکست. همان روزی بود که مجبور کردند جلوی دوربینی که لنز آن عقب جلو میشد حمام کنم و من نمیدانستم با آب خودم را میشورم یا با اشکهایی که هیچ وقت نخکشید. قلم اما هیچگاه نخکشید. ما به قاضی القضات شهر، شیخ شاهرود، هم گفتیم ماجرا را. خوش شانس بودیم که عاقلی با وجدان راه ما را به او باز کرد. در آن جلسه که دوستانم هم بودند من اشک میریختم او گوش می کرد و تسبیح در دستانش درحال خورد شدن بود. بقیه بچههایی هم که درآن جلسه بودند حال وروز بهتری نداشتند. نکته ماجرا این که او و یا صادق لاریجانی ودیگران میدانند چه اتفاقی میافتد و چه جنایاتی در داخل زندانها میشود و چه گردن هایی به ناحق بالای چوبه دار میرود اما بر این روند صحه میگذارند. .... آنقدر جمهوری اسلامی اعدام میکند که برای برخی ممکن است خبری اعدام افراد خبری نه چندان تکان دهنده باشد. نامه شیرین و دیگران از زندان اما تنم را میلرزاند. مخصوصا این نامه آخرین شیرین خیلی دردآور بود. دردآور تر این بود که هیچ باشرافتی دراین قوه قضاییه و دستگاههای امنیتی نبود که صدایش را بشنود. یادم میآید یک روز وقتی روی صندلی- ممکن است همان صندلی باشد که شیرین و یا فرزاد و یا خیلیهای دیگر روی آن نشسته اند-بازجویی پس میدادم بازجو آن چنان از جوابهایم عصبانی شد که موهایم را گرفت و سرم را زد به دیوار. نه یک بار نه ده بار. آنقدر که چشمانم داشت از حدقه درمیآمد و در سرم انگار سوت قطار به صدا در آورده اند. بعد به بازجو گفتم حاجی من اتفاقا جزو همانها هستم که وقتی روایت این رفتارها را از دیگران می شنیدم می گفتم که یا اغراق است یا دروغ؟ مگر میشود آدمهایی که دراین شهر با ما ممکن است از یک فروشگاه خرید کنند به یک کتابفروشی بروند و فرزندانشان با همکلاس بوده باشند چنین کارهایی بکنند؟ گفتم چرا می خواهید باور کنم آنچه می شنیدم از امثال شما راست بوده است؟ چرا؟ گفت «آنها که داستان بوده است، وقتی بردمیت اوین وداماد شدی متوجه واقعیت میشوی.» کابوسهای روزهای بعد از آن گفت وگو همچنان گلویم را میخورد. از بازجویی که ۵ وعده نماز میخواند و بعضی وقتها دست از کتک زدن برمی داشت که نمازش قضا نشود. نامه شیرین نشان می دهد که از عدالت کاریکاتور وحشت آور زنندهای بیشتر در ایران نیست. تصورفرزاد وشیرین در آن سلول و حرفهای بازجو و کسانی که تصمیم گرفتند که دادستان زندگی آنها همانجا تمام شود و از ضجه های مادران و دوستان و بستگان آنها هم لحظه ای لرزه بر اندامشان نیانداخت، تصوربسیاردردناکی است. تصور اینکه آن لحظه های اخر آنها آن چند صد متر آخر زندگیشان را چگونه طی کردند و به چه فکر کردند تصور کشندهای است. تصور اینکه آنها حتی نتوانستند عزیزانشان را که روزها برای آنها اشک ریختند و در انتظار آزادی شان را کشیدند و حالا باید خبر مرگ فرزندانشان را در روزنامه بخوانند تصور عذاب آوری است. بیشتر از همه تصور آنکه در این ممکلت، در این دستگاه قضایی، دراین دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی افرادی وجود دارند که میدانستند حکم فرزاد و شیرین و آن سه تن میتوانست اعدام نباشد و آنها میتوانستند مثل هر کس دیگری زندگی معمولی داشته باشند و آرزوها و رویاهای خود را پی بگیرند اما اجازه دادند که چنین احکام اعدامی اجرا شود لرز بر تن آدم میاندازد. تصور اینکه دادستان به وکیل بگوید « آقا شما بروید خطر اعدام برطرف شده است» و خانواده هم با هزار امید وآرزو بشنود و ناگهان جنازه فرزندش را در یک کیسه تحویل بگیرد تصور غیرقابل توصیفی است. این یادداشت دلتنگی هایم را نوشتم برای خانوادههای عذادار اعدامی که بدانند ما همگی با آنها اشک ریختیم. شرمندهایم کاری از دستمان برنمیآمد
چه اتفاقی افتاد
حکومت ولایت فقیه پنج تن از جوانان کرد را به دار آویخت تا در آستانه سالگرد انتخابات ریاست جمهوری فضای ارعاب ایجاد کند.
محاسبات آنها احتمالا این چنین بوده است:
۱. کسانی را به دار بیاویزد که جرم آنها ربطی به وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری نداشته باشد و آنها پیش از انتخابات دستگیر شده باشند.
۲. جرم این افراد بمب گزاری باشد که امکان هرگونه بازخورد اجتماعی را به حداقل برساند و به رهبران مخالف اجازه ندهد که از آنها حمایت کنند.
۳. این افراد متعلق به اقلیت قومی کرد باشند که با توجه به پیشینه سرکوب مداوم و سکوت مرکز نشینان و سنت رایج اعدام کمترین مخالفت را برانگیزد.
اما چه اتفاقی افتاد:
۱. برخلاف انتظارشان واکنشها و ابراز نفرت بسیار زیاد بود و عملا جنبش سبز گستردهتر شد. یعنی جنبش سبز به مسائلی توجه نشان داد که خارج از تاریخ و محتوای اولیه سیاسیاش بود. اگر بخواهیم دقیق تر حرف بزنیم جنبش سبز که در ابتدا خصوصیت یک جنبش اجتماعی را نداشت و در حیطه خیزش های سیاسی میگنجید، اکنون تبدیل به یک جنبش اجتماعی تمام می شود: جنبش حقوق شهروندی و مدنی
۲. جنبش سبز ایران عملا به سوی نفی کامل مجازات اعدام پیش میرود که حتا از بسیاری کشورهای جهان از جمله آمریکا پیشروتر است. حق حیات حق مسلم بشر است. اگر کسی آن را سلب کند مجرم است. حتا اگر دولت باشد.
۳. نه تنها این اعدام ها باعث ارعاب نشد که نفرت و خشم عمومی را دوچندان کرد و نشان داد که حکومت در سرکوب مخالفینش به حد و مرزی قایل نیست. این حرکت عملا به مردم برای مبارزه و پیگیری مطالباتشان روحیه بیشتری داده و بر خمودگی طبیعی ولی موقت جنبش سبز درست در آستانه سالگرد انتخابات مهر خاتمت گذاشته است.
۴. اعتماد عمومی به حاکمیت آن چنان تنزل پیدا کرده که حتا بهانههایی چون بمب گزاری و اعمال تروریستی هم نمیتواند مردم را با حاکمیت همراه کند.
۵. در روز مادر این اتفاق افتاد و عکس مادر داغ دیده در سطح اینترنت بسرعت گسترش یافت. و عملا به نقش مادران در جنبش سبز، پدیدهای که به عنوان یکی از نمادهای قدرتمند این جنبش شناخته می شود دامن زد. نقش مادران در جنبش اجتماعی در آمریکای لاتین سبغه تاریخی بلند و الهام بخشی داشته است.
