مادر مسعود هاشم زاده تاکید کرد فرزندش دنبال آزادی بود و بعد از انتخابات کشته شد؛ او نه بسیجی بود و نه اغتشاشگر.مسعود هاشم زاده، جوان ۲۷ ساله ای بود که روز ۳۰ خرداد در خیابان شادمان مورد اصابت گلوله قرار گرفته و جان باخت.خانواده او با طرح شکایتی خواهان معرفی قاتل فرزندشان شدند اما فاطمه محسنی، مادر مسعود می گوید : “به ما گفتند دیه بگیرید گفتیم ما دیه نمیخواهیم و قاتل را میخواهیم بعد دیگر پرونده مسکوت ماند. گفتند رسیدگی نمی شود. پدر مسعود هاشم زاده که پی گیر پرونده فرزندش بود ۲۲ شهریور ماه در گذشت.مادر مسعود می گوید: او آرزو داشت محاکمه قاتل مسعود و سایر بچه ها را ببیند اما به آرزویش نرسید. اینقدر غصه خورد که مریض شد یکسال خانه نشین بود و بعد هم رفت اما من هستم ایستاده ام و جواب میخواهم.
مصاحبه با فاطمه محسنی، مادر مسعود هاشم زاده را در ذیل بخوانید:
خانم محسنی بیش از دو سال از جان باختن فرزند شما می گذرد، نتیجه شکایت شما چه شد؟ آخرین پاسخی که به شما دادند چه بود؟
هیچ. هر بار پی گیری کردیم بی نتیجه بوده. یک بار ما را دادگاه خواستند و من و پدر مسعود رفتیم. گفتند باید دیه بگیرید. ما هم گفتیم دیه نمیخواهیم، قاتل را میخواهیم ببینیم و بپرسیم به چه گناهی بچه های ما را کشتند؟ مگر بچه های ما چه می خواستند؟ اما گفتند پرونده پی گیری نمی شود. پیگری هم نشد هر چه رفتیم و امدیم بی نتیجه بوده. الان یک سال و خورده ای از آن جلسه که گفتند دیه بگیرید گذشته و پرونده را مسکوت گذاشته اند. هیچ جوابی هم به ما نمیدهند. پدر مسعود هم که رفت اما من همچنان پی گیر خواهم بود.
گفتید پدر مسعود رفت. ایشان بعد از جان باختن مسعود بیمار شدند و به تازگی هم فوت کرده اند. درست است؟
بله. برایش خیلی دردناک بود طاقت نیاورد. یکسال به خاطر بیماری خانه نشین شده و در خانه بود. یکبار داشت تلویزیون نگاه میکرد صدایم کرد و گفت ببین رئیس قوه قضائیه چه می گوید به جای اینکه داد ما را بستاند می گوید فقط یک جوان کشته شده. پس این همه جوان های ما که کشته شدند چی؟ بچه های ما چی شدند؟ داغون شده بود دیگر. شما نمیدانید چقدر سخت است برای پدر و مادرها وقتی این سخنان را می شوند واقعا داغون می شوند و از درون از بین می روند. خیلی سخت است برای پدر و مادرها که جوان هایشان را پر پر کردند و بعد به راحتی می گویند فقط یک نفر کشته شده و… وقتی این ها را می شنویم دیگر تحملی برایمان نمی ماند. آقای هاشم زاده پارسال سر اولین سالگرد شهادت مسعود وقتی نگذاشتند مراسم بگیریم و اذیت کردند خیلی ناراحت شد کلا این مدت خیلی غصه میخورد. یکباره گفت پهلویم به شدت درد میکند. دکتر رفتیم و گفتند سرطان است و چند جلسه شیمی درمانی کردیم. دقیقا یکسال خانه بود و ۲۲ شهریور هم که تمام کرد و رفت پیش مسعود. او کارمند وزارت ارشاد بود. خیلی انسان مهربانی بود به داد همه می رسید اما این یکساله مریض و خانه نشین بود. از وقتی مریض شد تا وقتی که درگذشت حدود یکسال طول کشید،از وقتی مسعود شهید شد او مدام می پرسید گناه بچه های ما چه بود؟ به چه گناهی کشته شدند؟ آرزو داشت دادگاه محاکمه قاتلان بچه های مان را ببیند اما خب طاقت نیاورد. دادگاه هم که ما را خواسته بودند رفتیم همین ها را پرسید اما خب نمی توانست خوب حرف بزند من از قاضی پرسیدم و گفتم اگر بچه خودت بود، اگر خواهر زاده خودت بود باز هم می گفتی دیه بگیر؟ جوابی نداد…در مصاحبه ای که قبلا با شما داشتیم از بازداشت خود و همسرتان در همان روزهای اول جان باختن مسعود گفته بودید.ممکن است به عقب برگردیم و بفرمایید قضیه بازداشت شما و پدر مسعود چه بود؟
ما با کمک پزشک درمانگاه جنازه مسعود را گرفتیم و با ماشین شخصی به روستای ولی آباد زیباکنار که روستای خودمان است بردیم که دفن کنیم، اما ماموران امدند و راننده ماشین و برادر مسعود را بازداشت کردند و گفتند حق ندارید دفن کنید. تعهد دادیم که مراسمی نخواهیم گرفت، گواهی پزشکی قانونی را دادند که نوشته بود مرگ بر اثر اصابت گلوله به قلب و سوراخ شدن ریه. بعد مسعود را به خاک سپردیم و برادر مسعود را آزاد کردند. بعد به ما گفتند حق ند ارید اینجا بمانید؛ یعنی نگذاشتند سر خاک بچه ام بمانم. برگشتیم تهران. همسایه ها و دوستان بر سر در منزلمان پارچه سیاه و اعلامیه زده بودند. ماموران امدند و گفتند چرا پارچه مشکی زده اید و چرا عکس اش را جلوی در زده اید. باید بردارید. گفتیم بر نمیداریم خودشان انها را پاره کردند و من و پدر مسعود را بازداشت کردند گفتند جوان ها این پارچه سیاه و عکس را می بینند و خشمگین می شوند و حق ندارید بزنید. بعد گفتند سند بیاورید گفتیم سند نداریم؛ اصلا گناه ما چیست؟ بی بی سی خبر بازداشت ما را اعلام کرده بود. به ما گفتند اینها خوبی شما را نمی خواهند و بدخواه شما هستند و… بعد کارتهای ملی ما را گرفتند و آزادمان کردند. دو ماه بعد کارت ملی ما را پس دادند. در اصل میخواستند همه سکوت کنیم نه پارچه مشکی بزنیم نه بگوییم که بچه ما کشته شده؛ می گفتند نباید حرف بزنید…
بعد از آن دیگر مشکلی پیش نیامد؟
مراسم که نتوانستیم بگیریم تا سر سالگرد هم که از یک ماه قبل گفتند حق ندارید مراسمی بگیرید. ما هم مراسم نگرفتیم با آشنایان و دوستان رفتیم سر مزار پسرم. آنجا هم آمدند و اذیت کردند. بعد از آن بود که پدر مسعود مریض شد… الان هم که دیگر پیش مسعود است. ما ساکن تهران بودیم در اصل اما بعد از شهادت مسعود آمدیم و ساکن رشت شدیم. پدر مسعود تهران بود کار میکرد و پنج شنبه و جمعه ها می امد پیش ما. اما بعد از اینکه بیمار شد دیگر خانه نشین شد…
و باز میخواهم عقب تر برگردم. مسعود چگونه کشته شد؟ شما چگونه خبردار شدید؟
