مادر اکبر محمدی در مصاحبه با "روز" اعلام کرد با گذشت بیش از5 سال از جان باختن فرزندش مسئولین هیچ توضیحی درباره نحوه جان باختن او در زندان ارائه نداده اند. اکبر محمدی، یکی از فعالان دانشجویی بود که به اتفاق برادرش منوچهر محمدی در جریان درگیریهای کوی دانشگاه تهران در سال 78 بازداشت و به اعدام محکوم شد. او سپس به 15 سال حبس محکوم شد و مرداد 85 در زندان و در حالیکه دست به اعتصاب غذا زده بود، به طرز مشکوکی جان باخت. اکنون با گذشت 5 سال از جان باختن این فعال دانشجویی در زندان اوین، مادر او در مصاحبه با "روز" از عدم رسیدگی به شکایت خانواده اش سخنمی گوید: من یک روز هم از زندگی ام باقی مانده باشد خواهم پرسید چرا؟ بچه مرا چرا کشتید؟ او چه گناهی داشت و چرا کسانی را که باعث کشته شدن بچه من شدند معرفی نمیکنید؟
پیش از این مادر سعید زینالی، دانشجوی دیگری که در جریان وقایع کوی دانشگاه تهران در سال 78 بازداشت شد به "روز" گفته بود که با گذشت بیش از 12 سال از سرنوشت فرزندش هیچ خبری ندارد و نمیداند که او زنده است یا نه.
اکرم نقابی، مادر سعید زینالی که در این سال ها برای گرفتن خبری از فرزندش به تمام ارگان ها و مراکز قضایی و دولتی سر زده به "روز" گفته بود: "12 سال تمام شد، نه به ما می گویند که سعید زنده است و نه می گویند که مرده. من دیگر هیچ از خدا نمیخواهم فقط حتی شده می خواهم جنازه بچه ام را ببینم و دفن اش کنم. دگر چه می توانم بخواهم"؟
گل جهان اشرف پور، مادر اکبر محمدی اما می گوید که فرزند او را در زندان کشته اند و هیچ وقت هم جوابی به او و خانواده اش نداده اند. مصاحبه با خانم اشرف پور را در ذیل بخوانید.
5 سال از جان باختن فرزندتان می گذرد؛ این مدت چه توضیحی درباره علت جان باختن فرزند شما در زندان از سوی مسولان ارائه شده؟
هیچ جواب و توضیحی به ما ندادند و در نهایت گفتند اکبر سکته کرده. شما در این زمینه شکایت کرده بودید؛شکایت شما چه شد؟
ما همان اول شکایت کردیم وکیل گرفتیم و وکیل پی گیری میکرد اما هیچ نتیجه ای نداشت و هیچ جوابی نگرفتیم. مدام گفتند یک ماه دیگر جواب میدهیم؛ تا الان که جوابی نداده اند. گفتید به شما گفتند فرزندتان سکته کرده آیا در برگه پزشکی قانونی چنین مساله ای ذکر شده بود؟
نه خیر. اصلا برگه پزشکی قانونی را که به ما ندادند. همان موقع خودشان نوشتند و گفتند سکته کرده اما اکبر که سکته نکرده بود. علت جان باختن فرزندتان چه بود؟ همان موقع اعلام شد که اکبر در اعتصاب غذا به سر می برده وقتی که جان باخته. بله اعتصاب غذا کرده بود. زنگ که زد به او گفتم اعتصابت را بشکن، التماس کردم و خواهش کردم که اعتصابش را تمام کند. گفتم می ترسم بلایی سرت بیاید و اذیتت بکنند. اما قبول نکرد گفت تا تکلیف ما را روشن نکنند نمی شکنم. ما ترکیه بودیم که زنگ زدند و گفتند اکبر را کشته اند. هنوز باورم نمی شود یعنی فکر میکردم بچه ام آزاد می شود و برمیگردد به زندگی اش. آخر او گناهی که نداشت اما... یعنی فرزندتان به دلیل اعتصاب غذا جان باخت؟
اکبر را در زندان خیلی اذیت کرده بودند. شکنجه کرده بودند. داغون شده بود. او سه بار جراحی شد. یک بار از زندان بردند بیمارستان و جراحی کردند. بعد در مرخصی بود که دو بار جراحی کرد. دکتر می گفت او نباید به زندان برگردد و شرایط زندان برایش کشنده است.به گواهی دکتر بدن پسرم در زندان عفونت کرده بود و باید برای مداوا به خارج از کشور می رفت. اما او را به زندان برگرداندند. هر چه اعتراض کردیم گفتیم نیاز به استراحت دارد، نیاز به درمان دارد و دکتر گواهی داده و.. اما قبول نکردند. وقتی اکبر را بردند حس کردم دیگر اکبر برنخواهد گشت.... او را به زندان بازگرداندند و بعد هم که گفتند اکبر کشته شده. یعنی وقتی به زندان بازگشت در اعتراض به این قضیه اعتصاب غذا کرد و.... و بعد پیکر اکبر را تحویل گرفتید. یادم است گفته می شد اجازه تشییع پیکر او را به شما نداده اند. ساعت 8 صبح بود به ما زنگ زدند و گفتند اکبر را کشتند. نمیدانید چه گذشت بر ما. شب و روزمان یکی شد از آن موقع. شب رسیدیم فرودگاه و گفتیم صبح می رویم دم اوین و از همان جا تشییع میکنیم. اما همان شبانه گفتند بیایید پزشکی قانونی و جنازه را بگیرید. اگر الان نیایید خودمان دفنش میکنیم و جنازه را دیگر نمیدهیم. برادرم رفت تحویل بگیرد گفتند ما با آمبولانس می آوریم آمل و شما بروید در بیمارستان آمل تحویل بگیرید. رفتیم بیمارستان نیاوردند. بعد گفتند خانه تحویل میدهیم. رفتیم خانه باز نیاوردند. بعد شنیدیم او را به روستای ما برده اند و قبر هم کنده اند و راه افتادیم و رفتیم. او را در امامزاده عبدالله که نزدیکی آمل است شستند و بعد دفن شد. شما پیکر فرزندتان را دیدید؟
بله باز کردم بچه 105 کیلویی من حتی 35 کیلو هم نبود. شکمش را پاره کرده بودند و دوخته بودند گویا کالبد شکافی شده بود. جنازه خیلی وضعیت نامناسبی داشت اصلا باورکردنی نبود...
آن موقع فرزند دیگر شما نیز در زندان بود درست است؟ وقتی اکبر جان باخت او کنار برادرش بود؟
منوچهر زندان بود اما پیش اکبر نبود یعنی ابتدا با هم بودند اما بعد بندهایشان را جدا کرده بودند. منوچهر هیچ خبری نداشت تا اینکه او را برده بودند پیش اکبر که اکبر اعتصابش را بشکند. منوچهر هر چه به اکبر گفته بود و خواهش کرده بود که من برادر کوچک تو هستم اعتصابت را بشکن و خواهش مرا بپذیر، اکبر نپذیرفته بود. خود من هم آن موقع خیلی التماس کردم به اکبر که بشکند اما هر کاری کردیم قبول نکرد. میدانستم دیگر زنده نمی ماند. خانم اشرف پور، هر دو فرزند شما در جریان قضایای کوی دانشگاه تهران بازداشت شدند هرگز تصور میکردید در زندان چنین اتفاقی برای فرزندتان بیفتد؟
به هیچ عنوان فکرش را هم نمیکردیم. کی فکر میکرد در زندان بچه اش را بکشند؟ فکر میکردم آزاد می شود، هم اکبر هم منوچهر، و به زندگی شان برمیگردند. در انتظار آزادی بچه هایم بودم. هرگز فکر نمیکردم اینطور گرفتار مشکلات و درد شوند بچه هایم. نمیدانید بر ما چه گذشت و اکنون چه میگذرد. برای یک مادر سخت است جگر گوشه اش را ببرند زندان بعد جنازه اش را به او بدهند.نمیدانم اصلا گناه بچه های من چه بود؛ گناه بچه های دیگر که زندان بردند چه بود؟ هیچ کس هم که پاسخگو نیست. انگار نه انگار بچه من در زندان کشته شده... خانم اشرف پور اکنون با گذشت 5 سال از جان باختن فرزندتان چه میخواهید بکنید؟ چه حرفی برای گفتن دارید؟
هیچ حرفی ندارم. بچه مرا کشتند، آن یکی بچه ام را آواره غربت کردند، من چه حرفی دارم بزنم دیگر؟ اینقدر این سالها عجز و ناله کردم که جوابی بگیرم بیش از 2000 نامه برای مسئولان نوشتم اما هیچ جوابی ندادند. اما تا آخرین لحظه ای که جان دارم و زنده هستم سئوال خواهم کرد که چرا و جواب میخواهم. باید به من جواب بدهند که چرا با بچه من چنین کردند. می گویند سکته کرده؛ نه خیر هیچ سکته ای نبوده. بچه مرا دکتر گفته بود نباید زندان برود اما نگذاشتند درمان شود، نگذاشتند استراحت کند بردند زندان. اعتصاب غذا کرد و توجه نکردند به خواسته اش. هیچ توجهی نکردند و اینجوری او را کشتند. باید بگویند چرا و گناه بچه من چه بود؟ باید بدانم بچه من چرا مرده؟ برای چی مرده؟ این حق من است. من یک مادرم.