۶. مهمترین پدیده ای که اکنون شکل گرفته است پیوند قومیتی است. شاید برای نخستین بار در این ابعاد ملت ایران هویت یک پارچه خود را در مقابل حاکمیت به نمایش گذاشته است و نشان داده که آنکه باعث تفرق قومی است ، حکومت است و نه ملت. باید صادقانه بپذیریم که تابحال جفایی که بر قوم های ایرانی می رفت به اندازه کافی جدی گرفته نمی شد، اما قطعا
محاسبات آنها احتمالا این چنین بوده است:
۱. کسانی را به دار بیاویزد که جرم آنها ربطی به وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری نداشته باشد و آنها پیش از انتخابات دستگیر شده باشند.
۲. جرم این افراد بمب گزاری باشد که امکان هرگونه بازخورد اجتماعی را به حداقل برساند و به رهبران مخالف اجازه ندهد که از آنها حمایت کنند.
۳. این افراد متعلق به اقلیت قومی کرد باشند که با توجه به پیشینه سرکوب مداوم و سکوت مرکز نشینان و سنت رایج اعدام کمترین مخالفت را برانگیزد.
اما چه اتفاقی افتاد:
۱. برخلاف انتظارشان واکنشها و ابراز نفرت بسیار زیاد بود و عملا جنبش سبز گستردهتر شد. یعنی جنبش سبز به مسائلی توجه نشان داد که خارج از تاریخ و محتوای اولیه سیاسیاش بود. اگر بخواهیم دقیق تر حرف بزنیم جنبش سبز که در ابتدا خصوصیت یک جنبش اجتماعی را نداشت و در حیطه خیزش های سیاسی میگنجید، اکنون تبدیل به یک جنبش اجتماعی تمام می شود: جنبش حقوق شهروندی و مدنی
۲. جنبش سبز ایران عملا به سوی نفی کامل مجازات اعدام پیش میرود که حتا از بسیاری کشورهای جهان از جمله آمریکا پیشروتر است. حق حیات حق مسلم بشر است. اگر کسی آن را سلب کند مجرم است. حتا اگر دولت باشد.
۳. نه تنها این اعدام ها باعث ارعاب نشد که نفرت و خشم عمومی را دوچندان کرد و نشان داد که حکومت در سرکوب مخالفینش به حد و مرزی قایل نیست. این حرکت عملا به مردم برای مبارزه و پیگیری مطالباتشان روحیه بیشتری داده و بر خمودگی طبیعی ولی موقت جنبش سبز درست در آستانه سالگرد انتخابات مهر خاتمت گذاشته است.
۴. اعتماد عمومی به حاکمیت آن چنان تنزل پیدا کرده که حتا بهانههایی چون بمب گزاری و اعمال تروریستی هم نمیتواند مردم را با حاکمیت همراه کند.
۵. در روز مادر این اتفاق افتاد و عکس مادر داغ دیده در سطح اینترنت بسرعت گسترش یافت. و عملا به نقش مادران در جنبش سبز، پدیدهای که به عنوان یکی از نمادهای قدرتمند این جنبش شناخته می شود دامن زد. نقش مادران در جنبش اجتماعی در آمریکای لاتین سبغه تاریخی بلند و الهام بخشی داشته است.
۶. مهمترین پدیده ای که اکنون شکل گرفته است پیوند قومیتی است. شاید برای نخستین بار در این ابعاد ملت ایران هویت یک پارچه خود را در مقابل حاکمیت به نمایش گذاشته است و نشان داده که آنکه باعث تفرق قومی است ، حکومت است و نه ملت. باید صادقانه بپذیریم که تابحال جفایی که بر قوم های ایرانی می رفت به اندازه کافی جدی گرفته نمی شد، اما قطعا
زنده باد جنبش سبز
اصلاحطلبان دو راه در پیش دارند: اقتدارگرایی یا دموکراسی. راه میانه ای در کار نیست. سید محمد خاتمی راه اقتدارگرایی را برگزیده است و کروبی و موسوی راه دموکراسی را. من خاتمی و هم مسلکانش را «اصلاحطلبان اقتدارگرا» مینامم و کروبی و موسوی و حامیانشان را«اصلاحطلبان دموکرات». این دو گروه سرنوشت واحدی ندارند. یکی به دربار ولایت میرود با استراتژی اقتدارگرایی و دیگری به میانه مردم با استراتژی جمهوریخواهی.
از مقاله زنده باد اصلاحات سعید حجاریان که چهار سال پیش نوشته شده است آغاز میکنم مقالهای که در این شعار خلاصه شد:
اصلاحات مرد زنده باد اصلاحات.
لب لباب این مقاله این گزارههاست:
۱-منابع مشروعیت در ایران دوگانه است: مشروعیت سنتی و مشروعیت مردمی
۲-فعلیت یافتن این دو پتانسیل به حاکمیت دوگانه منجر میشود
نتیجه: استراتژی «مشروطهخواهی» برای به تعادل رسیدن دوگانگی در منابع مشروعیت بنابراین در شرایط چهار سال پیش بقیه انواع اصلاح طلبی به جز «مشروطهخواهی» مرده فرض شد و این تنها اصلاحات زنده معرفی شد. در عمل آنچه حجاریان پیشبینی کرده بود از آب در نیامد. بنابر آنچه گفته شد، امكان نظري و عملي «حدوث» و «تداوم» حاكميت دوگانه در زمان و مكاني واحد وجود دارد. پس حال كه به دليل دوگانگي بالقوة وضعيت ما، حدوثاً و بقائاً، هر آن امكان پيدايش حاكميت دوگانه در ايران وجود دارد، استراتژي اصلاحطلبان چه ميتواند باشد؟ از آنجا كه دوگانگي در كلية شئون و مشروعيت دوگانه حكومت درحوزة سياست، وضعيت طبيعي و بالفعل ماست، بايد به حاكميت دوگانه تبديل شود؛ به زعم من حتي بايد تلاش كرد تا دوگانگي حاكميت استمرار يابد، زيرا:
الف) با تداوم حاكميت دوگانه امكان تقويت نهادهاي مدني به عنوان پشتيبانان پاية مردمي حكومت، در فرجة شكافها و كشمكشهاي ميان حاكميتي ميسر خواهد شد.
