۱۳۹۱ فروردین ۲۷, یکشنبه

آخرین وضعیت سعید ملک‌پور، زندانی سیاسی، در مصاحبه با خواهر وی

مریم ملک‌پور:تا زنده‌ام هر كاري بتوانم براي اثبات بي‌گناهي و آزادي‌اش انجام مي‌دهم.
سعید ملک‌پور در مهرماه سال 87، زمانی که جهت عیادت از پدر بیمارش وارد ایران شده بود، دستگیر شد. وی به همراه 45 نفر دیگر به اتهام راه‌اندازی و مدیریت وب‌سایتهای پورنوی فارسی، تحت تعقیب قرار گرفت، دستگیر شدگان چند ماه پس ازبازداشت، در برنامه‌ای تلویزیونی اعتراف کردند که قصد داشتند از طریق فاسد کردن جوانان، پایه‌های نظام جمهوری اسلامی را سست کنند و از دولت آمریکا برای گرداندن سایت‌های پورنو پول دریافت می‌کردند.حدود یک سال و نیم بعد، برخی از بازداشت‌شدگان یا خانواده‌های آنها سکوت خود را شکستند و از شکنجه‌های شدیدی که آنها را مجبور به اعتراف کرده بود، پرده برداشتند.در این پروژه که از سوی مرکز جرائم سازمان‌یافته سپاه پاسداران طراحی و به نام پروژه گرداب معروف شد، 7 نفر از متهمان به اعدام محکوم شدند. سه تن از آنان به نام‌های سعید ملک‌پور، احمدرضا هاشم‌پور و مهدی علیزاده در خطر اعدام فوری قرار دارند و پرونده وحید اصغری، دیگر متهم محکوم به اعدام نیز در دیوان عالی کشور تحت بررسی نهایی است. هم‌چنین حسن سی‌سختی نیز که پیش‌تر به اعدام محکوم شده بود، از سوی کمیسیون عفو به تحمل حبس ابد محکوم شده است.سعید ملک‌پور که حدود یکسال پیش بطور ناگهانی از بند 350 به بند 2- الف منتقل شد، هم‌اکنون در سلول‌های عمومی این بند به سر می‌برد. بازجویان وی گفته‌اند که او را جهت اجرای حکم اعدام از بند عمومی جدا کرده‌اند. سعید ملک‌پور چندی پیش با نوشتن نامه‌ای به شرح شکنجه‌های خود پرداخته بود، وی که بیش از 4 سال است در زندان به سر می‌برد، بیش از 18 ماه در سلول انفرادی به سر برده است. ملک‌پور در بخشی از نامه خود نوشته است:" اکثر اوقات شکنجه‌ها به صورت گروهی انجام می‌گرفت و درحالی که چشم بند و دست بند داشتم چند نفر با کابل، چماق، مشت و لگد و گاهی شلاق ضرباتی به سر و گردن و سایر اعضای بدنم می‌زدند. این کارها به منظور وادار ساختن من به نوشتن آنجه توسط بازجویان دیکته می‌شد و اجبار به بازی کردن نقش در مقابل دوربین طبق سناریو دلخواه و نوشته شده توسط آنان مبود. گاهی شکنجه‌ها توأم با شوک الکتریکی بود که بسیار دردناک بوده و تا چند لحظه پس از آن امکان حرکت نداشتم. یک بار در اواخر مهرماه ۱۳۸۷ مرا د حالی که چشم بند به چشم داشتم برهنه کرده و تهدید به استعمال بطری آب کردند. در همان روزها و در یکی از بازجویی‌ها شدت ضربات مشت و لگد و کابل که به سر و صورتم زده می‌شد به قدری زیاد بود که تمامی صورتم ورم کرده و چندین بار زیر کتک بی‌هوش شدم که هر بار با پاشیدن آب به صورتم مرا به هوش می‌آوردند."کمیته گزارشگران حقوق بشر، گفتگویی را با مریم ملک‌پور،خواهر وی در خصوص آخرین وضعیت این زندانی سیاسی انجام داده است که در زیر می‌آید:لطفا در مورد آخرین وضعیت سعید ملک‌پور توضیح دهید؟ ایشان الان در سلول‌هاي عمومی بند 2- الف، با دو زندانی دیگر هم‌سلول هستند و ما سه شنبه 22/1/91 بعد از سه ماه توانستيم با وی ملاقات كنيم.دقیقا چه زمانی از بند 350 به بند 2- الف منتقل شد و آیا دلیلی برای این مسأله ذکر کردند ؟ حدود يك سال پيش بود. زماني كه حكم اعدام براي باراول تأييد و به ديوان فرستاده شد. دليلي كه ارائه دادن (البته نه به ما به قاضي) اين بود كه چون حكم اعدام در شرف وقوع است براي رسانه‌اي نشدن و شانتاژ خبري، دستور انتقال به 2- الف داده شود. البته بازجوهاي سعيد اين جمله‌هايي كه گفتم رو طيِ يك نامه‌ی محرمانه به دادگاه ارائه دادند كه من از طريق وكيل ديدم.بعد از آن‌هم سعيد 6 ماه در سلول انفرادي بود تا حالا که در سلول‌هاي چند نفره نگهداری می‌شود.‫با توجه به اینکه، سعید مدت طولانی در سلول انفرادی و بند 2- الف بوده، وضعیت روحی و جسمی‌اش در حال حاضر چطوراست ؟ اوايل كه براي بار دوم به انفرادي منتقل شده بود، در طول 6 ماه فقط يكي دوبار ملاقات داشتيم . آن موقع روحيه‌اش را كاملا از دست داده بود و مرتب می‌گفت حلالم کنید و از این‌جور حرف‌ها. اما الان خدا را شکر روحيه‌اش خوب است. در اين مدت بیماری سنگ كليه گرفته بود كه طبق معمول به دكتر متخصص منتقل نشد و من خودم با هزار دردسر در مورد علائم‌اش با متخصص صحبت كردم وبرایش دارو تهيه كردم و از طريق هم‌بندیانش به دستش رساندم.در مورد آخرین وضعیت پرونده توضیح بدهید؟‬ متأسفانه حکم‌اش تأييد شده و بدون اطلاع رئيس ديوان و مستشار اول‌اش، مستقيما به اجراي احكام فرستاده شده است. ولي وكلای وی توانستند تقاضاي اعاده دادرسي بدهند، اما اطلاع ندارم که این تقاضا پذیرفته شده یا نه.‫در مورد دستگیری سعید توضیح بدهید و اینکه اصلا چه اتفاقی افتاد که اسم‌اش در این پرونده مطرح شد؟‬ سعيد براي آخرين ديدار با پدرم كه بيماربودند به ايران آمد. دو روز بعد از ورودش، در ميدان ونك توسط لباس شخصي‌ها دستگير شد.سعيد نرم‌افزاري براي بارگزاري يا آپلود عكس و فيلم طراحي كرده بود ، اسم خودش را هم به عنوان سازنده زير اين برنامه نوشته و اين برنامه را از طريق اينترنت فروخته بود . متأسفانه از برنامه‌اش در يك سايت غيراخلاقي استفاده شد و اسم سعید هم از همین طریق در این پرونده مطرح شد.چه زمانی شما خبردار شدید که سعید بازداشت شده است؟ روزي كه سعيد بازداشت شد تا ساعت یازده و نیم شب هيچ خبري از او نداشتيم و مادرم خيلي نگران بود. مرتب با موبایلش تماس می‌گرفتیم و جواب نمی‌داد. ساعت یازده و نیم شب ریختند درخانه مادرم (چند نفر لباس شخصي) و تمام وسايل سعيد ، لپ‌تاپ ، کیف و هر چه داشت را بردند. حتي كامپيوتر برادر دیگرم را هم بردند و به دروغ به مادرم گفتند كه سعيد در فرودگاه رشوه داده و به همين دليل دستگیرش کردیم.تا چه مدت از سعید بی‌خبر بودید، آیا توانستید ملاقاتش کنید؟‬ تا حدود دو هفته کاملا از او بی‌خبر بودیم. يك شب تماس گرفت و بعد از سلام به مادرم گفت:" حلالم كن" . بعد از يك‌ماه همسرش كه به ايران آمده بود توانست با او ملاقات كند. من و مادرم بعد از سه ماه و نيم توانستيم سعید را ببينم. آن‌هم بعد از هزار بار پيگيري از دادستاني و بازپرسي و جاهای دیگر و با حضور 4 مأمورآن زمان در مورد اتهام‌اش چیزی می‌دانستید؟ بله وقتي همسرش آمد ايران، به مدت 4 ساعت مورد بازجویی قرار گرفت . آن‌موقع تازه فهميديم اتهام‌اش چیست. يعني حدود يك‌ماه بعد از دستگيري‌اشزمانی که اعترافاتش از تلویزیون پخش شد، وضعیت حاکم بر خانواده چطور بود؟ روز اول عيد سال 88 اعترافاتش را پخش کردند. دقيقا سه روز بعد از فوت پدرم. مراسم ختم پدر بود و تازه میهمان‌ها رفته بودند كه فيلم از تلويزيون پخش شد. همه شوكه شده بوديم . من و برادرم گريه می‌كرديم و مي‌لرزيديم ..مادرم همان شب دچار حمله قلبي شد .در دوره بازداشت، وضعیت ملاقات و تلفن چطور بود، آیا در این مدت به وکیل دسترسی داشت ؟‬ حدود یکسال در انفرادی بود. در تمام دوران بازداشتش در انفرادی اجازه ملاقات با وكيل را نداشته است. بعد از اینکه به بند 350 منتقل شد، 2 یا 3 بار با وکیلش ملاقات داشت. در زمان بازداشتش در بند 2- الف شايد 40 روز يك‌بار اجازه می‌دادند که 2 دقيقه تلفنی با خانواده صحبت كند و در اين مدت ما فقط 3 يا 4 بار توانستيم ملاقاتش کنیم.در بند 350 به طور هفتگی ملاقات داشتیم. از زمانی هم که مجددا به بند 2- الف منتقل شد، ماهی یک‌بار ملاقات داشتیم. تا زمانی که حکم‌اش تایید شد که سه ماه ملاقات نداشتیم تا هفته گذشته.شما چهار سال و نیم است که با کابوس حکم اعدام سعید زندگی می‌کنید‬، از طرفی هم می‌دانید که سعید بی‌گناه است ‫اگر بخواهید پیغام یا حرفی به مسئولان قضایی بزنید چه می‌گویید؟‬ فقط اميدوارم با حسن نيت و بدون غرض‌ورزي يك دادگاه عادلانه با حضور كارشناس مورد وثوق قوه قضاييه براي سعيد تشكيل شود تا اوبتواند بی‌گناهی‌اش را ثابت کند.و اگر بخواهید یک جمله به سعید بگویید؟ به اندازه جانم دوستت دارم و به داشتن برادري مثل تو افتخار مي‌كنم وتا زنده‌ام هر كاري بتوانم براي اثبات بي‌گناهي و آزاديت انجام مي‌دهم.با تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.  