فرشته قاضی / روز
پیش از این مادر سعید زینالی، دانشجوی دیگری که در جریان وقایع کوی دانشگاه تهران در سال 78 بازداشت شد به "روز" گفته بود که با گذشت بیش از 12 سال از سرنوشت فرزندش هیچ خبری ندارد و نمیداند که او زنده است یا نه.
اکرم نقابی، مادر سعید زینالی که در این سال ها برای گرفتن خبری از فرزندش به تمام ارگان ها و مراکز قضایی و دولتی سر زده به "روز" گفته بود: "12 سال تمام شد، نه به ما می گویند که سعید زنده است و نه می گویند که مرده. من دیگر هیچ از خدا نمیخواهم فقط حتی شده می خواهم جنازه بچه ام را ببینم و دفن اش کنم. دگر چه می توانم بخواهم"؟
گل جهان اشرف پور، مادر اکبر محمدی اما می گوید که فرزند او را در زندان کشته اند و هیچ وقت هم جوابی به او و خانواده اش نداده اند. مصاحبه با خانم اشرف پور را در ذیل بخوانید.
5 سال از جان باختن فرزندتان می گذرد؛ این مدت چه توضیحی درباره علت جان باختن فرزند شما در زندان از سوی مسولان ارائه شده؟
هیچ جواب و توضیحی به ما ندادند و در نهایت گفتند اکبر سکته کرده. شما در این زمینه شکایت کرده بودید؛شکایت شما چه شد؟
ما همان اول شکایت کردیم وکیل گرفتیم و وکیل پی گیری میکرد اما هیچ نتیجه ای نداشت و هیچ جوابی نگرفتیم. مدام گفتند یک ماه دیگر جواب میدهیم؛ تا الان که جوابی نداده اند. گفتید به شما گفتند فرزندتان سکته کرده آیا در برگه پزشکی قانونی چنین مساله ای ذکر شده بود؟
نه خیر. اصلا برگه پزشکی قانونی را که به ما ندادند. همان موقع خودشان نوشتند و گفتند سکته کرده اما اکبر که سکته نکرده بود. علت جان باختن فرزندتان چه بود؟ همان موقع اعلام شد که اکبر در اعتصاب غذا به سر می برده وقتی که جان باخته. بله اعتصاب غذا کرده بود. زنگ که زد به او گفتم اعتصابت را بشکن، التماس کردم و خواهش کردم که اعتصابش را تمام کند. گفتم می ترسم بلایی سرت بیاید و اذیتت بکنند. اما قبول نکرد گفت تا تکلیف ما را روشن نکنند نمی شکنم. ما ترکیه بودیم که زنگ زدند و گفتند اکبر را کشته اند. هنوز باورم نمی شود یعنی فکر میکردم بچه ام آزاد می شود و برمیگردد به زندگی اش. آخر او گناهی که نداشت اما... یعنی فرزندتان به دلیل اعتصاب غذا جان باخت؟
اکبر را در زندان خیلی اذیت کرده بودند. شکنجه کرده بودند. داغون شده بود. او سه بار جراحی شد. یک بار از زندان بردند بیمارستان و جراحی کردند. بعد در مرخصی بود که دو بار جراحی کرد. دکتر می گفت او نباید به زندان برگردد و شرایط زندان برایش کشنده است.به گواهی دکتر بدن پسرم در زندان عفونت کرده بود و باید برای مداوا به خارج از کشور می رفت. اما او را به زندان برگرداندند. هر چه اعتراض کردیم گفتیم نیاز به استراحت دارد، نیاز به درمان دارد و دکتر گواهی داده و.. اما قبول نکردند. وقتی اکبر را بردند حس کردم دیگر اکبر برنخواهد گشت.... او را به زندان بازگرداندند و بعد هم که گفتند اکبر کشته شده. یعنی وقتی به زندان بازگشت در اعتراض به این قضیه اعتصاب غذا کرد و.... و بعد پیکر اکبر را تحویل گرفتید. یادم است گفته می شد اجازه تشییع پیکر او را به شما نداده اند. ساعت 8 صبح بود به ما زنگ زدند و گفتند اکبر را کشتند. نمیدانید چه گذشت بر ما. شب و روزمان یکی شد از آن