ب) تداوم حاكميت دوگانه به شفافيت و علنيت منجر ميشود، زيرا هر دو طرف به شدت مراقب يكديگرند و مكانيزم كنترل و تعادل جاري و ساري خواهد شد
ج) با استمرار حاكميت دوگانه، امكان مواضعه ميان هر دو جناح و نيروهاي اپوزيسيون قانوني بويژه براي يارگيري از جامعه وجود خواهد داشت، به همين دليل مشاركت مردمي تقويت ميشود و عرصة سياسي گسترش و توسعه مييابد، به گونهاي كه بخشهايي از معاندين نظام هم به تدريج براي حضور در اين عرصه قواعد بازي را ميپذيرند وبه اپوزيسيون قانوني تبديل ميشوند
د) درحاكميت دوگانه، انواع قراردادهاي نانوشته كه در قانون اساسي نيامده است (اما مبتني بر رژيم حقيقي قدرت است)، بين دو طرف برقرار ميشود، از اين طريق نيروي معتقد به مشروعيت مردمي حكومت ميتواند مواضع خود را پيش برد و امتيازات و اختيارات بيشتري به حاكميت ملي واگذار شود ( اين، گوهر«مشروطهطلبي» است)
ه) در حاكميت دوگانه، راه بومي اصلاحات سياسي ممكن و كم هزينه خواهد شد واگر چه ممكن است بر طولاني بودن راه خرده گرفته شود، اما به هر حال، راه را براصلاحات وارداتي كه در كوله پشتي سربازان خارجي است خواهد بست». آنچه در عمل اتفاق افتاد نه حاکمیت دوگانه حجاریان بلکه زوال هرگونه حاکمیت مشروع بود: حاکمیت زور. امروز نه از مشروعیت سنتی خبری هست نه مشروعیت مدرن. چرا این اتفاق افتاد و منطق جنگ سرد یعنی عقلانیت منفی (ویرانی قطعی از دو سو) برقرار نشد؟ این تئوری کامل بود تنها یک چیز را در نظر نگرفته بود:انقلاب ۵۷ انقلاب۵۷ مرگ هرگونه مشروطهخواهی بود. حجاریان، اصلاحات مرده را زنده فرض کرده بود. رهبری کاریزماتیک خمینی هرگز نمیتوانست به یک سلطنت دینی پایدار و مشروع بیانجامد زیرا اساسا یک «میانجی محو شونده» برای پایان دادن به سلطنت و نیز حاکمیت دوگانه بود. شخص خمینی اصطلاح «حکومت اسلامی» را رد کرد و از «جمهوری اسلامی» سخن گفت. این آغاز ِ پایان دوگانگی حاکمیت بود. مشروعیت کاریزماتیک و موقت خمینی برای خاتمه دادن به مشروعیت دوگانه بود گرچه بعدا به لحاظ حقوقی سلطنت اسلامی و مشروعیت سنتی را برقرار کرد اما به لحاظ حقیقی مشروعیت سنتی تمام شده بود. نتیجه عملی این وضع«اقتدارگرایی»بود. اقتدارگرایی نتیجه عدم امکان بازگشت به سنت و از طرف دیگر تاب نیاوردن مدرنیته است. تلاشهای سلطنتطلبان و کمونیستها هم اگر روزی به نتیجهای برسد آن نتیجه، سلطنت و حکومت کارگری نیست، بلکه اقتدارگرایی خواهد بود. در چنین وضعیتی تنها دو نیروی زنده مقابل هم قرار دارند: دموکراسی و اقتدارگرایی. پروژه حاکمیت دوگانه حجاریان به پادشاهی مشروطه دینی نیانجامید بلکه به اقتدارگرایی انجامید. به عبارتی امكان نظري و عملي «حدوث» و «تداوم» حاكميت دوگانه در زمان و مكاني واحد به نام ایران مابعد انقلاب ۵۷ وجود ندارد. امروز دو راه بیشتر در پیش نداریم: ۱-اقتدارگرایی به عنوان نام مستعار هر گونه ولایتطلبی،حکومت کارگری و سلطنتطلبی ۲- جمهوریخواهی یا دموکراسی. حال این سوال مطرح میشود که آیا جمهوریخواهی در قالب اصلاحات ممکن است؟ از آنجا که هر دو چهره حاکمیت دوگانه ویران شده است دیگر چیزی برای اصلاح نمانده است و اصلاحات منتفی است. ما نه با تعلیق قانون اساسی بلکه با بطلان قانون اساسی یعنی اقتدارگرایی خالص نظامی سروکار داریم. امروزه دیگر این پرسش که «کدام اصلاحات؟» بیمعنی ست. تمام روایتهای اصلاحات (آرايشگري، پيرايشگري) آزموده شد وبه شکست انجامید. زیرا عروسی برای آرایش نمانده است. آن عروس که خاتمی میخواست آرایشش کند مرد. تمام روایتهای«تجدید» پایان یافت. تنها یک راه باقی مانده است: «تجدد». این حقیقت امروز ماست. جنبش سبز اگر بخواهد چیزی را تجدید کند، تنها خودش است و اصلاحطلبان دو راه در پیش دارند: اقتدارگرایی یا دموکراسی. راه میانهای در کار نیست. سید محمد خاتمی راه اقتدارگرایی را برگزیده است و کروبی و موسوی راه دموکراسی را. من خاتمی و هم مسلکانش را «اصلاحطلبان اقتدارگرا» مینامم و کروبی و موسوی و حامیان شان را«اصلاحطلبان دموکرات». این دو گروه سرنوشت واحدی ندارند. یکی به دربار ولایت میرود با استراتژی اقتدارگرایی و دیگری به میانه مردم با استراتژی جمهوریخواهی. اجازه بدهید خلاصهاش کنم: ما دیگر جای پائی در سنت نداریم و مطلقا از آن کنده شدهایم، بنابراین دو راه بیشتر نداریم: یا اقتدارگرایی یا تجدد. «جمهوری اسلامی» یک میانجی محو شونده برای استقرار یک «جمهوری واقعی» بود و در صورت عدم تحقق جمهوری واقعی، ما تحت هر نامی با اقتدارگرایی سروکارخواهیم داشت. آن جنبش سبزی که هم اقتدارگرایان و هم دموکراتها را در برمی گرفت، مرد. امروز تنها «اصلاحطلبان دموکرات» در جنبش سبز جای دارند. جنبش سبز جایی برای اقتدارگرایان
از مقاله زنده باد اصلاحات سعید حجاریان که چهار سال پیش نوشته شده است آغاز میکنم مقالهای که در این شعار خلاصه شد:
اصلاحات مرد زنده باد اصلاحات.
لب لباب این مقاله این گزارههاست:
۱-منابع مشروعیت در ایران دوگانه است: مشروعیت سنتی و مشروعیت مردمی
۲-فعلیت یافتن این دو پتانسیل به حاکمیت دوگانه منجر میشود
نتیجه: استراتژی «مشروطهخواهی» برای به تعادل رسیدن دوگانگی در منابع مشروعیت بنابراین در شرایط چهار سال پیش بقیه انواع اصلاح طلبی به جز «مشروطهخواهی» مرده فرض شد و این تنها اصلاحات زنده معرفی شد. در عمل آنچه حجاریان پیشبینی کرده بود از آب در نیامد. بنابر آنچه گفته شد، امكان نظري و عملي «حدوث» و «تداوم» حاكميت دوگانه در زمان و مكاني واحد وجود دارد. پس حال كه به دليل دوگانگي بالقوة وضعيت ما، حدوثاً و بقائاً، هر آن امكان پيدايش حاكميت دوگانه در ايران وجود دارد، استراتژي اصلاحطلبان چه ميتواند باشد؟ از آنجا كه دوگانگي در كلية شئون و مشروعيت دوگانه حكومت درحوزة سياست، وضعيت طبيعي و بالفعل ماست، بايد به حاكميت دوگانه تبديل شود؛ به زعم من حتي بايد تلاش كرد تا دوگانگي حاكميت استمرار يابد، زيرا:
الف) با تداوم حاكميت دوگانه امكان تقويت نهادهاي مدني به عنوان پشتيبانان پاية مردمي حكومت، در فرجة شكافها و كشمكشهاي ميان حاكميتي ميسر خواهد شد.