انتشار: کمیته گزارشگران حقوق بشر

۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

آریا آرام نژاد به یک سال حبس تعزیری محکوم شد


آریا آرام نژاد، خواننده جوان حامی جنبش سبز و خواننده اثر «علی برخیز»، به یکسال حبس تعزیری محکوم شد.
آرام نژاد در سایت رسمی خود نوشت :
«متاسفانه با خبر شدم که دادگاه انقلاب در اقدامی عجیب ، غیر موجه با استناد به ماده 500 قانون مجازات اسلامی مجددا من را به یک سال حبس تعزیری محکوم کرد، در حالی که پیش از این تفهیم اتهام و تمامی جلسات دادگاه من با سر فصل اقدام علیه امنیت ملی برگزار شده بود و من تمامی دفاعیات خود را بر پایه همان اتهام انتصابی انجام داده بودم.
متاسفانه در زمان برگزاری دادگاه بارها به من و خانوده ام اعلام شده بود که از گرفتن وکیل خود داری کنیم و پرونده دوم من بسیار سبک بوده و با توجه به اینکه مورد خاصی در آن وجود ندارد احتمال تبرئه در آن بسیار بالاست، همچنین با توجه به جو سنگین بوجود آمده در شهر بابل عملا تلاشهای خانواده من برای متقاعد کردن وکلا برای قبول وکلات هم به سرانجامی نرسید و دستگاه قضایی در خلاء حضور وکیل با تغییر در سر فصل اتهام انتصابی بار دیگر من را به صرف ارائه آثار هنری به زندان محکوم کرد
پیش از این در چند روز گذشته بارها مسئولین قضایی شهرستان در ملاقاتهای مختلف با من ضمن ابراز تاسف از وضعیت بوجود آمده برای من در ماه های اخیر، ابراز میداشتند که جای هنرمند زندان نیست !
امااینک این رفتار دوگانه چگونه توجیه خواهد شد !؟
من به حکم صادره شده بشدت معترض هستم و قطعا از همه ظرفیتهای موجود قانونی برای احقاق حق آزادی ام استفاده خواهم کرد...» آریا آرام نژاد، در ۲۶ بهمن ماه ۱۳۸۸ در پی انتشار اثر «علی برخیز» توسط اداره اطلاعات بابل به اتهام اقدام علیه امنیت ملی دستگیر شد.او پس از گذراندن ۳۵ روز انفرادی و زندان که تمام این مدت را در بند انفرادی زندانهای متی‌کلا شهرستان بابل و بازداشتگاه اداره اطلاعات شهرستان ساری سپری کرده بود، به قید وثیقه آزاد و سپس در دادگاه انقلاب شهرستان بابل به نه ماه حبس تعزیری محکوم شد.آریا یک روز پیش از عید نوروز 91 برای مرخصی دو هفته ای آزاد شده بود، که با پایان زمان مرخصی به وی ابلاغ شد که آزاد شده است.
پدرام طنازی 

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

مشکل جنبش سبز چیست؟


۱- آن‌ها که از تابلوی جنبش سبز استفاده می‌کنند ولی در نهان دل در گروی جنگ و ایفای نقش “حامد کرزای” دارند هم نخوانند. آن دسته از چپ‌هایی که به چیزی کمتر از “انقلاب پرولتری” و “سرنگونی امپریالیسم و سرمایه داری جهانی” رضایت نمی‌دهند یا به تأسی از بزرگان خود دموکراسی و حقوق بشر را مقولاتی بورژوایی و لاجرم نامطلوب می‌پندارند هم لطف کنند و از همین جا از مطالعه‌ی این مطلب منصرف شوند. مخاطب این مطلب بدنه و هسته‌ی اصلی جنبش سبز است. همان‌ها که به رغم همه‌ی روضه‌های تکراری “تحلیلگران” آن سوی آب‌ها با “مشارکت جویی” خود در انتخابات سال ۸۸ پایه گذار گسترده‌ترین جنبش دموکراتیک مدنی و ضد خشونت تاریخ معاصر ایران شدند. جنبشی که زمانی مهم‌ترین خواست آن رعایت حداقلهای لازم برای برگزاری یک انتخابات آزاد و سالم بود.
۲- طی سه سال گذشته و خصوصا در دوران اوج جنبش سبز (شش ماه اول) خیلی از نیرو‌ها کوشیدند خود را ذیل این جنبش تعریف کنند (حتی آن‌ها که همیشه پای ثابت تحریم انتخابات و سرنگونی طلب بوده‌اند)، به این ترتیب و خصوصا در خارج از کشور ائتلاف نانوشته اما گسترده‌ای از نیروهای سیاسی به وجود آمد که موجب امیدواری بود اما هیچ کس فکر نمی‌کرد که همین ائتلاف گسترده به پاشنه‌ی آشیل جنبش سبز تبدیل شود. لابد می‌پرسید چگونه؟ تکثر در جنبش سبز به جایی رسید که آن را از هدف و معنا خالی کرد. در حال حاضر هیچ تعریف مشخصی از جنبش سبز وجود ندارد. موسوی و کروبی –از نظر من به اشتباه- از پذیرفتن عنوان رهبری جنبش خودداری کردند و به این ترتیب باعث شدند نیروهایی که هیچ وزن اجتماعی نداشتند با دوپینگ رسانه‌های برون مرزی خود را هم عرض هسته‌ی اصلی جنبش سبز قرار دهند و به “هدف گذاری” و “استراتژی‌پردازی” برای آن بپردازند و آب را بیش از پیش گل آلود کنند. اینگونه بود که مردم بین سرکوب خشونت بار در خیابان‌ها و سردرگمی جنبش سبز در تعیین هدف سرگردان شدند و دلسرد و سرانجام دلشکسته به کنج خانه‌های خود خزیدند.
۳- وضعیت جنبش سبز اکنون به گونه ایست که نه تنها مشخص نیست “چه می‌خواهد” بلکه حتی معلوم نیست که “چه نمی‌خواهد”! نسبت جنبش سبز با “جمهوری اسلامی” و “قانون اساسی” آن چیست؟ آیا خواست آن، چنانکه از رهبران این جنبش نقل شده‌‌ همان اجرای بدون تنازل قانون اساسی است یا اینکه جنبش سبز در پی گذار از جمهوری اسلامی است؟ جنبش سبز جنبشی اصلاحی است یا انقلابی؟ هدفش اصلاح جمهوری اسلامی است یا برانداختن آن؟ برخی بزرگان خوش سابقه و خوشنام می‌گویند باید به دنبال راهی “فراسوی اصلاح و انقلاب” بود، پرسش اما این است که به هر حال تکلیف ما با ساختار حقیقی و حقوقی موجود چیست؟ حرکت فراسوی اصلاح و انقلاب بحثی ناظر به “روش” است اما به پرسش در باب “هدف” پاسخ نمی‌دهد. مشکل اینجاست که اکثر تحلیل‌ها و روش‌های پیشنهادی به رغم فرهیختگی و صداقت پیشنهاد دهندگان به شدت “ذهنی” هستند و زمینه‌ای برای “عینی” کردن آن‌ها وجود ندارد.
۴- و به این ترتیب جنبشی که با پرسش “رأی من کجاست” آغاز شد نهایتا در موقعیتی قرار گرفت که رهبران آن برای اظهار نظر در مورد “حقوق همجنسگرایان” تحت فشار قرار گرفتند؛ گویا جنبش سبز قرار بود همه‌ی مشکلات تاریخی ایرانیان را حل کند، مدام به لیست مطالبات افزوده شد و شعار‌ها رادیکالیزه شدند، در عین حال بین رادیکالیزه شدن جنبش و استقبال مردم از فراخوان‌های آن نسبت معکوسی وجود داشت. در حالی که مردم هر بار کمتر به خیابان می‌آمدند مطالبات گسترده‌تر و خواست‌ها و شعار‌ها رادیکال‌تر می‌شد بدون آنکه توجه شود این خواست‌ها و مطالبات بناست در موازنه‌ی قوای حاکم به پشتوانه‌ی کدام نیروی اجتماعی، ابزار و قدرت محقق شوند؟ مشکل مسابقه‌ی رادیکالیسم و آوانگاردیسم این است که نهایتی ندارد و سرانجام نیروهای سیاسی را از واقعیات سیاسی و اجتماعی منفک می‌کند و “ثر گذاری” و “توان بسیج” آن‌ها را به صفر می‌رساند.
۵- جنبش سبز دچار بحران “معنا” و “هدف” است. می‌گویند جنبش سبز زنده است و مترصد فرصت، حرفی نیست اما اگر این “فرصت” فراهم شد بدنه‌ی جنبش سبز باید برای کدام خواسته به میدان بیاید؟ از این گذشته فرصت مذکور را باید “به ما بدهند” و “ایجاد شود” یا باید در راه ایجاد آن بکوشیم و برنامه‌ای داشته باشیم؟ می‌توان سر را زیر برف کرد و یا عجالتا دهان منتقدین و پرسشگران را با حماسه سرایی، سوگواری و ذکر مناقب و مصائب “شهدا و اسرای جنبش سبز” بست، این اما گره‌ای از کار فروبسته‌ی ما نمی‌گشاید.
۶- بیست و دو خرداد امسال که فرا برسد جنبش سبز ۳ ساله می‌شود بنابراین روز‌ها و هفته‌های پیش رو فرصت مناسبی است که بدون “ترس” و “تعارف” به ارزیابی عملکرد خود طی سه سال گذشته بنشینیم. نباید بگذاریم فضای عاطفی موجود ما را از ارزیابی عقلانی راهی که طی کرده‌ایم بازدارد. می‌گویند “صحت یک استراتژی را با نتایج آن می‌سنجند” بر این مبنا جنبش سبز و راه طی شده را چگونه باید قضاوت کرد؟ هسته‌ی اصلی جنبش سبز را اصلاح طلبانی تشکیل می‌داده و می‌دهند که اکنون یا مجبور به مهاجرت شده‌اند یا در حصر و حبس‌اند و یا خانه نشین. این افراد اکثرا دل در گروی گذار مسالمت آمیز و تدریجی به “دموکراسی” و “دولت قانونمند” داشته و تا آنجا که می‌دانم “دارند”. بنابراین نخستین و بنیادی‌ترین پرسشی که بخصوص پیش روی آنهاست این است که آیا راه طی شده به وسیله‌ی جنبش سبز و رهبران آن زمینه را برای گذار مسالمت آمیز به دموکراسی و حاکمیت قانون مساعد‌تر کرده و این راه را گشوده‌تر گردانیده یا در تحلیل نهایی با عاطفی، دوقطبی و رادیکالیزه کردن فضای سیاسی بر دشواری‌های این راه افزوده است؟
پدرام طنازی