موقع. شب رسیدیم فرودگاه و گفتیم صبح می رویم دم اوین و از همان جا تشییع میکنیم. اما همان شبانه گفتند بیایید پزشکی قانونی و جنازه را بگیرید. اگر الان نیایید خودمان دفنش میکنیم و جنازه را دیگر نمیدهیم. برادرم رفت تحویل بگیرد گفتند ما با آمبولانس می آوریم آمل و شما بروید در بیمارستان آمل تحویل بگیرید. رفتیم بیمارستان نیاوردند. بعد گفتند خانه تحویل میدهیم. رفتیم خانه باز نیاوردند. بعد شنیدیم او را به روستای ما برده اند و قبر هم کنده اند و راه افتادیم و رفتیم. او را در امامزاده عبدالله که نزدیکی آمل است شستند و بعد دفن شد. شما پیکر فرزندتان را دیدید؟
بله باز کردم بچه 105 کیلویی من حتی 35 کیلو هم نبود. شکمش را پاره کرده بودند و دوخته بودند گویا کالبد شکافی شده بود. جنازه خیلی وضعیت نامناسبی داشت اصلا باورکردنی نبود...
آن موقع فرزند دیگر شما نیز در زندان بود درست است؟ وقتی اکبر جان باخت او کنار برادرش بود؟
منوچهر زندان بود اما پیش اکبر نبود یعنی ابتدا با هم بودند اما بعد بندهایشان را جدا کرده بودند. منوچهر هیچ خبری نداشت تا اینکه او را برده بودند پیش اکبر که اکبر اعتصابش را بشکند. منوچهر هر چه به اکبر گفته بود و خواهش کرده بود که من برادر کوچک تو هستم اعتصابت را بشکن و خواهش مرا بپذیر، اکبر نپذیرفته بود. خود من هم آن موقع خیلی التماس کردم به اکبر که بشکند اما هر کاری کردیم قبول نکرد. میدانستم دیگر زنده نمی ماند. خانم اشرف پور، هر دو فرزند شما در جریان قضایای کوی دانشگاه تهران بازداشت شدند هرگز تصور میکردید در زندان چنین اتفاقی برای فرزندتان بیفتد؟
به هیچ عنوان فکرش را هم نمیکردیم. کی فکر میکرد در زندان بچه اش را بکشند؟ فکر میکردم آزاد می شود، هم اکبر هم منوچهر، و به زندگی شان برمیگردند. در انتظار آزادی بچه هایم بودم. هرگز فکر نمیکردم اینطور گرفتار مشکلات و درد شوند بچه هایم. نمیدانید بر ما چه گذشت و اکنون چه میگذرد. برای یک مادر سخت است جگر گوشه اش را ببرند زندان بعد جنازه اش را به او بدهند.نمیدانم اصلا گناه بچه های من چه بود؛ گناه بچه های دیگر که زندان بردند چه بود؟ هیچ کس هم که پاسخگو نیست. انگار نه انگار بچه من در زندان کشته شده... خانم اشرف پور اکنون با گذشت 5 سال از جان باختن فرزندتان چه میخواهید بکنید؟ چه حرفی برای گفتن دارید؟
هیچ حرفی ندارم. بچه مرا کشتند، آن یکی بچه ام را آواره غربت کردند، من چه حرفی دارم بزنم دیگر؟ اینقدر این سالها عجز و ناله کردم که جوابی بگیرم بیش از 2000 نامه برای مسئولان نوشتم اما هیچ جوابی ندادند. اما تا آخرین لحظه ای که جان دارم و زنده هستم سئوال خواهم کرد که چرا و جواب میخواهم. باید به من جواب بدهند که چرا با بچه من چنین کردند. می گویند سکته کرده؛ نه خیر هیچ سکته ای نبوده. بچه مرا دکتر گفته بود نباید زندان برود اما نگذاشتند درمان شود، نگذاشتند استراحت کند بردند زندان. اعتصاب غذا کرد و توجه نکردند به خواسته اش. هیچ توجهی نکردند و اینجوری او را کشتند. باید بگویند چرا و گناه بچه من چه بود؟ باید بدانم بچه من چرا مرده؟ برای چی مرده؟ این حق من است. من یک مادرم.
فرشته قاضی / روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر