۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

بسیجیان مسلح با رهبری یک روحانی به دراویش شیراز حمله کردند

پایگاه خبری «مجذوبان نور» وابسته به دراویش سلسلۀ نعمت‌اللهی گنابادی، گزارش می‌دهد در جریان این حمله لباس شخصی‌ها به شلیک گازاشک‌آور و گلوله متوسل شده‌ و تعدادی از دراویش را هم دستگیر و زخمی کردند.البته ماجرا از روز جمعه آغاز شده که عده‌ای از بسیجیان و طلاب با عنوان بسیج شیراز عازم شهر کوار می شوند. در کوار یک طلبۀ جوان با پخش اعلامیه وسی دی هایی علیه دراویش و همچنین سردادن شعار «مرگ بر درویش آمریکایی» لباس شخصی ها را به درگیری با دروایش ترغیب می کند. لباس شخصی ها مغازه های دراویش را به آتش می کشند و به این ترتیب درگیری بین دو طرف آغاز شد و از هر دو طیف عده ای زخمی می شوند.گویا دراویش نعمت اللهی که از پیش متوجه این تحرکات شده بودند نیروی انتظامی و نمایندۀ شهر خود را در مجلس آگاه کرده بودند اما از قرار معلوم کسی به کمک آن ها نیامده است.اکنون تمامی راه های ورود به شهرستان کوار تحت کنترل نیروهای یگان ویژۀ نیروی انتظامی است و محل رفت و آمد دراویش به وسیلۀ دوربین های مداربسته کنترل می شود.دربارۀ دلایل وقوع این رویداد با سیدمصطفی آزمایش، متخصص عرفان و سخنگوی دراویش گنابادی گفت‌وگو کردیم.سیدمصطفی آزمایش معتقد است: «سرکوب سیستماتیک دگراندیشان دینی و اقلیت های مذهبی از آغاز حیات جمهوری اسلامی وجود داشته است و حتی سرکوب‌گران برای هموار کردن مسیر سرکوب به فتوایی از آیت الله نوری همدانی متوسل شدند.»آزمایش می‌گوید: «در طول ماه رمضان برنامه ای با نام «نسیم مشاورۀ معنوی» در ایستگاه های مترو برگزار می شد که در بنرهای تبلیغاتی آن نیز از عبارت «برعلیه عرفان‌های نوظهور» استفاده شده بود. در این برنامه ها طلاب در گفت‌وگو با مردم، عرفان و تصوف را مکتبی وابسته به امریکا معرفی می کردند.»سخنگوی دراویش گنابادی دربارۀ دلیل به کار بردن شعار «مرگ بر درویش آمریکایی» توضیح می‌دهد: «رییس جمهور آمریکا در پیام نورزی خود خواستار تحمل بیشتر حکومت جمهوری اسلامی نسبت به اقلیت ها و دگراندیشان مسلمان شد و از صوفیان و بهاییان به طور مستقیم نام برد که مورد سرکوب جمهوری اسلامی قرار می گیرند. پس از این پیام اوباما بود که دراویش را به آمریکا منتسب می کنند.»آزمایش می‌گوید: «رهبر نظام از مردم و مسئولان به صراحت خواست تا آرامش در سراسر مملکت حفظ شود اما بلافاصله پس از سخنرانی رهبر عده ای از سرکوب‌گران دگراندیشان دینی و اقلیت‌های مذهبی با عنوان بسیجی و لباس شخصی در شیراز چنین حمله ای را سازماندهی می کنند و توجهی هم به صحبت های رهبر ایران نمی کنند.»


نوشته رضا ولی‌زاده

۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

وضعیت نامناسب جاوید هوتن کیان، وکیل دادگستری در زندان تبریز

 جاوید هوتن کیان، وکیل دادگستری و از زندانیان سیاسی محبوس در زندان مرکزی تبریز تحت فشار‌های مختلف و در وضعیت بد جسمانی قرار دارد. ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، این وکیل دادگستری که به علت دفاع از سکینه محمدی در ۱۸ مهر ماه سال گذشته بازداشت شده است پس از گذشت بیش از ۱۰ ماه همچنان به صورت ایزوله و محروم از حقوق یک زندانی عادی در زندان مرکزی تبریز نگهداری می‌شود.بر اساس گزارشات رسیده به گزارشگران هرانا، این زندانی سیاسی در پی افشای برخی از جزئیات پرونده‌اش و شکنجه‌های اعمال شده توسط وزارت اطلاعات در زندان تبریز تحت فشار مضاعفی قرار گرفته است. پس از انتشار این جزئیات که اولین بار از سوی این خبرگزاری منتشر شد حفاظت اطلاعات زندان (معروف به اتاق ۴۵) وی را جهت بازجویی احضار و مورد تهدید قرار داده است. این وکیل دادگستری که از سوی دادگاه‌های انقلاب تهران و تبریز به ۱۱ سال حبس تعزیری محکوم شده است به دلیل بیماری‌های مختلف جسمی که اکثر آن‌ها به دلیل عدم رسیدگی پزشکی قابل تشخیص و نامگذاری نیست در رنج است، وی در طی مدت حبس به کرات دچار افزایش غیر عادی وزن و کاهش مجدد آن شده است و از سوی دیگر بر اثر شکنجه‌های جسمی و وضعیت نامناسب بهداشتی از بیماری دستگاه گوارشی نیز رنج می‌برد.


گزارشگران هرانا

اعمال فشار بر حسین رونقی جهت امضای حکم دادگاه

دادسرای غیر قانونی مستقر در زندان اوین روز سه شنبه هشتم شهریور ماه حسین رونقی ملکی را جهت ابلاغ و امضا حکم صادره از سوی دادگاه انقلاب احضار کرد.یک منبع موثق در گفتگو با گزارشگر هرانا اعلام کرد روز سه شنبه حسین رونقی به دادسرای موسوم به شهید مقدس احضار و حکم ۱۵ سال حبس تعزیری صادره از سوی دادگاه تجدید نظر استان تهران را به وی ابلاغ نموده و خواهان امضای آن از سوی حسین رونقی شده است.بر اساس گفته‌های این منع مطلع حسین رونقی تا کنون از امضای این حکم سرباز زده است و در مقابل مسئولین دادسرا با تهدید و اعمال فشار بر این زندانی خواهان امضای آن هستند.هم چنین بنا بر گزارش دیگری صبح روز سه شنبه این زندانی به بیمارستانی در خارج از زندان جهت ادامه درمان و عکس برداری منتقل شد که بدون هیچ گونه آزمایشی مجددا به بند عمومی ۳۵۰ منتقل شد.بنظر می‌رسد مسئولین قضایی و دستگاه امنیتی سپاه پاسداران در درمان این زندانی سیاسی مداخله می‌کنند و این امر بار‌ها از سوی ایشان تکرار شده است.

منبع : هرانا

بدنبال اعتصاب غذا,انتقال اشکان ذهابیان دانشجوی محروم از تحصیل به انفرادی

اشکان ذهابیان دانشجوی محروم از تحصیل در دومین روز از اعتصاب غذایش درحالیکه در شرایط جسمی مناسبی نبود، به جای انتقال به بهداری زندان به سلول انفرادی منتقل شد. این عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت که در اعتراض به ادامه بازداشت غیرقانونی ، وضعیت وخیم زندان و شرایط غیر انسانی نگهداری اش در زندان متی کلا بابل، از سحرگاه سه شنبه اعتصاب غذا کرده است ، ساعت یک و نیم ظهر روز چهارشنبه در دومین روز اعتصاب غذایش حالش به علت اعتصاب غذا وخیم شده و بدون رسیدگی پزشکی به سلول انفرادی زندان متی کلا منتقل شده است.خانواده ذهابیان با مراجعه با و تماس با مقامات محلی خواستار رسیدگی فوری پزشکی به فرزندشان شده اند.اشکان ذهابیان گفته است که به علت غیرقانونی بودن ادامه بازداشتش و در اعتراض به بلاتکلیفی در پرونده جدیدش در دادگاه انقلاب بابل ، تنها در صورت آزادی اعتصابش را خواهد شکست.گفتنی است اشکان ذهابیان دانشجوی محروم از تحصیل دانشگاه فردوسی مشهد در اعتراض به بازداشت غیرقانونی و وضعیت نامناسب در زندان بابل ، اعتصاب غذای نامحدود کرده است.این عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت پس از گذراندن بیش از نیمی از ۶ ماه حکم غیرقانونی حبس در زندان متی کلا بابل، در اعتراض به ممانعت غیرقانونی از آزادی اش ومحرومیت از حق آزادی مشروط و همچنین شرایط این زندان از سحرگاه روز سه شنبه ۸ شهریور ماه مقارن با آخرین روز ماه رمضان دست به اعتصاب غذای نامحدودِ تر زده است.درحالیکه زندان بابل یک بند مخصوص زندانیان سیاسی دارد که پیش از این توسط خود زندانیان سیاسی تجهیز شده است ، اشکان ذهابیان مدت دو ماه اول نگهداری اش در زندان متی کلا در بند سارقین این زندان محبوس بوده است. سپس وی به بند قاتلین این زندان منتقل شده است و همراه ۶۰ زندانی محکوم به اعدام نگهداری میشود.در هر دو این بندها وی از هر گونه امکانات سرمایشی و رفاهی محروم بوده است ، با محدودیت تماس های تلفنی روبرو بوده ، حق دریافت کتاب از خانواده اش را نداشته و بارها مورد آزار و اذیت دیگر زندانیان قرار گرفته است.طبق آیین نامه سازمان زندانها ، زندانیان باید با توجه به تفکیک جرایم در بند های مختلف نگهداری شوند. با این حال این دانشجوی زندانی در بند سارقین و قاتلین نگهداری شده است. پیش از انتقال به زندان بابل نیز

وی بیشتر از چهل روز در سلول انفرادی بازداشتگاه اطلاعات ساری ( شهید کچویی ) نگهداری شده و مورد فشار های روحی و روانی و ضرب و شتم بازجوها قرار گرفته است.اشکان ذهابیان در هفته های گذشته به علت وضعیت وحشتناک نگهداری اش در زندان بابل به بیماری های پوستی و معده مبتلا شده و چندین بار خون بالا آورده است. با این حال وی تا کنون از هرگونه رسیدگی پزشکی محروم بوده است.وی بعد از خونریزی معده و یک ماه روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان ، هم اکنون اعتصاب غذا کرده و مجددا حالش وخیم شده است.‏گفتنی است این عضو شورای عمومی دفتر تحکیم ۱۲ اردیبهشت ماه سال جاری در پی احضار و مراجعه به اداره اطلاعات ساری برای بار سوم بازداشت شد. وی برای اولین بار در ۲۶ خرداد سال ۸۸ تنها چهار روز پس از کودتای انتخاباتی ، در جریان تجمع دانشجویان دانشگاه مازندران، در اثر ضرب و شتم شدید نیروهای انصار بی هوش و سپس توسط ماموران وزارت اطلاعات بازداشت شده بود.ذهابیان در ۱۲ آبان سال ۸۸ نیز به اتهام اقدام علیه امنیت ملی به خاطر فعالیت های دانشجویی اش، مجددا بازداشت و در حالیکه از حق دفاع از خویش و حق داشتن وکیل محروم بود، با حکم غیابی به ۶ ماه حبس غیرقانونی از سوی دادگاه انقلاب شهرستان بابل محکوم شد.‏پس از بازداشت اخیر این دانشجوی محروم از تحصیل برای وی پرونده جدید قضایی تشکیل شده است ولی همچنان رای ان رسما ابلاغ نشده است. با این حال مقامات به صورت شفاهی اعلام کرده اند که ۸ ماه حبس مجدد برای وی صادر شده است.اتهام های جدید اشکان ذهابیان در پرونده جدید وی، دیدار با آیت الله صانعی ، آیت الله وحید خراسانی و دیگر مراجع تقلید در قم عنوان شده است.

گزارش جرس

مهدیه گلرو: براساس اصل "استقلال قضایی" من حرف کدام مرجع را باید حجت بدانم ,نامه مهدیه گلرو به صادق لاریجانی و انتقاد او از مجازاتهای خانوادگی

هدیه گلرو، نائب دبیر سابق انجمن اسلامی دانشگاه علامه و عضو شورای دفاع از حق تحصیل با انتشار نامه‌ای از زندان اوین، نسبت به بی‌عدالتی‌های صورت گرفته در حق همسرش اعتراض کرده و آن‌ را مصداقی برای “مجازات‌های خانوادگی” خوانده که در دو سال اخیر باب شده است. یازدهم آذر ماه سال ١٣٨٨ به همراه همسرش با هجوم ماموران امنیتی به منزل بازداشت شد و هم اکنون دوران محکومیت خود را در زندان اوین می گذراند.وحید لعلی پور، همسر این فعال دانشجویی، که اسفند ماه همان سال با قید وثیقه از زندان آزاد شده بود، در دادگاه به تحمل یک سال حبس تعزیری و یک سال حبس تعلیقی محکوم و در آخرین روز مرداد ماه سال جاری برای گذراندن حکم یک سال محکومیت بازداشت شد.بازداشت لعلی‌پور که پیش هیچ‌گونه فعالیت سیاسی نداشته است، بنا به اذعان ماموران امنیتی، تنها بهانه‌ای برای فشار به مهدیه گلرو بوده است و پس از آن نیز به دلیل پی‌گیری پرونده‌ی همسرش برای اجرای حکم به زندان برده شد.

متن کامل نامه‌ی مهدیه گلرو به شرح زیر است:

خدمت رئس قوه قضائیه جناب آقای لاریجانی

اینجانب مهدیه گلرو از تاریخ ۱۱/۹/۸۹ در بازداشت به سر می برم، که در طول یک سال و ۹ ماه تنها حقوق رعایت شده ام به عنوان محکوم تنها ۲ ملاقات حضوری (با عنایت به زمان محکومیت گذرانده) و مرخصی ۴۸ ساعته (ساعت ۲۲:۳۰، ۲۵ تیر لغایت ۹ صبح ۲۸ تیر ماه) بوده است، و هم اکنون همسرم در بند ۳۵۰ از تاریخ ۱ شهریور، سومین سالگرد ازدواجمان که تنها یکی از آن سه را کنار هم گذراندیم که البته تقارن اصرار به معرفی در آن روز خود قابل بحث است، در حال گذران دوره محکومیت می باشد. لذا لازم می دانم نکاتی را عرض آن مقام به عنوان بالاترین مقام قضایی برسانم.

۱- پس از بازداشت و انتقال به بند امنیتی ۲۰۹ و اعتراض به بازداشت همسرم بازجوی پرونده اذعان فرمودند “به دلیل رابطه نزدیک و حسی – عیاق بودن شما- ما وی را بازداشت کرده ایم تا با تو راحت تر کنار بیاییم!” علاوه بر این در تمام طول ۲۱ ماه که مسئله پرونده سازی برای همسرم فشار روحی مضاعفی را بر من داشت بارها به آقایان لواسانی و رشته احمدی درباره پرونده گفتگو داشته ایم که در جواب آنها اظهار می داشتند “عملکرد تو بر پرونده وی اثر خواهدداشت” برای فشار روانی بر من و خانواده ام قریب ۵ ماه ممنوع الملاقاتی را تحمل کرده ام درصورتی که این علاوه بر مجازات برای خودم به عنوان محکوم هزینه روانی و بار حسی فراوانی را به همسرم تحمیل نمود.

هم اکنون با جلب نظر شما به اصل “شخصی بودن جرم و مجازات” سؤال مطرح شده این است که آیا نباید این ماده قانونی که اصلی از قانون اساسی درباره من و همسرم که تنها قریب ۱ سال را در کنار هم بودیم و قریب ۲ سال را در زندان گذرانده ام رعایت می شد؟

لازم به ذکر است که قاضی تجدیدنظر، آقای موحد، ۱ سال از حکم همسرم را به حالت تعلیق درآورد با ذکر این مطلب به طور مکتوب در حکم “به دلیل جوانی و اینکه تازه ازدواج کرده اید و همسرت مدت طولانی است که در زندان به سر می برد، یک سال را تعلیق نموده ام.” آیا این خود نشان دهنده پرونده سازی و ارتباط این دو پرونده با یکدیگر نیست؟!

۲- مسئله دوم که در طول این ۲۱ ماه بارها ذهنم را به خود درگیر نموده دخالت بازجو و وزارت فخیمه اطلاعات در لحظه لحظه پرونده بوده است، مسئله ممنوع الملاقاتی که مقامات قضایی گزارش اطلاعات را دخیل می دانستند و مأموران وزارت دستور قوه را مهم می نمایاندند. وقتی در فروردین سال جاری بدون نشان دادن دستور و حکم قضایی به انفرادی منتقل شده ام و در ملاقات با دادستان تهران و آقای لواسانی هر دو خود را بی خبر معرفی کرده و حتی جناب دادستان فرمودند “من از سایت ها متوجه شده ام سریع دستود دادم به بند بازگردید” و جناب لواسانی هم مرتب از پیگیری های بی وقفه خود برای پایان انفرادی سخن می گفتند، اما سؤال اینجاست که براساس اصل “استقلال قضایی” من حرف کدام مرجع را باید حجت بدانم، آیا اگر این اصل رعایت می شد برای مرخصی، عفو یا آزادی مشروط نیاز به استعلام از وزارت اطلاعات و بازجوهای پرونده که تنها مسئول تکمیل پرونده و تحویل آن به مراجع قضایی است ضروری بود؟

۳- نکته آخر اینکه در طی زمان سپری شده که ۲۵ و ۲۶ سالگی من و ۲۶ و ۲۷ سالگی همسرم، که از روزهای بی بازگشت جوانی ام است من به عنوان دانشجوی ستاره دار که عضو شورای دفاع از حق تحصیل بوده ام پس از اخراج در سال ۸۶ و توقف تحصیلم در آخرین روزهای فارغ التحصیلی تنها در پی احقاق حق تحصیل که در قانون اساسی به عنوان حق غیرقابل سلب مطرح شده بوده ام و به این دلیل روزها را در وضعیت امنیتی بند زنان بدون امکانات اولیه زندان (تلفن، هواخوری و ملاقات حضوری) گذرانده ام، و بارها و بارها تقاضای بازبینی پرونده ام را نموده ام، همسرم که تنها به جرم حمایت از من ۳۱ روز در انفرادی بدون بازجویی و پس از آن در طی ۳ ماه در ۲۰۹ تنها ۲ بار بازجویی، ۱بار برای تفهیم اتهام و بار دوم که سؤالهایی از قبیل «آیا خوشبختی و آیا همسرم را مقصر نمی دانی؟» احساساتش مورد هجوم قرار گرفته، متأسفانه تقاضای من از مراجع قضایی همچون دادستان تهران و معاون ایشان موردتوجه قرار نگرفت، اما حالا با توجه به ماده ۱۶۸ قانون اساسی تقاضا دارم پرونده همسرم که تنها چند صفحه است در یک بعدازظهر طولانی تابستان که زمان کوتاهی را خواهدگرفت مطالعه نمایید تا شاید پایانی بر مجازات های خانوادگی باشد که در طی ۲ سال اخیر باب شده است.

 گزارش جرس  

۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

به احترام شبنم

آبان 85 بود؛ من یک دانشجوی ترم اولی بودم با سری پر از باد و افکار ابتدایی و خام ازفعالیت یا حتی مبارزه ی سیاسی.اولین بار شبنم را توی دفتر انجمن اسلامی دانشگاه تربیت معلم دیدم. رفته بودم عضو انجمن بشوم و به آرزوی برسم که از روز اول درس خواندن برای کنکور داشتم: فعالیت سیاسی به عنوان یک دانشجو.رفتار شبنم جوری بود که انگار سالهاست عضو انجمن است. چند ماه بعد بود که فهمیدم شبنم فقط چند هفته زودتر از من وارد انجمن شده است. ولی انگار آمادگی شبنم برای کار بیشتر از من بود. در همان نگاه اول می شد فهمید که شبنم می داند دارد چه کار می کند و هدفش کاملا مشخص است. پاییز 86 بود. تقریبا دیگر عضو ثابت انجمن شده بودم.چندتا از اعضای شورای مرکزی تحکیم وحدت بازداشت شده بودند و هر هفته توی یکی از دانشگاهای تهران برنامه اعنراض بود و تریبون آزاد. به جرات می توانم بگویم که اگر به خاطر شبنم نبود شاید توی هیچ کدام ار آن برنامه ها شرکت نمی کردم. شبنم انقدر شور انگیزه داشت که برای کل مجموعه انجمن کافی بود. شور و انگیزه ای که من هیچ وقت نداشتم و همیشه حسرتش را می خوردم. اردیبهشت 87 بود؛ روزها به سادگی می گذشتند و ما قدرش را نمی دانستیم. روزی رسید که هم من و هم شبنم کاندید شدیم برای دبیری شورای مرکزی انجمن. شبنم برخلاف میلش به نفع من کنار کشید تا من بی,دردسر دبیر انجمن بشوم. چرا که آن روزها روزهای ناجوری بودند. درگیری با اعضای سابق انجمن که گاهی به برخوردهای فیزیکی هم منجر می شد مجالی برای اختلاف سلیقه بین من و شبنم نگذاشته بود...خرداد 87 ؛ روزهای سخت تحصن و اعتصاب غذای دانشجویان دانشگاه تربیت معلم. وقتی فشارعصبی استرس و اعتصاب غذا پسرهای درگیر ماجرا(از جمله خود من) را خرد کرده بود شبنم همچنان پر شور و پر از انگیزه باقی مانده بود. انگار که این مسائل پیش پا افتاده تاثیری روی اراده پایان ناپذیر شبنم نداشت. شبنم که تنها دختر عضو شورای مرکزی متحصنین بود همچنان منبع انگیزه بود برای تمام 170 اعتصاب غذا کننده و بیش از سه هزار دانشجوی درگیر تحصن. ومن همچنان حسرت اراده ی را می خوردم که خودم هیچ وقت نداشتم.روزهای تحصن سخت بودند ولی با وجود اتحاد و شور دانشجویان قابل تحمل بودند. اما روزهای بعد از تحصن سخت تر بودند وقتی که شورها خوابیده بود واتحاد از بین رفته بود.تابستان 87 بود؛ انجمن اسیر انتقام گیری مسئولین دانشگاه شده بود چرا که آنها انجمن را دلیل اصلی تحصن می دانستند. انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تربیت معلم با نزدیک به چهل سال سابقه بسته شد. بچه های لیدر تحصن یکی پس از دیگری بازداشت می شدند و لازم بود کمیته ای برای پیگیری این بازداشت ها تشکیل بشود. مثل همیشه شبنم پیش قدم بود و پای کار. هرچند که کینه ها و اختلافات قدیمی نگذاشتند کار مفیدی صورت بگیرد.پاییز 87 بود؛ انجمن بسته شده بود و عملا فضایی برای کار وجود نداشت. اما این جور مسائل پیش پا افتاده نمی توانستند جلوی دختری را بگیرند که سرشار از انگیزه و اراده بود. شبنم آنقدر با من که فاقد هرگونه انگیزه ی برای ادامه فعالیت بودم حرف زد که بالاخره من را هم برای ادامه کار راضی کرد. چند تا از اعضای انجمن که هنوز باقی مانده بودند را دور هم جمع کردیم و چند تا از بچه هایی که توی تحصن فعال بودند هم به ما اضافه شدند. جمع جدید بسیار یک دل و بسیار کیفی بودند. در مدت کوتاهی فعالیت انجمن حتی خیلی بهتر از زمانی شد که دفتر و اتاقی داشتیم. با بالا و پایین های زیاد پیش می رفتیم. شاید کند ولی جلو می رفتیم تا انکه آن روز کذایی رسید. اول اسفند 87 بود؛ با شبنم سر ظهر در ایستگاه متروی صادقیه قرار داشتم. می خواستیم به جلسه تحکیم وحدت برویم. از صبح مرتب با شبنم تماس می گرفتم تا قرار را فیکس کنم. یک بار دوبار سه بار... به گوشی اش زنگ زدم ولی خبری نبود. گوشی زنگ می خورد ولی کسی جواب نمی داد. با خودم فکر کردم شاید گوشی اش را جا گذاشته است. رفتم ایستگاه صادقیه که شاید آنجا پیدایش کنم. ولی خبری نبود.نگران شده بودم و تعجب می کردم که چرا اینقدر دیر نگران شبنم شده ام. انگار که واقعا باور شده بود که هیچ چیز نمی تواند به شبنم آسیب بزند. به هر کس و هرجا که می شد زنگ زدم ولی خبری از شبنم نبود. بچه ها با برادر شبنم- فرزاد صحبت کرده بودند ظاهرا او از شبنم خبر داشت. ولی چند ساعت بعد از خود فرزاد هم دیگر خبری نبود. آن روز اولین روز از سخت ترین روزهای زندگیم بود. شبنم بازداشت شده بود که البته اگر بخواهم بهتر توصبف کنم باید بگویم از توی خیابان ربوده شده بود. شبنمی که همیشه توی روزهای سخت یار و یاور دیگران بود حالا خودش اسیر شده بود.بازداشت شبنم ما را در چند جبهه در گیر کرد. از یک طرف باید پیگیر بازداشت شبنم می بودیم و از طرف دیگر باید با بسیج و مسئولین دانشگاه مقابله می کردیم. و البته باید جلوی سم پاشی ها و دروغ های اعضای سابق انجمن را هم می گرفتیم که فرصت را مناسب تشخیص داده بودند برای انتقام گرفتن از شبنم و کلیت مجموعه انجمن. و در حالی که به وضوح از خارج دانشگاه خط می گرفتند مشغول تخریب شبنم بودند.البته از همه غم انگیز تر باید با کم لطفی های تحکیم وحدت کنار می آمیدم. تحکیم وحدتی که شبنم عضو شورای تهرانش بود و واقعا به تحکیم عشق می ورزید. اسفند 87 تا خرداد 88 بود؛ چهار ماه توفانی و سراسر درگیری برای من و بقیه ی اعضای انجمن. نزدیک انتخابات ریاست جمهوری بود و شرایط برای ما حکم یا الان یا هرگز را پیدا کرده بود. یا باید همه توان خودمان را برای آزادی شبنم می گذاشتیم یا اینکه دیگر هرگز همچین فرصتی به دست نمی آمد. حوادث بعد از انتخابات نشان داد که تحلیل ما درست بود هرچند بی اثر.تقریبا هر روز در تلاش بودیم. از پخش بیانیه و نشریه گرفته تا حضور اعتراضی در همایش های دانشگاه و برگزاری تریبون آزاد و دست آخر هم درگیری با بسیج. چهار ماهی که خیلی خیلی سخت گذشت.اما نه به خاطر بازداشت شبنم که می دانستیم شبنم به خاطر آرمانها و باورهایش بازداشت شده است و نه حتی برای درگیری های زیادی که داشتیم. نه، این چیزها روی اراده بچه های انجمن و دوستان شبنم تاثیری نداشت. آن روزها سخت بود چون ما تنها بودیم هسته مرکزی انجمن که با کمک شبنم در سخت ترین روزها دور هم جمع شده بودند و دوستان شبنم که نگران وضعیت او بودند کاملا تنها بودند. دانشجویان تربیت معلم که آن همه شبنم برایشان زحمت کشیده بود، کار کرده بود و هزینه داده بود وقتی که به آنها نیاز داشت تنهایش گذاشتند. تحکیم وحدتی هم که شبنم همیشه برایش احترام قائل بود کمکی نکرد... خودم هم نمی دانم چرا این چیزها را نوشتم. شاید برای اینکه حداقل خودم مطمئن بشوم که شبنم را فراموش نکرده ام. به خودم ثابت کنم که هنوز تک تک روزهایی که شبنم را شناختم یادم هست. روزهای بد و خوب زیادی که آنقدر سریع و ناگهانی از دست رفتند که حتی فرصت نکردم ثبتشان کنم.وقتی خبر پنج سال حبس شبنم را شنیدم سقف دنیا آنقدر سریع روی سرم خراب شد که حتی فرصت نکردم بگویم:آخ. وقتی بعد از مدتها صدای شبنم را از پشت تلفن شنیدم توی دفتر وکیل شبنم همراه پدرش بودم. شبنم می خندید و پر از روحیه بود. یک لحظه با خودم فکر کردم شبنم اسیر شده یا من. منم که پشت میله های زندانم یا شبنمی که همچنان پر از شور و انگیزه بود. شور و انگیزه ی که همیشه حسرتش را می خوردم. همه ی کسانی که شبنم را می شناسند و از نزدیک با او آشنا بودند می توانند شهادت بدهند که شبنم همه را شیفته ی شخصیت پاک و صداقت خودش می کرد.امکان نداشت با شبنم آشنا شوید و حس احترام به او را در خودتان احساس نکنید. لازم نیست برای شبنم غصه بخوریم. درست است که شبنم در اوج جوانی اسیر زندان شده است ولی دختری که هفتاد روز انفرادی و دو سال نیم بازداشت بدون حتی یک ساعت مرخصی نتوانسته سرش را خم کند نیازی به غصه خوردن ما ندارد. باید به احترام شبنم تمام قد ایستاد. شبنمی که همیشه سربلند بود و هست.

مهران عباس زاده

اشکان ذهابیان؛ اعتصاب غذا، خون ریزی معده و سپس انفرادی, مادر اشکان ذهابیان: اگر مسئولان به بی توجهی شان ادامه دهند همراه فرزندم اعتصاب غذا میکنم

اشکان ذهابیان دانشجوی محروم از تحصیل دانشگاه فردوسی مشهد در اعتراض به بازداشت غیرقانونی و وضعیت نامناسب در زندان بابل، اعتصاب غذای نامحدود کرده است.به گفته ی آقای ذهابیان پدر اشکان این عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت پس از گذراندن بیش از نیمی از ۶ ماه حکم غیرقانونی حبس در زندان متی کلا بابل، در اعتراض به شرایط نگهداری در این زندان از روز سه شنبه دست به اعتصاب غذای نامحدود تر زده است.اشکان ذهابیان دانشجوی رشته شیمی محض، در دوران تحصیل در دانشگاه، از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فردوسی و علوم پزشکی مشهد بوده که پس از سفر به قم و دیدار با مراجع، دستگیر شد.بنا بر این گزارش بحث گرفتن استفتا از مراجع مبنی بر عدم حلیت محرومیت از تحصیل دانشجویان و خبری شدن این موضوع دلیل اصلی بازداشت این فعال دانشجویی بوده است.وی بدلیل شکنجه و فشار و سختی بیش از حد بازداشتگاه، بارها تصمیم به اعتراض می کند تا اینکه تصمیم قطعی خود را مبنی بر اعتصاب غذا از سحر گاه دیروز می گیرد.پدر اشکان ذهابیان در گفتگو با خبرنگار کلمه می گوید: پسر من در این بند امنیت جانی ندارد. خودتان تصور کنید زندگی با ۶۰ تا آدم اعدامی.. زندانبان ها می گفتند ما روزهای اول متعجب بودیم این جوان کیست. بعدها متوجه شدیم که زندانی سیاسی است. من نگران پسرم هستم، وضعیت او خیلی وخیم است. ای کاش رسانه ها خبر بدهند که بچه ی من در چه وضعیتی است.همچنین مادر این فعال دانشجویی در مصاحبه با کلمه با بیان اینکه طرفداری از آقای موسوی و کروبی در انتخابات جرم پسرش بوده است می گوید: به او گفتند چرا رفتی خانه ی آیت الله صانعی و وحید خراسانی. شما به من بگویید این جرم است؟ این آقایان که تا چند وقت پیش آدم های خوبی بودند. یک دفعه آنقدر بد شدند که به دیدارشان رفتن می شود جرم؟

استرس و نگرانی پدر اشکان ذهابیان از ابتدای مصاحبه بدانجا رسید که در میانه ی صحبت گوشی را به همسر خود داده و شنونده ی گفتگو شد. گرچه این گفتگوی تلفنی با بغض های یک مادر نگران به پایان نرسید، اما دادخواهی مادر در لحظه لحظه ی آن فریاد می شد.

گفتگوی کامل مصاحبه ی کلمه با پدر و مادر اشکان ذهابیان را با هم می خوانیم:

امروز اخبار نگران کننده ای از آقای ذهابیان منتشر شده است، ممکن دقیقا توضیح بدهید چه اتفاقی افتاده است؟

اشکان از دو روز پیش در اعتصاب غذا بوده، دیروز دچار خون ریزی شدید معده شده و امروز پیش از ظهر هم خبر دادند که به انفرادی منتقل شده است.

اصلا چرا اعتصاب غذا کرده بودند؟

اشکان را دو ماه بود که در بند سارقین و قاتل ها اعدامی ها انداخته بودند. بارها تقاضا کرده بود که مناسبت نداره در چنین بندی باشد. چندین بار اعتراض کرد که از او اخاذی شده در بند و اوضاع مناسبی ندارد. اما هیچ کس توجهی نکرد. بعد هم که اعتصاب و خون ریزی معده پیش آمد باز هم هیچ کس اعتنایی ندارد، حتی دارو به او ندادند. این حق یک زندانی سیاسی یا اصلا یک آدم است؟ این رسم برخورد است؟

آخرین بار چه زمانی با ایشان تماس داشتید؟

خودش دیروز به من زنگ زد و گفت بابا حالم خیلی بد است. فکر نکنم دیگر بتوانم به شما زنگ بزنم. وضعیت روحی و جسمی پسر من خراب است. قبل از ظهر هم که از درون زندان برایمان پیغام آوردند که بچه تان را بردند انفرادی. ما الان نمی دانیم به چه کسی باید مراجعه کنیم، که حداقل یک دکتر بالای سر این بچه ببرند.

فکر می کنید دلیل اصلی انتقال اشکان به این بند و فشارهای وارده بر ایشان چیست؟

در تاریخ هم از این داستان ها زیاد داریم. مثلا سلطان سلیم با یکی از وزرای خود مشکلی داشت، یکی دیگر از وزرا پیشنهاد داد که بهترین راه برای اینکه این فرد از موضع خودش کوتاه بیاید و تسلیم شود این است که یک هفته در بند قاتلین و اوباش باشد. سلطان سلیم پذیرفت و این کار را کرد و بعد از دو روز آن وزیر سر تعظیم فرود آورد و به سلطان گفت هر چه تو بگویی. من اشتباه کردم. حالا شما ببینید دانشجوی فرهیخته ای که در مرکز استعدادهای درخشان درس خوانده چه به روزش آمده است. ببینید به چه طرقی متوسل شده اند که مقاومتش را بشکنند. ممنوع التحصیل، ممنوع الخروج، ممنوع الزندگی.. خب یک باره بگویند برو و بمیر. این که نشد زندگی کردن.

با ماموران قضایی و مسئولان زندان هم تماس داشته اید؟

من همین حرف را من به یکی از ماموران اطلاعات هم گفتم. ما در این مدت همکاری کردیم و مصاحبه نکردیم اما ظاهرا گوش این ها بدهکار نیست و فایده ندارد. هر کاری که دلشان بخواهد انجام می دهند. هفته ی پیش مراجعه کردم دفتر دادستان توضیح دادم وضعیت اشکان را و گفتم لااقل منتقلش کنید همان مرکز شهید کچویی که دو ماه پیش آنجا بود. حداقل اینکه دیگر بین اعدامی ها نیست. اینجا دقیقا مثل یک پادگان است با رفتارهایی که دیکتاتورها هم حتی ندارند. پسر من اینجا امنیت جانی هم ندارد. خودتان تصور کنید زندگی با ۶۰ تا آدم اعدامی..

جوابی هم داشتند؟

چه جوابی هست برای این پرسش که جای بچه ی من اینجاست؟ خود زندانبان ها می گفتند ما روزهای اول متعجب بودیم این جوان کیست. بعدها متوجه شدیم که زندانی سیاسی است. این شد آزادی در کشور؟ مگر نمی گویند اینجا خانه ی امن مردم است؟ چرا درها بسته است؟ ما کجا باید بریم حرف هایمان را بزنیم؟ من الان نگران پسرم هستم، وضعیت او خیلی وخیم است. ای کاش رسانه ها خبر بدهند که بچه ی من در چه وضعیتی است.

آقای ذهابیان به شما نگفتند که در بازجویی ها از ایشان چه می خواهند و دلیل این فشارها چیست؟

در واقع نمی دانم اصلا در بازجویی ها چه گذشته است. وکیلش به من گفت که هیچ چیز در پرونده اش وجود ندارد. آنوقت بچه ی من را ۴۸ روز در انفرادی به بهانه ی بازجویی نگه داشته اند.

پس حکمی که صادر شده است بر چه اساسی است؟

هیچ. من خودم رفتم پیش قاضی و از او پرسیدم به چه جرمی ۸ ماه حبس برای اشکان صادر شده است؟ می گوید برو خدا رو شکر کن هر کس برای دومین بار پیش من بیاد کمتر از ۵ سال محکومش نمی کنم. شانس آوردید که ۵ سال حکم ندادم.

برخورد مسئولان با شما چطور بوده است؟

اذیت کننده است من واقعا نمی دانم به چه کسی باید بگویم. به دادستان می گویم، می گوید رییس اطلاعات. به او می گویم مرا به رییس زندان حواله می کند. او هم باز ما را به یک جای دیگر پاس می دهد. مثل توپ فوتبال با ما برخورد می شود. مرتب ما را شوت می کنند به این طرف و آن طرف.من قادر نیستم مصاحبه را ادامه دهم. اگر اجازه بدهید مادرش صحبت ها را ادامه دهد.

خانم ذهابیان شما پیگیری قضایی خاصی خواهید کرد؟

ما از دیروز حال خودمان را نمی فهمیم. قبلا به ما گفته بودند که کسی نمی تواند به شما کمک کند. مصاحبه نکنید ما هم گوش کردیم، گفتیم شاید اگر به توصیه ی آنها گوش کنیم زودتر مشکلات حل شود. اما همه چیز بدتر شد. من حتی نامه ای نوشتم برای اداره ی اطلاعات و دادستانی، اما انگار نه انگار.

به نظر شما اعتصاب غذا با توجه به اینکه تجربه های مشابه جواب نداده، راهکار مناسبی بود؟

چاره ای نداشت. من خودم به اشکان گفتم باید زودتر اعتراض می کردی. جان این بچه آنقدر در خطر بود که ترجیح می داد منتقل شود به انفرادی. و حالا که این اعتصاب غذا را انجام داده و بعد هم فرستادنش انفرادی که “آب از خدا مرگ از خدا”، معلوم نیست اگر بلایی سرش بیاید، کسی خبر دار می شود یا خیر.

بالاخره جرم آقای ذهابیان چیست؟

طرفداری از آقای موسوی و کروبی در انتخابات. پسر من هیچ کاره ای نیست که اینقدر از او می ترسند و برایشان بزرگ شده. به او گفتند چرا رفتی خانه ی آیت الله صانعی و وحید خراسانی. شما به من بگویید این جرم است؟ این آقایان که تا چند وقت پیش آدم های خوبی بودند. یک دفعه آنقدر بد شدند که به دیدارشان رفتن می شود جرم؟

روحیه ی اشکان چطور است؟

توی آخرین ملاقات به من گفت مامان دلم می خواهد یک افطار یا سحر کنار شما باشم. می گفت فکر نکنم دوباره من را ببینی. من از همین جا اعلام میکنم اگر به بی توجهی هایشان ادامه دهند و به داد بچه ی من نرسند من هم همراه بچه ام اعتصاب غذا می کنم.

نکته ی دیگری هم هست که لازم بدانید خوانندگان کلمه در جریان قرار بگیرند؟

دیروز صبح رییس زندان پدرش را خواست و با هم حرف زدند و قرار شد پیگیری کند. عصر که تماس گرفتیم فهمیدیم در راه مشهد است. به خودش هم گفتم که اینقدر نمی فهمی که بچه ی من دارد می میرد و شما اصلا برایت مهم نیست و رفتی به تفریحات خودت برسی. مرتب جلوی ما می گوید من کاره ای نیستم. اما دروغ می گوید. خودشان هستند که تصمیم می گیرند و ما را به یکدیگر پاس می دهند. من هر جا باشم حرفم را می زنم. من یک مادرم. مگر می توانم چشمم را ببندم و بگذارم بچه ام از دست برود. هر کاری می خواهند با من بکنند دیگر برای من مهم نیست. الان فقط نجات پسرم برایم اهمیت دارد. بچه ی من الان در اغما است. ناامید است.

سخن آخر؟

من برای همه دعا می کنم. برای بچه ی من دعا کنید. هر کس می تواند به ما کمک کند.

توماج صالحی به اعدام محکوم شد! توماج در قلب ما جای دارد!

سازمان حقوق بشر ایران؛ ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳: توماج صالحی، خواننده رپ و از بازداشت‌شدگان اعتراضات ۱۴۰۱ در دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد. سازمان ...