مرگ و زندگی جنبش سبز


به این گزارهٔ توصیفی بنگرید: «جنبش سبز تمام شد و به بایگانی تاریخ پیوست». در مورد این مدعا، تأمل عقلانی باید جایگزین واکنش احساسی شود. اکثریت بالای مخالفان جمهوری اسلامی، جنبش سبز را همچون فرزند خود دوست داشتند و دارند.
این دلبستگی برحق، رابطهٔ افراد با جنبش را به مقوله‌ای «ناموسی» تبدیل کرده بود. هر نوع نقدی، واکنشی خصمانه را به دنبال می‌آورد. گویی ناقد، یکی از دشمنان است که باید «دشمن» بودنش  را – از طریق دشنام، تهمت، دروغ – افشا کرد.اما اینک فرصت نیکویی برای تأملات نظری پیرامون رویدادی که رخ داد، فراهم آمده‌است:
یکم- آیا «اعتراض‌های سیاسی» پس از انتخابات ریاست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ – به تعبیر دقیق جامعه‌شناختی- یک «جنبش اجتماعی» بود یا باید آن را یک «حرکت» و «پویش» به شمار آورد؟ تا حدی که من می‌فهمم، آن رویداد را نمی‌توان «جنبش اجتماعی» به شمار آورد، بلکه بهتر است آن را «حرکت» محسوب کنیم.
دوم- «نارضایتی فراگیری» از زمامداران و جمهوری اسلامی در جامعه وجود دارد. این «نارضایتی» معلول علل و دلایل پرشمار اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، امنیتی، ایدئولوژیک و سیاسی است. نمی‌توان همهٔ علل و دلایل را به علل و دلایل سیاسی تقلیل داد یا فروکاست. به عنوان نمونه، طرفداران دو تیم استقلال و پیروزی از نتیجهٔ بازی شهرآورد «ناراضی»‌اند. در زمان بازگشت به خانه‌ها، اعتراض خود را- مثلاً نسبت به داوری بد- به شکل تخریب اموال عمومی بروز می‌دهند. ممکن است کنش جمعی آنان به یک «شورش» آنی چند ساعته منتهی شود. فردی را با دوست دخترش بازداشت کرده‌اند، او هم به دلیل نبود آزادی‌های اجتماعی ناراضی است.
سوم- مخالفان باید بتوانند «نارضایتی» مردم را به «اعتراض سیاسی» تبدیل کنند تا جنبش اجتماعی پدید آید. «اعتراض سیاسی» یکی از ارکان جنبش‌های اجتماعی است، اما این جنبش‌های دارای ارکان دیگری هم هستند که بدون آنها جنبشی در کار نخواهد بود. یکی از خطاهای مخالفان جمهوری اسلامی این است که میان «نارضایتی» و «اعتراض سیاسی» تفکیک قائل نمی‌شوند و اولی را به جای دومی می‌گیرند. ادعای آنان این است که همهٔ مردم مخالف رژیم جمهوری اسلامی هستند. سپس با ارائهٔ شواهد و قرائن فراوان دربارهٔ انواع و اقسام نارضایتی‌ها- به عنوان مثال نارضایتی عمومی از گرانی‌ها- مدعای خود را موجه می‌سازند.
چهارم- در دوران «حرکت سبز» صدها هزار نفر به خیابان‌ها ریختند و به طور مسالمت‌آمیز «اعتراض سیاسی» خود را به نمایش گذاردند. آیت الله خامنه‌ای فرمان سرکوب را در نمازجمعهٔ تهران صادر کرد. به دنبال این حکم: صدها تن مجروج، ده‌ها تن کشته، چند هزار تن بازداشت و شکنجه شدند، چند تن زیر شکنجه جان باختند و ده‌ها شیرزن و آزادمرد بی گناه به حبس‌های بلندمدت در دادگاه‌های فرمایشی (مطابق میل سلطان) محکوم شدند. بسیاری از زندانیان بیمارند، برخی سالخورده‌اند، بسیاری از تلفن محرومند، برخی حتی یک بار هم به مرخصی نیامده‌اند. آنان با ایستادگی و مقاومت خود، «مشعل آزادیخواهی» را همچنان روشن نگاه داشته‌اند. «شجاعت» و «ایستادگی» در قلمرو سیاسی، متغیری مهم است که نباید نادیده گرفته شود. شجاعت موسوی و کروبی و رهنورد و دیگر زندانیان، «سرمایهٔ اجتماعی»‌ای را پدید آورده‌است که در بزنگاه تاریخی می‌تواند به عنوان نیرویی موثر و عقلانی جهت‌بخش باشد.
پنجم- به شکست «جنبش سبز» از منظرهای متفاوتی می‌توان نگریست. یک منظر، «منظر سرکوب» است. بدون تردید آیت‌الله خامنه‌ای با استفادهٔ از «سازمان سرکوب» آموزش‌دیدهٔ خود، «خواست» و «اراده» خود را محقق کرد. به تعبیر دقیق، اگر همهٔ متغیرهای «وضعیت انقلابی» موجود باشند، اما «شرط لازم» فروپاشی «توانایی» و «اراده» سرکوب موجود نباشد، انقلابی به وقوع نخواهد پیوست. برای فروپاشی رژیم، می‌بایست یکی از دو متغیر «خواست سرکوب» و «توان سرکوب»  یا هر دوی آنها متزلزل گردد، وگرنه رژیم استبدادی به بقای خود ادامه خواهد داد.جمهوری اسلامی نه تنها دارای ارادهٔ سرکوب است، بلکه برای سرکوب «پایگاه اجتماعی» ایجاد کرده‌است. رژیم شاه فقط دارای «سرکوب عمودی» بود، اما جمهوری اسلامی «سرکوب افقی» را هم بدان افزود. در عین حال، نبود «جنبش اجتماعی» یا شکست «جنبش سبز» را نمی‌توان فقط و فقط با متغیر سرکوب تبیین کرد. اگر این گونه بود، در هیچ نظام سرکوبگری نباید شاهد وجود جنبش اجتماعی باشیم. اما واقعیت تاریخی خلاف این مدعا را نشان می‌دهد.
ششم- تغییر شعار «رأی من کجاست» به شعارهای ساختارشکن- به خصوص شعار سرنگونی جمهوری اسلامی- موجب کاهش شدید عاملان و حاملان جنبش سبز شد. معنای این مدعا این نیست که ترک‌کنندگان جنبش سبز طرفدار جمهوری اسلامی بودند، بلکه اکثریت معترضان برای سرنگونی رژیم به خیابان‌ها نیامده بودند، یا سرنگونی رژیم در آن شرایط را ناممکن می‌دانستند، یا حاضر به پرداخت «هزینه»های سنگین نبودند و غیره. آیت الله خامنه‌ای از «فرصت» پدید آمده بخوبی استفاده کرد و اکثریت روزنه‌های فعالیت مخالفان را مسدود ساخت.
هفتم- قرار دادن زمامداران خودکامه در دو راهی مرگ و زندگی، چاره‌ای جز سرکوب شدید برای آنان باقی نمی‌گذارد. نمی‌توان به سرکوبگران گفت، شما به فرایندهای دموکراتیک تن دهید، پس از گذار به دموکراسی، ما همهٔ شما را زندانی و اعدام خواهیم کرد. آیت الله خامنه‌ای به سرنوشت صدام حسین، سرهنگ قذافی و حسنی مبارک می‌نگرد. ظاهراً این آخری وضعیت بهتری دارد، اما حقیقت این است که تحقیر او شدیدتر بوده‌است، چرا که او را در قفس حیوانات درنده محاکمه کرده‌اند. روشن است که هیچ دیکتاتوری بدون مبارزهٔ مردم و فلج کردن کارها، عقب‌نشینی نخواهد کرد، اما دموکراسی‌خواهان، برای گذار مسالمت‌آمیز به دموکراسی، با دیکتاتورانی چون پینوشه، دکلرک، یاروزلسکی، و…؛ گفت‌وگو و سازش کرده‌اند. «برگزاری انتخابات آزاد منتهی به انتقال قدرت» در برابر «ببخش و فراموش نکن».
هشتم- هیچ چیز «تمام» نشده‌است، برای این که هیچ مسأله‌ای حل و هیچ مشکلی رفع نشده‌است. جمهوری اسلامی گرفتار بحران اقتصادی، بحران مشروعیت، بحران ایدئولوژیک، بحران کارآمدی، بحران بین‌المللی و غیره‌است. رژیم قادر به بازسازی ایدئولوژیک خود نیست. این بحران‌ها، مخالف‌سازند.شاه در دههٔ ۱۳۵۰ گمان می‌کرد که کار مخالفان را یکسره کرده‌است. سازمان سیا و دیگر مقامات آمریکایی- بین سال‌های ۱۹۷۷- ۱۹۷۵- شاه را کاملاً تثبیت شده و مخالفانش را هیچ به شمار می‌آوردند. یک سال پیش از انقلاب، جیمی کارتر- رئیس جمهور آمریکا- در کاخ نیاوران، ایران را «جزیرهٔ ثبات» معرفی کرد. گویی همهٔ آنها به کورچشمی دچار شده و آن چه در بطن جامعه می‌گذشت را نمی‌دیدند.اینک نیز کسانی گرفتار کورچشمی شده‌اند. زمینه‌ها و علل پیدایش نارضایتی و اعتراض سیاسی به وفور در جامعهٔ ایران موجود است. باید «امید» آفرید و «فرصت» پدید آورد. به جای «فرصت‌سوزی»، باید «فرصت‌سازی» کرد. به عنوان مثال، جنگ همهٔ فرصت‌های گذار به دموکراسی را نابود خواهد کرد. ولی انتخابات ریاست جمهوری یک «فرصت» است که می‌توان از آن برای ایجاد «شبکه‌های اجتماعی بالفعل» استفاده کرد[۳]. اگر «پایین» قوی نباشد، «بالا» همه چیز را خواهد بلعید. اختلافات «بالایی‌ها» نیز «فرصتی» است که «پایینی‌ها» باید از آن استفاده کنند. اختلاف میان احمدی نژاد و اصول‌گرایان روز به روز شدیدتر می‌شود. تا جایی که به مسئلهٔ بسیار حساس هسته‌ای کشیده شده‌است: «هیأت مذاکره کنندهٔ غربی که اخیراً به ایران سفر کرد، نشانه‌های مثبتی برای بازدید از منطقه نظامی پارچین، دریافت کرده بود اما دخالت رئیس جمهور، مانع از این بازدید شد.«فرصت»های زیادی برای فعالیت وجود دارد. «فرصت»هایی که هرگز مخالفان به طور جدی وارد آن حوزه‌ها نشده‌اند. کارگران و معلمان دو نمونهٔ خوب این مدعا هستند. باید فرصت آفرید و از فرصت‌های موجود استفاده کرد. هدف فوری سرنگونی رژیم، یأس‌آوراست، اما راه‌های قدرتمند ساختن مردم از طریق سازمان‌یابی آنان و ایجاد توازن قوا میان دولت و جامعهٔ مدنی به طور مطلق بسته نیست و بسته شدنی هم نخواهد بود. باید از طریق قدرتمند کردن مردم، اعتراض سیاسی را دوباره زنده کرد. بدون «اعتماد»، «صرف وقت» و «کنش جمعی» هیچ سنگری را نمی‌توان فتح کرد. به دنبال زنده کردن باشیم، تا مرگ.
اکبر گنجی (روزنامه نگار و پژوهشگر)

۱۳۹۱ فروردین ۱۷, پنجشنبه

نامه مادر قاسم شعله سعدی به خامنه ای: مرا هم در اوین زندانی کنید؛ اگر دل شما برای ایران نمی سوزد دل ما بی قرار این سرزمین است


مادر دکتر قاسم شعله سعدی زندانی سیاسی  نامه ای سرگشاده به آیت الله خامنه ای نوشت .مادر دکتر قاسم شعله سعدی زندانی سیاسی و شهید اصغر شعله سعدی شهید دفاع مقدس، در نامه ای سرگشاده به آیت الله خامنه ای، با انتقاد شدید از عملکرد رهبری  جمهوری اسلامی، از او پرسید “چرا علی وار جلوه می کنید ولی در زمان اجرای عدالت تجاهل می کنید و از جمله خواستار عدم کش دادن قضیه فساد سه هزار میلیارد تومانی می شوید؟!
این مادر ۸۶ ساله که یکی از فرزندان خود را در دفاع مقدس از دست داده است و فرزند دیگرش نیز به خاطر انتقادی به رهبری هم اکنون در زندان به سر می برد، در بخشی از نامه خود  به رهبری جمهوری اسلامی می گوید” یا دستور فرمایید سینه مرا هم محافل خودسر بشکافند همانطور که سینه پروانه فروهر را شکافتند و مرا به گورستان ببرند تا به فرزند شهیدم اصغر بپیوندم ” و یا ” دستور فرمایید مرا هم در اوین زندانی کنند تا به فرزند اسیرم بپیوندم شاید بوی پیراهن یوسفم چشم و دلم را روشن کند”.


متن کامل نامه به این شرح است :


اعلی‌حضرت همایونی علی خامنه‌ای


سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
 حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را


اعلی‌حضرتا شاید تعجب کنید که چرا می‌گویم اعلی‌حضرت، این نامه خود گویای این مفهوم خواهد شد. چرا که این نامه از طرف مادری دلسوخته و داغدار ۸۶ ساله است که هم داغ فرزندی شهید را برخود دارد، شهید اصغر شعله سعدی و هم دلسوخته فرزند اسیری است که ظالمانه و غیرقانونی هم‌اکنون در کشوری که شما در راس آن قرار دارید توسط عوامل شما اسیر گشته است، دکتر قاسم شعله سعدی. آری اعلی‌حضرتا آن زمانی‌که مجتبی‌ای شما به درس و مشق می‌پرداخت، اصغر نوجوان من که دانش‌آموزی بیش نبود و آن هم دانش‌آموز ممتاز دبیرستان، دانشگاه شیراز، درس و مشق را رها و به جبهه‌ها پیوست، شما باید حافظه خوبی داشته باشید؛ آیا یادتان هست در آن زمان که اصغر نوجوان من، هدف آر‌پی‌جی قرار گرفت خواهر محترم شما به کدام دشمن پیوسته بود و صدای داماد محترم شما از کدام رادیو پخش می‌شد؟ 
نصف بدن اصغر من متلاشی شد. در آن روز وداع من فقط نیمی از بدن اصغرم را به خاک سپردم، گفتم؛ من فرزندان دیگری نیز دارم و نیز گفتم همه جوانان ایران فرزندان من هستند، در همان زمان نیز پسر دیگرم دکتر قاسم شعله سعدی این استاد حقوق و سیاست دانشگاه در دادگاه‌های بین‌المللی از حقوق ملت ایران در جبهه حقوقی و دیپلماتیک دفاع می‌کرد. از این گذشته پس از شهادت آن فرزند، فرزند دیگرم را به جبهه‌ها فرستادم. چرا؟ چون نمی‌خواستم سنگر ایران زمین در جبهه‌ها هیچ‌گاه خالی بماند. هم‌اکنون نیز بر این عهدم پایبندم. باز هم از ملت و کشور دفاع خواهم کرد همراه با فرزندانم بدون توجه به اینکه بستگان شما و … باز هم به دشمن می‌پیوندند یا نه.اعلی‌حضرتا شهادت اصغرم به اندازه‌ غم و اسارت فرزند دیگرم قلب مرا نیازارد؛ زیرا اصغر من به دست دشمن شهید شد اما فرزند دیگرم که هم‌اکنون اسیر شماست تنها به جرم دفاع از حقوق ملت، امر به معروف و آزاداندیشی اسیر شد. مگر شما خود خواستار آزاد اندیشی نشده‌اید؟ دکتر قاسم شعله سعدی به دنبال طرح چند سوال قانونی از شما در سال ۱۳۸۱ یعنی ۱۰ سال قبل به دست قاضی دستگاه قضای شما، قاضی حداد محکوم شده است و قاضی حداد همان کسی است که به علت شکنجه منجر به قتل و تخلف درباره زندانیان کهریزک هم‌اکنون از مسئولیت قضایی تعلیق شده است. 
راستی آیا ننگ این شکنجه‌ها تا ابد از پیشانی جمهوری اسلامی پاک خواهد شد؟ 
چنین محکمه‌ای و چنین حکمی هیچ زیبنده آن طرح دلفریبی که شما ترسیم ‌می‌کنید نیست. هست؟ البته رای صادره چنان ناشیانه و بی‌پایه بود که رئیس قوه قضائیه منصوب شما که گویا استاد شما هم بوده حکم صادره را خلاف بین شرع تشخیص و دستور توقف اجرای حکم و اعمال ماده ۱۸ را داده است که ظاهرا طبق قانون می‌بایست رسیدگی مجدد ماهوی می‌شد اما هم اکنون به شما خبر می دهم که چنین کاری هیچ گاه صورت نگرفت و اکنون با گذشت ۱۰ سال از اتهام، به علت مرور زمان امکان رسیدگی نیست. می دانید که من مادر خانواده ای هستم که حقوقدانان متعددی به کشور تقدیم کرده و لذا شاید الفبای حقوق را بدانم. معلوم نیست که دستگاه قضایی ناعادلانه شما که باید پشتیبان حقوق و آزادی های مردم باشد به چه مجوزی از آزادی فرزندم خودداری و اصرار به اجرای حکم نقض شده و مشمول مرور زمان شده که مطلقا قابلیت اجرا ندارد می نماید.اعلی‌حضرتا به دلیل کبر سن، فرسودگی جسم و جان، بعد مسافت و سرانجام کثرت و نفس گیر بودن پله های زندان اوین حتی امکان ملاقات با پسرم، دکتر قاسم شعله سعدی را از پشت میله های زندان اوین که امروز به دلیل اجرای سیاست ها و دستورات شما یا کار به دستان منصوب و منسوب شما به دانشگاه تبدیل شده است را ندارم و یکسال است که همچون یعقوب نبی حتی از عطر یوسفم نیز محرومم. با وجود این حتی از شما درخواست مرخصی استعلاجی وی را هم ندارم، علی رغم این که به علت شکنجه دچار آسیب نخاعی شده و همان پزشک متخصص زندان به علت وخامت وضع سلامتی و در معرض آسیب دیدگی کلی نخاعی قرار داشتن چهار مرتبه نظر به عدم تحمل کیفر داده ولی مقامات قضایی ظاهرا تعمد دارند که از طرفی نظر پزشک معتمد خود را نادیده بگیرند و از طرف دیگر قصد دارند پسرم را آنقدر در زندان نگه دارند تا فلج شود، این درحالیست که مدت حبس وی که توسط قاضی صلواتی و به دستور مقامات دستگاه امنیتی شما محکوم شده بود به پایان رسیده و اکنون او را به بهانه اتهام و حکم نقض شده، مشمول مرور زمان شده و غیرقانونی، قاضی حداد که طبق همان قانون رسمی که شما ظاهرانه مدعی تعهد به آن هستید کاملا از اعتبار ساقط شده است، او را در زندان نگه داشته اند.اعلیحضرتا من در آستانه سال نو برخلاف سال‌های گذشته که فقط یک شمع به یاد اصغر شهیدم در سفره هفت‌سین روشن می‌کردم، امسال یک شمع هم به یاد پسر اسیرم دکتر قاسم شعله سعدی روشن کردم. راستی در سفره هفت‌سین شما چند شمع روشن بود؟ آیا اصلا به هفت سین که یک سنت ایرانی است، باور و اعتقاد دارید؟! 
من تصور می کنم که یک اراده سیاسی برای نگه داشتن غیرقانونی فرزند اسیرم در زندان وجود دارد که اگر واقعا چنین اراده سیاسی‌ای وجود دارد تا برخلاف مقررات فرزندم را در حبس نگه دارید، صادقانه بگویم این نشان می‌دهد که شما از فرزندم می‌هراسید که اگر چنین استنباطی درست باشد خدا را سپاس می‌گویم که فرزندی به من عطا کرده که رهبر جهان اسلام از او می‌ترسد و به خاطر چنین ترسی اعلیحضرت رهبر جهان اسلام مجبور شده است او را در حبس نگه دارد زیرا قلم مستحکم او چون عصای موسی و زبان برنده اش چون ید بیضا و دانش او همچون بالطل السحر است در غیر این صورت اگر توان پاسخ منطقی به پرسش‌هایش داشتید نیاز به محکومیت و حبس او نبود.لذا من حتی درخواست مرخصی او را نکردم بخصوص که پسرم وکیل دادگستری و استاد حقوق و سیاست دانشگاه است و نه هیچ نسبتی با آیات عظام و نه هیچ پیوندی سببی و نسبی با مقامات نظام داشته و نه هیچ ارتباطی با علمای اعلام دارد تا از مزایای آن برخوردار شود بنابراین هیچ انتظاری برای پسرم از جانب شما ندارم. اما شنیده ام که پسرم هم‌اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین در کنار بعضی از دانشجویانش زندانی است. جرم او مصاحبه و آزاداندیشی و طرح سوالات قانونی است . حالا جناب جلالتمآب اگر از شما بپرسند شعار آزاداندیشی شما موجب اسارت خواهد شد چه پاسخی دارید؟ جلوگیری از آزادی تنها یک مورد است. علاوه بر این فساد هم در کشور بیداد می‌کند. اگر از شما بپرسند مسئولیت فسادهای بزرگ که در تاریخ ایران و جهان بی سابقه بوده آن هم در دولتی که از حمایت کامل شما برخوردار بود، چه کسی است، چه پاسخی دارید؟ 
اعلیحضرتا چگونه در ارتباط با منتقدین خود و نه حتی مخالفین، آنها را به طلحه و زبیر تشبیه می کنید و خود را بی کم و کاست جای پیشوای منزه می نشانید و علی وار جلوه می کنید ولی در زمان اجرای عدالت تجاهل می کنید و از جمله خواستار عدم کش دادن قضیه فساد سه هزار میلیارد تومانی می شوید؟! 
اعلیحضرتا مگر فرزند من چه کرده است جز طرح چند سوالنسبت به حضور شما در جایگاه رهبری در حالیکه فاقد شرایط بودید به جای توضیح در این زمینه چرا به تیغ آهن روی آورده اید؟ آیا دولت ها آن هم یک دولت که مدعی اسلامی بودن هم هست و می خواهد مرکز جهان شود به تیغ حلم هم نیاز ندارد؟ و البته به شفافیت و دموکراسی؟ در ایران امروز میلیون ها نفر در فقر و تنگدستی زندگی می کنند، معترضین محبوسند و ثروت ملی ایران یا اختلاس می شود یا به حزب الله لبنان، حماس، بولیوی و … بخشیده می شود. آیا این چراغ به خانه خودمان بیشتر روا نیست؟ مسئول این کارها چه کسی است؟ فقر و تنگدستی و فرار مغزها به راستی دستاورد چه حکومتی است و مسئولیت شما در این زمینه چیست؟ مگر دکتر شعله سعدی جز طرح سوالات فوق الذکر جرمی مرتکب شده است؟ چرا با استادان دانشگاه و دانشجویان و نخبگان کشور چنین برخوردی می شود. گروهی زندانی و گروهی اخراج و بازنشسته و گروهی نیز ترور می شوند.پسر من یکی از همین هایی است که اکنون در حبس است و همه اینها حتی بدون رعایت ظاهری قانونی انجام می شود. برخورد دستگاه قضایی شما مناسب نبوده و در شان ملت ما نیست، دزد را آزاد و مالباخته را به زندان می برید. این حکایت ها را پیش از این هم در قضیه پرونده اختلاس ۱۲۳ ملیاردی دیده ایم و در قضیه شهرام جزایری نیز همین قضیه تکرار شد و بسیاری که مقصر بودند از مجازات معاف شدند. قضیه پالیزدار و حمله به کوی دانشگاه تهران آن هم دو بار در سال ۷۸ و ۸۸ که دیگر نیاز به توضیح ندارد. اظهر من الشمس است. دانشجویان مظلوم مظنون ولی مهاجمان مصون ماندند. این ملت چگونه می تواند به این دستگاه قضا اعتماد کند. از بگیر و ببندهای پس از انتخابات آنچنانی ۸۸ هم بگذریم. اعلیحضرتا هر چه زمان می گذرد من و این ملت به حقانیت و درستی سوالاتی که پسرم در سال ۸۱ از شما پرسیده بود بیشتر پی می بریم و چنانچه قاضی دادگاه هم گفته بود به اذن شما فرزندم به زندان محکوم شده است ولی با این حساب این حکم توسط رئیس قوه قضائیه نقض شده بود اما گذشته از این که این حکم دیگر وجاهتی برای اجرا ندارد و غیرقانونی است اینجانب به عنوان مادر داغدار یک شهید و دلسوخته و نگران فرزند در بند دیگرش شما را مسئول این بازداشت غیرقانونی می دانم. زیرا چه آنگونه که فرزندم دکتر شعله سعدی معتقد است شما از اول به دلیل فقدان شرایط قانونی رهبر غیرقانونی بوده اید یا نه، به هر حال چون هم عملا کشور در ید شماست و هم آگونه که قاضی حداد گفته به اذن شما فرزندم را محکوم نموده و چون در واقع شما طرف دعوی فرزندم بوده اید و در واقع شما هم شاکی بودید و هم قاضی و به هزار و یک دلیل مسئولیت مستقیم حبس غیرقانونی و خودسرانه فرزندم و عواقب آن متوجه شخص شما خواهد بود.


اعلیحضرتا با همه مراتب فوق، همانطور که گفتم حتی درخواست مرخصی استعلاجی برای فرزندم ندارم ولی چون به دلیل کهولت سن، بیماری، فرسودگی جسم و جان، بعد مسافت و کثرت پله های زندان اوین حتی امکان ملاقات از پشت میله های زندان هم ندارم، نظر شما را به موارد زیر جلب می کنم:


۱. یا دستور فرمایید سینه مرا هم محافل خودسر بشکافند همانطور که سینه پروانه فروهر را شکافتند و مرا به گورستان ببرند تا به فرزند شهیدم اصغر بپیوندم:


سر می برند و گویند فرمان پادشاه است
 فرمان بود ولیکن این نیست رسم شاهی


۲. دستور فرمایید مرا هم در اوین زندانی کنند تا به فرزند اسیرم بپیوندم شاید بوی پیراهن یوسفم چشم و دلم را روشن کند


یا رب از اندازه بگذشته است ظلم پادشاه
 سایه او از سر این خلق کی کم می شود


اعلیحضرتا آیا بهتر نیست هرچه زودتر ترتیبی اتخاد کنید تا آبروی ایران عزیز ما کمتر در محافل بین المللی بریزد و کسانی همچون آقای احمد شهید به عنوان موارد نقض حقوق بشر در ایران گزارش هایی که عرق سرد بر پیشانی من، ایرانی و ایران دوست می نشاند منتشر نکنند. اگر دل شما برای ایران نمی سوزد دل ما بی قرار این سرزمین است.


گزارش جرس 

۱۳۹۱ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

مرخصی آریا آرام نژاد به آزادی دائم تبدیل شد

امروز با دستور مراجع قضائی ،مرخصی نوروزی آریا آرام نژاد به آزادی دائم او تبدیل شد.آریا ارام نژادهنرمند ایرانی به همراه تعدادی از زندانیان متی کلا در ۲۹ اسفند به مرخصی آمدند و امروز در پیج رسمی اش این خبر را اعلام داشته است که با دستور مراجع قضائی ،مرخصی نوروزی آریا آرام نژاد به آزادی دائم او تبدیل شد.در آبان ماه ۹۰ ، پنج مامور اداره اطلاعات استان مازندران با ورود به منزل این هنرمند جوان هوادار جنبش سبز در بابل، او را بازداشت کردند. این در حالی بود که او در همین روز برای برای پیگیری پرونده خود در مرحله تجدیدنظر، به شهر ساری و دادگاه استان مازندران مراجعه کرده و در زمان هجوم ماموران، تازه از ساری برگشته بود.

http://parsdailynews.com/98695.htm
پدرام طنازی


۱۳۹۱ فروردین ۱۴, دوشنبه

ترک طبیب کن بیا، نسخه شربتم بخوان

نوروز بود اما، وقتی در خانه پدری نیستی و بانگ نوروزی را در سرزمین مادری نمی‌شنوی، بامدادان به دیدار پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر نمی‌روی (حتی اگر به خاک خفته باشند که سر بر مزارشان بگذاری)، نگاهت به دماوند و زاگرس و بینالود نمی‌افتد و در آبهای دریای مازندران و خلیج همیشه فارس، تن نمی‌شوئی، نوروزت رنگ ندارد و طعمش هر چه شیرین، اما شیرینی خانه‌ای را ندارد که حالا در بند بند جانت چنان جاری است که جز دیوارهایش را نمی‌بینی و سوای گلهایش، گلی از باغستانی نمی‌چینی.

دکتر علیرضا نوری زاده

توماج صالحی به اعدام محکوم شد! توماج در قلب ما جای دارد!

سازمان حقوق بشر ایران؛ ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳: توماج صالحی، خواننده رپ و از بازداشت‌شدگان اعتراضات ۱۴۰۱ در دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد. سازمان ...