ب) تداوم حاكميت دوگانه به شفافيت و علنيت منجر ميشود، زيرا هر دو طرف به شدت مراقب يكديگرند و مكانيزم كنترل و تعادل جاري و ساري خواهد شد
ج) با استمرار حاكميت دوگانه، امكان مواضعه ميان هر دو جناح و نيروهاي اپوزيسيون قانوني بويژه براي يارگيري از جامعه وجود خواهد داشت، به همين دليل مشاركت مردمي تقويت ميشود و عرصة سياسي گسترش و توسعه مييابد، به گونهاي كه بخشهايي از معاندين نظام هم به تدريج براي حضور در اين عرصه قواعد بازي را ميپذيرند وبه اپوزيسيون قانوني تبديل ميشوند
د) درحاكميت دوگانه، انواع قراردادهاي نانوشته كه در قانون اساسي نيامده است (اما مبتني بر رژيم حقيقي قدرت است)، بين دو طرف برقرار ميشود، از اين طريق نيروي معتقد به مشروعيت مردمي حكومت ميتواند مواضع خود را پيش برد و امتيازات و اختيارات بيشتري به حاكميت ملي واگذار شود ( اين، گوهر«مشروطهطلبي» است)
ه) در حاكميت دوگانه، راه بومي اصلاحات سياسي ممكن و كم هزينه خواهد شد واگر چه ممكن است بر طولاني بودن راه خرده گرفته شود، اما به هر حال، راه را براصلاحات وارداتي كه در كوله پشتي سربازان خارجي است خواهد بست». آنچه در عمل اتفاق افتاد نه حاکمیت دوگانه حجاریان بلکه زوال هرگونه حاکمیت مشروع بود: حاکمیت زور. امروز نه از مشروعیت سنتی خبری هست نه مشروعیت مدرن. چرا این اتفاق افتاد و منطق جنگ سرد یعنی عقلانیت منفی (ویرانی قطعی از دو سو) برقرار نشد؟ این تئوری کامل بود تنها یک چیز را در نظر نگرفته بود:انقلاب ۵۷ انقلاب۵۷ مرگ هرگونه مشروطهخواهی بود. حجاریان، اصلاحات مرده را زنده فرض کرده بود. رهبری کاریزماتیک خمینی هرگز نمیتوانست به یک سلطنت دینی پایدار و مشروع بیانجامد زیرا اساسا یک «میانجی محو شونده» برای پایان دادن به سلطنت و نیز حاکمیت دوگانه بود. شخص خمینی اصطلاح «حکومت اسلامی» را رد کرد و از «جمهوری اسلامی» سخن گفت. این آغاز ِ پایان دوگانگی حاکمیت بود. مشروعیت کاریزماتیک و موقت خمینی برای خاتمه دادن به مشروعیت دوگانه بود گرچه بعدا به لحاظ حقوقی سلطنت اسلامی و مشروعیت سنتی را برقرار کرد اما به لحاظ حقیقی مشروعیت سنتی تمام شده بود. نتیجه عملی این وضع«اقتدارگرایی»بود. اقتدارگرایی نتیجه عدم امکان بازگشت به سنت و از طرف دیگر تاب نیاوردن مدرنیته است. تلاشهای سلطنتطلبان و کمونیستها هم اگر روزی به نتیجهای برسد آن نتیجه، سلطنت و حکومت کارگری نیست، بلکه اقتدارگرایی خواهد بود. در چنین وضعیتی تنها دو نیروی زنده مقابل هم قرار دارند: دموکراسی و اقتدارگرایی. پروژه حاکمیت دوگانه حجاریان به پادشاهی مشروطه دینی نیانجامید بلکه به اقتدارگرایی انجامید. به عبارتی امكان نظري و عملي «حدوث» و «تداوم» حاكميت دوگانه در زمان و مكاني واحد به نام ایران مابعد انقلاب ۵۷ وجود ندارد. امروز دو راه بیشتر در پیش نداریم: ۱-اقتدارگرایی به عنوان نام مستعار هر گونه ولایتطلبی،حکومت کارگری و سلطنتطلبی ۲- جمهوریخواهی یا دموکراسی. حال این سوال مطرح میشود که آیا جمهوریخواهی در قالب اصلاحات ممکن است؟ از آنجا که هر دو چهره حاکمیت دوگانه ویران شده است دیگر چیزی برای اصلاح نمانده است و اصلاحات منتفی است. ما نه با تعلیق قانون اساسی بلکه با بطلان قانون اساسی یعنی اقتدارگرایی خالص نظامی سروکار داریم. امروزه دیگر این پرسش که «کدام اصلاحات؟» بیمعنی ست. تمام روایتهای اصلاحات (آرايشگري، پيرايشگري) آزموده شد وبه شکست انجامید. زیرا عروسی برای آرایش نمانده است. آن عروس که خاتمی میخواست آرایشش کند مرد. تمام روایتهای«تجدید» پایان یافت. تنها یک راه باقی مانده است: «تجدد». این حقیقت امروز ماست. جنبش سبز اگر بخواهد چیزی را تجدید کند، تنها خودش است و اصلاحطلبان دو راه در پیش دارند: اقتدارگرایی یا دموکراسی. راه میانهای در کار نیست. سید محمد خاتمی راه اقتدارگرایی را برگزیده است و کروبی و موسوی راه دموکراسی را. من خاتمی و هم مسلکانش را «اصلاحطلبان اقتدارگرا» مینامم و کروبی و موسوی و حامیان شان را«اصلاحطلبان دموکرات». این دو گروه سرنوشت واحدی ندارند. یکی به دربار ولایت میرود با استراتژی اقتدارگرایی و دیگری به میانه مردم با استراتژی جمهوریخواهی. اجازه بدهید خلاصهاش کنم: ما دیگر جای پائی در سنت نداریم و مطلقا از آن کنده شدهایم، بنابراین دو راه بیشتر نداریم: یا اقتدارگرایی یا تجدد. «جمهوری اسلامی» یک میانجی محو شونده برای استقرار یک «جمهوری واقعی» بود و در صورت عدم تحقق جمهوری واقعی، ما تحت هر نامی با اقتدارگرایی سروکارخواهیم داشت. آن جنبش سبزی که هم اقتدارگرایان و هم دموکراتها را در برمی گرفت، مرد. امروز تنها «اصلاحطلبان دموکرات» در جنبش سبز جای دارند. جنبش سبز جایی برای اقتدارگرایان
جمهوری اسلامی ایران وبلاگنویسان را نیز همچون روزنامهنگاران دشمن تلقی میکند
همچنن با اشاره به صدور حکم ۱۵ سال زندان برای حسین رونقیملکی، آورده است: «حسین رونقی ملکی وبلاگ نویس دیگر در تاریخ ١١ مهرماه از سوی شعبه ٢٦ دادگاه انقلاب تهران به ١٥ سال زندان محکوم شده است. وی بیش از سیصد روز را در سلول انفرادی بسر برده است. حسین رونقی ملکی به اتهام همکاری با "گروه ایران پروکسی" به یازده سال زندان، برای "توهین به رهبری" به دو سال زندان و برای توهین به"رئیس جمهوری" به دوسال زندان محکوم شده است. این وبلاگنویس همه اتهامات علیه خود را رد کرده است. مادر این وبلاگنویس گفته است که "فرزندش با کتک مجبور به امضای حکم محکومیت خود شده است." محمدعلی دادخواه وکیل حسین رونقی ملکی با تائید خبر ١٥ سال محکومیت برای موکل خود اعلام کرده است که به این حکم ناعادلانه اعتراض خواهد کرد. حسین رونقی ملکی در تاریخ ٢٢ آذر ماه ١٣٨٨ از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طی "عملیات متلاشی کردن شبکه ضد انقلاب" بازداشت شد، دستگیری وی تا هفته ها پس زندانی شدنش مخفی نگاه داشته شده بود. سپاه پاسدران وی را به " استفاده و تولید فیلترشکن، میزبانی از سایتهای مدافع حقوق بشر و.." متهم کرده است.»
این سازمان در بیانیه خود با اشاره به بازداشت مهدی خزعلی آورده است: «در تاریخ ٢١ مهرماه مهدی خزعلی پس از احضار به شعبه ٤ امنیت دادسری انقلاب بازداشت شده است. به گفته فرزندش، در همان روز از سوی پلیس امنیت برای معرفی خود به زندان اوین مورد تهدید قرار گرفته بود. این پزشک وبلاگنویس که فرزند آیتالله ابولقاسم خزعلی عضو موثر شورای نگهبان از بدو تاسیس آن است، بر روی سایت خود مقالات انتقادی جدی علیه دولت و محمود احمدی نژاد منتشر میکرد. مهدی خزعلی در تیرماه سال گذشته بازداشت و به مدت بیست و سه روز را در سلول های انفرادی بند ٢٠٩ گذراند وی در تاریخ ٣١ تیر ماه ١٣٨٨ با وثیقه بیست میلون تومانی آزاد شد.»
این سازمان در بیانیه خود، همچنین اشارهای به صدور دیگر احکامی که برای وبلاگنویسان صادر شده است، کرده و درباره حسین درخشان نوشته است: «این حکم پس از محکومیت حسین درخشان وبلاگ نویس زندانی سنگینترین حکم صادرشده برای وبلاگنویسان در ایران است. حسین درخشان در ٦ مهرماه به نوزده سال و نیم زندان، پنج سال ممنوعیت فعالیت سیاسی و مطبوعاتی و جریمه مالی تحت نام "بازگرداندن وجوه اخذ شده" به مبلغ ٣٧٥٠ یورو، ٢٩٠٠ دلار و ٢٠٠ پوند انگلیس، محکوم شد
این سازمان در بیانیه خود با اشاره به بازداشت مهدی خزعلی آورده است: «در تاریخ ٢١ مهرماه مهدی خزعلی پس از احضار به شعبه ٤ امنیت دادسری انقلاب بازداشت شده است. به گفته فرزندش، در همان روز از سوی پلیس امنیت برای معرفی خود به زندان اوین مورد تهدید قرار گرفته بود. این پزشک وبلاگنویس که فرزند آیتالله ابولقاسم خزعلی عضو موثر شورای نگهبان از بدو تاسیس آن است، بر روی سایت خود مقالات انتقادی جدی علیه دولت و محمود احمدی نژاد منتشر میکرد. مهدی خزعلی در تیرماه سال گذشته بازداشت و به مدت بیست و سه روز را در سلول های انفرادی بند ٢٠٩ گذراند وی در تاریخ ٣١ تیر ماه ١٣٨٨ با وثیقه بیست میلون تومانی آزاد شد.»
این سازمان در بیانیه خود، همچنین اشارهای به صدور دیگر احکامی که برای وبلاگنویسان صادر شده است، کرده و درباره حسین درخشان نوشته است: «این حکم پس از محکومیت حسین درخشان وبلاگ نویس زندانی سنگینترین حکم صادرشده برای وبلاگنویسان در ایران است. حسین درخشان در ٦ مهرماه به نوزده سال و نیم زندان، پنج سال ممنوعیت فعالیت سیاسی و مطبوعاتی و جریمه مالی تحت نام "بازگرداندن وجوه اخذ شده" به مبلغ ٣٧٥٠ یورو، ٢٩٠٠ دلار و ٢٠٠ پوند انگلیس، محکوم شد
دفاع از زندانیان سیاسی، مهندس حشمتالله طبرزدی
On 6 January 1388 after the events of Ashura was detained in solitary confinement and security sections 209 and 240 of Evin prison and was tortured under interrogation. He transferred to the general ward of Evin prison, while protesting the execution of five political prisoners, including Kurdish teacher Farzad Kamangar in May, the Shahr prison in Karaj was exiled.
Based on what the sentence is in the text, because Mhndy Tabarzadi interview Rvzanlayn site entitled "Elections and Civil Disobedience" on November 1387, writing the article "This month is poetry, or consciousness," the 17 Persian date Khordad 1388, interview with turbulence magazine site on 21 October 1388, writing "the blind violence against the regime and the millions of peaceful protests in Tehran and other cities" on 13 November, 1388, interview with Voice of America on 9 December 1388 on the eve of December 16, writing Paper "on 16 Azar unity, struggle, victory", writing "the student movement against fascism, armed to the teeth" on the eve of December 16, writing "on the eve of Muharram, a lesson to be learned from the 16 Azar" on 20 December 1388, magazine interviews with Iraqi Kurdistan on 17 December 1388, writing "confidential" Green on 27 December 1388, and an interview with Voice of America Farsi TV on 6 January 1388 after the events of Ashura is convicted.
According to Iran's Democratic Front, the court considering the far unjustified and accused the defense lawyers, he entered the assignment of all charges and diagnosis based on Articles 500, 514, 610 and 618 Islamic Penal Code of the conviction sentence the defendant to bear Including one year of imprisonment during the previous arrests for propaganda against the Islamic Republic of Iran and two years imprisonment for insulting the supreme leader to five years imprisonment for conspiracy and intent to commit social crimes against national security and one year endured imprisonment and 74 lashes on charges of disrupting public order through participating in illegal gatherings that the image file is attached, will be issued and announced. The vote within 20 days after notification renewable polls in Tehran province, appeals courts are.
Tabarzadi trial was told the military court - security and information security institutions influenced the judge serves.
انتقال شهروند ایرانی-هلندی به سلولهای انفرادی
زندانی سیاسی زهرا بهرامی از دستگیر شدگان اعتراضات گسترده روز عاشورا از دو هفته پیش به سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل شده است.علت انتقال خانم بهرامی به سلولهای انفرادی خوداری از تکرار اعترافات دروغین که در زیر شکنجه از او گرفته شد در دادگاه فرمایشی به ریاست صلواتی و وادار کردن دخترش به عدم افشای فشارها و اذیت وآزارها و اتهامات دروغین که به مادرش نسبت داده شد می باشد.
خانم بهرامی تحت فشارهای شدید بازجویان وزارت اطلاعات قرار دارد که به اتهامات نسبت داده شده توسط بازجویان در دادگاه اعتراف کند.بازجویان به او گفته اند که در صورت عدم اعتراف به اتهامات دروغین نسبت داده شد او را بر مبنای محاربه محاکمه و به اعدام محکوم خواهند کرد.
از طرفی دیگر خانم بهرامی در بند 209 زندان اوین دچار ناراحتی حاد تپش قلب شده است.بنابه گفته خانواده بهرامی او پیش از این هیچگونه سابقه ناراحتی قلبی نداشته است.
زندانی سیاسی زهرا بهرامی 45 ساله و دارای 2 فرزند است. او دارای ملیت ایرانی- هلندی است و به قصد دیدن فرزندش به ایران مسافرت کرده بود که در اعتراضات گسترده عاشورا دستگیر و تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفت. بازجویان وزارت اطلاعات در بند سپاه زندان گوهردشت کرج و در بند 209 زندان اوین او را تحت شکنجه ها و فشارهای قرون وسطائی قرار دادند و وی را وادار به اعترافات تلویزیونی علیه خود نمودند.این اعترافات دورغین از تلویزیونهای دولتی پخش گردیده است.بازجویان وزارت اطلاعات اعترافات دروغین تلویزیونی را پرونده سازی وعلیه او بکار بردند وقصد دارند که او را بر مبنی محاربه محاکمه کنند.صلواتی رئیس شعبه 15 دادگاه انقلاب در احضار اولیه به دادگاه به خانم بهرامی گفته بود که محکوم به اعدام و یا حبس ابد خواهد شد. بازجویان وزارت اطلاعات ابتدا او را متهم به شرکت در تظاهرات روز عاشورا ، ارسال گزارشهای خبری اعتراضات به رسانه های خارج کشور و عضویت در انجمن پادشاهی و اتهامات دیگر نمودند. ولی بعد از اعتراض وزارت امورخارجه و توجه رسانه های جمعی هلند نسبت به این موضوع اتهامات دیگری به آن افزوده شد که از جمله آنها داشتن مواد مخدر و جعل پاسپورت بود.خانم بهرامی نزدیگ به 11 ماه است که در بند مخوف 209 شکنجه گاه وزارت اطلاعات زندانی است
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،انتقال به سلول انفرادی جهت اعمال شکنجه های جسمی و روحی بیشتر و نسبت دادن اتهامات دروغین به این زندانی سیاسی را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی خواستار اقدامات عملی برای پایان دادن به جنایت علیه بشریت در ایران است.
خانم بهرامی تحت فشارهای شدید بازجویان وزارت اطلاعات قرار دارد که به اتهامات نسبت داده شده توسط بازجویان در دادگاه اعتراف کند.بازجویان به او گفته اند که در صورت عدم اعتراف به اتهامات دروغین نسبت داده شد او را بر مبنای محاربه محاکمه و به اعدام محکوم خواهند کرد.
از طرفی دیگر خانم بهرامی در بند 209 زندان اوین دچار ناراحتی حاد تپش قلب شده است.بنابه گفته خانواده بهرامی او پیش از این هیچگونه سابقه ناراحتی قلبی نداشته است.
زندانی سیاسی زهرا بهرامی 45 ساله و دارای 2 فرزند است. او دارای ملیت ایرانی- هلندی است و به قصد دیدن فرزندش به ایران مسافرت کرده بود که در اعتراضات گسترده عاشورا دستگیر و تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفت. بازجویان وزارت اطلاعات در بند سپاه زندان گوهردشت کرج و در بند 209 زندان اوین او را تحت شکنجه ها و فشارهای قرون وسطائی قرار دادند و وی را وادار به اعترافات تلویزیونی علیه خود نمودند.این اعترافات دورغین از تلویزیونهای دولتی پخش گردیده است.بازجویان وزارت اطلاعات اعترافات دروغین تلویزیونی را پرونده سازی وعلیه او بکار بردند وقصد دارند که او را بر مبنی محاربه محاکمه کنند.صلواتی رئیس شعبه 15 دادگاه انقلاب در احضار اولیه به دادگاه به خانم بهرامی گفته بود که محکوم به اعدام و یا حبس ابد خواهد شد. بازجویان وزارت اطلاعات ابتدا او را متهم به شرکت در تظاهرات روز عاشورا ، ارسال گزارشهای خبری اعتراضات به رسانه های خارج کشور و عضویت در انجمن پادشاهی و اتهامات دیگر نمودند. ولی بعد از اعتراض وزارت امورخارجه و توجه رسانه های جمعی هلند نسبت به این موضوع اتهامات دیگری به آن افزوده شد که از جمله آنها داشتن مواد مخدر و جعل پاسپورت بود.خانم بهرامی نزدیگ به 11 ماه است که در بند مخوف 209 شکنجه گاه وزارت اطلاعات زندانی است
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،انتقال به سلول انفرادی جهت اعمال شکنجه های جسمی و روحی بیشتر و نسبت دادن اتهامات دروغین به این زندانی سیاسی را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی خواستار اقدامات عملی برای پایان دادن به جنایت علیه بشریت در ایران است.
۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه
نسرین ستوده وکیل زندانی تحت فشارهای شدید قرار دارد
نسرین ستوده در اعتصاب غذا و تحت شکنجه های بازجویان وزارت اطلاعات قرار دارد.
گزارشاتی از بند مخوف 209 شکنجه گاه بازجویان وزارت اطلاعات حاکی از آن است که وکیل زندانی خانم نسرین ستوده در حالی که در اعتصاب غذا بسر می برد تحت شکنجه های بازجویان وزارت اطلاعات قرار دارد. شکنجه ها به حدی شدید است که فریادهای او در نیمه های شب در تمامی بند شنیده می شود.
شنیدن فریادهای او که در اثر شکنجه های بازجویان وزارت اطلاعات می باشد باعث رنج و ناراحتی شدید سایر زنان زندانیان سیاسی شده است.فریادهای خانم ستوده تقریبا هر شب در بند شنیده می شود.
لازم به یاد آوری است که خانم نسرین ستوده به دلیل دفاع حقوقی و قانونی از موکلینش در کادر قوانین موجود و اعتراض به اعمال غیر قانونی بازجویان و وزارت اطلاعات و افرادی که تحت عنوان قاضی منویات بازجویان را برآورده می کنند، در روز 13 شهریور با یورش مامورین وزارت اطلاعات دستگیر و به سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل گردید.
خانم ستوده در اعتراض به دستگیری غیر قانونی و فشارهای طاقت فرسا در 3 مهر ماه ناچار به اعتصاب غذا شد و گفته می شود از آن تاریخ تاکنون در اعتصاب غذا بسر می برد.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،نسبت به خطری که جان این وکیل شریف و انسان دوست که در اعتصاب غذا و تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار دارد هشدار می دهد و خواستار تشدید اعتراضات داخلی و بین المللی برای آزادی فوری و بی قید و شرط او است و همچنین از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی خواستار اقدامات فوری برای آزادی بی قید و شرط و فوری این وکیل انسان دوست است.
23
گزارشاتی از بند مخوف 209 شکنجه گاه بازجویان وزارت اطلاعات حاکی از آن است که وکیل زندانی خانم نسرین ستوده در حالی که در اعتصاب غذا بسر می برد تحت شکنجه های بازجویان وزارت اطلاعات قرار دارد. شکنجه ها به حدی شدید است که فریادهای او در نیمه های شب در تمامی بند شنیده می شود.
شنیدن فریادهای او که در اثر شکنجه های بازجویان وزارت اطلاعات می باشد باعث رنج و ناراحتی شدید سایر زنان زندانیان سیاسی شده است.فریادهای خانم ستوده تقریبا هر شب در بند شنیده می شود.
لازم به یاد آوری است که خانم نسرین ستوده به دلیل دفاع حقوقی و قانونی از موکلینش در کادر قوانین موجود و اعتراض به اعمال غیر قانونی بازجویان و وزارت اطلاعات و افرادی که تحت عنوان قاضی منویات بازجویان را برآورده می کنند، در روز 13 شهریور با یورش مامورین وزارت اطلاعات دستگیر و به سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل گردید.
خانم ستوده در اعتراض به دستگیری غیر قانونی و فشارهای طاقت فرسا در 3 مهر ماه ناچار به اعتصاب غذا شد و گفته می شود از آن تاریخ تاکنون در اعتصاب غذا بسر می برد.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،نسبت به خطری که جان این وکیل شریف و انسان دوست که در اعتصاب غذا و تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار دارد هشدار می دهد و خواستار تشدید اعتراضات داخلی و بین المللی برای آزادی فوری و بی قید و شرط او است و همچنین از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی خواستار اقدامات فوری برای آزادی بی قید و شرط و فوری این وکیل انسان دوست است.
23
در اینجا ضمن اعلام حمایت از شما و بیان همدردی با خانواده شما
ضمن حمایت از خواسته های بحق نسرین ستوده که برای بدست آوردن آن دست به اعتصاب غذا زده است خواهان پایان اعتصاب ایشان شدند.
متن این بیانیه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به قرار زیر است:
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین
ما امضا کنندگان این بیانیه مطلع شده ایم که بانو نسرین ستوده روزهاست در اعتصاب غذا به سر میبرند.
ما زندانیان سبز رجایی شهر خطاب به بانو نسرین ستوده اعلام میکنیم که ایران در راه ازادی خواهی به مبارزی همچون شما نیاز دارند و ارمان خواهان راه ازادی ایران هم برای خشت روی خشت گذاشتن ازادی در ایران به راه نگاه میکنند و به همراهانشان.
اینکه شما اینچنین با رشادت در این روزها فریاد خود را از سد ترس و ارعاب مسئولان گذر دادید برای همه ما باعث افتخار است.
در اینجا ضمن اعلام حمایت از شما و بیان همدردی با خانواده شما که در این مدت بابت وضعیت جسمانی شما نگران شده اند از شما وکیل و مبارز دربند میخواهیم تا اعتصاب غذایشان را بشکنید تا بیش از این نگرانی خانواده شما و اسیب به جسم و روانتان تشدید نشود.
البته این تقاضای ما از هشدار نسبت به نقض حقوق بشر ایشان که توسط مسئولان و متصدیان صورت میپذیرد کم نمیکند و انها باید خوب هوشیار باشند که انگاه زندانی دست به اعتصاب غذا می زند که بخواهد از تنها راه ممکن برای رساندن پیام مظلومیتش استفاده کند، و چه تاسف بار بود که ایشان را از شرکت در مراسم ختم پدرش برحذر کردید.
پس چه بهتر که تاریخ را در مقابل خود قرار دهید و خواسته های وی را اجابت کنید.
متن این بیانیه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به قرار زیر است:
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین
ما امضا کنندگان این بیانیه مطلع شده ایم که بانو نسرین ستوده روزهاست در اعتصاب غذا به سر میبرند.
ما زندانیان سبز رجایی شهر خطاب به بانو نسرین ستوده اعلام میکنیم که ایران در راه ازادی خواهی به مبارزی همچون شما نیاز دارند و ارمان خواهان راه ازادی ایران هم برای خشت روی خشت گذاشتن ازادی در ایران به راه نگاه میکنند و به همراهانشان.
اینکه شما اینچنین با رشادت در این روزها فریاد خود را از سد ترس و ارعاب مسئولان گذر دادید برای همه ما باعث افتخار است.
در اینجا ضمن اعلام حمایت از شما و بیان همدردی با خانواده شما که در این مدت بابت وضعیت جسمانی شما نگران شده اند از شما وکیل و مبارز دربند میخواهیم تا اعتصاب غذایشان را بشکنید تا بیش از این نگرانی خانواده شما و اسیب به جسم و روانتان تشدید نشود.
البته این تقاضای ما از هشدار نسبت به نقض حقوق بشر ایشان که توسط مسئولان و متصدیان صورت میپذیرد کم نمیکند و انها باید خوب هوشیار باشند که انگاه زندانی دست به اعتصاب غذا می زند که بخواهد از تنها راه ممکن برای رساندن پیام مظلومیتش استفاده کند، و چه تاسف بار بود که ایشان را از شرکت در مراسم ختم پدرش برحذر کردید.
پس چه بهتر که تاریخ را در مقابل خود قرار دهید و خواسته های وی را اجابت کنید.
۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه
بازداشت یک نماینده سابق مجلس شورای اسلامیآقای شکوری راد در یادداشتی غلامحسین محسنی اژه ای را به دروغگویی متهم کرده است
علی شکوری راد در مجلس ششم شورای اسلامی، یکی از نمایندگان مجلس بود.
سایت های اینترنتی نزدیک به مخالفان دولت در ایران، از بازداشت علی شکوری راد، عضو ارشد جبهه مشارکت ایران اسلامی خبر دادند. به گزارش این سایت ها، آقای شکوری راد پس از احضار و مراجعه به دادسرا برای ارائه پاره ای از توضیحات، در روز سه شنبه بازداشت شد.
روز دوشنبه ۱۹ مهرماه، غلامحسین محسنی اژه ای، دادستان کل کشور و سخنگوی قوه قضاییه جمهوری اسلامی، از قطعی بودن حکم انحلال این حزب خبر داد. اما علی شکوری راد اخیرا طی یادداشتی، به اظهارات این مقام قضایی درباره انحلال جبهه مشارکت واکنش نشان داد. جبهه مشارکت بزرگترین حزب اصلاح طلب در ایران است.
آقای شکوری راد در یادداشت خود که تحت عنوان «افتضاح روی افتضاح؛ تناقضگویی و دروغهای جدید» در سایت کلمه وابسته به میرحسین موسوی منتشر شده، غلامحسین محسنی اژه ای را به دروغگویی در کنفرانس اخیر مطبوعاتی اش متهم کرده است. جبهه مشارکت بر قانونی بودن فعالیتش تاکید دارد.
پیش از این مقامات قضایی شمار دیگری از اعضای جبهه مشارکت از جمله محسن میردامادی، دبیرکل این حزب را بازداشت کرده بودند.
مهدی خزعلی بازداشت شد
دکتر خزعلی پس از احضار به پلیس امنیت توسط 4 تن از نیروهای امنیتی بازداشت شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، نامبرده از سوی شعبه چهارم پلیس امنیت احضار و پیش از مراجعه نامبرده به شعبه توسط 4 تن از نیروهای امنیتی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.
دکتر مهدی خزعلی فرزند آیت الله خزعلی از رزمندگان دوران دفاع مقدس صبح امروز چهارشنبه۲۱ مهر ماه از طرف پلیس امینت تهدید و سپس به زندان اوین برای بازجویی احضار شد و قرار بازداشت موقت ایشان صادر گردید.
دکتر خزعلی از منتقدین دولت محمود احمدی نژاد و قوه قضاییه و حاکمیت میباشد و طی نوشته هایی در سایت شخصی خود به انتقاد از عملکرد دولت احمدی نژاد و سران کودتا می پرداخته است.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، نامبرده از سوی شعبه چهارم پلیس امنیت احضار و پیش از مراجعه نامبرده به شعبه توسط 4 تن از نیروهای امنیتی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.
دکتر مهدی خزعلی فرزند آیت الله خزعلی از رزمندگان دوران دفاع مقدس صبح امروز چهارشنبه۲۱ مهر ماه از طرف پلیس امینت تهدید و سپس به زندان اوین برای بازجویی احضار شد و قرار بازداشت موقت ایشان صادر گردید.
دکتر خزعلی از منتقدین دولت محمود احمدی نژاد و قوه قضاییه و حاکمیت میباشد و طی نوشته هایی در سایت شخصی خود به انتقاد از عملکرد دولت احمدی نژاد و سران کودتا می پرداخته است.
فعال حقوق بشر به سه سال حبس تعزیری محکوم شد
مهدی خدایی، فعال دانشجویی و حقوق بشر، از سوی شعبه 28 به ریاست قاضی مقیسه، به سه سال حبس تعزیری محکوم شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، این حکم روز یکشنبه هجدهم مهرماه، مطابق با قانون 499 مجازات اسلامی به این زندانی سیاسی و آرش کیخسروی، وکیل وی ابلاغ شده است.
اتهامات مهدی خدایی عضویت و فعالیت در تشکیلات مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران با هدف اخلال در امنیت کشور و "فعالیت تبلیغی بر علیه نظام جمهوری اسلامی" عنوان شده است.
در صورت تائید این حکم در دادگاه تجدید نظر محکومیت این فعال حقوق بشر و دانشجویی به هفت سال حبس تعزیری افزایش خواهد یافت.
خدایی، دبیر اسبق انجمن اسلامی شهر ری دو ماه و نیم است که از ملاقات با خانواده ی خود محروم است.
مهدی خدایی یازدهم اسفندماه سال گذشته همزمان با سناریو سازی بر علیه فعالین حقوق بشر عموما و اعضا و مسئولین مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران خصوصا، بازداشت شده است
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، این حکم روز یکشنبه هجدهم مهرماه، مطابق با قانون 499 مجازات اسلامی به این زندانی سیاسی و آرش کیخسروی، وکیل وی ابلاغ شده است.
اتهامات مهدی خدایی عضویت و فعالیت در تشکیلات مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران با هدف اخلال در امنیت کشور و "فعالیت تبلیغی بر علیه نظام جمهوری اسلامی" عنوان شده است.
در صورت تائید این حکم در دادگاه تجدید نظر محکومیت این فعال حقوق بشر و دانشجویی به هفت سال حبس تعزیری افزایش خواهد یافت.
خدایی، دبیر اسبق انجمن اسلامی شهر ری دو ماه و نیم است که از ملاقات با خانواده ی خود محروم است.
مهدی خدایی یازدهم اسفندماه سال گذشته همزمان با سناریو سازی بر علیه فعالین حقوق بشر عموما و اعضا و مسئولین مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران خصوصا، بازداشت شده است
بیانیه جبهه مشارکت در باره بازداشت شکوری راد
در ادامه سیاست سرکوب منتقدان و مخالفان :
بیانیه جبهه مشارکت ایران اسلامی در باره بازداشت دکتر شکوری راد
بسم الله الرحمن الرحیم
در تداوم سیاست شکست خوردۀ سرکوب هر منتقد، دیروز دکتر علی شکوری راد عضو برجسته شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی بازداشت شد.
در حالیکه وقیحانه در رسانه های غربی اعلام می شود که ایران آزاد ترین کشور جهان است و با گستاخی می گویند مخالفان از رئیس دولت آزادی عمل بیشتری دارند، دکتر شکوری راد به جرم سخن گفتن و اعلام نظر و نوشتن مطلب در وبلاگ شخصی خود دستگیر می شود.
او انسانی کم نظیر در طهارت روح ، دین مداری روشن روان ، آزاد اندیشی شجاع و طرفدار خالص مردمسالاری است که در پیروی ازراه امام تاب تحمل کژیها و نامردمی ها آن هم به نام اسلام و انقلاب را نداشت و به همین جهت صراحتا و اشکارا دیدگاههای ناب خود را بی هیچ دغدغه آب و نان اعلام می کرد که توسط عوامل کودتا به جرم نابخشودنی "اظهار نظر" بازداشت شده است.
بازداشت فردی چون دکتر شکوری راد نشانه شکست قطعی و محتوم و در ماندگی کودتاگرانی است که در برابر منطق و استدلال جز تیغ و درفش در کف ندارند و البته نشانه پیروزی جریان اصیل اصلاحات و جنبش سبز مردم ایران است که در سال صبر و استقامت ، مظلومانه همه این نامردمی ها را تحمل می کنند.
جبهه مشارکت ایران اسلامی که بیشترین زخم هجمات اقتدار گرایی را بر تن دارد ، مفتخر است که اعضایی چون دکتر شکوری راد را در میان خود دارد و اعلام میکند که این اقدامات هیچ خللی در روند فعالیت مسالمت امیز ، قانونی و حق گرای جبهه مشارکت ایران اسلامی ایجاد نخواهد کرد و تمام اعضای آن راه شکوری راد را ادامه خواهند داد. و منهم من ینتظر.
و ما النصر الا من عندالله العزیز الحکیم
بیانیه جبهه مشارکت ایران اسلامی در باره بازداشت دکتر شکوری راد
بسم الله الرحمن الرحیم
در تداوم سیاست شکست خوردۀ سرکوب هر منتقد، دیروز دکتر علی شکوری راد عضو برجسته شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی بازداشت شد.
در حالیکه وقیحانه در رسانه های غربی اعلام می شود که ایران آزاد ترین کشور جهان است و با گستاخی می گویند مخالفان از رئیس دولت آزادی عمل بیشتری دارند، دکتر شکوری راد به جرم سخن گفتن و اعلام نظر و نوشتن مطلب در وبلاگ شخصی خود دستگیر می شود.
او انسانی کم نظیر در طهارت روح ، دین مداری روشن روان ، آزاد اندیشی شجاع و طرفدار خالص مردمسالاری است که در پیروی ازراه امام تاب تحمل کژیها و نامردمی ها آن هم به نام اسلام و انقلاب را نداشت و به همین جهت صراحتا و اشکارا دیدگاههای ناب خود را بی هیچ دغدغه آب و نان اعلام می کرد که توسط عوامل کودتا به جرم نابخشودنی "اظهار نظر" بازداشت شده است.
بازداشت فردی چون دکتر شکوری راد نشانه شکست قطعی و محتوم و در ماندگی کودتاگرانی است که در برابر منطق و استدلال جز تیغ و درفش در کف ندارند و البته نشانه پیروزی جریان اصیل اصلاحات و جنبش سبز مردم ایران است که در سال صبر و استقامت ، مظلومانه همه این نامردمی ها را تحمل می کنند.
جبهه مشارکت ایران اسلامی که بیشترین زخم هجمات اقتدار گرایی را بر تن دارد ، مفتخر است که اعضایی چون دکتر شکوری راد را در میان خود دارد و اعلام میکند که این اقدامات هیچ خللی در روند فعالیت مسالمت امیز ، قانونی و حق گرای جبهه مشارکت ایران اسلامی ایجاد نخواهد کرد و تمام اعضای آن راه شکوری راد را ادامه خواهند داد. و منهم من ینتظر.
و ما النصر الا من عندالله العزیز الحکیم
۱۳۸۹ مهر ۲۰, سهشنبه
۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه
Increasing opposition to Capital Punishment
Opinion, "Amnesty International" America countries, China, Iran, Iraq, Saudi Arabia and Yemen still has the death penalty flows. 139 countries in the international community have abolished the death penalty. Only 58 countries in the death penalty is still valid, but in 2009 only 18 countries in practice was that the penalty was imposed. It is said that last year, besides China, over 714 persons were subject to punishment.
The Chinese government does not publish official statistics death cases. Any news release regarding the execution of Chinese citizens among the "state secrets" is considered and may lead to heavy penalties. Statistics is collected from scattered sources show that last year in China over four thousand people have been executed.
After China, Iran is a country where most death sentences are issued. According to international sources over the past year, in at least 388 people were executed."Amnesty International" several times so far imposed the death penalty in Iran has condemned. To human rights organization in the real number of executions in Iran is beyond the official statistics.
According to the judicial authorities in many executed because such charges in drug-related crimes or "corruption" has been. Human rights groups accuse the government of Iran some people Adamshdh identity secret and keep the accused in cases of defense and deserve the right to a fair trial are denied. In addition, sentences in "Brutal" is implemented, such as stoning.
In America "Wild West" continues!
The occasion of "International Day of struggle with the death penalty" (10 October) organization "Amnesty International" from America called "state murder" stop. To turn human rights organization in America that many death penalty cases, the error is performed. In some cases, defendants have no access to lawyers or the victims of racial prejudice are.
In the West, the United States is one of the rare countries that still adheres to the death penalty. Opinion, "Amnesty International" of 1977 that capital punishment was introduced again in America so far over 1200 people have been executed. In 138 cases, the judicial authorities for reasons not Mhkmhpsnd, sentenced to death have been released. According to "Amnesty International" the beginning of this year more than 40 people were sentenced to death, most of which is to be executed with poison injections.
To legal experts, "Amnesty International", in American courts are relying on things that have no relationship to the crime. In many cases, the sentencing court and how the defense lawyers and defendants who depend on the lawyer may, can hardly expect a fair verdict. Racial issues also affect the hearing process, for example, courts often ruthlessly punished blacks more boldly and show.
Complete abolition of death penalty
On the eve of "World Day campaign with the death penalty," the German parliament (Bvndstag) called for complete abolition of the death penalty and asked the federal government in bilateral talks with governments and international communities on the complete abolition of this inhuman punishment insist. Parliament has said in a statement that the death penalty in countries like China and Iran is something everyday.
In Spain, Jose Luis Sapatrv Prime Minister, a delegation of international capital punishment around the world is formed. This committee has the duty of all governments to ask the 2015 General penalty aside. According to Mr. Sapatrv: "death penalty is not imposed terror."
Protestant Church in Germany issued a statement demanding the death penalty banned throughout the world. This statement is said that the religious population, the death penalty with a right to life and human dignity are contradicted. The body of Christian pity that 58 countries continue to murder people as a punishment is imposed.
According to the statement Protestant Church, the Christian right to live according to the teachings of the basic principles of human rights is not at can not be attacked.Executed with the "divine right to life" is a contradiction.
اشتراک در:
پستها (Atom)
رژیم جمهوری اسلامی: یک حکومت فاسد و بحرانزده در آستانه فروپاشی
آشفتگی داخلی و بحران مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: سقوط قریبالوقوع رژیم ننگین جمهوری اسلامی به کجراههای کشیده شده است که دیگر قادر به حفظ ظا...
-
گزارش دریافتی زندانيان و بازداشتي هاي شيراز در استان فارس مختصري از وضعيت و فضاي امنيتي و ضد قوانين و موازين حقوق بشري كه در بازداشتگاه پلاك...
-
رضا رسايي را كشتند. او يكي از معترضان شجاعي بود كه پس از كشته شدن وحشيانه مهسا ژينا اميني براي اعتراض به خيابانها آمده بود. او در تاريخ ١٦...