۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

دلنوشته همسر علی جمالی به فرزندش : آموختیم که جنگیدن برای آزادی چه حلاوت پرهزینه ای دارد

 همسرعلی جمالی، سمیراصدری در دومین سال تولد فرزندنش می نویسد» نیکان؛ این روزهای سخت تمام می شود اما یادتان باشد که آزادی شما در گرو هزینه‌های جان‌فرسایی بود که ما پرداختیم.جمالی روز ۳۱ مردادماه سال ۸۹، از محل کار خود ربوده و به زندان اوین منتقل شد و پس از مدتی از سوی شعبه‌ ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه به چهار اتهام «توهین به رهبری»، «توهین به رئیس جمهور»، «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی برای برهم زدن امنیت داخلی»، مجموعا به چهارسال حبس تعزیری محکوم گردید که بر اساس گزارش‌ها نیمی از این محکومیت بخشیده شده و به دو سال زندان کاهش یافته است. وی چندی پیش با وثیقه چهارصد میلیون تومانی برای چند روز به مرخصی آمد.در این نوشته که نسخه ای از آن در اختیار جرس قرار گرفت، سمیرا نوشته است: تو خیلی کوچک بودی، می‌شود گفت که هنوز چند روزه بودی که بابا علی را بردند. او رفت و من تنها شدم، نه تنهای تنها که تو بودی. اگرچه هنوز خیلی زود است تا هزاران خم زندگی و روزگار را بمی شناسی اما همگام با من تنها ، شانه به شانه پیش آمدی. شاید هنوز چیز زیادی ندانی از این روزگار سیاه وماتم‌زده‌ی این ملک اما اکنون دیگر خوب می‌فهمی که جای پدر خالی‌ست.نمی‌دانم تو چه گناهی داشتی که در بدو تولد، این چنین از غم هجران پدر، سختی و آلام بی مرز و پر فراز و نشیب زندگی، غربت، تهمت و تنهایی برنجی؟!! چرا باید در این مهم‌ترین لحظه‌های زندگیت، از پدر تنها قاب عکسی بی تحرک و تصنعی را بشناسی که گاه به آن خیره می‌شوی؟ شاید بعدها از من و او، از ما بپرسی که چرا جور دیگری می‌اندیشیدید تا گرفتار بند زندان شوید، شاید هم بزرگ‌تر که شدی، افتخار کنی که پدر و مادرت در گذر این ملک از سیاهی‌ها و تیرگی‌ها نقشی داشته اند.نیکان من ۵ ماه بیشتر از تولد تو نگذشته بود که پدر را از ما به اتهامی واهی گرفتند. علی رفت و من ماندم و تو، یک دنیا کابوس تنهایی و بی عدالتی کسانی که خرسند و خشنود بودند از داشتن یک زندانی بیش‌تر با جرم سیاسی!بار فراموش نشدن پدر از ذهن تو بر شانه های من سنگینی می‌کرد ، با تو از چه می‌گفتم از آن خرداد سیاه، از آن روزگار امید و مقاومت!؟ شب ها در خلوت، برایت قصه هایی از پدران مهربان خواندم و تو آرام گوش کردی و به انتظار نشستی تا روزی، پدر در را بگشاید و در آغوشت گیرد. همیشه انتظارش را می‌کشیدی چه، درداستان های من، اثری از یک پدر پشت میله های سرد و پولادین زندان نبود.روز به روز تو بزرگ و بزرگ تر شدی و نفس هایت تنها دلخوشی من شد. آواهای موهوم کودکانه ات و گام از گام برداشتنت، بازیگوشی هایت، خنده هایت و گریه های پربهانه ات، همه و همه اینها انگیزه‌ای شد برای جنگیدن من، پسرم باید بجنگیم تا زنده بمانیم و دریغا که چه جنگ نابرابری…یادت هست که نخستین تولدت را در غیاب پدر چه غریبانه جشن گرفتیم. من هم به جای خودم و هم در جای پدرت، تو را در آغوش کشیدم، باز کنار کیک تولد و شمع خاموش‌نشدنی آن، تصویر بدون تحرک مرد خندانی بود که اشک را بر چشم ما می‌نشاند. اینک دیرزمانی هم از آن روز گذشته و باز هم پدر پشت میله هاست. بار بی‌او بودن را من و تو، هم‌راه هم مفتخرانه به دوش کشیدم و گرچه سخت بود و دشوار اما پوست انداختیم، آموختیم که جنگیدن برای آزادی چه حلاوت پرهزینه ای دارد و هم صدا شدن با مظلومان و هم قسم شدن با یاران، چه‌قدر جان‌فرسا اما امیدبخش است.نیکان عزیزم برای تو می نویسم، هم برای تو و هم برای نیکان‌های دیگر چرا که این قصه نه تنها قصه من که درد و دل تمام زنانی‌ست که برای دموکراسی، آزادی بیان و عقیده در این سرزمین کفش آهنی پوشیده اند و هزینه تنهایی را دادند.نیکان؛ این روزهای سخت تمام می شود اما یادتان باشد که آزادی شما در گرو هزینه‌های جان‌فرسایی بود که ما پرداختیم.

هیچ نظری موجود نیست:

رژیم جمهوری اسلامی: یک حکومت فاسد و بحران‌زده در آستانه فروپاشی

آشفتگی داخلی و بحران مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: سقوط قریب‌الوقوع رژیم ننگین جمهوری اسلامی به کجراهه‌ای کشیده شده است که دیگر قادر به حفظ ظا...