من شمال بودم که به من زنگ زدند و گفتند مسعود بازداشت شده؛ خیلی نگران شدم اما خب فکر میکردم بازداشت شده و آزاد می شود با این حال طاقت نیاوردم راه افتادم به سمت تهران. اما پسر دیگرم زنگ زد و گفت مسسعود کشته شده و ما با جنازه در راه رشت هستیم…. او در خیابان شادمان تیر خورده بود و دوستانش سریع او را به درمانگاهی که همان نزدیک بود رسانده بودند اما خب شهید شد دیگر. زنده نماند.و اکنون با گذشت دو سال و چند ماه، آقای احمدی نژاد اعلام کرده که کشتهشدگان بعد از انتخابات ۳۲ نفر بوده اند که اکثر آنها هم بسیجی و نیروهای پلیس بوده اند.بله. ما عزادار بودیم و درگیر عزاداری برای همسرم که این سخنان را شنیدیم. باور کنید وقتی اینها را می شنویم واقعا داغون می شویم. ما پدر و مادرها چگونه باید تحمل کنیم و دردمان را به چه کسی باید بگوییم که پاسخگو باشد؟ مسعود من نه بسیجی بود نه طرفدار احمدی نژاد و نه اغتشاشگر. او و سهراب و کیانوش و سایر بچه های ما دنبال آزادی بودند. چیز زیادی نمی خواستند. بعد از انتخابات کشته شدند و مسئولان حرفی برای گفتن ندارند که هر بار حرف جدیدی می زنند و با دروغ هایشان خون به دل ما می کنند. جواب ما را که نمیدهند هیچ، می گویند فقط یک نفر کشته شده یا می گویند بسیجی بوده اند و…در پرونده پسر من مشخصات قاتل او هست و شاهدان عینی قاتل او را شناسایی کرده اند. بخواهند رسیدگی کنند خیلی راحت می توانند قاتل را معرفی کنند اما می بینید که نمی کنند و میخواهند با یک دیه همه چیز را تمام کنند و ازآن طرف هم اصلا منکر بچه های ما می شوند. چه بگوییم واقعا.
خانم محسنی با این اوصافی که و نه به شکایات شما رسیدگی میکنند و نه اصلا شهادت فرزندانتان را قبول دارند چه خواهید کرد؟
ما دیگر از جانمان گذشته ایم. ما پدر و مادرها دیگر نمی ترسیم. باور کنید جانمان را کف دستمان گرفته ایم دیگر و تا روزی که زنده هستیم پی گیری میکنیم. پدر مسعود همیشه می گفت از خدا هیچی نمیخواهم فقط میخواهم ظلمی را که به ما و به بچه های ما شده ببیند. او آرزو داشت محاکمه قاتل بچه اش را ببینداما رفت. ولی من هستم ایستاده ام و جواب میخواهم. تا روزی که زنده ام جواب میخواهم. بچه های ما نتوانستند ظلم را تحمل کنند ناحق را نتوانستند تحمل کنند و رفتند و کشته شدند ما نیز تحمل نخواهیم کرد باید مشخص شود بچه های ما به چه گناهی کشته شدند. اینجا جواب ندهند از سازمان ملل جواب خواهم خواست. از نهادهای بین المللی و سازمان ملل خواهم خواست که صدای ما را بشنوند و نگذارند خون جوان های ما پایمال شود.
نوشته ای از رضا صالحی
مصاحبه با فاطمه محسنی، مادر مسعود هاشم زاده را در ذیل بخوانید:
خانم محسنی بیش از دو سال از جان باختن فرزند شما می گذرد، نتیجه شکایت شما چه شد؟ آخرین پاسخی که به شما دادند چه بود؟
هیچ. هر بار پی گیری کردیم بی نتیجه بوده. یک بار ما را دادگاه خواستند و من و پدر مسعود رفتیم. گفتند باید دیه بگیرید. ما هم گفتیم دیه نمیخواهیم، قاتل را میخواهیم ببینیم و بپرسیم به چه گناهی بچه های ما را کشتند؟ مگر بچه های ما چه می خواستند؟ اما گفتند پرونده پی گیری نمی شود. پیگری هم نشد هر چه رفتیم و امدیم بی نتیجه بوده. الان یک سال و خورده ای از آن جلسه که گفتند دیه بگیرید گذشته و پرونده را مسکوت گذاشته اند. هیچ جوابی هم به ما نمیدهند. پدر مسعود هم که رفت اما من همچنان پی گیر خواهم بود.
