۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

نگاهی به شکنجه در ایران

در دوران حکومت صفویان عده‌ای جلاد آدمخوار وجود داشتند که به فرمان شاه مقصران (مته‌مان) را زنده زنده می‌خوردند. این دسته از آدمخواران که در دربار شاه عباس نگهداری می‌شدند “چیک” نامیده می‌شدند. این لشکر ۴۰ نفری آدمخوار در همه‌جا همراه شاه بودند. کریم نجفی برزگر، استاد تاریخ صفوی می‌گوید: “به‌طور کلی صفویان تمایل داشتند که گسترش فرمانروایی خود را تحت عنوان اسلام و شیعه مشروعیت ببخشند و بسیاری از این آدمخواری‌ها بدین‌گونه توجیه می‌شدند.پس از انقلاب اسلامی قوانین جزا به گونه‌ای تنظیم شدند که هرچند به‌ظاهر مترقی و نوین بود، اما همانند زمان صفویان برای خشنود کردن خدا و رعایت شریعت، قربانیان زیادی را که شماری از آنان گاهی حتی به طور مطلق بی‌گناه هم بودند به مسلخ می‌فرستد.در چهارچوب نظام کیفری ایران، دو روش کلی به منظور اثبات جرم متهمان وجود دارد: “شهادت شهود” و “اقرار” (اعتراف). بر همین اساس، اصولی از قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز تنظیم شده است.در اصل ۳۸ قانون اساسی می‌خوانیم: “هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت اقرار یا سوگند مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.در اصل ۳۹ هم آمده است: “هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.این صراحت قانونی در حالی است که به موجب شواهد و مدارک گوناگون این اصول به‌هیچ‌وجه از طرف دستگاه‌های مرتبط نظیر نیروی انتظامی، قوه قضائیه، سازمان‌های موازی رسمی و غیر رسمی امنیتی و… رعایت نمی‌شود.

روایت قربانیان شکنجه

بنیامین رسولی، نوجوانی که با رضایت اولیای دم از مرگ نجات یافت، در مصاحبه‌ای که با صبا واصفی فعال حقوق کودکان داشته، شکنجه‌ خودش را اینگونه توصیف کرده است: “در آگاهی سه بار جوجه‌ام کردند، یک‌بار هم آویزانم کردند. دست‌بند به دست می‌زنند، زانو‌ها را از وسط دو دست بیرون می‌آورند، یک می‌له از وسط پا‌ها رد می‌شود، روی دوتا صندلی می‌گذارند در حالی که تاب می‌خوری، کتک می‌زنند! در آن شرایط فقط می‌توانی داد بزنی. آنجا با شلنگی که توش ساچمه بود، حسابی کتکم زدند تا جای چاقو را اعتراف کنم…”او در ادامه می‌گوید: “یک ماه و ۲۸ روز در سوئیت بودم. در تمام این مدت، هم دست‌بند داشتم، هم پابند؛ به طوری که موهای پا‌هایم کاملاً ریخته است.بنیامین که شاهد شکنجه زندانیان دیگر نیز بوده است می‌گوید: “در زندان دو نفر بودند که به جرم خرید و فروش مواد مخدر دستگیر شده بودند. آنها را وقتی برای کتک زدن می‌بردند کتفشان را در می‌آوردند، می‌زدند و دوباره جا می‌انداختند.

بهنود شجاعی، نوجوانی که در ‌‌نهایت هم اعدام شد، پیش از اعدامش در مورد شکنجه‌هایی که دیده بود گفته بود: “بار اول که پای چوبه دار رفتیم پنج نفر بودیم. چهار نفر را جلو چشمانم بالا کشیدند. بار دوم ۱۱ نفر بودیم. هشت نفر را جلو چشمانم بالا کشیدند. بار آخر هفت نفر بودیم، دو نفر را بالا کشیدند.”

۲۶ زندانی که طی حوادث پس از انتخابات دستگیر شده‌اند در نامه‌ای سرگشاده از آنچه در طول مراحل بازجویی بر آنان گذشته بود پرده برداشتند. البته پیش از آنها نیز برخی دیگر از زندانیان بار‌ها طی نامه‌هایی متعدد به رهبری، در خصوص این شکنجه‌ها و وضعیت حاکم بر زندان‌ها دست به افشاگری‌ زده بودند.

آخرین مورد از شکنجه زندانیان که به مرگ زندانی منجر شد. شکنجه هدی صابر، زندانی سیاسی بود که در حین انتقال به بهداری زندان از طرف چند مامور با روپوش سفید در حالی که در وضعیت اعتصاب غذا بود مورد ضرب و شتم قرار گرفت که در ‌‌نهایت هم به مرگ وی انجامید.

زندانیان دیگری نیز مانند عبد‌الله مومنی و محمد نوریزاد شکایت‌هایی را خطاب به رهبری نوشتند، اما نه تنها به این شکایت‌ها رسیدگی نشد بلکه در اغلب موارد خود شکایت، منجر به سخت‌گیری‌های بیشتر و شکنجه‌های شدید‌تر شد.

انواع شکنجه

برخی از شکنجه‌هایی که توسط زندانیان سیاسی از آنها یاد شده است عبارتند از:

شلاق، فرو کردن سر زندانی در کاسه توالت تا حدی که احساس خفگی پیدا کند (محمد نوری‌زاد، عبدلله مومنی و…)، پاشیدن آب بر بدن لخت زندانی در حیاط زندان در هوای سرد زمستان (مهدی محمودیان، انور حسین پناهی)، تهدید یا اقدام به تجاوز با وسایل مختلفی چون قوطی‌های چسب آکواریوم، باتوم و شیشه نوشابه، تجاوز گروهی و فردی به دختران و در برخی موارد پسران زندانی، قرار دادن زندانی در بند زندانیان خطرناک، خورانیدن برگه بازجویی به متهم، ضرب و شتم، خورانیدن داروهای ناشناخته به زندانی به‌طوری که برای مدتی اختیار کلامی خود را از دست می‌دهند و مطیع خواسته‌های بازجومی‌شوند (ابطحی)، حبس در سلول‌های انفرادی برای ماه‌ها و حتی در برخی موارد یک‌سال که موجب بیماری‌های غیر قابل علاج پوستی و ریوی برای زندانیان می‌شود، اعدام مصنوعی در چند نوبت (هنگامه شهیدی)، فحاشی و ضرب و شتم افراد خانواده در حضور زندانی، ایجاد خفگی مصنوعی، جلوگیری از مداوای بیماران زندانی و…

این موارد در حالی است که به موجب طرح قانون منع شکنجه در مجلس ششم (اردیبهشت ۱۳۸۱) تمامی موارد زیر نوعی شکنجه محسوب می‌شود:

۱- هرگونه اذیت و آزار بدنی برای گرفتن اقرار و نظایر آن

۲- نگهداری زندانی به صورت انفرادی یا نگهداری بیش از یک نفر در سلول انفرادی

۳- چشم‌بند زدن به زندانی در محیط زندان یا بازداشتگاه

۴- بازجویی در شب

۵- بی‌خوابی دادن به زندانی

۶- انجام اقداماتی که عرفاً اعمال فشار روانی بر زندانی تلقی می‌شود.

۷- فحاشی، به‌کار بردن کلمات رکیک، توهین و تحقیر زندانی هنگام بازجویی یا غیر آن

۸- استفاده از داروهای روان‌گردان و کم و زیاد کردن داروهای زندانیان بیمار

۹- محروم کردن بیماران زندانی از خدمات ضروری

۱۰- نگهداری زندانی در محل‌هایی با سر و صدای آزاردهنده

۱۱- نگهداری زندانی در حالت تشنگی و گرسنگی، رعایت نکردن استانداردهای بهداشتی و محروم کردن زندانی از امکانات مناسب بهداشتی

۱۲- طبقه‌بندی نشدن زندانیان و نگهداری جوانان و زندانیان عادی در کنار زندانیان خطرناک

۱۳- جلوگیری از هواخوری عادی زندانی

۱۴- ممانعت از دسترسی به نشریات و کتاب‌های مجاز کشور

۱۵- ممانعت از ملاقات هفتگی یا تماس زندانی با خانواده‌اش

۱۶- فشار روانی به زندانی از طریق اعمال فشار به اعضای خانواده وی

۱۷- ممانعت از ملاقات متهم با وکیل وی

۱۸- ممانعت از انجام فرایض مذهبی

شکنجه سفید

شکنجه سفید از نظر روان‌شناختی به معنای قرار دادن فرد در محرومیت حسی و ایزوله‌سازی او است. شکنجه سفید موجب تخریب روانی قربانی و تضعیف نیروی تفکر و تحلیلی او می‌شود. پیش از این، “شکنجه سفید” به شکنجه‌ای گفته می‌شد که در آن از “رنگ سفید” استفاده می‌شد. بدین‌ترتیب که از غذای سفید، سرویس بهداشتی، لباس‌های سفید، در و دیوارهای سفید و… استفاده می‌کردند.در نوعی از “شکنجه سفید” که هم‌اکنون در زندان‌های کشور به کار گرفته می‌شود ‌بازجو به شخص اطلاعات غلط می‌دهد؛ برای نمونه از وضعیت بد جسمی اعضای خانواده او می‌گوید. مثلاً می‌گوید که مادرت سکته کرده یا پدرت سرطان گرفته است. یا به او می‌گویند یکی از اطرافیان یا دوستانش بازداشت شده‌اند، یا علیه او اعترافاتی کرده‌اند.مکان نگهداری متهم در این نوع شکنجه سلول انفرادی است. در خلایی که زندانی در آن قرار می‌گیرد، به مدت چندین ماه، بدون دسترسی به وکیل، تلفن، روزنامه، کتاب و سایر زندانیان، از خانواده و اطرافیان خود دور می‌شود و تنها با بازجو یا تیم بازجویی ارتباط پیدا می‌کند.تمامی این موارد، در زمره شکنجه سفید یا شکنجه روحی و روانی است که در ایران به آن “شکنجه نرم” نیز می‌گویند.

مواضع شرعی

از آیت‌الله بیات زنجانی در خصوص “شکنجه در اسلام” سئوال کردم و خواستم مواردی را که شکنجه در اسلام جایز است ذکر کند و اگر چنین نیست بگوید در اسلام چه حکمی برای شکنجه‌گر در نظر گرفته شده است؟ او در پاسخ گفت: “… به هر نوع تعذیب و آزار رساندن اعم از جسمی یا روحی و حتی مالی که مجوز شرعی و قانونی نداشته باشد، شکنجه گفته می‌شود. به همین دلیل، زندان در لسان فق‌ها به عنوان عذاب یا‌‌‌ همان شکنجه نامیده شده است. منظور از شکنجه‌ای که مبنای شرعی یا قانونی داشته باشد، موارد قصاص و مقابله به مثل است. ولی در همین جا هم اسلام هر نوع مقابله به مثلی را مجاز ندانسته است و حتی در باب قصاص، توصیه به عفو و گذشت می‌کند. بنابراین می‌توان گفت هر نوع شکنجه که از مصادیق قصاص و یا مقابله به مثل- در حد مجاز آن- نباشد، نامشروع و غیر قانونی است.از پاسخ ایشان، جواب سئوال آخر نیز به دست می‌آید. به این ترتیب اگر فردی دستور به شکنجه داده یا خودش شکنجه کرده باشد، در فقه اسلامی به عنوان آمر یا مباشر با وی برخورد و مستوجب دیه، تعزیر و مجازات شدیدتری می‌شود.متاسفانه می‌توان گفت برخی اقرار‌ها و احکام صادر شده در دادگاه‌های ایران بر شکنجه‌های شدید فیزیکی یا شکنجه سفید بوده است. از جانبی دیگر قانون نیز دست قاضی را برای صدور حکم بر مبنای “علم قاضی” * باز گذاشته است. بنابراین موارد بسیاری از اتهام‌های غیر قابل اثبات موجب صدور احکام ناعادلانه برای متهم شده است. از مواد قانونی که نادیده گرفته می‌شوند می‌توان به مواد ۵۷۸ و ماده ۵۷۹ قانون مجازات اسلامی اشاره کرد:

ماده ۵۷۸ – هر یک از مستخدمین ومامورین قضایی یا غیر قضایی دولتی برای آنکه متهمی را مجبور به اقرار کند او را اذیت وآزار بدنی نماید علاوه بر قصاص یا پرداخت دیه حسب مورد به حبس از شش‌ماه تا سه‌سال محکوم می‌گردد و چنانچه کسی دراین خصوص دستورداده باشد فقط دستوردهنده به مجازات حبس مذکور محکوم خواهد شد و اگر متهم به‌واسطه اذیت و آزار فوت کند مباشر مجازات قاتل و آمر مجازات قتل را خواهد داشت.

ماده ۵۷۹ – چنانچه هریک از مامورین دولتی محکومی را سخت‌تر از مجازاتی که مورد حکم است مجازات کند یا مجازاتی کند که مورد حکم نبوده است، به حبس از شش‌ماه تا سه‌سال محکوم خواهد شد و چنانچه این عمل به دستور فرد دیگری انجام شود فقط آمر به مجازات مذکور محکوم می‌شود و چنانچه این عمل موجب قصاص یا دیه باشد مباشر به مجازات آن نیز محکوم می‌گردد و اگر اقدام مزبور متضمن جرم دیگری نیز باشد مجازات‌‌‌ همان جرم، حسب مورد نسبت به مباشر یا آمر اجرا خواهد شد.

پانویس:

*قاعده‌ای که به موجب آن در صورت نبودن هیچ دلیل و مستند عینی، قضات دادگا‌های اسلامی می‌توانند تنها بر پایه دریافت‌ها و نظرات شخصی خود مته‌مان را محکوم کنند.

منبع: رادیو زمانه 



کمیته گزارشگران حقوق بشر


ابراز نگرانی سازمان عفو بین‌الملل از وضعیت نامعلوم کوهیار گودرزی

سازمان عفو بین‌الملل در بیانیه‌ای ضمن محکوم کردن بازداشت کوهیار گودرزی و ابراز ناخرسندی از نامعلوم بودن محل نگهداری وی، نسبت به وضعیت این فعال حقوق بشر ابراز نگرانی کرده است.این سازمان در بیانیه‌ای که روز جمعه منتشر شد اعلام کرده است که از زمان دستگیری کوهیار گودرزی در تاریخ نهم مردادماه، اعضای خانواده و وکیل وی نه قادر بوده‌اند از طریق مقامات ذیربط بازداشت وی را رسما تأیید کنند و نه توانسته‌اند از محل نگهداری وی آگاهی حاصل کنند.به نوشته این سازمان احتمالاً کوهیار گودرزی در زندان اوین و در سلول انفرادی نگهداری می‌شود.آن‌گونه که گروه‌های حقوق بشری نظیر عفو بین‌الملل و کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران گزارش کرده‌اند، کوهیار گودرزی نهم مرداد ماه به همراه بهنام گنجی بازداشت شده است و مقامات تا کنون از تأیید بازداشت کوهیار گودرزی اجتناب کرده‌‌اند.این گروه‌های حقوق بشری گزارش کرده‌اند که بهنام گنجی هشت روز پس از بازداشت آزاد شده و دهم شهریورماه به زندگی خود پایان داده است. عفو بین‌الملل احتمال می‌دهد که آقای گنجی در مدت بازداشت مورد شکنجه یا بد رفتاری قرار گرفته و همین امر یکی از موجبات خودکشی وی بوده است.عفو بین‌الملل در ادامه همچنین با اشاره به بازداشت پروین مخترع، مادر کوهیار گودرزی که به نوشته این سازمان دهم مرداد در کرمان صورت گرفته، تأکید کرده است که خانم مخترع همچنان در زندان به سر می‌برد و به وکیل دسترسی ندارد.این سازمان دلیل بازداشت مادر آقای گودرزی را حمایت وی از فرزندش و پیگیری‌های خانم مخترع در دوران زندان سال گذشته کوهیار گودرزی ذکر کرده است؛ موردی که وبسایت خبری جرس نیز بر آن تأکید دارد.کوهیار گودرزی پیشتر و در آذرماه سال ۸۸ در حالی که برای شرکت در مراشم تشییع جنازه آیت‌الله منتظری عازم قم بود به همراه عده‌‌ای دیگر بازداشت شد و ۲۳ آذرماه سال گذشته، پس از سپری ‌کردن یک ‌سال محکومیت خود از زندان رجایی‌‌شهر کرج آزاد شد.آن‌گونه که عفو بین‌الملل گزارش کرده، دادگاه خانم مخترع ۱۵ شهریورماه برگزار شده است. وبسایت جرس، نزدیک به اصلاح طلبان نیز ۲۶ شهریورماه از برگزاری دادگاه پروین مخترع خبر داد و تأکید کرد که اتهام خانم مخترع «مصاحبه با رسانه‌های بیگانه و توهین به مقام رهبری و شهدا» بوده است.آن زمان جرس به نقل از یکی از نزدیکان پروین مخترع خاطرنشان کرده بود که نتیجه رأی دادگاه «حدود بیست روز دیگر» مشخص خواهد شد.عفو بین‌الملل ضمن محکوم کردن بازداشت کوهیار گودرزی و پروین مخترع خواستار تلاشی جمعی برای آزادی فوری و بی‌قید و شرط این دو نفر، از طریق ارسال نامه به دفتر رهبری جمهوری اسلامی، رئیس قوه قضائیه و دبیر ستاد حقوق بشر و امور بین‌الملل قوۀ قضاییه جمهوری اسلامی، شده است.

رادیو فردا

بیش ازهفت ماه بدون یک روز مرخصی در زندان اوین: بلاتکلیفی فریدون صیدی راد، وبلاگ نویس و فعال ستاد مهدی کروبی

فریدون صیدی راد صاحب وبلاگ انفلاب سبز اراک و عضو شاخه جوانان جبهه مشارکت اسلامی و از اعضای فعال ستاد انتخاباتی مهدی کروبی در اراک می باشد .وی در روز دهم اسفند ماه سال ۸۹ به همراه چند تن از دوستان ودر اتومبیل شخصی ایشان در تهران دستگیر و به زندان اوین منتقل شد . دوستان وی پس از گذشت چند هفته ازاد شدند اما صیدی راد همچنان در اوین به سر می برد .ماموران پس از بازداشت منزل وی در تهران را تفتیش کرده و تعداد زیادی از کتاب ها و وسایل شخصی او را توقیف کردند .صیدی راد مدت ۴۳ روز در سلول انفرادی بند دو الف متعلق به سپاه پاسداران نگهداری شد .و دراین مدت مورد بازجویی و تحت فشار شدید برای اخذ اعتراف قرار گرفت. پس از ان بدون صدور حکم به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد وچندین ماه بلاتکلیف در انتظار تشکیل دادگاه باقی ماند .در همین مدت ماموران به اراک رفته وبا احضار برخی دوستان و خواهر وی به بازجویی از انها پرداختند .هم زمان در اقدام کم سابقه ای صیدی راد مجددا از بند۳۵۰ به سلول انفرادی بند دو الف منتقل شد و مورد بازجویی قرار گرفت .پس از ماه ها بلاتکلیفی سر انجام دراواخر تیر ماه سال جاری پرونده او در شعبه۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه رسیدگی شد. در این دادگاه که صیدی راد به همراه وکیلش حضور داشتند اتهامات زیادی به او وارد شد که از برخی از ان ها مانند توهین به رهبری و توهین به ریاست جمهوری تبرئه شد .سرانجام فریدون صیدی راد توسط شعبه۲۸ دادگاه انقلاب به تحمل ۳سال حبس تعزیری به اتهام تبلیغ علیه نظام و شرکت در مراسم تشییع ایت الله منتظری و حضور در تجمع اعتراضی روز عاشورا در اراک محکوم شد .وی به این حکم اعتراض کرده و اظهار داشته در این تجمعات حضور نداشته و به خاطر فشارهایی که در زمان بازجویی بر او وارد اوردهاند و تهدید ها علیه خانواده اش وادار به اقرار شده است .اکنون بیش از دو ماه از صدور حکم برای این وبلاگ نویس می گذرد و او همچنان در اتظار تشکیل دادگاه تجدید نظر می باشد .گفتنی است وی از زمان بازداشت در اسفند ۸۹ به طور متوالی در زندان اوین بوده و تمام تعطیلات نوروزی را را در سلول انفرادی و شرایط سخت گذرانده و طی این هفت ماه تا صدور حکم قطعی نه با قرار وثیقه ازاد شده نه حتی امکان استفاده از مرخصی را داشته است.خانواده ی او که در شهرستان زندگی می کنند در این مدت برای دیدار فرزندشان مجبور به پیمودن مسیر طولانی و تحمل رنج ها و سختی های فراوان شده اند

گزارش تحول سبز  

۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

انتقاد نزدیکان نهال سحابی از رسانه ها , نهال برای ما فقط یک پروفایل فیسبوکی نبود…

یکی از نزدیکان “نهال سحابی” و “بهنام گنجی” که در جریان زندگی خصوصی این دو بوده است در نامه ای که در اختیار تحول سبز قرار داده است با انتقاد از سیاسی کردن خبر خودکشی نهال و بهنام به پاره ای توضیحات در خصوص این فاجعه پرداخته است.وی در بخشی از این نامه که به درخواست دیگردوستان نزدیک نهال نگاشته شده آورده است: “نهال سحابی برای من و جمعی دیگر از دوستان مشترک مان یک پروفایل فیسبوکی نبود، دوست بود، همدم بود، همقدم بود و طبعاً مرگ نا به هنگام او برای ما ضایعه ای معادل از دست دادن یک هم فیسبوکی نیست بل معادل از دست دادن یک “نهال سحابی” است.نویسنده که به گفته خود “به واسطه ی دوستی های غیرسانه ای هم از سرنوشت بهنام گنجی مطلع هستم و هم از داستان نهال” با اشاره به مصائبی که بدلیل سیاسی جلوه دادن خودکشی بهنام گریبانگیر خانواده داغدار وی شده است می نویسد: “من و شماری دیگر از دوستان مشترک بهنام گنجی کمابیش در جریان این مسئله بوده ایم که مرگ او واقعاً از هرسویه یا جنبه ی سیاسی ای یکسره تهی است و کاملاً برآمده از تصمیمی شخصی است و اصلا و ابدا نمی شود برای آن توجیهاتی سیاسی تراشید. بهنام گنجی نیز به بلای رسانه مشابهی دچار شد. یعنی مرگ او را نیز به همین شکل برجسته و سیاسی کردند و در فضای رسانه ای رواج دادند طوری که گویی مرگ وی مستقیماً ناشی از فشارهای وارده بر او بوده است.متن کامل این نامه که در اختیار تحول سبز قرار گرفته است در پی می آید:

پیش از نوشتن این متن از تمام کسانی که وقتی متن را به پایان می برند با پیام آن احساس همدلی و توافق می کنند به جد استدعا دارم که متن را به هر نحوی که می توانند اشاعه دهند. نمی دانم بگویم قسم تان می دهم دست به دامان تان می شوم یا چیزی از این دست تا بلکه این درخواست را جدی بگیرید ولی به هر حال هرطوری که اثر می گذارد خودتان تصور کنید که دارم سخت التماس تان می کنم و این درخواست من را جدی بگیرید. اول اینکه نهال سحابی برای من و جمعی دیگر از دوستان مشترک مان یک پروفایل فیسبوکی نبود, دوست بود, همدم بود, همقدم بود, و طبعاً مرگ نا به هنگام او برای ما ضایعه ای معادل از دست دادن یک هم فیسبوکی نیست بل معادل از دست دادن یک “نهال سحابی” است و یک نهال سحابی بودن برای ما چیزی است فراتر از یک نهال سحابی فیسبوکی, یک نهال سحابی با تمامی لحن ها و کرشمه ها و شیوه های حرف زدن و شوخی ها و بدی ها و خوبی ها و بدن و موی و چشم و پوست و قامت و صدا و خنده و سرخوشی و شیطنت و عصبانیت, یعنی منظومه ای یکسره انسانی و انضمامی و عینی, ملموس و تپنده و زنده. آنچه ما از دست داده ایم, پس, نه یک فضای مجازی بل یک انسان به تمامی مؤلفه های برسازنده ی آن است هرچند درک این مسئله رفته رفته با استیلای هرچه تمام تر راوبط مجازی و فیسبوکیستی ناممکن تر می شود. نمی خواهم مدعی شوم که این نزدیکی یا دوستی به ما حقی افزون تر نسبت به دیگران می دهد چندان که گویی حق مالکیت خصوصی سندی موسوم به نهال سحابی از آن ماها باشد و اختیاردار سرقفلی سوگواری برای نهال سحابی باشیم. این ادعا هم کذب است و هم بی فایده, در نهایت هرکس به هر طریقی که صلاح بداند به سوگ نهال خواهد نشست فارغ از اینکه امثال ما این مسئله را خوش داشته باشند یا نه. مطمئناً دوستان فیسبوکی نهال نیز به شیوه ی خود به سوگ نهال برخواهند آمد و این حق مسلم آنهاست؛ اما انتقاد از فضای فعلی نیز حق مسلم هرآن کسی است که این وضعیت را نظاره گر شده است. من سعی دارم یکی دو نکته را درباب مرگ نهال سحابی و رابطه ی این مرگ با دقیقاً رسانه ای به اسم فیسبوک روشن سازم. نخست اینکه خبرنگارانی چون م.ع یا یکی از صفحات فیسبوکی و فعالان رسانه ای مرتبط با جنبش سبز دارند به شکلی فزاینده خودکشی نهال سحابی را سیاسی جلوه می دهند. از همه بدتر یکی از سایتهای سبز آتش-بیار معرکه ی سراسر کذب شده و مدعی شده نهال در کنار کوهیار گودرزی, فعال حقوق بشر, و بهنام گنجی, دوست وی, زمانی را در زندان به سر برده است. نهال دوست نزدیک ما بود و من در محضر هر دادگاهی حاضرم شهادت دهم که در سرتاسر عمرش یک دقیقه را هم در زندان نگذارنده است چه به دلایل سیاسی چه به هر دلیل دیگری. واقعیت امر این است که بدین شکل دارند مرگ نهال را به مرگ دوست دیگری به نام بهنام گنجی ارتباط می دهند که مدتی پیش خودش را کشت و از دوستان کوهیار گودرزی بوده است. یعنی اینگونه استدلال می شود که بهنام گنجی خودش را کشت چون مدتی به خاطر کوهیار گودرزی تحت فشار قرار گرفته بود و چون او خود را کشته است طبعاً نهال نیز به دنبال او خودکشی کرده است. چون به واسطه ی دوستی های غیرسانه ای هم از سرنوشت بهنام گنجی مطلع هستم و هم از داستان نهال پاره ای توضیحات را ضروری می دانم و ارائه می دهم. نخست اینکه بهنام گنجی نیز به بلای رسانه مشابهی دچار شد. یعنی مرگ او را نیز به همین شکل برجسته و سیاسی کردند و در فضای رسانه ای رواج دادند طوری که گویی مرگ وی مستقیماً ناشی از فشارهای وارده بر او بوده است. این برجسته سازی و سیاسی نمایی خودکشی بهنام منجر به این شد که حساسیت امنیتی عجیب و غریبی نسبت به مراسم خاکسپاری او که در مشهد صورت گرفت ایجاد شود چراکه برای نمونه کسی در همین فضای فیسبوکی درخواست کرده بود که فعالان جنبش سبز درمراسم خاکسپاری این قربانی سیاسی شرکت بجویند. فکر نمی کنم قدرت تخیل خیلی بالایی لازم باشد تا بتوانید تصور کنید که چه بلائی بر سر خانواده ی او آمد تا این مراسم صورت بپذیرد, کسانی که در یک کلام فرزندمرده اند و به سوگ مرگ فرزندی نشسته اند و ناگهان می بینند که ای بسا مجبور باشند به خاطر همین بازارگرمی های سراپا کاذب و هیجانی از خیر برگزاری هرگونه مراسمی نیز بگذرند و به جای اینکه التیامی یا دلداری ای بابت این ضایعه ی مطلقاً فجیع و هولناک دریافت کنند ناگهان با یک فضای امنیتی رعب آور نیز مواجه شوند که در حالت عادی می تواند انسان را به کلی پریشان کند به وقتی که در سوگ فرزندی کم سن و سال نشسته باشد. من و شماری دیگر از دوستان مشترک بهنام گنجی کمابیش در جریان این مسئله بوده ایم که مرگ او واقعاً از هرسویه یا جنبه ی سیاسی ای یکسره تهی است و کاملاً برآمده از تصمیمی شخصی است و اصلا و ابدا نمی شود برای آن توجیهاتی سیاسی تراشید. اینکه استدلال کنیم این مرگ ها از آن روی صورت گرفته اند که در فضای بسته ی سیاسی ای زندگی می کنیم استدلال محکمی نیست چون اگر هرچیزی پیشاپیش به فضای سیاسی مرتبط باشد پس باید گفت گربه هایی هم که نصفه شب ها زیر لاستیک های ماشین های پایتخت له و لورده می شوند به دلایل سیاسی از بین می روند چون فضای سیاسی بسته است و درنتیجه مردم با عصبیت رانندگی می کنند و طبعاً فجایعی از این دست را رقم می زنند. یا مثل این است که بگوییم رهاکردن پدرمادرهای پیر در کهریزک مسئله ای سیاسی است چراکه فضا بسته است و در نتیجه افراد در روابط خانوادگی شان دچار تشنج و بی تفاوتی می شوند و طبیعتاً سعی دارند هرچه زودتر از شر همدیگر خلاصی یابند. مسلم است که اگر با این منطق استدلالی هرچیزی در نهایت امر سیاسی باشد پس هیچ چیزی در واقعیت امر سیاسی نیست. آنچه همه جا گسترده است آنقدر انتزاعی و کلی است که می شود گفت دیگر هیچ جنبه ی ملموس و عینی ای ندارد و از فرط رقیق بودن چون جریان هوا محو می شود. از همین روی می توانم با وجدانی آسوده و قولی محکم مدعی شوم که در مرگ بهنام گنجی هیچ مسئله ی سیاسی ای وجود نداشته است. به همین شکل و با وجدانی دوچندان آسوده و قولی دوچندان محکم می توانم مدعی شوم که در مرگ نهال نیز هیچ مسئله ی سیاسی ای دست کم به شکلی که فعالان رسانه ای مطرح می کنند وجود ندارد. واقعاً تأسف برانگیز است که ژورنالیست های ابن الوقت یا بنت الوقتی نظیر م.ع بی هیچ ملاحظه کاری و رعایت احوال پریشان خانواده ای سوگوار و داغ فرزند دیده اینقدر راحت مرگ نهال را دستمایه ی قلم فرسائی های منعفت جویانه و بازاری-پسندشان قرار داده او را همچون “معشوقه”ی بهنام معرفی کرده بی توجه با تبعات یک چنین خبرپراکنی حساسی که می تواند در حکم نمک پاشیدن به زخم این خانواده ی داغدار باشد مرگ او را در صد توجه ارباب رسانه های مجازی قرار می دهند. طبیعتاً خانواده ی نهال راضی نیستند به اینکه اینگونه آبروی شان و منزلت شان بازیچه ی قلم های سودجو شود و حساسیت امنیتی کاذبی نسبت به مرگ سراپا غیرسیاسی فرزندشان دربگیرد و روابط خصوصی عاقله زنی همچون نهال سحابی بازیچه ی رسانه ها گردد. واقعاً چیزی فراتر از بی فکری و بی شرمی لازم است تا اینگونه آسوده خاطر و فارغ البال زندگی خصوصی خانواده ای داغدار را که همین دیروز از بهشت زهرا آمده اند و فرزندشان را در دل خاک مدفون کرده اند در معرض عرض عموم بگذاریم. واقعاً چرا باید اینگونه بی ملاحظه از خبر دردآور یک مرگ ذوق-زده شویم و چنان از آن دم بزنیم و درباب اش خیال پردازی کنیم که واقعیت در اذهان عمومی به کلی قلب شده به چیزی یکسره جعلی بدل شود. نظر به اینکه هم الان هم این “خبرسازیِ” متظاهرانه و شنیع دارد فضای رسانه ای را فتح می کند از یک یک شمایی که این متن را می خوانید درخواست اکید دارم که آن را در فضای هرچند به ظاهر اندک خود انعکاس دهید و به سهم خودتان با این عمل سرتاسر سودجویانه و غیرانسانی مبارزه کنید. کافی است لحظه ای پریشان حالیِ خانواده ی داغدار نهال سحابی را تصور کنید تا برای تان مسلم شود که با وضعیتی یکسره نادرست و زیان-بار مواجه ایم.مسئله ی دیگر به هر حال خود فیسبوک-بازی است. من شخصاً باور دارم که دست کم یکی از دلایلی که امثال نهال را به یک چنین تصمیم بی برگشت و ضایعه-آفرینی سوق داد همین تشدید حالات و انفعلات مالیخولیایی در فضای فیسبوکی است. ابتذال رسانه ای که رفتارهایی نسنجیده و احساسی را به قانونی فراگیر و مبتذل بدل می کند. از معدودی افراد که نهال سحابی را چه در فضای رسانه ای و چه در بیرون از این فضا می شناخته اند و طبعاً از خبر شوک آور مرگ نا به هنگام او به ماتم نشسته اند بگذریم, این سیلاب عزاداری و سوگ-نامه-نویسی و ماتم-سرائی درباب مرگ نهال سحابی اساساً چه حکمی می تواند داشته باشد؟

آیا چیزی جز موج-آفرینی بی محتوا و میان-تهی در کار است؟ آیا چیزی جز احساساتی-گری مبتذل و عمیقاً پوچ و بلاهت بار در کار است؟ آخر این چه منطقی است که باعث می شود اینقدر سطحی و متظاهرانه درباب هرآنچه تأثیر خاصی هرگز بر ما نگذاشته است خیال-پروری و وراجی کنیم؟ واقعاً اگر اسم این رفتار را “جلقی عاطفی” نگذاریم آیا شما خود نام دیگری برای آن سراغ می توانید گرفت؟ آخر این درست است که نادانسته و نسنجیده هر خبری را فارغ از محتوا و دلالت ها و صدق و کذب آن اشاعه دهیم؟ درست است که ملاحظه-کاری را یکسره کنار گذاشته درباره ی مرگ تراژیک انسانی دیگر بی توجه به حال نزار و درماندگی عمیق بازماندگان او, خانواده ی او, دوستان او, در اوج مسئولیت-ناپذیری خیال بپزیم و لفاظی کنیم؟ آیا درست است که به این ابتذال رسانه ای اینگونه دامن بزنیم؟ به باور من اشاعه ی یک چنین فضایی بود که دست کم تااندازه ای زمینه-ساز تصمیمات هیجانی و ویرانگری از قبیل تصمیم بهنام و نهال شد. این فضا به خودی خود نه راه حل بل بخشی از خود مشکل کنونی ماست. این که فکر می کنیم هرآن تکانه یا خلجانی که به ذهن مان می نشیند را می باید فی الفور در فیسبوک انعکاس دهیم و ثبت کنیم. با همین مبتذل-نویسی هاست که داریم مرگ را به طور عام و مرگ انسانی مشخص را به طور خاص از هرگونه دلالت و معنایی تهی می کنیم و آنقدر سطحی و بی قدر با آن مواجه می شویم که می شود در عین گاز زدن به ساندویچ یا نوشیدن چای درباب مرگ و ویرانی بدنی عینی و حقیقی لفاظی کرد و مهمل به هم بافت. از یک یک تان درخواست می کنم, هرچند به نظرم زور کلام من به این موج-آفرینی میان-تهی و پوچ اما گسترده و بلند نمی رسد, که در خودتان و با خودتان قدری تأمل کنید و به معنا و دلالت های کارها و نوشته های تان بندیشید و در نهایت باز مصرانه و ملتمسانه درخواست اکید دارم که اگر با حرف های من موافقید این مطلب را به اشتراک گذاشته گسترش اش دهید. به قولی: ما رسانه نداریم رسانه شمائید.


تحول سبز 

در این مملکت فریاد رسی نمی بینم , مادر مهدی محمودیان: مسئولین با وعده های دروغ قصد فریب دادن ما را دارند

در حالیکه وضعیت جسمانی مهدی محمودیان، روزنامه نگار زندانی و افشاگر جنایات بازداشتگاه کهریزک، کماکان وخیم و نامناسب گزارش شده، برخلاف وعده های قبلیِ دادستانی و مسئولین زندان، وی برای درمان هنوز به هیچ مرکز درمانی منتقل نشده است. فاطمه الوندی مادر این زندانی سیاسی، با اشاره و بیان وعده های مقامات قضایی پیرامون اعزام فرزندش به مرکز درمانی و همچنین مرخصی، در صورت عدم مصاحبۀ خانواده با رسانه ها، گفته است “آنها به من گفتند اگر مهدی دو، سه ماه حرفی نزند و شما هم با کسی مصاحبه نکنید حتما به او مرخصی می دهیم.من و پدرش و بقیه خانواده و بخصوص دوستانش با اصرار زیاد از او خواستیم تا دیگر سکوت کند و او نیز برخلاف میل خود به احترام دوستان و من و پدرش قبول کرد.ما نیز باوجود تماسهای مکرر با هیچ جا مصاحبه نکردیم اما الان با گذشت چند ماه نه تنها با درخواست مرخصی او موافقت نکردند بلکه حتی با وجود سه مرتبه دستور پزشکی قانونی حاضر به اعزام او به بیمارستان هم نشدند و معلوم شد همه قولهایشان دروغ بوده و فقط قصد فریب ما را داشته اند.این مادر سالخورده، با اظهار نا امیدی از دروغ و ظلم و بیعدالتی حاکم بر کشور می گوید “دیگر جز خدا راه به جایی ندارم و در این مملکت فریاد رسی نمی بینم به مراجع قم هم خبر دادیم فقط سر تکان دادند و متاسف شدند و گفتند خودشان هم از این ظلمها خبر دارند اما کاری برای ما نکردند. در این کشور اسلامی از دست مراجع دینی هم کاری بر نمی آید.متن مصاحبۀ مادر مهدی محمودیان پیرامون وضعیت فرزندش و عملکرد مسئولین کشور به شرح زیر است:

خانم الوندی چرا در چند ماه گذشته جز خبری که دو هفته قبل از ملاقات نوه تان با پدرش در زندان به رسانه ها دادید دیگر هیچ صحبتی با رسانه ها نداشتید؟

من نه سخنرانم نه اهل سیاست و تا قبل از دستگیری مهدی چیزی از این حرفها سرم نمیشد.اما حالا کم کم دارم یک چیزهایی میفهمم و از اینکه فرزندم باعث شد ولو در سن پیری چشم و گوشم نسبت به این مسائل باز شود خیلی خوشحالم و به ام افتخار میکنم.من تا قبل از این شرایط فکر نمیکردم که مسئولین دروغ بگویند و قصد فریب مردم را داشته باشند و هر چه از این حرفها درباره آنها زده می شد باور نمی کردم اما حالا دارم با پوست و گوشت خودم این چیزها رو احساس می کنم.

چطور؟

مثلا همین که در این مدت نه مهدی و نه من و پدرش در این مدت هیچ حرفی نزدیم یکی از فریب کاری مسئولین بود.آنها به من گفتند اگر مهدی دو،سه ماه حرفی نزند و شما هم با کسی مصاحبه نکنید حتما به او مرخصی میدهیم.من و پدرش و بقیه خانواده و بخصوص دوستانش با اصرار زیاد از او خواستیم تا دیگر سکونت کند و او نیز برخلاف میل خود به احترام دوستان و من و پدرش قبول کرد.ما نیز باوجود تماسهای مکرر با هیچ جا مصاحبه نکردیم اما الان با گذشت چند ماه نه تنها با درخواست مرخصی او موافقت نکردند بلکه حتی با وجود سه مرتبه دستور پزشکی قانونی حاضر به اعزام او به بیمارستان هم نشدند و معلوم شد همه قولهایشان دروغ بوده و فقط قصد فریب ما را داشته اند.

اما ما مطلع شدیم که ظاهرا ایشان خودش حاضر نشده است که به بیمارستان اعزام شود.آیا این خبر صحیح است؟

بله اما یک دفعه میخواستند بدون آنکه مرخصی بدهند خودمان هزینه درمان را بپذیریم که او قبول نکرد و با وجودیکه ما خواستیم که بپذیرد اما گفت این برخلاف قانون است و تا زمانی که من در زندانم هزینه درمان با سازمان زندانهاست و یکبار دیگر همین دو روز پیش بود که از ساعت ۸ صبح تا ۱۱ مهدی و چند زندانی دیگر را در یک اتاق کوچک نگه می دارند و وقتی می خواهند آنها را به بیمارستان اعزام کنند میگویند به دستور دادستان بایستی علاوه بر دستبند و پابند دست و پای شما را از هر طرف به یک سرباز زنجیر کنند که هیچ یک از آنها حاضر به این کار نمی شوند و رئیس زندان هم اجازه اعزام نمی دهد.ولی من اگر جای آنها بودم حتما قبول می کردم چون هم درمان می شدم و هم به مردم نشان می دادم که اینها با آدمهایی که قصدشان ساختن و اصلاح مملکت است چگونه رفتار می کنند و اتفاقا خیلی هم خوبست و امیدوارم تا قبل از هفته آینده که وقت ملاقات است این حرف من را بشنوند و به آن عمل کنند.

آیا در زندان هم درمان صورت می گیرد؟

بله اما زندان فقط یک دکتر عمومی دارد و خودتان بهتر می دانید که زندانی ها با بیماریهای مختلف و حادی که دارند به دکترهای متخصص نیاز دارند.بدتر اینکه همان دکتر هم وقتی دارو می دهد آنها نسخه را به خودمان می دهند تا دارو را تهیه کنیم. من تا حالا چندین نسخه بالای صد و دویست هزار تومانی تهیه کرده ام اما این داروها را اینقدر دیر به دست زندانی می رسانند که دیگر هیچ فایده ای ندارد.مثلا سه هفته پیش به ما یک نسخه داد که ما دو هفته پیش داروها را در ملاقات بعدی به زندان تحویل دادیم اما هنوز بعد از دو هفته داروها را به او نداده بودند.آن هم دارویی که برای درمان معده درد و اسهال بود و گمان نمی کنم دیگر بعد از سه هفته فایده ای داشته باشد.اما خدای ناکرده ممکن است اگر وضع به همین صورت ادامه پیدا کند آسیب جدی به ایشان و سایر زندانیها وارد شود. فکر می کنید راه چاره چیست؟

از من راه چاره می خواهید؟من پیر زن چه می دانم چه کار باید کرد.مگر به همین علت دو،سه نفر از زندانیهای سیاسی نمرده اند؟ مگر فرقی در رفتار آقایان کرد؟ مگر اثری روی آنها گذاشت؟ من کاری که می توانم انجام دهم همین کارهایی است که تا حالا انجام می دادم. به دادسرا بروم و برای درمان فرزندم درخواست مرخصی کنم. و به هر کس بتواند کاری کند خبر بدهم و از او درخواست کمک کنم. گرچه این کارها هم گمان نکنم فایده ای داشته باشد.دیگر از رهبر که بالاتر نداریم مگر مهدی به ایشان نامه ننوشت و از وضعیت زندان و زندانی ها خبر نداد؟ فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟ هیچی! فقط بازجوها و مسئولین زندان به مهدی گفته اند “فکر می کنی میگذاریم کسی که جرات می کند به رهبر نامه بنویسد از اینجا سالم بیرون برود”؟ آخر مگر در آن نامه به رهبر توهین شده بود؟ آیا جز این بود که می خواست به رهبر کشور خبر دهد که در زندانها چه می گذرد؟ نمی دانم نامه مهدی را به ایشان داده اند یا نه اما خوب می دانم که جز حق چیزی نگفته بود. خب حالا شما می خواهید من چه کار کنم؟ من که دیگر جز خدا راه به جایی ندارم و در این مملکت فریاد رسی نمی بینم به مراجع قم هم خبر دادیم فقط سر تکان دادند و متاسف شدند و گفتند خودشان هم از این ظلمها خبر دارند اما کاری برای ما نکردند. خب وقتی در این کشور اسلامی از دست مراجع دینی کاری بر نمی آید از من توقع داری راه چاره نشان دهم؟

با مردم صحبتی ندارید؟

نه.فقط باید بگم در این مدت فهمیدم که مهدی درست تشخیص داده بود و سکوت فایده ای که ندارد هیچ، انگار ضرر هم دارد. شاید اگر مردم از وضع بچه های ما با خبر شوند لااقل برای آنها دعا کنند بلکه از این وضعیت و از دست ظالم خلاص شوند.

 گزارش جرس  

تولد آرش صادقی، دانشجوی زندانی بر مزار مادرش

مراسم زادروز آرش صادقی، فعال دانشجوییِ زندانی، با گرد آمدن تعدادی از دوستانش بر مزار مادر وی، در فضایی امنیتی برگزار شد.در این مراسم که جمعی از هم بندیهای آرش و فعالین دانشجویی در بهشت زهرای تهران حضور داشتند، دسته های گل بر سر مزار مادر این فعال دانشجویی محبوس گذاشته شد و دقایقی را به احترام آن مرحوم در سکوت برگزار کردند.در این مراسم، قطعه ای به احترام و به مناسبت زادروز آرش صادقی خوانده و به وی تقدیم گشت.آرش صادقی، عضو ستاد ۸۸ میرحسین موسوی در زمان انتخابات و فعال دانشجویی دانشگاه علامه طباطبایی، درتاریخ ۶ دی۱۳۸۸( روز عاشورا) بازداشت و ر شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب با حکم قاضی پیرعباس به اتهام اجتماع و تبانی علیه نظام و تبلیغ علیه نظام به پنج سال حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده است.آرش صادقی در پرونده قبلی خود محکومیت ۳ سال حبس تعلیقی را داشت که حکم جدید صادره از شعبه ۲۶، مربوط به پرونده جدید وی است که پس از دستگیری وی در اردیبهشت ماه سال گذشته صادر گردیده است.این دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی دلیل سکته قلبی و فوت مادرش را هجوم نیروهای امنیتی به منزلشان عنوان کرده و گفته بود:”نیروهای امنیتی در نیمه های شب به منزل ما رفتند. در حالی که من آن شب برای نگهداری از پدربزرگ و مادر بزرگم در منزل آنها بودم و خواهرم و مادرم در منزل بودند.صادقی به نقل از خواهرش گفت که “ساعت چهار و نیم صبح ماموران به منزل مراجعه کردند. دو بار در زدند که کسی در را باز نکرد، ماموران شیشه را شکسته و کلید را از پشت در برداشته و در را باز کردند و با ورود و جستجوی منزل، وسایل شخصی مرا همراه خود بردند… در پی این حمله مادرم دچار حمله قلبی شد و پس از چهار روز در بیمارستان در گذشت.

گزارش جرس  

خبری از اوین و زنان زندانی سیاسی ، شرایط نگهداری و فشارها

فشار بر زندانیان سیاسی زن در اوین رو به افزایش می رود. زندانی ها در پایه ای ترین اموری که حق هر زندانی می باشد, با محدودیت ها و کارشکنی های متعدد روبرو هستند.بعنوان نمونه, محوطه هواخوری آنها فضایی ۶متری و بسیار محدود است, از نظر پزشکی و نیز امور دندانپزشکی هیچ توجه و رسیدگی به مشکلات زندانیان نمی شود,فشار بر زندانیان سیاسی زن در اوین رو به افزایش می رود. زندانی ها در پایه ای ترین اموری که حق هر زندانی می باشد, با محدودیت ها و کارشکنی های متعدد روبرو هستند.بعنوان نمونه, محوطه هواخوری آنها فضایی ۶متری و بسیار محدود است, از نظر پزشکی و نیز امور دندانپزشکی هیچ توجه و رسیدگی به مشکلات زندانیان نمی شود, مدت ها است که پیگیری های زندانیان برای درمان و دارو بی جواب مانده است. از طرفی آنها بلحاظ غذایی هم محدودیت های بسیاری دارند به نحوی که طی سه ماه اخیر, غذا را با هزینه خودشان تامین کرده اند و از سوی مامورین زندان, با تحقیر و توهین های بسیار مواجه بوده اند.

نوشته ای از رضا صالحی 

توماج صالحی به اعدام محکوم شد! توماج در قلب ما جای دارد!

سازمان حقوق بشر ایران؛ ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳: توماج صالحی، خواننده رپ و از بازداشت‌شدگان اعتراضات ۱۴۰۱ در دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد. سازمان ...