۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

خانواده هایی که سکوت می کنند؛ انتظار در کنار فراق

نزدیک به دو سال از زندانی شدن آرش سقر یکی از زندانیان سیاسی که کمتر نامی از او در رسانه ها مطرح می شود، می گذرد اما او حتی یک روز هم به مرخصی نیامده است و اینک که همسر وی دچار بیماری سرطان شده است نیز با درخواست این خانواده برای مرخصی موافقت نشده است.آرش سقر یکی از اعضای ارشد ستادانتخاباتی میرحسین موسوی در مناطق سنی نشین کشور است که از اول آذر ماه هشتاد و هشت بدون حق مرخصی و دسترسی به تلفن و ملاقات حضوری در زندان بسر می برد.شماری از زندانیان سیاسی که به دنبال اعتراضات مردمی به انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ دستگیر شده بودند تاکنون موفق به برخورداری از حق مرخصی نشده اند. محمد داوری، مهدی محمودیان، عیسی سحرخیز، مسعود باستانی، ضیا نبوی، حسین رونقی ملکی، حامد روحی نژاد از جمله این زندانیان شناخته شده هستند که از روز دستگیری تا کنون حتی یک روز هم به مرخصی نیامده اند اما در میان آنها زندانی سیاسی دیگری نیز در اوین و برخی از زندان های شهرستان محبوس هستند که کمتر نامی از آنها برده می شود و آنها نیز از داشتن حق حتی یک روز مرخصی محروم بوده اند.خانواده ی برخی از این زندانیان سیاسی گاهی به دلیل فشار یا وعده ی مسولان برای مرخصی، به ناگزیر سکوت اختیار می کنند. اضافه بر این، برخی از خانواده های زندانیان سیاسی پس از مصاحبه و اطلاع رسانی در مورد وضعیت این زندانیان، احضار و مورد بازجویی قرار می گیرند.

دو سال بدون حتی یک روز مرخصی

آرش سقر یکی از این زندانیان سیاسیِ کمتر شناخته شده است که علی رغم سکوت خانواده ی وی در یک سال اولِ حبس، این زندانی سیاسی، از امکان مرخصی بهره مند نشد.این فعال سیاسی ترکمن بنا به گفته ی خانواده وی در مصاحبه ی سال گذشته ی جرس، ابتدا بدون هیچ مدرکی متهم به جاسوسی برای ترکمنستان و بعد از آن تبرئه و از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی، به هشت سال حبس تعزیزی و محرومیت پنج ساله از همه فعالیت های مطبوعاتی و سیاسی محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به پنج سال کاهش داده شد.آزاده قرنچی همسر آرش سقر در تماس تلفنی جرس می گوید: مایل نیستم مصاحبه ای انجام دهم، یعنی ترجیح می دهم سکوت کنم تا شاید با درخواست جدیدم برای مرخصی همسرم موافق شود.یکی از فعالان سیاسی ترکمن به جرس می گوید: آرش سقر از چهره های دوست داشتنی شهر ما بوده و خیلی ها او را از نزدیک می شناسند و همانطور که همه پیش بینی می کردند او از اتهام جاسوسی هم تبرئه شد.وی می گوید: اما متاسفانه برای همه سوال است که چرا با مرخصی وی موافقت نمی شود تا حداقل در یک دوره موقت بتواند هم فرزند خردسالش را از نزدیک ببیند و هم به داد همسرش که بعد از ایشان دچار مشکلات جدی شده است برسد، فکر می کنم به لحاظ انسانی هم این کار خیلی غیر منصفانه است که یک بچه خردسال را از دیدار پدرش محروم می کنند اصلا پدرش خلاف کرد که فعالیت سیاسی کرد، گناه این بچه چیست.وی همچنین می گوید: متاسفانه همسر آقای سقر هم این روزها از بیماری سرطان رنج می کشد و تمام مدارک پزشکی را هم به مسولان ارایه دادند تا شاید با مرخصی ایشان موافقت شود.آقای سقر تقریبا یکسال با خانواده ملاقات کابینی داشت که زمان آن هم بسیار کوتاه است. مشکل اصلی خانواده فرزند خردسال آقای سقر است که شش سال دارد و خیلی برای پدرش بی تابی می کند.آزاده قرنچی پیشتر در یک مصاحبه ای با جرس گفته بود: فرزند آرش سقر هر روز می پرسد “بابا کی می آید تا من در بغلش بخوابم و با او کشتی بگیرم؟” و می گوید” من ملاقات نمی روم چرا بابام را در یک شیشه کرده اند؟” خوب این شرایط برای یک کودک قابل تحمل نیست و چه کسی پاسخگوی کودک امروز که می خواهد جوان آینده این مرز و بوم است؟

همسر آقای سقر این روزها همانند برخی دیگر از خانواده های زندانیان سیاسی سکوت اختیار کرده و امیدوار است که مسولان قضایی با درخواست آنها به منظور بهره وری از امکان مرخصی برای این زندانی سیاسی موافقت کنند.


بازداشت مادر به جرم دفاع از فرزند

یکی دیگر از زندانیان سیاسی که خانواده ی وی نیز به ناگزیر سکوت اختیار کرده اند، علی اکبر محمدزاده نام دارد که گفته می شود به تازگی مادر این دانشجوی زندانی، که برای پیگیری وضعیت پسرش در روز تولد وی به دادگاه انقلاب مراجعه کرده بود، برای چند ساعت بازداشت شده است. مادر علی اکبر محمد زاده طی تماس خبرنگار جرس اعلام کرد که حاضر به گفتگو نیست و برای بدتر نشدن وضعیت فرزندش ترجیح می دهد سکوت کند.علی اکبر محمد زاده، دبیر انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف که در تاریخ ٢۶ بهمن ماه پس از خروج از دانشگاه بازداشت شد، به شش سال حبس تعزیری محکوم شده است.دانشجو نیوز گزارش داده است که مادر علی اکبر محمد زاده که صبح روز تولد پسرش برای پیگیری وضعیت پرونده وی به دادگاه انقلاب مراجعه کرده بود، با برخورد شدید ماموران مواجه و برای چند ساعت بازداشت می شود.


 مادر و فرزند هر دو زندانی

ماه گذشته پروین مخترع نیز به پس از دستگیری فرزندش کوهیار گودرزی، بازداشت و روانه ی زندان شد.یکی از نزدیکان خانم مخترع به جرس می گوید: یک بار رسانه ها به اتشباه خبر مربوط به آزادی پروین مخترع را منتشر کردند در حالی که او هنوز در زندان است.او می گوید: خانم مخترع تاکنون هم با خانواده اش تماس گرفته و هم از امکان ملاقات برخوردار بوده است اما هیچ خبری از کوهیار گودرزی نیست.وی می گوید: به نظر می رسد علت دستگیری خانم مخترع ، مصاحبه های وی و اطلاع رسانی در باره وضعیت فرزندش کوهیار گودرزی بود و به همین دلیل پس از دستگیری کوهیار دیگر همانند گذشته مادرس هم آزاد نیست تا با رسانه ها مصاحبه کند و در مورد این بی خبری از موسلان پاسخ بخواهد.

سکوت خانواده های تازه دستگیر شدگان

شماری از روزنامه نگاران و همچنین جمعی از مستند سازان نیز به تازگی بازداشت شده اند.امیر علی علامه زاده، حمید موذنی، مهرداد سرجویی و هادی احمدی از جمله فعالان خبری و رسانه ای هستند که در دورِ جدیدِ دستگیری روزنامه نگاران بازداشت و روانه ی زندان شدند.پس از پخش فیلمی مستند در مورد آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی، پنج تن از مستند سازان ایران به نام های ناصر صفاریان، مجتبی میرطهماسبی، هادی آفریده، محسن شهرناز دار و کتایون شهابین طی دو روز گذشته توسط نیروهای امنیتی بازداشت و روانه زندان شده اند.مستند سازان ایران به نام های ناصر صفاریان، مجتبی میرطهماسبی، هادی آفریده، محسن شهرناز دار و کتایون شهابین طی دو روز گذشته توسط نیروهای امنیتی بازداشت و روانه زندان شده اند.خانواده ی این روزنامه نگاران و مستند سازان نیز به نظر می رسد به این دلیل سکوت اختیار کرده اند تا بنا به گفته ی برخی از این خانواده ها با مصاحبه های خود وضیعت پرونده قضایی این زندانیان پیچیده نشود.

جرس 


نوشته ای از اکبر پوراحمدی

نتایج نظرسنجی در اوین؛ درباره مرخصی‌ها، ملاقات‌ها، قانون‌شکنی‌ها

در حالی که اصل شخصی بودن جرم و مجازات در تمامی نظام های حقوقی و کشورهای جهان پذیرفته شده است، عملکرد غیرقانونی دادستانی تهران در جلوگیری از اعطای حقوق قانونی زندانیان سیاسی به آنها نظیر آزادی مشروط ، مرخصی ایام بازداشت و متصل به ازادی، ملاقات حضوری و جلوگیری از ارتباط تلفنی و نامه نگاری زندانیان با خانواده هایشان و در نهایت جلوگیری از شمول عفوهای موردی و معمولی در مورد زندانیان سیاسی و امنیتی منجر به مجازات خانواده های زندانیان سیاسی شده است. بررسی های آماری صورت گرفته توسط یاران گمنام جنبش سبز در زندان اوین، که به سفارش کلمه انجام گرفته، نشان می دهد که در بند ۳۵۰ اوین، تنها ۱۵ درصد از زندانیان سیاسی در دوره بازداشت خود یک بار از حق مرخصی استفاده کرده اند، حال آنکه ۶۱ درصد از زندانی ها با گذراندن یک چهارم از دوره حبس خود واجد حق قانونی استفاده از مرخصی هستند.همچنین ۳۰ درصد از زندانیان متاهل بند ۳۵۰ از نظر قانونی واجد حق قانونی استفاده از آزادی مشروط هستند که همچنان و بدون هیچ دلیل قانونی از آن محروم مانده اند. حق آزادی مشروط طبق قوانین قضایی جمهوری اسلامی ایران به زندانیانی تعلق می گیرد که نیمی از دوران حبس خود را گذرانده اند و داری محکومیت مؤثر کیفری نیستند. زندانیان متاهل بند ۳۵۰ اوین، ۶۳ درصد مجموع زندانیان این بند را تشکیل می دهند.براساس نظر سنجی صورت گرفته در میان زندانیان متاهل بند ۳۵۰ اوین، مهمترین مشغله های همسر یک زندانی سیاسی علاوه بر قطع درآمد خانوار، پیگیری قضایی پرونده زندانی، تامین وثیقه های سنگین و خارج از حد متعارف، روند بی نتیجه درخواست ملاقات حضوری و مرخصی، تامین معیشت، تربیت فرزندان، رفع عوارض روانی امنیت مخدوش شده خانواده و جلوگیری از تبعات پرونده سازی و تاثیر آن بر خانواده است؛ که در مجموع مشکلات طاقت فرسایی را به همسران زندانیان سیاسی و همین طور پدر و مادر آنها تحمیل می کند، اگرچه اغلب زندانیانی که مورد سؤال گرفته اند، گفته اند که همسران و پدران و مادران آنها همچنان با انگیزه و جدیت فراوان این مشکلات را به جان می خرند.براساس همین نظرسنجی، حداقل ۶۳ درصد از زندانیان سیاسی درآمد مستمر و بیمه خود را از دست داده اند، بنابراین بر هم خوردن امنیت اقتصادی را می توان یکی از مشکلات اصلی خانواده های زندانیان دانست.نبود ارتباط تلفنی و ملاقات حضوری و مرخصی موجب قطع ارتباط نزدیک و عاطفی خانواده های زندانیان با آنها می شود و به ویژه همسران زندانیان سیاسی را دچار فشارهای روانی می کند. به همین دلیل است که قانونگذار برای جلوگیری از تسری مجازات به خانواده ها، امکاناتی نظیر تلفن، ملاقات حضوری، خصوصی و مرخصی را پیش بینی کرده است. امکاناتی که در دو سال اخیر با تصمیم سیستم امنیتی از اغلب زندانیان سیاسی سلب شده است. اغلب زندانیان سیاسی و خانواده های آنها، مجری تصمیم های سیستم امنیتی در این مورد را دادستان تهران، جعفری دولت آیادی می دانند.بررسی های آماری در بند ۳۵۰ زندان اوین همچنین نشان می دهد که تنها سه زندانی از ۱۷۹ زندانی بند ۳۵۰ از حق مرخصی مداوم استفاده می کنند و بقیه از این حق محروم اند. متوسط زمان انتظار برای زندانیان متاهل سیاسی جهت استفاده از مرخصی ۱۵ ماه است و بیشترین زمان انتظار برای استفاده از حق مرخصی در این بند به ۷۸ ماه می رسد.جلوگیری دادستانی تهران از حق نامه نگاری، ارتباط تلفنی، ملاقات حضوری و مرخصی مستمر درباره زندانیان سیاسی در حالی اعمال می شود که همه این حقوق در آیین نامه سازمان زندان ها برای همه زندانیان تصریح شده و هیچ کجای قانون، زندانیان سیاسی و امنیتی در استفاده از این حق مستثنا نشده اند.قانون در این باره تصریح کرده است که نوع جرم نباید در برخورداری زندانیان از حقوق قانونی آنها تاثیر بگذارد. هرچند بسیاری از حقوقدانان در بسیاری از کشورهای دنیا به دلیل نیت شرافتمندانه و انگیزه متعالی در جرائم سیاسی، زندانیان این نوع جرائم را واجد حقوقی فراتر از زندانیان عادی نیز می دانند.به گفته یک حقوقدان، موضوع امتیازات زندانیان سیاسی به نوعی در اصل ۱۶۸ و تبصره ماده ۲۰ قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب مورد تاکید قرار گرفته است؛ چرا که تاکید کرده در تمامی محاکم با توجه به اصل ۱۶۵ می شود دادگاه را غیرعلنی برگزار کرد، جز در محاکم سیاسی و مطبوعاتی که دادگاه باید علنی و با حضور هیئت منصفه واقعی برگزار شود.اعمال محدودیت ها درباره زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران گاه تا حدی شدید است که حتی در صورت فوت بستگان درجه یک این زندانیان، از اعطای مرخصی به آنها حودداری می شود. این در حالی است که به حکم قانون، در هنگام فوت نزدیکان زندانی، باید با اخذ تامین مناسب، وی را به مرخصی بفرستند.این تنگناها در حالی به صورت مستمر و دستوری در مورد زندانیان سیاسی اعمال می شود که مواردی چون جلوگیری از تماس تلفنی و ملاقات حضوری، جلوگیری از حق بهره مندی از آزادی مشروط و زندان انفرادی تنها زمانی مجاز است که به عنوان تنبیه انضباطی مطرح باشد. قانون هرگونه تنبیه و تخویف زندانی را منع کرده است، چه برسد به تنبیه جمعی که اکنون بیش از یک سال است که در مورد زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین اعمال می شود.حقوقی که به موجب آیین نامه سازمان زندانهای ایران برای زندانیان پیش بینی شده، ناظر به اصلاح و آرامش زندانی است، این در حالی است که اعمال فشارها بر زندانیان سیاسی کاملا کینه توزانه و انتقام جویانه است و به همین دلیل در مواردی موجب افسردگی زندانیان شده است.یکی دیگر از حقوق قانونی که از زندانیان سیاسی سلب شده است، حق آزادی مشروط است. مطابق ماده ۳۸ قانون مجازات اسلامی، آزادی مشروط برای محکومانی اعمال می شود که حداقل یک دوم از حبس خود را گذارنده باشند، که این هم در مورد زندانیان سیاسی اعمال نمی شود.شاهد این مدعا، تداوم حبس افزون بر ۲۵ زندانی متاهل در بند ۳۵۰ زندان اوین است که بیش از یک دوم از حبس خود را طی کرده اند و هیچ گونه سابقه موثر کیفری نیز ندارند.بلاتکلیف بودن ۲۳ درصد از زندانیان متاهل حاضر در بند ۳۵۰ از دیگر موارد غیرقانونی است که درباره این زندانیان سیاسی اعمال شده است. هم اکنون بیش از ۲۰ زندانی در بند ۳۵۰ اوین بدون برگزاری دادگاه و هیچ گونه محکومیتی محبوس هستند که از یک ماه تا ۲۰ ماه را به صورت بلاتکلیف در بازداشت به سر برده اند.براساس آیین نامه سازمان زندان ها، زندانیان حق دارند در دوران حبس، کامپیوتر و تلفن شخصی خود را داشته باشند که این حق نه فقط از زندانیان سلب شده، که حتی اجازه استفاده از تلفن های همگانی زندان را نیز ندارند.در همین حال با اصلاحات صورت گرفته در چگونگی اداره زندان های کشورهای همسایه ایران، از جمله امارات متحده عربی و ترکیه، و با پذیرش کنوانسیون های بین المللی توسط این دولت ها، مدت هاست که تلفن، اینترنت و کامپیوتر در اختیاز زندانیان این کشورها قرار گرفته است. اما ایران با وجود پذیرش این کنوانسیون ها، از اعطای حقوقی که در قوانین داخلی نیز مورد تاکید قرار گرفته، به زندانیان سیاسی خودداری می کند.همه قوانین بر شخصی بودن جرم و عدم تسری آن به خانواده تاکید دارند، اما دادستان تهران بدون توجه به قوانین، فشارهای زیادی را در دو سال گذشته به خانواده های زندانیان وارد کرده است. ایجاد بوروکراسی فراوان برای کسب اجازه ملاقات های حضوری، یکی از این فشارهاست که موجب می شود خانواده های زندانیان از راه دور و نزدیک و در سرما و گرما بارها و بارها به دفتر دادستان تهران در یکی از محله های پر تردد و شلوغ تهران مراجعه کنند تا شاید بالاخره دادستان تهران دستوری پای درخواست آنها بنویسد و این خانواده ها بتوانند بعد از ماهها، دقایقی را به صورت حضوری با زندانی خود ملاقات کنند.براساس یک نظرسنجی که از زندانیان بند ۳۵۰ صورت گرفته، اغلب زندانیان این بند معتقدند که حاکمیت و به ویژه سیستم امنیتی و قضایی با اعمال فشار به خانواده های زندانیان درصدد است این موضوع را به زندانیان و خانواده هایشان القا کنند که هرگونه فعالیت سیاسی و اجتماعی آنها، تبعات ویرانگری را برای خود و خانواده هایشان به بار خواهد آورد.اما با همه این فشارها، همچنان رفتارها و پیگیری های خانواده های زندانیان سیاسی به ویژه همسران آنها نشان می دهد که اغلب آنها پشتیبان زندانیان خود هستند و در بسیاری از مواقع حتی مشوق زندانیان سیاسی برای استقامت بیشتر و خودداری از درخواست عفو و بخشش بوده اند.

کلمه

نوشته ای از فرزاد سلطانزاده نادری

بیانیه زنان اصلاح طلب در اعتراض به فشارها به خانواده زندانیان سیاسی, چرا مهرورزی فقط شامل حال جاسوسان آمریکایی می شود؟

زنان اصلاحطلب در بیانیه ای به فشار روزافزون بر خانواده زندانیان سیاسی اعتراض کردند. در این بیانیه با اشاره به فرارسیدن ماه مهر آمده است:”مهرماه می توانست نه تنها برای خانواده های دو شهروند آمریکایی متهم به جاسوسی بلکه برای همه خانواده های زندانیان سیاسی ایران یادآور مهرورزی باشد.زنان اصلاحطلب در بیانیه خود تنها دلیل سخت گیری های شدید بر خانواده های زندانیان سیاسی را پی گیری وضعیت عزیزانشان و دفاع از حقوق حقه آنان عنوان کرده اند. در بخشی از این بیانیه آمده است: “آقایان در گیرودار فعالیت های زودرس انتخاباتی شان و در لابلای افشاگری ها علیه یکدیگر و رو کردن دست های ناپاک در دولت پاک، یادشان بیاید که در اوین و دیگر زندان ها بی گناهانی روزگار می گذرانند که غیبتشان از خانه و جامعه هر روز هزینه های بیشتری بر نظام تحمیل می کند.”

متن کامل این بیانیه که در اختیار تحول سبز قرار گرفته است در پی می آید:

بسم الله الرحمن الرحیم

این الشموس الطالعة؟ این الاقمارالمنیرة؟ این الانجم الزاهرة؟ این اعلام الدّین و قواعدالعلم؟ این بقیة الله الّتی لاتخلو من العترة الهادیة؟ این المعدّ لقطع دابرالظّلمة؟ این المنتظر لاقامة الامت والعوج؟ این المرتجی لازالة الجور والعدوان؟

فرارسیدن ماه مهر، ماه مهربانی، می توانست نویدبخش رفتاری متفاوت از گذشته و سرشار از عطوفت و انعطاف مهرورزانه نسبت به شهروندان ایران زمین باشد به ویژه معلمان و شاگردانی که هر پاییز گویی برایشان آغاز سال است و آغاز زندگی! و برای زنان و مادرانی که وقتی صدای پای مهر را می شنوند، الفبای محبت را بانشاط بیشتری به فرزندان شان، این نوباوگان گلستان ایران می آموزند. این پاییز اما هم چنان شاهد حبس معلمین و اساتید و شاگردان و دانشجویان متعهد و حق خواه است. این پاییز از نظاره بانویی فرهیخته و دانشمند که شهره هنروری است در فضای عمومی و به ویژه در میدان تعلیم و تربیت محروم مانده است و تنها با سرک کشیدن به خانه قدیمی کوچه اختر، می تواند شاهد همسری و هم دلی و هم قدمی زهرای رهنورد با یار همیشه زندگیش، نخست وزیر محبوب امام و سکاندار کشتی مدیریت کشور در دوران دفاع مقدس باشد.این پاییز از خانه های خالی ازجوانان، زنان و مادران بی گناه ملول است و راهش را می کشد به سوی زندان اوین تا شاهد مظلومیت کسانی باشد که جرمشان تنها حق جویی و عدالت طلبی بوده است و حکم های سنگین و فشارها و محرومیت خود و خانواده شان از حقوق شان، تاوان بیداری و آگاهی بخشی های آنان است.فرارسیدن مهر می توانست امیدبخش باشد با آزادی همه زندانیان سیاسی و با رهایی زنانی که تحکیم خانواده بی حضورشان، صرفاً شعاری توخالی و وعده ای تبلیغاتی است! و مردانی که بی حضورشان خانواده پریشان و بی سامان است. فرارسیدن مهر می توانست موسم گره خوردن دوباره دست های مهربان همسران در دست های یکدیگر باشد و موعد جشن و سروری مهرگانی برای فرزندان، برای پدران و مادران، برای همه اعضای خانواده های زندانیان سیاسی و همه مردم ایران که هرگز رنج زندانی و خانواده اش را از زندگی روزمره شان منفک نکرده اند و بی درد سر بر بالین نگذاشته اند.مهرماه می توانست نه تنها برای خانواده های دو شهروند آمریکایی متهم به جاسوسی بلکه برای همه خانواده های زندانیان سیاسی ایران یادآور مهرورزی باشد.هنوز هم آغازین ماه فصل پاییز می تواند با مهربانی پیوندی نیک برقرار کند چنان که آقایان در گیرودار فعالیت های زودرس انتخاباتی شان و در لابلای افشاگری ها علیه یکدیگر و رو کردن دست های ناپاک در دولت پاک، یادشان بیاید که در اوین و دیگر زندان ها بی گناهانی روزگار می گذرانند که غیبتشان از خانه و جامعه هر روز هزینه های بیشتری بر نظام تحمیل می کند.ما جمعی از زنان اصلاح طلب ضمن اعتراض جدی به سخت گیری های شدید بر خانواده های زندانیان سیاسی، اعم از فشارهای روانی و نیز احضارها، بازداشت ها، محاکمه ها و محکومیت های سنگین این مادران و همسران که تنها به دلیل پی گیری وضعیت عزیزانشان و دفاع از حقوق حقه خود وآنان صورت گرفته و می گیرد، امیدواریم در آستانه انتخاباتی که از شروط اولیه اصلاح طلبان برای شرکت در آن، آزادی همه زندانیان سیاسی است، شاهد تجدیدنظر در این روش های غیرعقلایی و کینه توزانه باشیم. چرا که ادامه این روند غیرعادلانه به سود هیچ کس نیست و جز بی اعتمادی هرچه بیشتر مردم و نگرانی های مجامع حقوق بشری نتیجه ای دربرنخواهد داشت.

والله المستعان
جمعی از زنان اصلاح طلب سراسر کشور
مهرماه ۱۳۹۰ 

گزارش تحول سبز  

نگاهی به شکنجه در ایران

در دوران حکومت صفویان عده‌ای جلاد آدمخوار وجود داشتند که به فرمان شاه مقصران (مته‌مان) را زنده زنده می‌خوردند. این دسته از آدمخواران که در دربار شاه عباس نگهداری می‌شدند “چیک” نامیده می‌شدند. این لشکر ۴۰ نفری آدمخوار در همه‌جا همراه شاه بودند. کریم نجفی برزگر، استاد تاریخ صفوی می‌گوید: “به‌طور کلی صفویان تمایل داشتند که گسترش فرمانروایی خود را تحت عنوان اسلام و شیعه مشروعیت ببخشند و بسیاری از این آدمخواری‌ها بدین‌گونه توجیه می‌شدند.پس از انقلاب اسلامی قوانین جزا به گونه‌ای تنظیم شدند که هرچند به‌ظاهر مترقی و نوین بود، اما همانند زمان صفویان برای خشنود کردن خدا و رعایت شریعت، قربانیان زیادی را که شماری از آنان گاهی حتی به طور مطلق بی‌گناه هم بودند به مسلخ می‌فرستد.در چهارچوب نظام کیفری ایران، دو روش کلی به منظور اثبات جرم متهمان وجود دارد: “شهادت شهود” و “اقرار” (اعتراف). بر همین اساس، اصولی از قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز تنظیم شده است.در اصل ۳۸ قانون اساسی می‌خوانیم: “هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت اقرار یا سوگند مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.در اصل ۳۹ هم آمده است: “هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.این صراحت قانونی در حالی است که به موجب شواهد و مدارک گوناگون این اصول به‌هیچ‌وجه از طرف دستگاه‌های مرتبط نظیر نیروی انتظامی، قوه قضائیه، سازمان‌های موازی رسمی و غیر رسمی امنیتی و… رعایت نمی‌شود.

روایت قربانیان شکنجه

بنیامین رسولی، نوجوانی که با رضایت اولیای دم از مرگ نجات یافت، در مصاحبه‌ای که با صبا واصفی فعال حقوق کودکان داشته، شکنجه‌ خودش را اینگونه توصیف کرده است: “در آگاهی سه بار جوجه‌ام کردند، یک‌بار هم آویزانم کردند. دست‌بند به دست می‌زنند، زانو‌ها را از وسط دو دست بیرون می‌آورند، یک می‌له از وسط پا‌ها رد می‌شود، روی دوتا صندلی می‌گذارند در حالی که تاب می‌خوری، کتک می‌زنند! در آن شرایط فقط می‌توانی داد بزنی. آنجا با شلنگی که توش ساچمه بود، حسابی کتکم زدند تا جای چاقو را اعتراف کنم…”او در ادامه می‌گوید: “یک ماه و ۲۸ روز در سوئیت بودم. در تمام این مدت، هم دست‌بند داشتم، هم پابند؛ به طوری که موهای پا‌هایم کاملاً ریخته است.بنیامین که شاهد شکنجه زندانیان دیگر نیز بوده است می‌گوید: “در زندان دو نفر بودند که به جرم خرید و فروش مواد مخدر دستگیر شده بودند. آنها را وقتی برای کتک زدن می‌بردند کتفشان را در می‌آوردند، می‌زدند و دوباره جا می‌انداختند.

بهنود شجاعی، نوجوانی که در ‌‌نهایت هم اعدام شد، پیش از اعدامش در مورد شکنجه‌هایی که دیده بود گفته بود: “بار اول که پای چوبه دار رفتیم پنج نفر بودیم. چهار نفر را جلو چشمانم بالا کشیدند. بار دوم ۱۱ نفر بودیم. هشت نفر را جلو چشمانم بالا کشیدند. بار آخر هفت نفر بودیم، دو نفر را بالا کشیدند.”

۲۶ زندانی که طی حوادث پس از انتخابات دستگیر شده‌اند در نامه‌ای سرگشاده از آنچه در طول مراحل بازجویی بر آنان گذشته بود پرده برداشتند. البته پیش از آنها نیز برخی دیگر از زندانیان بار‌ها طی نامه‌هایی متعدد به رهبری، در خصوص این شکنجه‌ها و وضعیت حاکم بر زندان‌ها دست به افشاگری‌ زده بودند.

آخرین مورد از شکنجه زندانیان که به مرگ زندانی منجر شد. شکنجه هدی صابر، زندانی سیاسی بود که در حین انتقال به بهداری زندان از طرف چند مامور با روپوش سفید در حالی که در وضعیت اعتصاب غذا بود مورد ضرب و شتم قرار گرفت که در ‌‌نهایت هم به مرگ وی انجامید.

زندانیان دیگری نیز مانند عبد‌الله مومنی و محمد نوریزاد شکایت‌هایی را خطاب به رهبری نوشتند، اما نه تنها به این شکایت‌ها رسیدگی نشد بلکه در اغلب موارد خود شکایت، منجر به سخت‌گیری‌های بیشتر و شکنجه‌های شدید‌تر شد.

انواع شکنجه

برخی از شکنجه‌هایی که توسط زندانیان سیاسی از آنها یاد شده است عبارتند از:

شلاق، فرو کردن سر زندانی در کاسه توالت تا حدی که احساس خفگی پیدا کند (محمد نوری‌زاد، عبدلله مومنی و…)، پاشیدن آب بر بدن لخت زندانی در حیاط زندان در هوای سرد زمستان (مهدی محمودیان، انور حسین پناهی)، تهدید یا اقدام به تجاوز با وسایل مختلفی چون قوطی‌های چسب آکواریوم، باتوم و شیشه نوشابه، تجاوز گروهی و فردی به دختران و در برخی موارد پسران زندانی، قرار دادن زندانی در بند زندانیان خطرناک، خورانیدن برگه بازجویی به متهم، ضرب و شتم، خورانیدن داروهای ناشناخته به زندانی به‌طوری که برای مدتی اختیار کلامی خود را از دست می‌دهند و مطیع خواسته‌های بازجومی‌شوند (ابطحی)، حبس در سلول‌های انفرادی برای ماه‌ها و حتی در برخی موارد یک‌سال که موجب بیماری‌های غیر قابل علاج پوستی و ریوی برای زندانیان می‌شود، اعدام مصنوعی در چند نوبت (هنگامه شهیدی)، فحاشی و ضرب و شتم افراد خانواده در حضور زندانی، ایجاد خفگی مصنوعی، جلوگیری از مداوای بیماران زندانی و…

این موارد در حالی است که به موجب طرح قانون منع شکنجه در مجلس ششم (اردیبهشت ۱۳۸۱) تمامی موارد زیر نوعی شکنجه محسوب می‌شود:

۱- هرگونه اذیت و آزار بدنی برای گرفتن اقرار و نظایر آن

۲- نگهداری زندانی به صورت انفرادی یا نگهداری بیش از یک نفر در سلول انفرادی

۳- چشم‌بند زدن به زندانی در محیط زندان یا بازداشتگاه

۴- بازجویی در شب

۵- بی‌خوابی دادن به زندانی

۶- انجام اقداماتی که عرفاً اعمال فشار روانی بر زندانی تلقی می‌شود.

۷- فحاشی، به‌کار بردن کلمات رکیک، توهین و تحقیر زندانی هنگام بازجویی یا غیر آن

۸- استفاده از داروهای روان‌گردان و کم و زیاد کردن داروهای زندانیان بیمار

۹- محروم کردن بیماران زندانی از خدمات ضروری

۱۰- نگهداری زندانی در محل‌هایی با سر و صدای آزاردهنده

۱۱- نگهداری زندانی در حالت تشنگی و گرسنگی، رعایت نکردن استانداردهای بهداشتی و محروم کردن زندانی از امکانات مناسب بهداشتی

۱۲- طبقه‌بندی نشدن زندانیان و نگهداری جوانان و زندانیان عادی در کنار زندانیان خطرناک

۱۳- جلوگیری از هواخوری عادی زندانی

۱۴- ممانعت از دسترسی به نشریات و کتاب‌های مجاز کشور

۱۵- ممانعت از ملاقات هفتگی یا تماس زندانی با خانواده‌اش

۱۶- فشار روانی به زندانی از طریق اعمال فشار به اعضای خانواده وی

۱۷- ممانعت از ملاقات متهم با وکیل وی

۱۸- ممانعت از انجام فرایض مذهبی

شکنجه سفید

شکنجه سفید از نظر روان‌شناختی به معنای قرار دادن فرد در محرومیت حسی و ایزوله‌سازی او است. شکنجه سفید موجب تخریب روانی قربانی و تضعیف نیروی تفکر و تحلیلی او می‌شود. پیش از این، “شکنجه سفید” به شکنجه‌ای گفته می‌شد که در آن از “رنگ سفید” استفاده می‌شد. بدین‌ترتیب که از غذای سفید، سرویس بهداشتی، لباس‌های سفید، در و دیوارهای سفید و… استفاده می‌کردند.در نوعی از “شکنجه سفید” که هم‌اکنون در زندان‌های کشور به کار گرفته می‌شود ‌بازجو به شخص اطلاعات غلط می‌دهد؛ برای نمونه از وضعیت بد جسمی اعضای خانواده او می‌گوید. مثلاً می‌گوید که مادرت سکته کرده یا پدرت سرطان گرفته است. یا به او می‌گویند یکی از اطرافیان یا دوستانش بازداشت شده‌اند، یا علیه او اعترافاتی کرده‌اند.مکان نگهداری متهم در این نوع شکنجه سلول انفرادی است. در خلایی که زندانی در آن قرار می‌گیرد، به مدت چندین ماه، بدون دسترسی به وکیل، تلفن، روزنامه، کتاب و سایر زندانیان، از خانواده و اطرافیان خود دور می‌شود و تنها با بازجو یا تیم بازجویی ارتباط پیدا می‌کند.تمامی این موارد، در زمره شکنجه سفید یا شکنجه روحی و روانی است که در ایران به آن “شکنجه نرم” نیز می‌گویند.

مواضع شرعی

از آیت‌الله بیات زنجانی در خصوص “شکنجه در اسلام” سئوال کردم و خواستم مواردی را که شکنجه در اسلام جایز است ذکر کند و اگر چنین نیست بگوید در اسلام چه حکمی برای شکنجه‌گر در نظر گرفته شده است؟ او در پاسخ گفت: “… به هر نوع تعذیب و آزار رساندن اعم از جسمی یا روحی و حتی مالی که مجوز شرعی و قانونی نداشته باشد، شکنجه گفته می‌شود. به همین دلیل، زندان در لسان فق‌ها به عنوان عذاب یا‌‌‌ همان شکنجه نامیده شده است. منظور از شکنجه‌ای که مبنای شرعی یا قانونی داشته باشد، موارد قصاص و مقابله به مثل است. ولی در همین جا هم اسلام هر نوع مقابله به مثلی را مجاز ندانسته است و حتی در باب قصاص، توصیه به عفو و گذشت می‌کند. بنابراین می‌توان گفت هر نوع شکنجه که از مصادیق قصاص و یا مقابله به مثل- در حد مجاز آن- نباشد، نامشروع و غیر قانونی است.از پاسخ ایشان، جواب سئوال آخر نیز به دست می‌آید. به این ترتیب اگر فردی دستور به شکنجه داده یا خودش شکنجه کرده باشد، در فقه اسلامی به عنوان آمر یا مباشر با وی برخورد و مستوجب دیه، تعزیر و مجازات شدیدتری می‌شود.متاسفانه می‌توان گفت برخی اقرار‌ها و احکام صادر شده در دادگاه‌های ایران بر شکنجه‌های شدید فیزیکی یا شکنجه سفید بوده است. از جانبی دیگر قانون نیز دست قاضی را برای صدور حکم بر مبنای “علم قاضی” * باز گذاشته است. بنابراین موارد بسیاری از اتهام‌های غیر قابل اثبات موجب صدور احکام ناعادلانه برای متهم شده است. از مواد قانونی که نادیده گرفته می‌شوند می‌توان به مواد ۵۷۸ و ماده ۵۷۹ قانون مجازات اسلامی اشاره کرد:

ماده ۵۷۸ – هر یک از مستخدمین ومامورین قضایی یا غیر قضایی دولتی برای آنکه متهمی را مجبور به اقرار کند او را اذیت وآزار بدنی نماید علاوه بر قصاص یا پرداخت دیه حسب مورد به حبس از شش‌ماه تا سه‌سال محکوم می‌گردد و چنانچه کسی دراین خصوص دستورداده باشد فقط دستوردهنده به مجازات حبس مذکور محکوم خواهد شد و اگر متهم به‌واسطه اذیت و آزار فوت کند مباشر مجازات قاتل و آمر مجازات قتل را خواهد داشت.

ماده ۵۷۹ – چنانچه هریک از مامورین دولتی محکومی را سخت‌تر از مجازاتی که مورد حکم است مجازات کند یا مجازاتی کند که مورد حکم نبوده است، به حبس از شش‌ماه تا سه‌سال محکوم خواهد شد و چنانچه این عمل به دستور فرد دیگری انجام شود فقط آمر به مجازات مذکور محکوم می‌شود و چنانچه این عمل موجب قصاص یا دیه باشد مباشر به مجازات آن نیز محکوم می‌گردد و اگر اقدام مزبور متضمن جرم دیگری نیز باشد مجازات‌‌‌ همان جرم، حسب مورد نسبت به مباشر یا آمر اجرا خواهد شد.

پانویس:

*قاعده‌ای که به موجب آن در صورت نبودن هیچ دلیل و مستند عینی، قضات دادگا‌های اسلامی می‌توانند تنها بر پایه دریافت‌ها و نظرات شخصی خود مته‌مان را محکوم کنند.

منبع: رادیو زمانه 



کمیته گزارشگران حقوق بشر


ابراز نگرانی سازمان عفو بین‌الملل از وضعیت نامعلوم کوهیار گودرزی

سازمان عفو بین‌الملل در بیانیه‌ای ضمن محکوم کردن بازداشت کوهیار گودرزی و ابراز ناخرسندی از نامعلوم بودن محل نگهداری وی، نسبت به وضعیت این فعال حقوق بشر ابراز نگرانی کرده است.این سازمان در بیانیه‌ای که روز جمعه منتشر شد اعلام کرده است که از زمان دستگیری کوهیار گودرزی در تاریخ نهم مردادماه، اعضای خانواده و وکیل وی نه قادر بوده‌اند از طریق مقامات ذیربط بازداشت وی را رسما تأیید کنند و نه توانسته‌اند از محل نگهداری وی آگاهی حاصل کنند.به نوشته این سازمان احتمالاً کوهیار گودرزی در زندان اوین و در سلول انفرادی نگهداری می‌شود.آن‌گونه که گروه‌های حقوق بشری نظیر عفو بین‌الملل و کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران گزارش کرده‌اند، کوهیار گودرزی نهم مرداد ماه به همراه بهنام گنجی بازداشت شده است و مقامات تا کنون از تأیید بازداشت کوهیار گودرزی اجتناب کرده‌‌اند.این گروه‌های حقوق بشری گزارش کرده‌اند که بهنام گنجی هشت روز پس از بازداشت آزاد شده و دهم شهریورماه به زندگی خود پایان داده است. عفو بین‌الملل احتمال می‌دهد که آقای گنجی در مدت بازداشت مورد شکنجه یا بد رفتاری قرار گرفته و همین امر یکی از موجبات خودکشی وی بوده است.عفو بین‌الملل در ادامه همچنین با اشاره به بازداشت پروین مخترع، مادر کوهیار گودرزی که به نوشته این سازمان دهم مرداد در کرمان صورت گرفته، تأکید کرده است که خانم مخترع همچنان در زندان به سر می‌برد و به وکیل دسترسی ندارد.این سازمان دلیل بازداشت مادر آقای گودرزی را حمایت وی از فرزندش و پیگیری‌های خانم مخترع در دوران زندان سال گذشته کوهیار گودرزی ذکر کرده است؛ موردی که وبسایت خبری جرس نیز بر آن تأکید دارد.کوهیار گودرزی پیشتر و در آذرماه سال ۸۸ در حالی که برای شرکت در مراشم تشییع جنازه آیت‌الله منتظری عازم قم بود به همراه عده‌‌ای دیگر بازداشت شد و ۲۳ آذرماه سال گذشته، پس از سپری ‌کردن یک ‌سال محکومیت خود از زندان رجایی‌‌شهر کرج آزاد شد.آن‌گونه که عفو بین‌الملل گزارش کرده، دادگاه خانم مخترع ۱۵ شهریورماه برگزار شده است. وبسایت جرس، نزدیک به اصلاح طلبان نیز ۲۶ شهریورماه از برگزاری دادگاه پروین مخترع خبر داد و تأکید کرد که اتهام خانم مخترع «مصاحبه با رسانه‌های بیگانه و توهین به مقام رهبری و شهدا» بوده است.آن زمان جرس به نقل از یکی از نزدیکان پروین مخترع خاطرنشان کرده بود که نتیجه رأی دادگاه «حدود بیست روز دیگر» مشخص خواهد شد.عفو بین‌الملل ضمن محکوم کردن بازداشت کوهیار گودرزی و پروین مخترع خواستار تلاشی جمعی برای آزادی فوری و بی‌قید و شرط این دو نفر، از طریق ارسال نامه به دفتر رهبری جمهوری اسلامی، رئیس قوه قضائیه و دبیر ستاد حقوق بشر و امور بین‌الملل قوۀ قضاییه جمهوری اسلامی، شده است.

رادیو فردا

بیش ازهفت ماه بدون یک روز مرخصی در زندان اوین: بلاتکلیفی فریدون صیدی راد، وبلاگ نویس و فعال ستاد مهدی کروبی

فریدون صیدی راد صاحب وبلاگ انفلاب سبز اراک و عضو شاخه جوانان جبهه مشارکت اسلامی و از اعضای فعال ستاد انتخاباتی مهدی کروبی در اراک می باشد .وی در روز دهم اسفند ماه سال ۸۹ به همراه چند تن از دوستان ودر اتومبیل شخصی ایشان در تهران دستگیر و به زندان اوین منتقل شد . دوستان وی پس از گذشت چند هفته ازاد شدند اما صیدی راد همچنان در اوین به سر می برد .ماموران پس از بازداشت منزل وی در تهران را تفتیش کرده و تعداد زیادی از کتاب ها و وسایل شخصی او را توقیف کردند .صیدی راد مدت ۴۳ روز در سلول انفرادی بند دو الف متعلق به سپاه پاسداران نگهداری شد .و دراین مدت مورد بازجویی و تحت فشار شدید برای اخذ اعتراف قرار گرفت. پس از ان بدون صدور حکم به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد وچندین ماه بلاتکلیف در انتظار تشکیل دادگاه باقی ماند .در همین مدت ماموران به اراک رفته وبا احضار برخی دوستان و خواهر وی به بازجویی از انها پرداختند .هم زمان در اقدام کم سابقه ای صیدی راد مجددا از بند۳۵۰ به سلول انفرادی بند دو الف منتقل شد و مورد بازجویی قرار گرفت .پس از ماه ها بلاتکلیفی سر انجام دراواخر تیر ماه سال جاری پرونده او در شعبه۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه رسیدگی شد. در این دادگاه که صیدی راد به همراه وکیلش حضور داشتند اتهامات زیادی به او وارد شد که از برخی از ان ها مانند توهین به رهبری و توهین به ریاست جمهوری تبرئه شد .سرانجام فریدون صیدی راد توسط شعبه۲۸ دادگاه انقلاب به تحمل ۳سال حبس تعزیری به اتهام تبلیغ علیه نظام و شرکت در مراسم تشییع ایت الله منتظری و حضور در تجمع اعتراضی روز عاشورا در اراک محکوم شد .وی به این حکم اعتراض کرده و اظهار داشته در این تجمعات حضور نداشته و به خاطر فشارهایی که در زمان بازجویی بر او وارد اوردهاند و تهدید ها علیه خانواده اش وادار به اقرار شده است .اکنون بیش از دو ماه از صدور حکم برای این وبلاگ نویس می گذرد و او همچنان در اتظار تشکیل دادگاه تجدید نظر می باشد .گفتنی است وی از زمان بازداشت در اسفند ۸۹ به طور متوالی در زندان اوین بوده و تمام تعطیلات نوروزی را را در سلول انفرادی و شرایط سخت گذرانده و طی این هفت ماه تا صدور حکم قطعی نه با قرار وثیقه ازاد شده نه حتی امکان استفاده از مرخصی را داشته است.خانواده ی او که در شهرستان زندگی می کنند در این مدت برای دیدار فرزندشان مجبور به پیمودن مسیر طولانی و تحمل رنج ها و سختی های فراوان شده اند

گزارش تحول سبز  

۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

انتقاد نزدیکان نهال سحابی از رسانه ها , نهال برای ما فقط یک پروفایل فیسبوکی نبود…