گفتید پدر مسعود رفت. ایشان بعد از جان باختن مسعود بیمار شدند و به تازگی هم فوت کرده اند. درست است؟
بله. برایش خیلی دردناک بود طاقت نیاورد. یکسال به خاطر بیماری خانه نشین شده و در خانه بود. یکبار داشت تلویزیون نگاه میکرد صدایم کرد و گفت ببین رئیس قوه قضائیه چه می گوید به جای اینکه داد ما را بستاند می گوید فقط یک جوان کشته شده. پس این همه جوان های ما که کشته شدند چی؟ بچه های ما چی شدند؟ داغون شده بود دیگر. شما نمیدانید چقدر سخت است برای پدر و مادرها وقتی این سخنان را می شوند واقعا داغون می شوند و از درون از بین می روند. خیلی سخت است برای پدر و مادرها که جوان هایشان را پر پر کردند و بعد به راحتی می گویند فقط یک نفر کشته شده و… وقتی این ها را می شنویم دیگر تحملی برایمان نمی ماند. آقای هاشم زاده پارسال سر اولین سالگرد شهادت مسعود وقتی نگذاشتند مراسم بگیریم و اذیت کردند خیلی ناراحت شد کلا این مدت خیلی غصه میخورد. یکباره گفت پهلویم به شدت درد میکند. دکتر رفتیم و گفتند سرطان است و چند جلسه شیمی درمانی کردیم. دقیقا یکسال خانه بود و ۲۲ شهریور هم که تمام کرد و رفت پیش مسعود. او کارمند وزارت ارشاد بود. خیلی انسان مهربانی بود به داد همه می رسید اما این یکساله مریض و خانه نشین بود. از وقتی مریض شد تا وقتی که درگذشت حدود یکسال طول کشید،از وقتی مسعود شهید شد او مدام می پرسید گناه بچه های ما چه بود؟ به چه گناهی کشته شدند؟ آرزو داشت دادگاه محاکمه قاتلان بچه های مان را ببیند اما خب طاقت نیاورد. دادگاه هم که ما را خواسته بودند رفتیم همین ها را پرسید اما خب نمی توانست خوب حرف بزند من از قاضی پرسیدم و گفتم اگر بچه خودت بود، اگر خواهر زاده خودت بود باز هم می گفتی دیه بگیر؟ جوابی نداد…در مصاحبه ای که قبلا با شما داشتیم از بازداشت خود و همسرتان در همان روزهای اول جان باختن مسعود گفته بودید.ممکن است به عقب برگردیم و بفرمایید قضیه بازداشت شما و پدر مسعود چه بود؟
ما با کمک پزشک درمانگاه جنازه مسعود را گرفتیم و با ماشین شخصی به روستای ولی آباد زیباکنار که روستای خودمان است بردیم که دفن کنیم، اما ماموران امدند و راننده ماشین و برادر مسعود را بازداشت کردند و گفتند حق ندارید دفن کنید. تعهد دادیم که مراسمی نخواهیم گرفت، گواهی پزشکی قانونی را دادند که نوشته بود مرگ بر اثر اصابت گلوله به قلب و سوراخ شدن ریه. بعد مسعود را به خاک سپردیم و برادر مسعود را آزاد کردند. بعد به ما گفتند حق ند ارید اینجا بمانید؛ یعنی نگذاشتند سر خاک بچه ام بمانم. برگشتیم تهران. همسایه ها و دوستان بر سر در منزلمان پارچه سیاه و اعلامیه زده بودند. ماموران امدند و گفتند چرا پارچه مشکی زده اید و چرا عکس اش را جلوی در زده اید. باید بردارید. گفتیم بر نمیداریم خودشان انها را پاره کردند و من و پدر مسعود را بازداشت کردند گفتند جوان ها این پارچه سیاه و عکس را می بینند و خشمگین می شوند و حق ندارید بزنید. بعد گفتند سند بیاورید گفتیم سند نداریم؛ اصلا گناه ما چیست؟ بی بی سی خبر بازداشت ما را اعلام کرده بود. به ما گفتند اینها خوبی شما را نمی خواهند و بدخواه شما هستند و… بعد کارتهای ملی ما را گرفتند و آزادمان کردند. دو ماه بعد کارت ملی ما را پس دادند. در اصل میخواستند همه سکوت کنیم نه پارچه مشکی بزنیم نه بگوییم که بچه ما کشته شده؛ می گفتند نباید حرف بزنید…
بعد از آن دیگر مشکلی پیش نیامد؟
مراسم که نتوانستیم بگیریم تا سر سالگرد هم که از یک ماه قبل گفتند حق ندارید مراسمی بگیرید. ما هم مراسم نگرفتیم با آشنایان و دوستان رفتیم سر مزار پسرم. آنجا هم آمدند و اذیت کردند. بعد از آن بود که پدر مسعود مریض شد… الان هم که دیگر پیش مسعود است. ما ساکن تهران بودیم در اصل اما بعد از شهادت مسعود آمدیم و ساکن رشت شدیم. پدر مسعود تهران بود کار میکرد و پنج شنبه و جمعه ها می امد پیش ما. اما بعد از اینکه بیمار شد دیگر خانه نشین شد…
و باز میخواهم عقب تر برگردم. مسعود چگونه کشته شد؟ شما چگونه خبردار شدید؟
من شمال بودم که به من زنگ زدند و گفتند مسعود بازداشت شده؛ خیلی نگران شدم اما خب فکر میکردم بازداشت شده و آزاد می شود با این حال طاقت نیاوردم راه افتادم به سمت تهران. اما پسر دیگرم زنگ زد و گفت مسسعود کشته شده و ما با جنازه در راه رشت هستیم…. او در خیابان شادمان تیر خورده بود و دوستانش سریع او را به درمانگاهی که همان نزدیک بود رسانده بودند اما خب شهید شد دیگر. زنده نماند.و اکنون با گذشت دو سال و چند ماه، آقای احمدی نژاد اعلام کرده که کشتهشدگان بعد از انتخابات ۳۲ نفر بوده اند که اکثر آنها هم بسیجی و نیروهای پلیس بوده اند.بله. ما عزادار بودیم و درگیر عزاداری برای همسرم که این سخنان را شنیدیم. باور کنید وقتی اینها را می شنویم واقعا داغون می شویم. ما پدر و مادرها چگونه باید تحمل کنیم و دردمان را به چه کسی باید بگوییم که پاسخگو باشد؟ مسعود من نه بسیجی بود نه طرفدار احمدی نژاد و نه اغتشاشگر. او و سهراب و کیانوش و سایر بچه های ما دنبال آزادی بودند. چیز زیادی نمی خواستند. بعد از انتخابات کشته شدند و مسئولان حرفی برای گفتن ندارند که هر بار حرف جدیدی می زنند و با دروغ هایشان خون به دل ما می کنند. جواب ما را که نمیدهند هیچ، می گویند فقط یک نفر کشته شده یا می گویند بسیجی بوده اند و…در پرونده پسر من مشخصات قاتل او هست و شاهدان عینی قاتل او را شناسایی کرده اند. بخواهند رسیدگی کنند خیلی راحت می توانند قاتل را معرفی کنند اما می بینید که نمی کنند و میخواهند با یک دیه همه چیز را تمام کنند و ازآن طرف هم اصلا منکر بچه های ما می شوند. چه بگوییم واقعا.
خانم محسنی با این اوصافی که و نه به شکایات شما رسیدگی میکنند و نه اصلا شهادت فرزندانتان را قبول دارند چه خواهید کرد؟
ما دیگر از جانمان گذشته ایم. ما پدر و مادرها دیگر نمی ترسیم. باور کنید جانمان را کف دستمان گرفته ایم دیگر و تا روزی که زنده هستیم پی گیری میکنیم. پدر مسعود همیشه می گفت از خدا هیچی نمیخواهم فقط میخواهم ظلمی را که به ما و به بچه های ما شده ببیند. او آرزو داشت محاکمه قاتل بچه اش را ببینداما رفت. ولی من هستم ایستاده ام و جواب میخواهم. تا روزی که زنده ام جواب میخواهم. بچه های ما نتوانستند ظلم را تحمل کنند ناحق را نتوانستند تحمل کنند و رفتند و کشته شدند ما نیز تحمل نخواهیم کرد باید مشخص شود بچه های ما به چه گناهی کشته شدند. اینجا جواب ندهند از سازمان ملل جواب خواهم خواست. از نهادهای بین المللی و سازمان ملل خواهم خواست که صدای ما را بشنوند و نگذارند خون جوان های ما پایمال شود.
نوشته ای از رضا صالحی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر