۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

همسر آریا آرام‌نژاد: با مشت به دهان آریا کوبیدند/ جای هنرمند در قلب مردم است، نه زندان

خانواده آریا آرام نژاد نسبت به وضعیت سلامت این هنرمند زندانی ابراز نگرانی کرده و خواستار تسریع در رسیدگی به پرونده و همچنین آزادی هرچه سریعتر او شده اند.آریا آرام نژاد، ترانه سرا و خواننده ی جوان بابلی که با سرودن آهنگ های اعتراضی خود بارها نسبت به وضعیت زندانیان دیگر ابراز نگرانی کرده بود، این بار خودش در زندان به سر می برد و خانواده ی اش نگران وضعیت او هستند.نزدیک به ۳۰۰ هنرمند و فعال مدنی و سیاسی هم چندی پیش با امضای نامه‌ای خواستار آزادی این هنرمند جوان شدند.آریا آرام‌نژاد که پیش از این در عاشورای سال ۸۸ پس از خواندن یک آهنگ اعتراضی درباره به وضعیت موجود بازداشت شده بود، بار دیگر در ۱۷ آبان ۹۰ زمانی که برای پیگیری پرونده محکومیت خود به دادگاه تجدید نظر استان مازندران واقع در ساری مراجعه کرده بود، پس از بازگشت به منزل از سوی ماموران امنیتی بازداشت و به مکان نا‌معلومی انتقال داده شد.با عادله ضیایی، همسر آریا آرام نژاد، در مورد اتهامات احتمالی و دغدغه های این زندانی در بند گفت و گویی انجام داده ایم که در پی می آید:

آخرین خبری که از وضعیت همسرتان دارید چیست؟

آخرین خبر من مربوط به چهار روز قبل است که ایشان تماس کوتاهی گرفتند که متاسفانه حالشان خوب نبود، خسته و عصبی و تحت فشار به نظر می رسید.

یعنی بعد از آن تماس تلفنی، احساس می کنید نگرانی برای وضعیت آریا وجود دارد؟

قطعا، چون در تماس تلفنی شان چندین بار تاکید داشتند که برایشان لباس گرم و همچنین کتاب ببرم. اما علی رغم درخواست مکرر من و قول مساعد جناب آقای دادستان در این مدت و تاکید خودشان، تا این لحظه که با شما صحبت می کنم متاسفانه هیچگونه همکاری ای انجام نشده است. داشتن امکانات اولیه مناسب برای زنده ماندن و زندگی از ابتدائی ترین حقوق نه حتی انسان بلکه موجود زنده است و من از این بابت بسیار معترض هستم.همینطور طبق اطلاعاتی که به من رسیده، متاسفانه زندان ایشان از آب آشامیدنی مناسبی برخوردار نیست. وضعیت سلامتی آریا متاسفانه مناسب نیست و من شدیدا نگران سلامتی او هستم. تا او را نبینم آرام و قرار ندارم و تنها چیزی که مرا مجاب به مصاحبه کرد، فقط و فقط شرایط سخت جسمی و روحی آریا است.

آیا هیچ اطلاعی از وضعیت بازجوئی های آریا دارید؟

در تماس تلفنی که انجام شد، ایشان گفت که در این مدت فقط یکی دو بار بازجوئی شده و این نشان دهنده ی روندی کند برای پرونده آریا است و از این موضوع بسیار ناراحت بود. اما هر وقت من از ایشان می خواستم در مورد روند بازجوئی صحبت کند، تهدیدش می کردند که تلفن را قطع خواهند کرد. برای همین صحبت زیادی در این زمینه نشد.

اصلا می دانید آریا برای چه دستگیر شده ؟

هنوز بعد از گذشت این مدت، این علامت سوال بزرگ برای من و خیلی از دوستانِ اوست که چرا آریا را دستگیر کردند؟ چرا درست در روزی که برای بررسی نتیجه پرونده اش به دادگاه تجدید نظر رفته بود؟ در اولین مکالمه اش گفته بود به جرم ساختن آهنگها بازداشت شده و همین طور روزی که مامورین برای بازداشت آریا به منزل آمده بودند، ایشان مصر بود که حکم دستگیری را ببیند و مامورین هم با اکراه نشان دادند.

علت دستگیری را هم نوشته بودند؟

اتفاقا نکته ی جالب توجه همین بود که در توضیح علت بازداشت نوشته بودند: ایشان خواننده جریان فتنه است! و بعد از عاشورای ۸۸ آهنگ «علی برخیز» را خوانده و دستگیر شده و بعد از آزادی به قید وثیقه “به فتنه گری ادامه داده است”!!

پس به نظر می رسد منظور از «فتنه گری» خواندن همان آهنگ های انتقادی بوده که منجر به دستگیری شده، درست است؟

این چیزی بود که در حکم دستگیری نشانش دادند. بسیار متاسفم. در کدام فرهنگ لغت، روایت کردن وضعیت واقعی و ملموس جامعه به زبان شعر مصداق فتنه گری است؟ در کجای دنیا امید دادن به مردم برای بهبود شرایط، فتنه گری تعبیر می شود؟ چه قشری از انسانها و با چه تفکری می توانند مخالف حس والا و انسانی همدردی با مادرانی که داغدار بیگناه کشته شدن عزیزانشان هستند، باشند؟

آیا ترانه های این هنرمند چیزی غیر از صداقت محض، تعهد و بی تفاوت نبودن به دردهای خاموش اما بیدار مردم است؟ ایشان در کدام ترانه اش حرف کذب و ناراستی زده است؟ در کدام ترانه امنیت مردم و کشورش به خطر افتاده؟ آیا به کسی توهینی شده؟ در کدام آهنگ، ایشان هموطنانش را دعوت به خرابکاری، آشوب و اغتشاش کرده است؟ بدا به حال ما که هنرمندانی را چنین مورد بی مهری و هتک قرار می دهیم که جرمشان چیزی جز متعهد بودن، مسئولیت پذیری، شرافت وصداقت بی پایان نیست.ممکن است کمی از دستگیری اول آریا در عاشورای ۸۸ و روند پرونده اش بگویید؟ و آیا این احتمال وجود دارد که بدون ابلاغ حکم، او را برای اجرای حکم قبلی برده باشند؟

ایشان بعد از اتفاقات تکان دهنده عاشورای ۸۸ به شدت متاثر شد و تصمیم به ساختن آهنگی گرفت که به «علی برخیز» معروف شد. بعد از انتشار این آهنگ که اتفاقا از مضامین مذهبی شیعه سرشار بود، در ۲۶ بهمن ۸۸ با حمله به منزل، ایشان را بازداشت کردند.
جای شگفتی و تاسف است که در یک کشور اسلامی، پاداش و نهایت حمایت از هنرمندی که خالق یک اثر مذهبی تاثیرگذار بود، زندان است. به این”اتهام” – که به دلیل استناد های بی پایه و همچنین ایستادگی آریا با وجود فشار های بسیار بسیار زیاد و تمکین نکردن ایشان به اعتراف به موارد خواسته شده از او – به “جرم” تبدیل نشد، ایشان در دادگاه اول به ۱۰ ماه حبس محکوم شد.
در روز دستگیری مجدد، ایشان برای پیگیری حکم دادگاه تجدید نظر به دادگاه رفته بود که به آریا گفته بودند پرونده در دست بررسی و مطالعه است و فعلا باید صبر کنید اما به محض بازگشت به منزل دستگیر شد. من بعید می دانم در فاصله نیم ساعت پرونده بسته شود، حکم صادر شود، ابلاغ شود و اجرا شود.

کمی از روز دستگیری آریا در این مورد بازداشتی اخیر برای ما می گویید؟

ساعت دو بعد از ظهر روز ۱۷ آبان بعد از برگشتن از دادگاه بی نتیجه ی تجدید نظر، به محض پیاده شدن از خودرو، پنج نفر در ورودی ساختمان به آریا حمله کردند و با مشت به دهانش کوبیدند. من منزل بودم. وقتی دیدم کلید بیش از حد معمول در قفلِ در می چرخد، رفتم در را باز کردم، دیدم آریا با دستان دستبند زده داشت تلاش می کرد که در را برای ماموران باز کند.

چند مامور همراهش بودند؟

پنج مامور لباس شخصی به همراه آریا وارد خانه شدند و همه جا را گشتند. کامیپیوتر آریا، سی دی ها و نوشته هایش را به همراه کامپیوتر من، سی دی ها و نوشته ها و شعر های من بردند.من از حقوقدانان می پرسم، اگر حکم بازداشت برای آریا بود، چرا وسایل مرا برده اند؟ حالا که می دانند وسایل من است، چرا بر نمی گردانند؟ دوستانی که در شرایط مشابه قرار گرفتند، می دانند که این برادران تمایل زیادی به بردن رسیور ماهواره دارند که این کشف و ضبط زودتر از بقیه موارد اتفاق افتاد. شوک ورود این افراد به خانه آنقدر برای من زیاد بود که به گفته آریا تا مدتی بیهوش بودم و مامورین مجبور شدند دستبند آریا را باز کنند.

یعنی به همراه آریا منزل را گشتند و برخی از وسایل شما را هم بردند؟

همه جا را گشتند. اتاق من و حتی همه کمد های لباس که آریا به شدت معترض شده بود اما متاسفانه حتی کیف دستی مرا هم بررسی کردند. یک نکته جالب توجه این بود که بعد از بررسی خودروی آریا، مطالبی را که آریا برای رد مستدل اتهامات و اثبات بی گناهی اش برای جرم های ذکر شده در دادگاه اول نوشته بود و قرار بود بعد از تکمیل به دادگاه تجدید نظر تقدیم کند، به عنوان “مدارک مربوط به جنبش سبز” ثبت و با خود بردند.

وضعیتِ بیماری و سلامتی آریا چگونه است؟

متاسفانه یک بیماری قلبی ارثی در خانواده شان وجود دارد که مادر محترم و یکی از خواهرانِ آریا هم بر اثر همین بیماری به رحمت خدا رفتند. همه ی نگرانی این است که آریا هم درگیر این مشکل است. متاسفانه در چند وقت اخیر به محض اینکه وضعیتی باعث فشار روانی و عصبی بر آریا می شد، این مسئله افزایش پیدا می کرد که با یک پزشک مشورت شده بود و قرار بود یک سری آزمایشات انجام بشود که این اتفاقات افتاد و چون در حال حاضر آریا در انفرادی و وضعیت فشار قرار دارد، من به شدت نگران بیماری قلبی ایشان هستم.

خواسته شما از مسئولین چیست؟

اولین و مهم ترین خواست من و همه دلسوزان و همه کسانی که به نوعی نگرانی خودشان را از این بازداشت اعلام کردند، آزادی بی قید و شرط آریا است، و بعد اینکه از این بزرگواران می خواهم که تا آزادی ایشان شرایط مناسب زیستی و سلامتی را برای آریا که سابقه بیماری ارثی دارد، فراهم کنند و اجازه دهند کسی که به زبان لطیف هنر از حقوق مردم دفاع می کند، حداقل حقوق نه حتی شهروندی، بلکه حقوق مرسوم یک زندانی را در این ایام داشته باشد که باز شاهد مورد دیگر از قانون گریزی در پرونده نباشیم.
این برخوردهای آزاردهنده، زیبنده یک دولت اسلامی که داعیه دار اخلاق و اصول دین و مهرورزی برای همه انسانهاست، نیست. و خواسته دوم اینکه با تسریع در روند این پرونده، التهاب ایجاد شده در جامعه هنری و عموم مردم را از بین ببرند. مردم هنردوست و فهیم ما به قشر هنرمندشان علاقه مند و به شرایط آنها بسیار حساس هستند و سریعا موضع گیری می کنند.اگر نکته ای باقی مانده است که من نپرسیده ام، بفرمایید.مایل بودم بگویم آریا از معدود هنرمندانی است که آثارش از همه طیفهای مذهبی، هنری و سیاسی مخاطب دارد از حوزه علمیه و حتی مراجع محترم گرفته تا دوستان غیر مذهبی و لائیک. اصول گرا و اصلاح طلب. چون ایشان جزء کسانی است که مفاهیم انسانی را نه فقط در گفتار بلکه در عمل، زندگی می کند. تبلور آنچه در وجود انسان است می تواند راز ماندگاری و محبوبیت انسانهای شریف باشد.من فکر می کنم در شرایطی که گرگها برای تکه تکه کردن سرمایه های این مملکت دندان تیز کرده اند و هر لحظه نه تنها تمامی اظهار نظرهای مسئولین بلکه عملکردشان رصد می شود تا لغزشی، دستمایه نشان دادن ایران به عنوان یک کشور زیر پا گذارنده حقوق انسانی مردم و خطرناک برای همسایگان و همه دنیا معرفی شود، این اقدامات هزینه بر است. دشمنان چشم تعرض به این سرزمین دارند که خدای ناکرده در صورت چنین تهدیدی، به اعتراف دوست و دشمن، کسانی که استخوان در گلو و خار در چشم دشمنان خواهند بود، جوانان ارزشمند و غیوری چون آریا هستند. اما متاسفانه مدتی است که جای دوست و دشمن در کشورمان عوض شده. صرف متشرع بودن و موافق بودن و مجیز گفتن، دوستی نیست و البته هر منتقدی هم دشمن نیست.خطابم به مسئولان این است که امثال آریا نه تنها دشمنان این مرز و بوم نیستند بلکه به لطف روح انسانی و هنری شان، با پاشیدن امید و آگاهی بر زندگی قشر های مختلف مردم می توانند روند پیشرفت و اقتدار واقعی کشور را نه فقط در نوشته و حرف، بلکه در واقعیت ملموس، بهبود ببخشند. جای هنرمند در قلب مردم است نه زندان، و امیدوارم با آزادی هرچه سریعتر این هنرمندان و دیگر سرمایه های واقعی و ارزشمند این مملکت، جراحتِ وارد شده به پیکر هنر و روح جامعه بهبود پیدا کند.

منبع : کلمه

مسیح علی نژاد

انفرادی: چهاردیواری سیمانی با دری آهنی برای شکستن زندانی

وحید پوراستاد: تو را به داخل سلول هل می‌دهند. پشت سرت صدای بسته شدن دری آهنی را می‌شنوی. چشم‌بندت را که بر می‌داری، چهار طرف خود را دیوار می‌بینی. یک اتاقک بسیار کوچک، چیزی در حدود یک و نیم در دو متر. اولین قدم را که بر می‌داری به دومین قدم نرسیده، به عرض دیوار می‌رسی. اما طول سلول را با دو قدمی می‌شود طی کرد.سکوت است و سکوت. اما به یکباره صدای ناله و ضجه یک زندانی تمام رشته افکارت را به هم می‌ریزد. صدایی را می‌شنوی که با تمام توان به درآهنی می‌کوبد و از خدا طلب مرگ می‌کند. او در سلول انفرادی بریده است.
علی افشاری فعال سیاسی و دانشجویی که در سال‌های ۷۹ تا ۸۲، ۴۰۰ روز از سه سال زندان خود را در سلول انفرادی گذراند، در این مورد این گونه می‌گوید:
«تجربه سلول انفرادی هم مثل همه تجربه‌های دیگر زندگی این نیست که با گذشت زمان، رنجش به شکل صعودی افزایش پیدا کند، بلکه در یک نقطه‌ای می‌شکند.
ولیکن کسانی که تجربه انفرادی را ندارند، معمولاً در بار نخستی که با این فشار و تحقیر مواجه می‌شوند، فکر می‌کنند که هر روز که از زندانی بودنشان در انفرادی بگذرد، این وضع بدتر خواهد شد و بالطبع آنها دیگر نخواهند توانست مقاومت کنند.
 این هم عاملی می‌شود برای اینکه فرد آماده بشود برای بریدن یا تجدید نظر در مواضعش یا پذیریش درخواست تیم بازجویی. اما بریدن تابع ملاک‌های دیگری هم هست که سختی سلول انفرادی تنها بخشی از این معیارها و ملاک‌هاست. باید سختی‌های کل دوران بازجویی را نگاه کرد. موقعیت روانی خود فرد زندانی نیز اهمیت دارد.از همه مهم‌تر اینکه وقتی فرد بازداشت شده، چقدر به لحاظ ذهنی آماده هزینه پرداختن به خاطر اعتقادات و تفکرات خود یا عملی است که منجر به بازداشتش شده، یا اتهاماتی است که از سوی تیم بازجویی به او نسبت داده می‌شود.به هر حال فاصله بین آنچه که فرد زندانی انجام داده با اتهاماتی که به او نسبت داده می‌شود، به اعتقاد من عامل مهمی برای بریدن شخص زندانی است.»دیوارهای سلول از سیمانی خشن و ناصاف با پستی و بلندی و خط‌های کج و معوج زیاد پوشیده شده است. سلول انفرادی به یک قبر شباهت دارد. قبری که آدمی زنده را درون آن گذاشته باشند. در آهنی این قبر، تنها برای مقداری آشامیدنی و خوردنی در طول روز، آنهم بسیار کوتاه باز می‌شود و دوباره صدای در آهنی به شدت به هم می‌خورد. روزها می‌گذارد و هر روز هجوم اوهام و توهمات رعب‌آور تو را بیشتر فرا می‌گیرد. بازجو می‌خواهد مقاومت تو را بشکند.مجتبی سمیع‌نژاد، روزنامه‌نگار و فعال حقوق بشر با تجربه ۲۱ ماه زندان و ۸۸ روز سلول انفرادی در سال ۸۳:
«به نظر من مهم‌ترین شاخصه سلول انفرادی، ساکن بودن آن در مقابل حرکت در دنیای بیرون است. یعنی در دنیای آزاد همه چیز جاری و در حال حرکت است این در حالی است که در سلول انفرادی همه چیز ساکن است که موجب ایجاد یک خلأ ذهنی برای زندانی خواهد شد.این مهم‌ترین مسئله‌ای است که مد نظر بازجویان است تا زندانی را در موقعیت ایزوله شدن قرار دهند. هر چقدر که مدت زمان انفرادی طولانی‌تر باشد، سختی و فشار آن هم افزایش می‌یابد و بیشتر می‌شود.
بیشترین مسئله‌ای که به خود من در سلول انفرادی فشار ایجاد کرد همین مسئله سکون انفرادی بود. اینکه به جایی رسیدم که دیگر فکر کردن و خیال کردن برایم امکان‌پذیر نبود. فکر کردن و تخیل کردن تنها ابزار من برای زنده ماندنم در سلول انفرادی بود. جایی که هیچ نشان دیگری از زندگی وجود نداشت.
 من به جایی رسیده بودم که در سلول انفرادی دیگر توانایی فکر و خیال کردن نداشتم. این مسئله باعث شد که من فشار بسیار سنگینی را در سلول انفرادی زندان اوین تحمل کنم.در واقع هدف از اینکه ذهن زندانی خالی بشود و در سلول انفرادی قرار بگیرد این است که در نهایت به خواسته‌های بازجو تن بدهد و این خواسته‌ها به او دیکته بشود.
 در این موقعیت ارتباط زندانی با دنیای بیرون به طور کامل قطع شده است و در حالت ایزوله قرار دارد. در این شرایط فقط به بازجوی خودش نیاز پیدا می‌کند و فقط می‌خواهد برای فرار از سلول انفرادی او را ببیند.» بازجو می‌تواند اراده کند که دستور خروج تو را برای هواخوری برای روزها و هفته‌ها و چه بسا ماه‌ها صادر نکند. هر روز ضعیف‌تر و ضعیف‌تر می‌شوی. شکنجه جسمی ممکن است به تو ندهند. اما سلول انفرادی یک شکنجه روحی است.امید معماریان، روزنامه‌نگار، با تجربه ۳۵ روز سلول انفرادی از ۵۵ روز زندان در سال ۸۴:
«سلول انفرادی اساساً ذهن و روح و روان زندانی را آنقدر متأثر می‌کند که بعد از اینکه از زندان هم آزاد می‌شوی، تا مدت‌ها، یعنی تا ماه‌ها و سال‌ها، تأثیرات روانی آن به دنبالت کشیده می‌شود.در مدت زمانی که زندانی در خود زندان هست، انفرادی، سازمان فکری آدم را دگرگون می‌کند. به حدی که گاهی اوقات می‌خواهی جان خودت را بگیری و به مرحله خودکشی می‌رسی.سلول انفرادی تأثیرات روانی پیچیده‌ای دارد که به اعتقاد من یکی از مصادیق بارز و واضح شکنجه محسوب می‌شود.»سلول انفرادی را شکنجه سفید می‌دانند. بی‌خبری مطلق از خانواده، نداشتن تماس با انسانی دیگر، نداشتن هیچ چیز در داخل سلول، نه کتابی، نه روزنامه‌ای.هفته‌ها و ماه‌ها در تنهایی به سر می‌بری و روزهای متوالی تنها چهار دیوار با یک در آهنی می‌بینی با لامپی روشن در طول ۲۴ ساعت. اما زندانیانی می‌توانند کمی روزهای سخت انفرادی را تحمل کنند، که با تخیل، خود را از زندان بیرون ببرند.

منبع: رادیو فردا

هفته‌ای که سپاه در ملارد، خودش را با سوخت موشک زد!...

حالا این حکایت پدافند موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که هفته گذشته حین انتقال موشک‌های سجیل در روستای بیدگنه شهرستان ملارد، نزدیک به صد نفر کشته و شل و پل تقدیم انقلاب کرد، حالا ببینید این موشک‌ها در اسرائیل چه قدر تلفات خواهد داشت!!
ببین در تل آویو چه کرده است؟
می‌گویند در دوره صفویه زمانی که ترک‌های عثمانی با استفاده از توپ‌های جنگی حسابی دمار از روزگار لشگر ایران درآورده بودند برخی از جمعی از بادمجان دور قاب چین‌های دربار مدعی شدند که می‌توانند توپ جنگی بسازند. روز افتتاح این توپ‌ها شاه هم حضور پیدا کرد و توپ جنگی را به سمت عثمانی‌ها نشانه گرفتند و شلیک کردند، گرد و غبار ناشی از شلیک توپ که به زمین نشست هفت هشت تایی لت و پار و کشته و زخمی اطرف توپ روی زمین افتاده بودن و ناله می‌کردند، وقتی شاه به سازندگان توپ اعتراض کرد که پدر سوخته‌ها این چه وضعشه؟
پاسخ دادند که «اعلیحضرتا این توپ اینجا در میان خودی اینقدر کشته و زخمی داشت، ببینید در خاک عثمانی چه قدر تلفات داشته است!!»
حالا این حکایت پدافند موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که هفته گذشته حین انتقال موشک‌های سجیل در روستای بیدگنه شهرستان ملارد، نزدیک به صد نفر کشته و شل و پل تقدیم انقلاب کرد، حالا ببینید این موشک‌ها در اسرائیل چه قدر تلفات خواهد داشت!!
جنایات دوران کودکی
خاطرم هست در دوارن طفولیت، روزنامه‌ها از جنایات هولناکی در شهر کرمان خبر داده بودند که طی آن عده ای بچه بسیجی تعدادی از زنان خیابانی را به دلیل آن که تشخیص داده بودند که مهدور الدم هستند قربتا الی الله به قتل رسانده بودند.این قتل‌ها به قتل‌های محفلی کرمان معروف شد و از آن زمان تاکنون تقریبا ۱۰ سالی هست که قوه قضائیه مشغول رسیدگی به این پرونده است و در این مدت بچه بسیجی‌های قاتل هر کدام مردی برای خودشان شدند و بسیاری از وکلا و قضات درگیر این پرونده هم یا به رحمت خدا رفته‌اند یا در خانه سالمندان روزگار می‌گذرانند.هفته گذشته هم دادستان عمومی و انقلاب شهر کرمان برای n امین بار گفته است هنوز پرونده مربوط به این قتلها در دست رسیدگی است یعنی پشت کاری دارند ها!
جمهوری اسلامی تگزاس!
کار دولت مهرورزی که هدفش فقط و فقط خدمت به خلق الله است و به گفته رئیس دولت سالم ترین دولتی است که بعد از انقلاب به روی کار آمده، به جایی رسیده است که در روز روشن مسئولان دولتی به خاطر پست معاونت یک سازمان به روی همدیگر اسلحه می‌کشند و گلوله به مغز هم دیگر حرام می‌کنند!هفته گذشته يدالله صادقي رئیس سازمان صنعت، معدن و تجارت استان تهران بعد از يك مشاجره با معاون بازرسی خود از سوی معاون خود، مورد اصابت گلوله قرار گرفت.گفته می‌شود آقای رئیس بی نوا پس از انتصاب، تصمیم داشته تا معاون خود را برکنار نماید اما این معاون که نمی‌خواسته فرصت خدمت به مردم را از دست بدهد اسلحه بر می‌دارد و مغز آقای رئیس را نشانه می‌گیرد!
خودروی ملی طرح چین!
این روزها اگر سوار تاکسی شده باشید و گوش شیطان کر، شانس بیاوریم راننده تاکسی از سختی‌های روزگار کلافه نباشد، اندکی بعد قفل دلش باز خواهد شد و گلایه و شکوه کردن را آغاز می‌کند که ترجیع بند همه این غر غر‌ها و درد و دل‌هایش، وضعیت قاراشمیش بازار قطعات خودرو است؛قطعاتی که این روزها چشم بادامی‌ها و یا همان شهروندان ببر بیدار شده آسیا - چین – که به قول خانم والده ما انشالله خواب به خواب برود به ساختنشان برای خودروهای ایرانی و یا همان ملی ما، مشغول هستند.
قطعاتی که در بسته‌بندی‌های ایرانی و کاملا با نشان (برند) معروف و خاصی در بازار به فروش می‌رسد، ولی عملا در کشور چین ساخته می‌شود و اگر چشم و چال تان را باز کنید و خوب نگاه کنید، در گوشه بسیاری از آنها عبارت ساخت چین حک شده است.
ورود قطعات چینی برای خودروهای ساخت داخل و عرضه گسترده این قطعات در نمایندگی‌ها و تعمیرگاه‌های معتبر به وضوح نشان می‌دهد که صنعت قطعه سازی کشور نیز همچون بسیاری از صنایع دیگر در چنبره واردات کالا از این چشم بادامی‌های چموش است و فقط کم مانده که چینی‌ها با وارد کردن دختر کدبانو و کم خرج، مشکل ازدواج جوانان ایرانی را هم حل کنند.
یا ضامن آهو!
بانک مرکزی، بخشنامه ای صادر کرده است که به موجب آن آدم هوس می‌کند یک بار دیگر ازدواج کند جان شما! این بخش نامه بانک‌ها را موظف به پرداخت وام ازدواج و خرید و ساخت مسکن «بدون معرفی حتی یک ضامن از سوی وام گیرنده» کرده است.
شما باورتان می‌شود؟
والله ما وام ازدواج که می‌خواستیم بگیریم، صد تا ضامن و چک و برگه کسری اقساط و استعلام تا هفت نسل پیشمان و استعلام از آب و فاضلاب محل در نهایت با توسل به ضامن آهو! توانستیم دو میلیون تومان وام بگیریم که البته ۵۰۰ هزار تومان آن هم خرج شیرینی برو بچه‌های شعبه بانکی بود که از آن وام دریافت کردیم.البته ذکر این نکته هم لازم به ذکر است که پیش از این برای اخذ وام به ضامن معتبر نیاز بود و سه هزار میلیارد، سه هزار میلیارد، پول بی زبان مملکت «هاپولی هاپو» می‌شد، حالا که ضامن را هم کلا برداشته‌اند خدا به همه ما رحم کند!
دیکتاتور رمانتیک!
باور کنید دیکتاتوری بد دردی است، خدا نصیب نکند آدم دیکتاتور بشود و بعد که سرنگون گردد، یعنی حیثیت برای آدم نمی‌ماند، یا باید از سوراخ فاضلاب بیرونمان بیاورند، یا چاقو در ماتحت‌مان کنند و دست آخر هم هر کسی رد می‌شود خود چهار تا کلفت بارمان می‌کند.هفته گذشته افشا شد که ويليام كيسي، رييس اسبق سيا در سفر محرمانه خود با رونالد ريگان، رئيس جمهوري اسبق آمريكا به جزاير مايوركاي اسپانيا، گزارش‌هايي روانشناختي از وضعيت قذافي به ريگان مي‌دهد که واقعا آدم با خواند آن چهار شاخ می‌ماند.در اين گزارش‌ها آمده است که معمر قذافي، ديكتاتور سابق ليبي، عاشق اين بود كه در خفا لباس‌هاي زنانه بپوشد و همچنين آرايش‌هاي زنانه انجام دهد و علنا كفش پاشنه بلند مي‌پوشيد تا قد بلندتر به نظر برسد كه اين كفش‌ها معمولا در ايتاليا براي وي ساخته مي‌شد.همچنین گفته می‌شود که قذافي عاشق يك عروسك بود كه شب‌ها بايد آن را بغل مي‌كرد و مي‌خوابيد!
آخی! چه رمانتیک!
قذافي همچنين وسواس خاصي به نوع فرش و رختخواب خود داشت و در هر هتلي در جهان كه اقامت مي‌گزيد خدمه‌ آن هتل مجبور بودند فرش و رختخواب وي را متناسب با خواسته وي تغيير دهند چرا كه وي با لباس‌هاي زنانه و يا حتي با لباس‌هاي خواب زنانه مي‌خوابيد و در حالي كه اين لباس‌ها را به تن داشته حتي با برخي روساي جمهوري كشورها ديدار مي‌كرد!
همچنين گفته شده که به علاقه قذافي وي زنان معمولي را دوست نداشت بلكه به علت مشكلات روحي و رواني كه داشت زنان فاحشه را ترجيح مي‌داد!
پسر کو ندارد نشان از پدر!
پس بگو چرا این بشار اسد دیکتاتور سوریه دست از سر کچل ایران بر نمی‌دارد و دو دستش را تا آرنج در خزانه ایران را گرفته و ول کن هم نیست.نگو که مرحوم ابوی ایشان یعنی جناب «حافظ اسد» که خود عمر درازی به دوشیدن جمهوری اسلامی مشغول بود، در وصیتنامه اش خطاب به «بشار» گفته است: «تو می‌توانی همیشه به ایرانیان تکیه کنی؛ اما هرگز به رهبران عرب اعتماد نکن.»همین چند وقت پیش بود که یک فقره از تکیه کردن‌های بشار به ایران رو شد که در آن جمهوری اسلامی ايران به منظور کمک به رژيم بشار اسد و جلوگيری از فرو ريزی ليره سوری، شش ميليارد دلار کمک نقدی در اختيار دمشق قرار داده بود.
دزد به دزد می‌گه روت سیاه!
در شرایطی که امت شهید پرور چشم انتظار بودند تا نمایندگان مجلس پس از این همه کش و قوس درباره اختلاس میلیاردی بالاخره به قول اصفهانی‌ها «کِه کِه ای لای گلیم بکنند» اما هفته گذشته با خبر شدیم که ای دل غافل ۱۰ نماینده مجلس خودشان در اختلاس سه هزار میلیارد تومانی بانک صادرات دست داشته‌اند!
محمود احمدی بیغش نماینده مجلس هم دیده است هوا پس است از قوه قضائیه خواسته است که «نام این ۱۰ نماینده را ذکر کنند چون در حال حاضر ۲۹۰ نماینده در معرض اتهام قرار دارند.»علاء‌الدین بروجردی٬ ارسلان فتحی‌پور٬ محمد دهقان٬ جبار کوچکی‌نژاد و صمد مرعشی چهار نماینده‌ ای هستند که پیشتر از جمله مسئولان رسیدگی به پرونده اختلاس بودند و حالا معلوم شده است خود این حضرات در اختلاس دست داشته اند.



آقای هفته زاده

نگهداری حسین رونقی در زندان شرایط جسمی وی را نگران کننده کرده است

حسین رونقی ملکی وبلاگ‌نویسی که از شرایط بد جسمی در زندان رنج می‌برد،برای انجام آزمایش ها، به بیمارستان منتقل شد.حسین رونقی ملکی وبلاگ‌نویس و فعال حقوق بشری که مدت‌ها در بند ۳۵۰ زندان اوین از شرایط جسمی بدی رنج می‌برد، چهارشنبه برای انجام آزمایش ها پزشکی به بیمارستانی خارج از زندان منتقل و بعد از چندین ساعت بار دیگر به زندان بازگرداند شد.رونقی در حالی که باید تحت درمان مداوم و رسیدگی پزشکی کامل قرار بگیرد و در بیرون از زندان به سر ببرد تا مورد معالجه کامل قرار بگیرد، مسئولین قضایی و امنیتی همچنان با مرخصی وی مخالفت می‌کنند.بر اساس این گزارش، اصرار دادستانی تهران و بخش اطلاعات سایبری سپاه پاسداران که مسئول اصلی عدم اعطای مرخصی به این وبلاگ‌نویس هستند، در حالی با مرخصی او مخالفت می‌کنند و پاسخی به درخواست‌های مکرر خانواده‌ی وی نمی‌دهند که پزشکان تأکید کرده که وی باید برای درمان کامل در محیطی غیر از محیط زندان به سر ببرد و شرایط زندان وضعیت جسمی او را با خطر مواجه می‌کند.چندی پیش پزشکی قانونی تهران نیز این مسأله را مورد تأیید قرار داده و اعلام کرده است که رونقی باید در بیرون از زندان تحت مداوا قرار بگیرد.با این همه در حالی که ۲۳ از بازداشت مداوم حسین رونقی می‌گذرد دادستان تهران و بخش اطلاعات سایبری سپاه پاسداران جلوی اعزام حسین رونقی به مرخصی را گرفته‌اند. این در حالی است که در طی هفته گذشته حسین رونقی دچار خونریزی کلیه شده و این مسأله سلامت جسمی وی را به شدت به خطر انداخته است.رونقی در طی هشت ماه گذشته چهار عمل جراحی انجام داده است. اعزام وی به بیمارستان هر بار با تأخیر زیاد صورت گرفت و همین مسأله موجب تشدید بیماری وی شد.سلامت جسمی زندانیان متوجه سازمان زندان‌ها و دستگاه قضایی است. اما با این حال این نهادها به همراه اطلاعات سایبری سپاه که تیم بازداشت کننده حسین رونقی ملکی نیز از آن‌جا بوده است با عدم مسئولیت‌پذیری در مقابل حفظ جان یک انسان، موجب وخامت حال این وبلاگ‌نویس و رنج مداوم خانواده رونقی شده‌اند.حسین رونقی ملکی وبلاگ‌نویس و فعال حقوق بشر هم اکنون نزدیک به ۷۰۰ روز است که بدون مرخصی در زندان اوین به سر می‌برد. وی در تاریخ ۲۲ آذر ماه ۱۳۸۸ در شهر ملکان در نزدیکی تبریز بازداشت و بلافاصله به بند ۲ الف زندان اوین منتقل شد. وی مدت ۱۰ ماه را در سلول‌های انفرادی این بند زندان اوین تحت فشارهای روحی و جسمی برای اخذ مصاحبه و اعترافات تلویزیونی قرار گرفت و سرانجام از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شد.این حکم از سوی دادگاه تجدید نظر استان تهران به تأیید رسیده و این وبلاگ‌نویس هم اکنون با وجود بیماری و نیاز مبرم به درمان پزشکی در حال سپری کردن دوران محکومیت خود در بند ۳۵۰ زندان اوین است.


تحول سبز

۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

ابراز نگرانی خانواده های وکلا و مدیران سایت مجذوبان نور پس از اولین ملاقات

وکلا و مدیران سایت مجذوبان نور بعد از گذشت ۷۵ روز از بازداشت ایشان ٬ برای اولین بار با خانوده های خویش ملاقات کردند . که با ابراز نگرانی تعدادی از خانواده ها از وضعیت بد جسمی و خطر شکنجه ایشان همراه بوده است.صبح امروز ۲۶ آبان ماه خانواده های وکلای دروایش و مدیران سایت مجذوبان نور آقایان رضا انتصاری ٬ امید بهروزی ٬ امیر اسلامی ٬ فرشید یداللهی ٬ افشین کرم پور ٬ حمید مرادی و مصطفی دانشجو با ایشان ملاقات کابینی داشتند .لازم به ذکر است ٬ خانواده امیر اسلامی و حمید مرادی پس از ملاقات از خطر و احتمال شکنجه و فشار بر این دو درویش ابراز نگرانی کردند و افزودند علاوه بر مشاهده آثار کوفتگی و کبودی بر دستان امیر اسلامی ٬حمید مرادی نیز در وضعیت وخیمی دیده شده است و در حین ملاقات ۳ تن از ماموران امنیتی همراه وی حضور داشتند که از وجود خطر شکنجه و خواست نیروهای امنیتی بر عدم اطلاع خانواده حمید مرادی از آنچه بر این درویش در این مدت گذشته است خبر می دهد .یادآور می شود ٬ این دراویش گنابادی نزدیک به ۷۵ روز است در بند امنیتی زندان اوین به سر می برند و تا هفته گذشته در سلولهای انفرادی این بند بودند ٬ از این بین امید بهروزی و رضا انتصاری قبل از این نیز با خانواده های خویش ملاقات داشته اند .



به گزارش مجذوبان نور

فراخوان به نوشتن تجربیات زندانیان از سلول انفرادی

تجربه تحمل سلول انفرادی، بدون شک تجربه تلخ و سختی است. تجربه‌ای که بسیاری از بازداشت‌شدگان سیاسی، برای چند روز هم که شده آن را از سر گذرانده‌اند. نگهداری متهمان در سول انفرادی البته در خصوص متهمان غیرسیاسی نیز صادق است. و این سلول‌ها، عموما برای جداسازی متهم از سایر زندانیان، و با هدف ایجاد فشار روانی بر وی صورت می‌گیرد.شاید بسیاری از افرادی که تجربه حضور در سلول انفرادی را دارند، این مطلب را تأیید کنند که عموما افراد پس از گذشت زمانی( که بستگی به ظرفیت آدمهای مختلف، متفاوت است) دچار فشارهای روانی شدید شده و قدرت تحلیل شرایط را از دست می‌دهند.این مساله به خصوص در مورد بازداشت‌شدگان سیاسی بسیار حائز اهمیت است. این افراد، معمولا در سلول انفرادی و در قطع ارتباط کامل با اوضاع و شرایط خارج از زندان قرار می‌گیرند، بنابراین پس از مدتی وقتی از قدرت تحلیل شرایط عاجز می‌شوند. بازجو و یا فرد دیگری در این قامت، این امکان را می‌یابد که این فشار و تزلزل روحی را تشدید کرده و از ‌آن به نفع خود استفاده کند. این مسأله در اکثر افرادی که در دوران بازجویی، قدرت تحمل خود را از دست می‌دهند و گاها به خواسته‌های بازجویانشان تن می‌دهند، به چشم می‌خورد. زمانی که فرد ، نتواند دید کاملی نسبت به شرایط پیرامونش داشته باشد. در بی‌خبری و حرفهای نادرست اطرافیان( بازجوها)، فرو می‌ریزد. ترس از فراموش شدن، ترس از بی‌اهمیت بودن محیط پیرامونی نسبت به شرایط او.. همگی از دلایلی است که فرد زندانی را به عدم مقاومت ترغیب می‌کند.بسیاری از افرادی که به خصوص در دو سال گذشته، سلول انفرادی را تجربه کرده‌اند، شاید از خود پرسیده باشند و این توقع را از باتجربه‌های جنبش داشته‌اند که چرا پیش از این هیچ‌کس در خصوص چگونگی تحمل شرایط سلول انفرادی حرفی نزده است.؟ چرا کسی راهکارهای موجود را ارائه نداده؟ تجربیات مختلف زندانیانی که در چنین شرایطی قرار گرفته‌اند، اگر در کنار هم جمع شود بدون شک می‌تواند مجموعه‌ای را فراهم کند که افراد مختلف، با مطالعه آن دید جامع‌تری نسبت به شرایط سلول انفرادی و چگونگی بهتر تحمل کردن آن داشته باشند.از این رو، هدف ما در کمیته گزارشگران حقوق بشر ، جمع آوری تجربیات عینی افراد از حضورشان در سلول انفرادی است. برای اینکار، کوچکترین جزئیاتی به ما کمک می‌کند تا مجموعه را پربارتر کرده و کمک بیشتری به کسانی کنیم که شاید در آینده، چنین شرایطی را تجربه کنند. از آنجایی که شنیدن تجربیات همه زندانیان از سلول انفرادی برای ما مهیا نیست، در کنار مصاحبه و صحبت مستقیم با افرادی که چنین روزهای را گذرانده‌اند، می‌خواهیم دعوت کنیم، تا “زندانیان سلول انفرادی” با نوشتن تجربیات خود و ارسال آن برای ما، در کامل شدن این مجموعه ما را یاری کنند.ذکر این مساله قابل توجه است که برای این کار، نوشتن هر نوع جزئیاتی مهم است. در یک کلام” می‌خواهیم به دیگران بگوییم که چطور سلول انفرادی را تحمل کنند، چطور روزهایشان را به شب برسانند. چه کارهایی می‌توانند بکنند. چه کارهایی می‌شود انجام داد. یا اینکه، شما برای گذراندن روزهای انفرادی چه کردید ؟



کمیته گزارشگران حقوق بشر


نوشته ای از اکبر پوراحمدی

۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه

وضعیت نگران کننده جسمی سه زندانى سیاسى

وضعیت جسمی ابوالفضل قدیانى، حسین رونقى ملکى و معصوم فردیس زندانیان سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ اوین نامساعد و بهداری زندان از درمان آنان عاجز است. در حالى که گزارش های رسیده از زندان حاکى از به وخامت گراییدن اوضاع جسمی ابوالفضل قدیانى،حسین رونقى ملکى و معصوم فردیس است، بهدارى اوین، اولین ایستگاه زندانیان بیمار، از ابتدایی ترین تجهیزات لازم براى رسیدگى به وضعیت این زندانیان بى بهره است.به گفته ی زندانیان سیاسی در حال حاضر دستگاه نوار قلب، اکسیژن، الکترو شوک این بخش هفته ها ست دچار ناکارآمدى است و در اعزام به این مرکز، تنها عملیات احیاى اعمال شده بر روى زندانیان تزریق مسکن است.قابل ذکر است که زندانیان بیمار بیش از این تعداد هستند اما این ٣ زندانى سیاسى در شرایط خطرناک به سر می برند.ابوالفضل قدیانى عضو شوراى مرکزى سازمان مجاهدین انقلاب که چندى پیش به دلیل گرفتگى عروق قلبى با انجام عمل و قراردادن ۵ استنت در رگهاى قلبى بدون استراحت و گذراندن دوران نقاهت به زندان بازگشت داده شد، در وضعیت نامناسبى بسر مى برد به گونه اى که ادامه این روند باعث سکته قلبى مجدد خواهد شد. در حال حاضر این زندانى سیاسى از درد هاى شدید قلبى رنج مى برد و نیاز فورى به درمان در خارج از زندان دارد.حسین رونقى ملکى فعال حقوق بشر که تاکنون چند بار تحت عمل جراحى کلیه قرار گرفته و اخیرا براى چهارمین بار در بیمارستان هاشمى نژاد عمل جراحى شده است، از دردهاى مداوم کلیه و خونریزى شدید رنج مى برد. این در حالیست که على رغم اصرار پزشکان جراح بیمارستان هاشمى نژاد براى درمان در محیط خارج از زندان مقامات قضایى این فعال حقوق بشر را به زندان اوین بازگرداندند.معصوم فردیس معاون وزیر ارتباطات و فن آورى اطلاعات دولت اصلاحات که بنا بر نتایج آزمایشات انجام شده در بیمارستان بهمن آسیب نخاعى وى براى پزشکان محرز شده و طبق گفته متخصصان در صورت عدم انجام عمل جراحى به موقع، امکان قطع نخاع این زندانى سیاسى وجود دارد. در حال حاضر وی از توانایی کافى براى راه رفتن برخوردار نمى باشد.بر اساس این گزارش با وجود شرایط ذکر شده، این ٣ زندانى سیاسى بیمار و على رغم تایید و تاکید پزشکى قانونى مبنى بر درمان آنها خارج از زندان متاسفانه مقامات قضایى از صدور مجوز براى درمان آنها خوددارى مى کنند.



کلمه

شیرین عبادی: پیام نرگس محمدی پیام صلح است

مراسم اهدای جایزه حقوق بشر بنیاد "تاریخ زنده‌"ی سوئد به نرگس محمدی، فعال حقوق بشر ایرانی روز دوشنبه ۲۳ آبان برگزار می‌شود. شیرین عبادی پیام خانم محمدی را می‌خواند که در آن بر صلح و دموکراسی برای همه دنیا تاکید شده است.روز دوشنبه ۱۴ نوامبر/ ۲۳ آبان ماه، بنیاد «تاریخ زنده» در سوئد به همراه دولت این کشور، جایزه سالانه حقوق بشر برای سال ۲۰۱۱ را به نرگس محمدی فعال حقوق بشر در ایران اهدا می‌کند. نرگس محمدی ممنوع‌الخروج است و شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل به نیابت از وی این جایزه را دریافت می‌کند.این جایزه هرسال با نام یکی از فعالان حقوق بشر و دموکراسی سوئدی به یک کوشنده‌ی این راه از سراسر دنیا تعلق می‌گیرد. جایزه سال ۲۰۱۱ این نهاد به نام «پرآنگر» فعال حقوق بشر سوئدی است که در سال‌های جنگ جهانی دوم و هنگام تسلط نازی‌ها بر اروپا در راه آزادی و دموکراسی فعالیت می‌کرد.شیرین عبادی که به دلیل ممنوع‌الخروج بودن خانم محمدی، به نیابت از او این جایزه را دریافت می‌کند درباره علت اهدای این جایزه به نرگس محمدی به دویچه‌وله گفت: «این جایزه به دلیل سالها فعالیت حقوق بشری و صلح‌طلبانه‌ی خانم نرگس محمدی به ایشان تعلق گرفت. در این شرایط حساس که هر لحظه صحبت از احتمال حمله‌‌ی نظامی به ایران می‌رود، کانون مدافعان حقوق بشر و خانم نرگس محمدی از چند سال قبل به فکر صلح بودند و شورای ملی صلح و هیات اجرایی آن را بنیان نهادند و خانم نرگس محمدی در این زمینه بسیار فعال بودند.»

بشنوید: گفت و گو با شیرین عبادی

نرگس محمدی سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر به دلیل عضویت در این کانون و هم‌چنین تاسیس شورای ملی صلح، از سوی دادگاه انقلاب تهران به ۱۱ سال حبس محکوم شده است. خانم عبادی می‌گوید این که نرگس محمدی به دلیل تلاش‌های صلح‌جویانه در داخل ایران متهم می‌شود و در خارج از ایران جایزه می‌گیرد، نشانگر آن است که دادرسی عادلانه‌ای در ایران وجود ندارد. وی می‌افزاید: «اگر قرار براین باشد که کلیه ‌ضوابط اجرای عدالت و کلیه قوانین زیرپا گذاشته شود، هر چیزی می‌تواند براتهامات شخص بیافزاید، ازجمله فعالیت برای صلح‌طلبی. اما اگر قرار براین باشد که طبق قانون، حتی طبق قوانین دولت ایران عمل شود، افرادی مثل خانم محمدی می‌بایست فوراً تبرئه شوند.» خانم عبادی ادامه می‌دهد: «اکنون دولت ایران و دادگاه‌های غیرعادلانه باید شرمگین باشند از این که کسی را که اینقدر وطن دوست است که از سالها قبل خطر جنگ را احساس کرده و در زمینه صلح فعالیت می کند، این چنین آزرده خاطر می‌کنند.» خانم عبادی اهدای این جایزه به نرگس محمدی را واکنشی به یک دادرسی ناعادلانه می‌داند و معتقد است اهدای این جایزه نشان‌دهنده این نکته است که آنچه در داخل ایران اتفاق می‌افتد، بر دنیا پوشیده نیست و اینگونه نیست که ایران خود را مانند جزیره‌ای دورافتاده بداند: «دنیا می‌گوید اگر شما ارزش خدمات فردی مانند خانم نرگس محمدی را نمی‌شناسید، اما دنیا از او قدردانی می‌کند.» جایزه امسال بنیاد «تاریخ زنده»‌ی سوئد، به نام کسی است که علیه حکومت فاشیست‌ها مبارزه می‌کرد. به عقیده خانم عبادی، اعطای این جایزه به یک کنشگر حقوق بشر که به مبارزه با نابرابری در ایران کنونی مشغول است، این پیام را در خود دارد: «پیامش این است که در سخت‌ترین شرایط، مدافعان حقوق بشر می‌بایست به فکر دموکراسی از طریق مسالمت‌آمیز باشند. یعنی هیچ چیزی خشونت و جنگ را توجیه نمی‌کند و این همان حرفی است که خانم نرگس محمدی همیشه می‌زند و علت این که در شورای ملی صلح فعال بودند نیز، همین مسئله است.» شیرین عبادی در مراسم اهدای جایزه، پیام نرگس محمدی را قرائت خواهد کرد. وی درباره محتوای این پیام گفت: «این پیام در حقیقت تأکید بر صلح است، تأکید بر دموکراسی و حقوق بشر است و تأکید براین است که اگر در جامعه‌ای حقوق بشر رعایت نشود، بالاخره آرامش آن جامعه به‌هم می‌خورد. چنان که دیدیم در ایران به‌هم خورد.»

منبع : دویچه وله

میترا شجاعی
تحریریه: مهیندخت مصباح

سکوت پدر یک زندانی سیاسی شکست: آرش ارکان مظلومانه و غریب جانش را از دست داد

اخبار مربوط به وضعیت بیماری و بهداشت برخی از زندانیان سیاسی و غیرسیاسی در حالی منتشر می شود که هنوز ابهامات زیادی در مورد تعداد کسانی که جان خود را در جریان بازداشت و در دوران سپری کردن محکومیت، از دست دادند وجود دارد.
پدر آرش ارکان یکی از دستگیر شدگان راهپیمایی ۱۳ آبان ۱۳۸۸ اینک پس از گذشت یک سال از درگذشت فرزندش، سکوت خود را شکسته است و می گوید: اگر به وضعیت بیمار آرش در زندان رسیدگی می کردند شاید پسرم مظلومانه از میانِ ما نمی رفت.
به گزارش جرس آقای اردشیر ارکان توضیح می دهد که فرزندش آرش ارکان در راهپیمایی اعتراضی مخالفان در ۱۳ آبان ۱۳۸۸ وقتی دید یکی از نوجوانان در حین فیلمبرداری از راهپیمایی کنندگان با ماموران درگیر شده بود به کمک او می شتابد که در نهایت برخورد فیزیکی آرش ارکان با یکی از ماموران منجر به دستگیریِ او می شود.آرش ارکان جوان ۲۶ ساله ایرانی از جمله زندانیانی بود که حتی پس از دستگیری نیز نامی از او در رسانه ها منتشر نشد. این جوان دچار بیماری کلیوی‌ بود که در طی دورانِ حبس وقتی بیماری او تشدید می شود به وی چند روز مرخصی برای مداوا داده شد اما به گفته خانواده اش، زمان مرخصی برای درمان وی کافی نبود و او را قبل از پایان مدتِ درمان به زندان اوین بازگرداندند به همین دلیل به گفته ی خانواده اش، بی‌توجهی مسولانِ زندان وضعیت این زندانی را وخیم‌تر کرد تا جایی که تنها سه روز پیش از اینکه جانش را از دست بدهد او را به بیمارستان بقیه الله منتقل می کنند که سرانجام آرش ارکان در روز نهم بهمن‌ ۱۳۸۹، پس از تحملِ یک سال و سه ماه زندان در بیمارستان جانش را از دست داد.گزارش های متعددی در مورد سرنوشت غم انگیز و مرگ تعدادی از زندانیان عقیدتی در زندان های جمهوری اسلامی ایران منتشر شده است که از نظر خانواده ها، وکلای آنان و همچنین افکارعمومی، این پرونده ها هنوز بسته نشده است. هدی صابر آخرین نفر بود که در هنگام سپری کردن دوران محکومیت خود به گواهی هم بندانش، به دلیلِ ضرب و شتم و سپس عدم رسیدگی پزشکی، جانش را از داست داده بود. احمد شهید گزارشگر ویژه حقوق بشر در سازمان ملل نیز به نام او در اولین گزارش خود اشاره کرده است. شماری دیگر از زندانیان نیز به دلیل بیماری و عدم مداوای کامل در دوران حبس جان خود را از دست دادند.اردشیر اردکان پدرِ این جوانِ ایرانی و همچنین یکی از دوستانِ نزدیکِ آرش ارکان که از نزدیک شاهد دستگیری وی در راهپیمایی روز ۱۳ آبان بوده است در این مصاحبه در مورد چرایی گمنام ماندن این جوان و همچنین شرحی از آنچه بر وی از لحظه ی دستگیری تا زمانِ جان دادن گذشته است را بازگو می کنند.
بیماریِ پسرم رسیدگی نشد جانش را از دست داد
اردشیر اردکان با تایید این نکته که فرزندش آرش ارکان در راهپیمایی سیزده آبان سال ۸۸ دستگیر شده است، می گوید: ما همه ی تلاشمان را کردیم آرش را از زندان بیرون بیاوریم حالا به هر نحوی مثلا سعی کردیم اطلاع رسانی نکنیم و از طریق وکیلش تلاش کنیم که پسرم آزاد شود اما ما موفق نبودیم و متاسفانه پسرم در ۹ بهمن ۸۹ از دست رفت.وی در پاسخ به اینکه پسرتان به دلیل اینکه بیماری کلیوی هم داشت آیا نتوانستید تلاش کنید که ایشان بیرون زندان تحت درمان قرار بگیرند، می گوید: یک بار قبل از آنکه برای پسرم این اتفاق بیفتد، یعنی دو هفته قبل از آنکه از دست برود آرش به مرخصی آمد که این مرخصی خیلی کوتاه بود و وضعیت او بهبود پیدا نکرد، وضعیت روحی اش هم اصلا خوب نبود چون امیدوار بود که آزاد می شود اما در همان دوره مرخصی به او حکم ده ماه زندان دادند. بعد از اینکه دو باره او را به زندان برگرداندند، به او رسیدگی نشد و اوضاع طوری نبود که بهبود پیدا کند یعنی تنها سه چهار روز قبل از اینکه جانش را از دست بدهد او را به بیمارستان بقیه الله منتقل کردند که دیگر فایده ای نداشت.وی در پاسخ به این پرسش که آیا در همان چند روزی که در بیمارستان بقیه الله بود موفق شدید از نزدیک با فرزندتان دیدار داشته باشید می گوید: نه، ما فقط روز آخر توانستیم آرش را ببینیم. یعنی ما مطلع شدیم که او در بیمارستان است اما اجازه نمی دادند او را ببینیم و در روز آخر با آشناهایی که در بیمارستان داشتیم و کارهایی که وکیلش انجام داد توانستیم پسرم را در همان روز آخر ببینیم.وی در مورد اینکه آیا برای برگزاری مراسم با مشکلی مواجه شده بودند یا خیر با ناراحتی توضیح می دهد: من تا روز هفتمِ پسرم اصلا توی این دنیا نبودم، یعنی اصلا باورم نمی شد که به همین راحتی و به همین سادگی من پسرم را از دست دادم، هنوز هم باورم نمی شود، هنوز هم فکر می کنم و امیدوارم یک روز در خانه ام باز شود و پسرم برگردد….اما مگر می شود همچین اتفاقی اینجا بیافتد و کسی به آدم کاری نداشته باشد؟ مگر می شود ما را به حالِ خودمان بگذارند؟ اگر اینکار را می کردند که ما چیزی نمی خواستیم.
آرش به خاطر اینکه حقش را خورده بودند رفت
وی در مورد روز دستگیری آرش می گوید: من خودم در آن روز دستگیری کنار آرش نبودم اما شنیدم، یک نوجوانی داشت از کسانی که دستگیر شده بودند عکاسی می کرد، آن نیروها دنبال آن نوجوان می دوند و پسر من هم دنبال آن نیروها می دود، فقط به خاطر اینکه پسرم یکی از نیروها را زد و ایشان از پسرم کتک خورد پرونده پسرم انقدر طولانی شده بود، در غیر اینصورت دادگاه باید خیلی زودتر از این برگزار می شد، اما آن آدم خیلی با ما راه نیامد، نمی دانم چه خصومتی داشت و چرا اما امیدوارم خودش پاسخگوی وجدانش باشد.آقای ارکان تاکید می کند که آرش اصلا فرد سیاسی نبود و حتی در دانشگاه هم فعالیت سیاسی نداشت. وی می گوید: او فقط به خاطر اینکه حقش خورده شده بود و تحقیر شده بود، به خاطر آن چیزی که خودش و همراهانش می خواستند (به راهپیمایی) رفت می خواهم بگویم فعالیت سیاسی نداشت.آقای ارکان در مورد پیگیری قضایی این ماجرا می گوید: من اصلا هیچ اعتقادی به دستگاه قضاییِ ایران ندارم و معتقدم اینها هیچ کاری برای ما نمی توانند انجام دهند، حتی اگر قاتلش شناسایی شود، حتی اگر همه ی این اهمال کاری هایی که در حق ما و آرش صورت گرفت، در نظر گرفته شود، باز هم عدالت برقرار نمی شود. اما من همین را فقط می خواهم بدانم اگر آن آقا خودش بچه دارد، فقط فکر کند این اتفاق برای پسر خودش افتاد، در درون خودش چه جوابی به خودش و فرزندش می تواند بدهد؟ اصلا جلوی ما و هیچ کس هم پاسخگو نباشد، فقط به وجدان خودش و بچه اش چه پاسخی دارد بدهد.از آقای ارکان می پرسم آیا ممکن بود خبررسانی در مورد وضعیت آرش، تغییری در وضعیت او ایجاد می کرد، چون پس از زندانی شدن آرش هیچ خبری در مورد بیماری و شرایطِ او در زندان منتشر نشده بود. وی پاسخ می دهد: این یکی از چیزهایی است که تا آخر عمرم مرا رها نمی کند، شاید غمش بزرگتر از غمِ از دست دادنِ آرش باشد. من واقعا حسرت می خورم از اینکه چرا ما یک همچین کاری کردیم، چرا همچین اشتباه بزرگی کردیم. خب بالاتر از سیاهی که دیگر رنگی نبود باید یک کاری می کردیم، متاسفانه در آن شرایط چنین تصمیمی گرفتیم اما خب اشتباه کردیم…شاید اگر اطلاع رسانی می شد آرش الان توی زندان بود شاید موضوع سیاسی می شد و شرایط بدی داشت اما حداقل بین ما بود و انقدر مظلومانه و غریب از بین ما نمی رفت.وی ادامه می دهد: ما همه ی تلاش مان این بود که فشار روی آرش کمتر باشد. ما سعی می کردیم ثابت کنیم که آرش کار سیاسی نکرد و کار و کمکش به آن نوجوان از روی جوانمردی بود و نمی خواست اخلال در نظام ایجاد کند، می خواستیم با این کار آرش را از زندان نجات دهیم اما خب اشتباه کردیم و این تصور غلطی بود که فکر می کردیم می شود همچین کاری کرد، اگر از روز اول شروع می کردیم به اطلاع رسانی شاید آرش انقدر غریبانه از دست نمی رفت.
آرش پشیمان نبود
پدر آرش ارکان در پاسخ به اینکه آیا آرش خودش در روزهای آخر زندگی اش بعد از تحمل زندان نکته ای گفته است که قابل توجه باشد، می گوید: پسر من اصلا پشیمان نبود و خیلی خوشحال بود که به یک نوجوان کمک کرده بود و فکر می کنم هنوز هم خوشحال است. وقتی آرش در مرخصی بود هم من از پسرم پرسیدم و هم دوستان آرش از او پرسیدند که اگر این اتفاق دوباره می افتاد آیا او دوباره این کار را انجام می داد، آرش بدون لحظه ای فکر کردن گفت من دوباره این کار را انجام می دادم و هیچ پشیمان نبود که به یک نوجوان کمک کرد. من هم خوشحالم که چنین پسری دارم.پدر آرش ارکان می گوید: من فکر می کنم همه ی کسانی که بعد از انتخابات کشته شدند، بچه های خودم بودند، همه شان سرشار از شرافت و نجابت بودند، پسر من هم یکی از آنهاست، نجیب و آرام و شریف بود و می ماند.
روایتِ یکی از شاهدان دستگیری آرش ارکان
آرش ارکان جوان ۲۶ و فوق لیسانس مدیریت صنعتی از دانشگاه آزاد بود که روز سیزده آبان ۸۸ به همراه برخی از دوستانش در راهپیمایی شرکت کرده بود. یکی از همراهان و دوستان نزدیک آرش که در روز دستگیری از نزدیک شاهد ماجرا بوده است می گوید: روز سیزده آبان مثل تمام روزهایی که تجمع و تظاهراتی بود، ما هم رفته بودیم. داخل خیابان ویلا که شدیم ، یک محوطه دست ساز ساخته شده بود که از بیرون داخلش معلوم بوداولش من و آرش متوجه اون کانتکس نشده بودیم فقط دیدیم یه پسر بچه ای که حدودا شانزده یا هفده ساله بود از آنها عکس می گرفت و از چشماش و حرکاتش هم معلوم بود که اصلا اینکاره نیست. از نحوه ی متعجب شدنش معلوم بود که کاملا برایش تازگی داره و پیدا بود از روی کنجکاوی داشت عکس می گرفت. در کسری از ثانیه بود که صدای فریاد «بگیرش، بگیرش» بلند شد، همه دویدند، آرش هم دوید دو یا سه نفر که کاور لباس نظامی به تن داشتند، دنبال آن پسر نوجوان دویدند و یکی از آنها جلوتر بود آرش هم دنبال آنها می دوید. آرش برای اینکه پسر نوجوان را نجات دهد که دنبال او ندوند و دستگیرش نکنند، زد زیر پای نفر اول هم خودش افتاد هم آن مامور. بعد دیگه انگار آن نوجوانی که داشت عکاسی می کرد فراموش شد شاید هم فرار کرده بود. طعمه حاضر و آماده تری مثل آرش آماده شده بود. من فقط حواسم به آرش بود که گیر افتاده بود و مشت و لگد سه نفر که انگار قاتلی را گرفته باشند، فقط او را می زدند. در این حد عصبانی و پر خشونت آرش را می زدند. یک گردنبند فروهر گردن آرش بود که یک نفر از آن مامورها گردنبند را کند با همان می زد تو سر و صورت آرش از شدت حرص هم بلند داد می زد.این راوی از بی خبری در مورد وضعیت آرش ارکان در ماه های اول دستگیری خبر می دهد و می گوید. آرش همان روز سیزده آبان زندانی شد، در روزهای اول که کسی نمی توانست ملاقاتی داشته باشد. چندین تماس از زندان برقرار شده بود آن هم بعد از گذشت ماهها که اجازه داده بودند تماس بگیرد. اینکه بگویم آرش سیاسی نبود خیلی تکراری است چون هیچ کدام از ما سیاسی نبودیم ولی سیاست خودش را چسباند و سایه انداخت روی زندگی ما.وی در مورد علت محکومیت آرش ارکان در دادگاه می گوید: دادگاه که تشکیل شد به جرم ضرب و شتمِ مامور قانون و جلوگیری از اجرای حکم یا همان جلوگیری از اجرای ماموریت محاکمه شد. چون می گفتند کسانی که قصد دستگیری آن نوجوان در حال عکس گیری را داشتند مامور قانون شناخته شدند و کاور تن شان بود. تمام این مدت که آرش غریب و مظلوم توی زندان بود تمام تلاش وکیلش و ما بر این بود که ثابت کنیم آرش سیاسی نبود. که بعدها متوجه شدیم اشتباه محض بود. برای ‌ آرش ده ماه زندان مجدد بریدند در صورتی که آرش پیش از تشکیل دادگاه ۱ سال حبس کشیده بود.وی در پاسخ به این پرسش که آیا آثاری از ضرب و شتم هم روی بدن آرش بوده است می گوید: آثار ضرب و شتم روی کمرش بود، روی پاهایش هم جای آزار و اذیت بود ولی خودش انقدر تخریب شده بود که صحبتی نمی کرد. تصور من بر این است که فشار روانی که بر روی آرش در این مدت اعمال شده بود بیش از فشار جسمی بود چون آرش از پیش تر هم ساکت تر شده بود بعد از تقریبا یک سال که آمد بیرون بسیار سریع دادگاه تشکیل شد، اعلام حکم شد باز مجدد آرش را به زندان برگرداندند.
اگر مداوا می شد، زنده می ماند
این راوی در خصوص وضعیت بیماری آرش در زندان هم چنین می گوید: آرش در بچگی یک کلیه اش را بر اثر عفونت از دست داده بود و در زندان با این شرایط طبیعی بود که نیاز به مراقبت ویژه داشت.دکتر زندان باید می گفت آرش یک کلیه بیشتر ندارد و الان همان یک کلیه دچار مشکل شده است در زندان و بهداری زندان نمی تواند مشکل کلیوی آرش را مداوا کند. مطمئنا اگر به آرش رسیدگی می شد و امکانات پزشکی در اختیارش قرار می گرفت چنین اتفاق دردناکی نمی افتاد. چون آرش مبتلا به بیماری لاعلاجی نبود که نشود درمان کرد. فقط احتیاج به کمی توجه و مراقبت داشت که از او دریغ شد…شاید ما هم باید کاری می کردیم که نکردیم. سکوت کرده بودیم تا آرش دچار مشکلات بیشتری نشود. اول که امیدوار بودیم طبق قانون ، قاضی برایش کمتر از نه ماه زندان در نظر بگیرد تا بشود آن را خرید. قاضی باید مدت بازداشت غیر قانونی آرش که آن هم به مدت یک سال بود را لحاظ می کرد. حتی اگر آرش گناهکار شناخته می شد.وی در پاسخ به این سوال که آیا درخواست برای مداوا در بیرون از زندان هم صورت گرفت، می افزاید: چیزی حدود دو هفته یا سه هفته از بازگشتش به زندان نگذشته بود که حالش بد شد و به او مرخصی چند روزه دادند اما کافی نبود باز با همان حال خراب برگشت به زندان. فکر می کنم پس از بازگشتنش به زندان به ده روز هم نکشید که من از طریق وکیلشان خبر دار شدم آرش در بیمارستان بقیه الله بستری شده است.هیچ کس نفهمید آرش برای نجات یک هموطن خودش از دست رفت
وی در پاسخ به این پرسش که آیا در مدت مرخصی آرش هیچ گاه از زندان و بازجویی هایش چیزی از او شنیده اند، تصریح می کند: آرش در این مورد حرف نمی زد اما خوب می دانم که در مدت مرخصی و بیرون زندان هیچ وقت از آرش پشیمانی ندیدم. آرش نجیب و آرام بود و به همان نجابت و آرامی هم رفت. همیشه خوش بین بود و در بدترین شرایط هم کور سویی از امیدواری پیدا می کرد. یعنی هیچ کسی نفهمید آرش تنها به خاطر نجات یک هموطنش چقدر سختی کشید و در بهترین روزهای جوانی اش، با تن بیمارش در زندان ماند و دیگر تمام شد . از آرش هیچ چیزی باقی نمانده بود.دوست آرش ارکان در مورد آخرین دیدارش با آرش در بیمارستان می گوید: فقط چند دقیقه دیدمش فکر کنم دقیقا استخوانی روکش شده بود، آرش خیلی داغون شده بود و ما بعد از یک سال دیدیم که چه بلایی سرش آمد اما این ده روز آخر واقعا باورنکردنی بود. از آرش هیچ چیزی باقی نمانده بود. از بیمارستان که خارج شدیم تازه به میدان ونک رسیده بودم که با من تماس گرفتند و گفتند آرش تمام کرد. آرش به همین سادگی رفت، تمام شد…وی در پایان مصاحبه در مورد ناگفته هایی که باقی مانده است می گوید: ‌ناگفته دردی است که همه ی ما کشیدیم و می کشیم و گفتنی هم نیست. ناگفته شب ها و روزهای ست که بی عزیزانمان بر ما رفته است. ناگفته دقایقی ست که با امیدواری به آرزوی بازگشت آنها سپری کردیم. ناگفته آرزوهایی به خاک رفته آرش هایی بودند که حالا نیستند و به بی رحمانه ترین شکل ممکن و در عین حال به سادگی تمام از ما گرفته شده اند. بی آنکه کاری از دست مان بر آیدو همیشه برای ما و همۀ ما سوال باقی خواهد ماند که آن مامور قانون بعد از شنیدن تباه شدن آرش در زندان چه پاسخی به خودش خواهد داد؟

منبع : کلمه

بازجویی به خاطر برگزاری میهمانی عید غدیر در خانه یک زندانی سیاسی

در حالی که جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی به مناسبت عید سعید غدیر، عید بزرگ مسلمانان قصد دیدار با عاطفه خلفی، همسرحسن اسدی زید آبادی، زندانی سیاسی را که از خانواده سادات است، داشتند ماموران امنیتی درباره این میهمانی میزبان را مورد بازجویی قرار دادند .به جز تعدادی از خانواده های زندانیان، دوستان و اعضای خانواده و فامیل عاطفه خلفی نیز در این میهمانی شب عید غدیر حضور داشتند.براساس خبرهای رسیده به کلمه، اعضای خانواده، فامیل و تنی چند ازخانواده ها ی زندانیان سیاسی به مناسبت عید غدیر و هم زمانی اش با سالگرد ازدواج عاطفه خلفی و حسن اسدی زید ابادی دوشنبه هم زمان با شب عید غدیر به منزل اسدی زیدابادی رفتند.عاطفه خلفی، همسر حسن اسدی زید آبادی از زندانیان حامی جنبش سبز که به پنج سال حبس محکوم شده و میزبان این مراسم بود، ساعتی قبل از رسیدن میهمانان مقابل خانه اش مورد سوال دو مامورامنیتی قرارگرفت.آنهاسوالهایی درباره انگیزه برگزاری این میهمانی از وی پرسیدند. هر چند عاطفه خلفی می گوید برخورد این ماموران مودبانه بوده است، اما آنها با پرسش های متعددی از جمله اینکه چه کسانی در این مراسم شرکت می کنند و چرا برای برگزاری آن مجوز نگرفته اید؟ میزبان را مورد سوال و جواب قرار داده و تعجب او را برانگیختند چرا که برگزاری یک مراسم ساده در منزل نیازی به کسب مجوز ندارد .مهمانی شب عید غدیر در نهایت و پس از سوال و جوابهای ماموران امنیتی با آرامش کامل در منزل اسدی زید آبادی برگزار شد .این مراسم همراه با تلاوت قران بوده است.



کلمه

رژیم جمهوری اسلامی: یک حکومت فاسد و بحران‌زده در آستانه فروپاشی

آشفتگی داخلی و بحران مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: سقوط قریب‌الوقوع رژیم ننگین جمهوری اسلامی به کجراهه‌ای کشیده شده است که دیگر قادر به حفظ ظا...