یکی از نزدیکان “نهال سحابی” و “بهنام گنجی” که در جریان زندگی خصوصی این دو بوده است در نامه ای که در اختیار تحول سبز قرار داده است با انتقاد از سیاسی کردن خبر خودکشی نهال و بهنام به پاره ای توضیحات در خصوص این فاجعه پرداخته است.وی در بخشی از این نامه که به درخواست دیگردوستان نزدیک نهال نگاشته شده آورده است: “نهال سحابی برای من و جمعی دیگر از دوستان مشترک مان یک پروفایل فیسبوکی نبود، دوست بود، همدم بود، همقدم بود و طبعاً مرگ نا به هنگام او برای ما ضایعه ای معادل از دست دادن یک هم فیسبوکی نیست بل معادل از دست دادن یک “نهال سحابی” است.نویسنده که به گفته خود “به واسطه ی دوستی های غیرسانه ای هم از سرنوشت بهنام گنجی مطلع هستم و هم از داستان نهال” با اشاره به مصائبی که بدلیل سیاسی جلوه دادن خودکشی بهنام گریبانگیر خانواده داغدار وی شده است می نویسد: “من و شماری دیگر از دوستان مشترک بهنام گنجی کمابیش در جریان این مسئله بوده ایم که مرگ او واقعاً از هرسویه یا جنبه ی سیاسی ای یکسره تهی است و کاملاً برآمده از تصمیمی شخصی است و اصلا و ابدا نمی شود برای آن توجیهاتی سیاسی تراشید. بهنام گنجی نیز به بلای رسانه مشابهی دچار شد. یعنی مرگ او را نیز به همین شکل برجسته و سیاسی کردند و در فضای رسانه ای رواج دادند طوری که گویی مرگ وی مستقیماً ناشی از فشارهای وارده بر او بوده است.متن کامل این نامه که در اختیار تحول سبز قرار گرفته است در پی می آید:

پیش از نوشتن این متن از تمام کسانی که وقتی متن را به پایان می برند با پیام آن احساس همدلی و توافق می کنند به جد استدعا دارم که متن را به هر نحوی که می توانند اشاعه دهند. نمی دانم بگویم قسم تان می دهم دست به دامان تان می شوم یا چیزی از این دست تا بلکه این درخواست را جدی بگیرید ولی به هر حال هرطوری که اثر می گذارد خودتان تصور کنید که دارم سخت التماس تان می کنم و این درخواست من را جدی بگیرید. اول اینکه نهال سحابی برای من و جمعی دیگر از دوستان مشترک مان یک پروفایل فیسبوکی نبود, دوست بود, همدم بود, همقدم بود, و طبعاً مرگ نا به هنگام او برای ما ضایعه ای معادل از دست دادن یک هم فیسبوکی نیست بل معادل از دست دادن یک “نهال سحابی” است و یک نهال سحابی بودن برای ما چیزی است فراتر از یک نهال سحابی فیسبوکی, یک نهال سحابی با تمامی لحن ها و کرشمه ها و شیوه های حرف زدن و شوخی ها و بدی ها و خوبی ها و بدن و موی و چشم و پوست و قامت و صدا و خنده و سرخوشی و شیطنت و عصبانیت, یعنی منظومه ای یکسره انسانی و انضمامی و عینی, ملموس و تپنده و زنده. آنچه ما از دست داده ایم, پس, نه یک فضای مجازی بل یک انسان به تمامی مؤلفه های برسازنده ی آن است هرچند درک این مسئله رفته رفته با استیلای هرچه تمام تر راوبط مجازی و فیسبوکیستی ناممکن تر می شود. نمی خواهم مدعی شوم که این نزدیکی یا دوستی به ما حقی افزون تر نسبت به دیگران می دهد چندان که گویی حق مالکیت خصوصی سندی موسوم به نهال سحابی از آن ماها باشد و اختیاردار سرقفلی سوگواری برای نهال سحابی باشیم. این ادعا هم کذب است و هم بی فایده, در نهایت هرکس به هر طریقی که صلاح بداند به سوگ نهال خواهد نشست فارغ از اینکه امثال ما این مسئله را خوش داشته باشند یا نه. مطمئناً دوستان فیسبوکی نهال نیز به شیوه ی خود به سوگ نهال برخواهند آمد و این حق مسلم آنهاست؛ اما انتقاد از فضای فعلی نیز حق مسلم هرآن کسی است که این وضعیت را نظاره گر شده است. من سعی دارم یکی دو نکته را درباب مرگ نهال سحابی و رابطه ی این مرگ با دقیقاً رسانه ای به اسم فیسبوک روشن سازم. نخست اینکه خبرنگارانی چون م.ع یا یکی از صفحات فیسبوکی و فعالان رسانه ای مرتبط با جنبش سبز دارند به شکلی فزاینده خودکشی نهال سحابی را سیاسی جلوه می دهند. از همه بدتر یکی از سایتهای سبز آتش-بیار معرکه ی سراسر کذب شده و مدعی شده نهال در کنار کوهیار گودرزی, فعال حقوق بشر, و بهنام گنجی, دوست وی, زمانی را در زندان به سر برده است. نهال دوست نزدیک ما بود و من در محضر هر دادگاهی حاضرم شهادت دهم که در سرتاسر عمرش یک دقیقه را هم در زندان نگذارنده است چه به دلایل سیاسی چه به هر دلیل دیگری. واقعیت امر این است که بدین شکل دارند مرگ نهال را به مرگ دوست دیگری به نام بهنام گنجی ارتباط می دهند که مدتی پیش خودش را کشت و از دوستان کوهیار گودرزی بوده است. یعنی اینگونه استدلال می شود که بهنام گنجی خودش را کشت چون مدتی به خاطر کوهیار گودرزی تحت فشار قرار گرفته بود و چون او خود را کشته است طبعاً نهال نیز به دنبال او خودکشی کرده است. چون به واسطه ی دوستی های غیرسانه ای هم از سرنوشت بهنام گنجی مطلع هستم و هم از داستان نهال پاره ای توضیحات را ضروری می دانم و ارائه می دهم. نخست اینکه بهنام گنجی نیز به بلای رسانه مشابهی دچار شد. یعنی مرگ او را نیز به همین شکل برجسته و سیاسی کردند و در فضای رسانه ای رواج دادند طوری که گویی مرگ وی مستقیماً ناشی از فشارهای وارده بر او بوده است. این برجسته سازی و سیاسی نمایی خودکشی بهنام منجر به این شد که حساسیت امنیتی عجیب و غریبی نسبت به مراسم خاکسپاری او که در مشهد صورت گرفت ایجاد شود چراکه برای نمونه کسی در همین فضای فیسبوکی درخواست کرده بود که فعالان جنبش سبز درمراسم خاکسپاری این قربانی سیاسی شرکت بجویند. فکر نمی کنم قدرت تخیل خیلی بالایی لازم باشد تا بتوانید تصور کنید که چه بلائی بر سر خانواده ی او آمد تا این مراسم صورت بپذیرد, کسانی که در یک کلام فرزندمرده اند و به سوگ مرگ فرزندی نشسته اند و ناگهان می بینند که ای بسا مجبور باشند به خاطر همین بازارگرمی های سراپا کاذب و هیجانی از خیر برگزاری هرگونه مراسمی نیز بگذرند و به جای اینکه التیامی یا دلداری ای بابت این ضایعه ی مطلقاً فجیع و هولناک دریافت کنند ناگهان با یک فضای امنیتی رعب آور نیز مواجه شوند که در حالت عادی می تواند انسان را به کلی پریشان کند به وقتی که در سوگ فرزندی کم سن و سال نشسته باشد. من و شماری دیگر از دوستان مشترک بهنام گنجی کمابیش در جریان این مسئله بوده ایم که مرگ او واقعاً از هرسویه یا جنبه ی سیاسی ای یکسره تهی است و کاملاً برآمده از تصمیمی شخصی است و اصلا و ابدا نمی شود برای آن توجیهاتی سیاسی تراشید. اینکه استدلال کنیم این مرگ ها از آن روی صورت گرفته اند که در فضای بسته ی سیاسی ای زندگی می کنیم استدلال محکمی نیست چون اگر هرچیزی پیشاپیش به فضای سیاسی مرتبط باشد پس باید گفت گربه هایی هم که نصفه شب ها زیر لاستیک های ماشین های پایتخت له و لورده می شوند به دلایل سیاسی از بین می روند چون فضای سیاسی بسته است و درنتیجه مردم با عصبیت رانندگی می کنند و طبعاً فجایعی از این دست را رقم می زنند. یا مثل این است که بگوییم رهاکردن پدرمادرهای پیر در کهریزک مسئله ای سیاسی است چراکه فضا بسته است و در نتیجه افراد در روابط خانوادگی شان دچار تشنج و بی تفاوتی می شوند و طبیعتاً سعی دارند هرچه زودتر از شر همدیگر خلاصی یابند. مسلم است که اگر با این منطق استدلالی هرچیزی در نهایت امر سیاسی باشد پس هیچ چیزی در واقعیت امر سیاسی نیست. آنچه همه جا گسترده است آنقدر انتزاعی و کلی است که می شود گفت دیگر هیچ جنبه ی ملموس و عینی ای ندارد و از فرط رقیق بودن چون جریان هوا محو می شود. از همین روی می توانم با وجدانی آسوده و قولی محکم مدعی شوم که در مرگ بهنام گنجی هیچ مسئله ی سیاسی ای وجود نداشته است. به همین شکل و با وجدانی دوچندان آسوده و قولی دوچندان محکم می توانم مدعی شوم که در مرگ نهال نیز هیچ مسئله ی سیاسی ای دست کم به شکلی که فعالان رسانه ای مطرح می کنند وجود ندارد. واقعاً تأسف برانگیز است که ژورنالیست های ابن الوقت یا بنت الوقتی نظیر م.ع بی هیچ ملاحظه کاری و رعایت احوال پریشان خانواده ای سوگوار و داغ فرزند دیده اینقدر راحت مرگ نهال را دستمایه ی قلم فرسائی های منعفت جویانه و بازاری-پسندشان قرار داده او را همچون “معشوقه”ی بهنام معرفی کرده بی توجه با تبعات یک چنین خبرپراکنی حساسی که می تواند در حکم نمک پاشیدن به زخم این خانواده ی داغدار باشد مرگ او را در صد توجه ارباب رسانه های مجازی قرار می دهند. طبیعتاً خانواده ی نهال راضی نیستند به اینکه اینگونه آبروی شان و منزلت شان بازیچه ی قلم های سودجو شود و حساسیت امنیتی کاذبی نسبت به مرگ سراپا غیرسیاسی فرزندشان دربگیرد و روابط خصوصی عاقله زنی همچون نهال سحابی بازیچه ی رسانه ها گردد. واقعاً چیزی فراتر از بی فکری و بی شرمی لازم است تا اینگونه آسوده خاطر و فارغ البال زندگی خصوصی خانواده ای داغدار را که همین دیروز از بهشت زهرا آمده اند و فرزندشان را در دل خاک مدفون کرده اند در معرض عرض عموم بگذاریم. واقعاً چرا باید اینگونه بی ملاحظه از خبر دردآور یک مرگ ذوق-زده شویم و چنان از آن دم بزنیم و درباب اش خیال پردازی کنیم که واقعیت در اذهان عمومی به کلی قلب شده به چیزی یکسره جعلی بدل شود. نظر به اینکه هم الان هم این “خبرسازیِ” متظاهرانه و شنیع دارد فضای رسانه ای را فتح می کند از یک یک شمایی که این متن را می خوانید درخواست اکید دارم که آن را در فضای هرچند به ظاهر اندک خود انعکاس دهید و به سهم خودتان با این عمل سرتاسر سودجویانه و غیرانسانی مبارزه کنید. کافی است لحظه ای پریشان حالیِ خانواده ی داغدار نهال سحابی را تصور کنید تا برای تان مسلم شود که با وضعیتی یکسره نادرست و زیان-بار مواجه ایم.مسئله ی دیگر به هر حال خود فیسبوک-بازی است. من شخصاً باور دارم که دست کم یکی از دلایلی که امثال نهال را به یک چنین تصمیم بی برگشت و ضایعه-آفرینی سوق داد همین تشدید حالات و انفعلات مالیخولیایی در فضای فیسبوکی است. ابتذال رسانه ای که رفتارهایی نسنجیده و احساسی را به قانونی فراگیر و مبتذل بدل می کند. از معدودی افراد که نهال سحابی را چه در فضای رسانه ای و چه در بیرون از این فضا می شناخته اند و طبعاً از خبر شوک آور مرگ نا به هنگام او به ماتم نشسته اند بگذریم, این سیلاب عزاداری و سوگ-نامه-نویسی و ماتم-سرائی درباب مرگ نهال سحابی اساساً چه حکمی می تواند داشته باشد؟

آیا چیزی جز موج-آفرینی بی محتوا و میان-تهی در کار است؟ آیا چیزی جز احساساتی-گری مبتذل و عمیقاً پوچ و بلاهت بار در کار است؟ آخر این چه منطقی است که باعث می شود اینقدر سطحی و متظاهرانه درباب هرآنچه تأثیر خاصی هرگز بر ما نگذاشته است خیال-پروری و وراجی کنیم؟ واقعاً اگر اسم این رفتار را “جلقی عاطفی” نگذاریم آیا شما خود نام دیگری برای آن سراغ می توانید گرفت؟ آخر این درست است که نادانسته و نسنجیده هر خبری را فارغ از محتوا و دلالت ها و صدق و کذب آن اشاعه دهیم؟ درست است که ملاحظه-کاری را یکسره کنار گذاشته درباره ی مرگ تراژیک انسانی دیگر بی توجه به حال نزار و درماندگی عمیق بازماندگان او, خانواده ی او, دوستان او, در اوج مسئولیت-ناپذیری خیال بپزیم و لفاظی کنیم؟ آیا درست است که به این ابتذال رسانه ای اینگونه دامن بزنیم؟ به باور من اشاعه ی یک چنین فضایی بود که دست کم تااندازه ای زمینه-ساز تصمیمات هیجانی و ویرانگری از قبیل تصمیم بهنام و نهال شد. این فضا به خودی خود نه راه حل بل بخشی از خود مشکل کنونی ماست. این که فکر می کنیم هرآن تکانه یا خلجانی که به ذهن مان می نشیند را می باید فی الفور در فیسبوک انعکاس دهیم و ثبت کنیم. با همین مبتذل-نویسی هاست که داریم مرگ را به طور عام و مرگ انسانی مشخص را به طور خاص از هرگونه دلالت و معنایی تهی می کنیم و آنقدر سطحی و بی قدر با آن مواجه می شویم که می شود در عین گاز زدن به ساندویچ یا نوشیدن چای درباب مرگ و ویرانی بدنی عینی و حقیقی لفاظی کرد و مهمل به هم بافت. از یک یک تان درخواست می کنم, هرچند به نظرم زور کلام من به این موج-آفرینی میان-تهی و پوچ اما گسترده و بلند نمی رسد, که در خودتان و با خودتان قدری تأمل کنید و به معنا و دلالت های کارها و نوشته های تان بندیشید و در نهایت باز مصرانه و ملتمسانه درخواست اکید دارم که اگر با حرف های من موافقید این مطلب را به اشتراک گذاشته گسترش اش دهید. به قولی: ما رسانه نداریم رسانه شمائید.


تحول سبز 

در این مملکت فریاد رسی نمی بینم , مادر مهدی محمودیان: مسئولین با وعده های دروغ قصد فریب دادن ما را دارند

در حالیکه وضعیت جسمانی مهدی محمودیان، روزنامه نگار زندانی و افشاگر جنایات بازداشتگاه کهریزک، کماکان وخیم و نامناسب گزارش شده، برخلاف وعده های قبلیِ دادستانی و مسئولین زندان، وی برای درمان هنوز به هیچ مرکز درمانی منتقل نشده است. فاطمه الوندی مادر این زندانی سیاسی، با اشاره و بیان وعده های مقامات قضایی پیرامون اعزام فرزندش به مرکز درمانی و همچنین مرخصی، در صورت عدم مصاحبۀ خانواده با رسانه ها، گفته است “آنها به من گفتند اگر مهدی دو، سه ماه حرفی نزند و شما هم با کسی مصاحبه نکنید حتما به او مرخصی می دهیم.من و پدرش و بقیه خانواده و بخصوص دوستانش با اصرار زیاد از او خواستیم تا دیگر سکوت کند و او نیز برخلاف میل خود به احترام دوستان و من و پدرش قبول کرد.ما نیز باوجود تماسهای مکرر با هیچ جا مصاحبه نکردیم اما الان با گذشت چند ماه نه تنها با درخواست مرخصی او موافقت نکردند بلکه حتی با وجود سه مرتبه دستور پزشکی قانونی حاضر به اعزام او به بیمارستان هم نشدند و معلوم شد همه قولهایشان دروغ بوده و فقط قصد فریب ما را داشته اند.این مادر سالخورده، با اظهار نا امیدی از دروغ و ظلم و بیعدالتی حاکم بر کشور می گوید “دیگر جز خدا راه به جایی ندارم و در این مملکت فریاد رسی نمی بینم به مراجع قم هم خبر دادیم فقط سر تکان دادند و متاسف شدند و گفتند خودشان هم از این ظلمها خبر دارند اما کاری برای ما نکردند. در این کشور اسلامی از دست مراجع دینی هم کاری بر نمی آید.متن مصاحبۀ مادر مهدی محمودیان پیرامون وضعیت فرزندش و عملکرد مسئولین کشور به شرح زیر است:

خانم الوندی چرا در چند ماه گذشته جز خبری که دو هفته قبل از ملاقات نوه تان با پدرش در زندان به رسانه ها دادید دیگر هیچ صحبتی با رسانه ها نداشتید؟

من نه سخنرانم نه اهل سیاست و تا قبل از دستگیری مهدی چیزی از این حرفها سرم نمیشد.اما حالا کم کم دارم یک چیزهایی میفهمم و از اینکه فرزندم باعث شد ولو در سن پیری چشم و گوشم نسبت به این مسائل باز شود خیلی خوشحالم و به ام افتخار میکنم.من تا قبل از این شرایط فکر نمیکردم که مسئولین دروغ بگویند و قصد فریب مردم را داشته باشند و هر چه از این حرفها درباره آنها زده می شد باور نمی کردم اما حالا دارم با پوست و گوشت خودم این چیزها رو احساس می کنم.

چطور؟

مثلا همین که در این مدت نه مهدی و نه من و پدرش در این مدت هیچ حرفی نزدیم یکی از فریب کاری مسئولین بود.آنها به من گفتند اگر مهدی دو،سه ماه حرفی نزند و شما هم با کسی مصاحبه نکنید حتما به او مرخصی میدهیم.من و پدرش و بقیه خانواده و بخصوص دوستانش با اصرار زیاد از او خواستیم تا دیگر سکونت کند و او نیز برخلاف میل خود به احترام دوستان و من و پدرش قبول کرد.ما نیز باوجود تماسهای مکرر با هیچ جا مصاحبه نکردیم اما الان با گذشت چند ماه نه تنها با درخواست مرخصی او موافقت نکردند بلکه حتی با وجود سه مرتبه دستور پزشکی قانونی حاضر به اعزام او به بیمارستان هم نشدند و معلوم شد همه قولهایشان دروغ بوده و فقط قصد فریب ما را داشته اند.

اما ما مطلع شدیم که ظاهرا ایشان خودش حاضر نشده است که به بیمارستان اعزام شود.آیا این خبر صحیح است؟

بله اما یک دفعه میخواستند بدون آنکه مرخصی بدهند خودمان هزینه درمان را بپذیریم که او قبول نکرد و با وجودیکه ما خواستیم که بپذیرد اما گفت این برخلاف قانون است و تا زمانی که من در زندانم هزینه درمان با سازمان زندانهاست و یکبار دیگر همین دو روز پیش بود که از ساعت ۸ صبح تا ۱۱ مهدی و چند زندانی دیگر را در یک اتاق کوچک نگه می دارند و وقتی می خواهند آنها را به بیمارستان اعزام کنند میگویند به دستور دادستان بایستی علاوه بر دستبند و پابند دست و پای شما را از هر طرف به یک سرباز زنجیر کنند که هیچ یک از آنها حاضر به این کار نمی شوند و رئیس زندان هم اجازه اعزام نمی دهد.ولی من اگر جای آنها بودم حتما قبول می کردم چون هم درمان می شدم و هم به مردم نشان می دادم که اینها با آدمهایی که قصدشان ساختن و اصلاح مملکت است چگونه رفتار می کنند و اتفاقا خیلی هم خوبست و امیدوارم تا قبل از هفته آینده که وقت ملاقات است این حرف من را بشنوند و به آن عمل کنند.

آیا در زندان هم درمان صورت می گیرد؟

بله اما زندان فقط یک دکتر عمومی دارد و خودتان بهتر می دانید که زندانی ها با بیماریهای مختلف و حادی که دارند به دکترهای متخصص نیاز دارند.بدتر اینکه همان دکتر هم وقتی دارو می دهد آنها نسخه را به خودمان می دهند تا دارو را تهیه کنیم. من تا حالا چندین نسخه بالای صد و دویست هزار تومانی تهیه کرده ام اما این داروها را اینقدر دیر به دست زندانی می رسانند که دیگر هیچ فایده ای ندارد.مثلا سه هفته پیش به ما یک نسخه داد که ما دو هفته پیش داروها را در ملاقات بعدی به زندان تحویل دادیم اما هنوز بعد از دو هفته داروها را به او نداده بودند.آن هم دارویی که برای درمان معده درد و اسهال بود و گمان نمی کنم دیگر بعد از سه هفته فایده ای داشته باشد.اما خدای ناکرده ممکن است اگر وضع به همین صورت ادامه پیدا کند آسیب جدی به ایشان و سایر زندانیها وارد شود. فکر می کنید راه چاره چیست؟

از من راه چاره می خواهید؟من پیر زن چه می دانم چه کار باید کرد.مگر به همین علت دو،سه نفر از زندانیهای سیاسی نمرده اند؟ مگر فرقی در رفتار آقایان کرد؟ مگر اثری روی آنها گذاشت؟ من کاری که می توانم انجام دهم همین کارهایی است که تا حالا انجام می دادم. به دادسرا بروم و برای درمان فرزندم درخواست مرخصی کنم. و به هر کس بتواند کاری کند خبر بدهم و از او درخواست کمک کنم. گرچه این کارها هم گمان نکنم فایده ای داشته باشد.دیگر از رهبر که بالاتر نداریم مگر مهدی به ایشان نامه ننوشت و از وضعیت زندان و زندانی ها خبر نداد؟ فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟ هیچی! فقط بازجوها و مسئولین زندان به مهدی گفته اند “فکر می کنی میگذاریم کسی که جرات می کند به رهبر نامه بنویسد از اینجا سالم بیرون برود”؟ آخر مگر در آن نامه به رهبر توهین شده بود؟ آیا جز این بود که می خواست به رهبر کشور خبر دهد که در زندانها چه می گذرد؟ نمی دانم نامه مهدی را به ایشان داده اند یا نه اما خوب می دانم که جز حق چیزی نگفته بود. خب حالا شما می خواهید من چه کار کنم؟ من که دیگر جز خدا راه به جایی ندارم و در این مملکت فریاد رسی نمی بینم به مراجع قم هم خبر دادیم فقط سر تکان دادند و متاسف شدند و گفتند خودشان هم از این ظلمها خبر دارند اما کاری برای ما نکردند. خب وقتی در این کشور اسلامی از دست مراجع دینی کاری بر نمی آید از من توقع داری راه چاره نشان دهم؟

با مردم صحبتی ندارید؟

نه.فقط باید بگم در این مدت فهمیدم که مهدی درست تشخیص داده بود و سکوت فایده ای که ندارد هیچ، انگار ضرر هم دارد. شاید اگر مردم از وضع بچه های ما با خبر شوند لااقل برای آنها دعا کنند بلکه از این وضعیت و از دست ظالم خلاص شوند.

 گزارش جرس  

تولد آرش صادقی، دانشجوی زندانی بر مزار مادرش

مراسم زادروز آرش صادقی، فعال دانشجوییِ زندانی، با گرد آمدن تعدادی از دوستانش بر مزار مادر وی، در فضایی امنیتی برگزار شد.در این مراسم که جمعی از هم بندیهای آرش و فعالین دانشجویی در بهشت زهرای تهران حضور داشتند، دسته های گل بر سر مزار مادر این فعال دانشجویی محبوس گذاشته شد و دقایقی را به احترام آن مرحوم در سکوت برگزار کردند.در این مراسم، قطعه ای به احترام و به مناسبت زادروز آرش صادقی خوانده و به وی تقدیم گشت.آرش صادقی، عضو ستاد ۸۸ میرحسین موسوی در زمان انتخابات و فعال دانشجویی دانشگاه علامه طباطبایی، درتاریخ ۶ دی۱۳۸۸( روز عاشورا) بازداشت و ر شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب با حکم قاضی پیرعباس به اتهام اجتماع و تبانی علیه نظام و تبلیغ علیه نظام به پنج سال حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده است.آرش صادقی در پرونده قبلی خود محکومیت ۳ سال حبس تعلیقی را داشت که حکم جدید صادره از شعبه ۲۶، مربوط به پرونده جدید وی است که پس از دستگیری وی در اردیبهشت ماه سال گذشته صادر گردیده است.این دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی دلیل سکته قلبی و فوت مادرش را هجوم نیروهای امنیتی به منزلشان عنوان کرده و گفته بود:”نیروهای امنیتی در نیمه های شب به منزل ما رفتند. در حالی که من آن شب برای نگهداری از پدربزرگ و مادر بزرگم در منزل آنها بودم و خواهرم و مادرم در منزل بودند.صادقی به نقل از خواهرش گفت که “ساعت چهار و نیم صبح ماموران به منزل مراجعه کردند. دو بار در زدند که کسی در را باز نکرد، ماموران شیشه را شکسته و کلید را از پشت در برداشته و در را باز کردند و با ورود و جستجوی منزل، وسایل شخصی مرا همراه خود بردند… در پی این حمله مادرم دچار حمله قلبی شد و پس از چهار روز در بیمارستان در گذشت.

گزارش جرس  

خبری از اوین و زنان زندانی سیاسی ، شرایط نگهداری و فشارها

فشار بر زندانیان سیاسی زن در اوین رو به افزایش می رود. زندانی ها در پایه ای ترین اموری که حق هر زندانی می باشد, با محدودیت ها و کارشکنی های متعدد روبرو هستند.بعنوان نمونه, محوطه هواخوری آنها فضایی ۶متری و بسیار محدود است, از نظر پزشکی و نیز امور دندانپزشکی هیچ توجه و رسیدگی به مشکلات زندانیان نمی شود,فشار بر زندانیان سیاسی زن در اوین رو به افزایش می رود. زندانی ها در پایه ای ترین اموری که حق هر زندانی می باشد, با محدودیت ها و کارشکنی های متعدد روبرو هستند.بعنوان نمونه, محوطه هواخوری آنها فضایی ۶متری و بسیار محدود است, از نظر پزشکی و نیز امور دندانپزشکی هیچ توجه و رسیدگی به مشکلات زندانیان نمی شود, مدت ها است که پیگیری های زندانیان برای درمان و دارو بی جواب مانده است. از طرفی آنها بلحاظ غذایی هم محدودیت های بسیاری دارند به نحوی که طی سه ماه اخیر, غذا را با هزینه خودشان تامین کرده اند و از سوی مامورین زندان, با تحقیر و توهین های بسیار مواجه بوده اند.

نوشته ای از رضا صالحی 

رژیم جمهوری اسلامی: یک حکومت فاسد و بحران‌زده در آستانه فروپاشی

آشفتگی داخلی و بحران مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: سقوط قریب‌الوقوع رژیم ننگین جمهوری اسلامی به کجراهه‌ای کشیده شده است که دیگر قادر به حفظ ظا...