۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

تشکیل دادگاه پروین مخترع؛ بی خبری نگران کننده از وضعیت کوهیار گودرزی

دادگاه پروین مخترع، مادر کوهیار گودرزی در کرمان برگزار شده است.در حالی که بیش از یک ماه از بازداشت پروین مخترع، مادر کوهیار گودرزی و انتقال وی به زندان کرمان می گذرد، اخبار رسیده حاکی از آن است که روز سه شنبه ی گذشته وی به دادگاه انقلاب کرمان منتقل شده است.دادگاه پروین مخترع در شرایطی برگزار می شود که وی بدون داشتن هیچ گونه سابقه فعالیت سیاسی و اجتماعی و تنها به دلیل دفاع از کوهیار گودرزی، و یک روز پس از بازداشت فرزندش، به نحو غیرمتعارفی بازداشت و به زندان منتقل شد. هنوز اطلاعات دقیقی از اتهامات تفهیم شده و شرایط دادگاه در دست نیست اما قاضی رسیدگی کننده به پرونده، به مصاحبه های خانم مخترع در زمان بازداشت کوهیار گودرزی در سال گذشته اشاره کرده است.پیشتر پروین مخترع در ملاقات با خانواده خود گفته بود که در طی مراحل بازجویی، اتهامات زیادی از جمله اقدام علیه امنیت ملی و تشویش اذهان عمومی به وی تفهیم شده است.گفتنی است که در روزهای گذشته اخباری مبنی بر آزادی پروین مخترع از زندان کرمان منتشر شده بود که صحت نداشته است و خانم مخترع همچنان در زندان کرمان نگهداری می شوند.در حالی که کوهیار گودرزی از چهل روز پیش به شکل غیرقانونی و غیرمتعارفی توسط ماموران امنیتی ربوده شده است، کماکان سکوت مقامات قضایی در خصوص دلایل بازداشت و مکان نگهداری او ادامه دارد و این امر نگرانی ها نسبت به وضعیت کوهیار گودرزی و سرنوشت او را افزایش داده است. این در حالی است که برخورداری از حق تماس تلفنی و ملاقات از حقوق اولیه متهمین است و عدم تماس تلفنی و سکوت مقامات قضایی و امنیتی، نگرانی های جدی در مورد سلامتی و سرنوشت کوهیار گودرزی ایجاد کرده است.


کمیته گزارشگران حقوق بشر

شرحی بر زندگی و دوران بازداشت یک روزنامه‌نگار زندانی,مسعود باستانی؛ بیش از دو سال حبس بدون مرخصی

با اینکه طی روزهای گذشته تعدادی از زندانیان سیاسی از بند ۳۵۰ زندان اوین به مناسبت عید فطر از زندان آزاد شدند اما هنوز روزنامه نگاران و فعالان سیاسی زیادی در زندان هستند. زندانیانی که از حقوق قانونی خود همچون حق مرخصی و ملاقات حضوری محروم هستند و بدون بهره مندی از حقوق قانونی شان دوران حبس غیر قانونی شان را می گذرانند. تعدادی از این زندانیان در تبعید به سر می برند، و علاوه بر رنج های زندان رنج های دیگری همچون زندگی در زندانی بدون امکانات را نیز تحمل می کنند.یکی از این زندانیان مسعود باستانی، روزنامه نگار زندانی است که بدون استفاده از یک روز مرخصی، نزدیک به دو سال و نیم است که در زندان رجایی شهر نگهداری می شود و تنها یک هفته در میان می تواند خانواده اش را ملاقات کند. همسر او مهسا امرآبادی هم روزنامه نگاری است که دو بار طعم بازداشت را پس از انتخابات ریاست جمهوری چشیده و اکنون با حکم یک سال زندان هر روز در انتظار اجرای حکم زندانش است.یکی از دوستان این دو روزنامه نگار، شرحی از دوران زندان مسعود باستانی را در فیس بوک نوشته که متن کامل آن برای انتشار در اختیار کلمه قرار گرفته است:ماجرا از شامگاه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۸ با هجوم ماموران امنیتی به منزل مسکونی مسعود باستانی و مهسا امرآبادی برای بازداشت باستانی آغاز شد، اما به دلیل عدم حضور مسعود باستانی، ماموران پلیس امنیت تهران بدون هیچ دلیل و مدرکی مهسا امرآبادی، همسر وی را به همراه دو تن از روزنامه نگارانی که مهمانشان بودند یعنی بهزاد باشو و خلیل میراشرفی بازداشت، و آزادی آنها را منوط به بازداشت مسعود باستانی کردند.مسعود باستانی در پی بازداشت همسرش، مهسا امرآبادی، روز یکشنبه ۱۴ تیرماه ۱۳۸۸ خود را به دادگاه معرفی کرد و و مهسا امرآبادی پس از ۷۰ روز در دوم شهریور ماه به قید وثیقه از زندان بیرون آمد.سه شنبه سوم شهریور ۱۳۸۸ مسعود باستانی به همراه دیگر فعالان سیاسی و مدنی، روزنامه نگاران در چهارمین جلسه‌ی محاکمه‌ی گروهی در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست قاضی صلواتی حاضر شد و سخنانی را نیز به عنوان دفاع از خود با چشمانی سرخ و گریان ایراد کرد که بیشتر به محاکمه‌ی خویشتن و اعتراف به خطای ناکرده می‌مانست. گفته شده‌است که مسعود باستانی روزنامه‌نگار، روز سه‌شنبه سوم شهریور ماه در حالی در جلسه دادگاه حاضر شد که وکیلش نه پرونده او را مطالعه کرده، نه با او ملاقاتی داشته و نه اساساً به وی اجازه داده شده بود که وکالتنامه‌اش را روی پرونده بگذارد.اقدام علیه نظام از طریق ارسال اخبار برای شبکه های ضد انقلاب خارج از کشور طی چهار سال، اقدام علیه امنیت کشور و فعالیت در گروه‌های ضد انقلاب، جاسوسی با ارسال اخبار به نفع گروه‌های معاند، نشر اکاذیب، توهین به مسئولان از طریق سایت جمهوریت، اخلال در نظم عمومی و حرکات غیر متعارف و توزیع شب نامه موج سبز از مهمترین اتهامات وارده به مسعود باستانی بود که توسط معاون دادستان قرائت شد.غالب متهمین حاضر در این دادگاه از ابتدای بازداشت تا زمان محاکمه، از ابتدائی ترین حقوق خود نیز محروم بوده‌اند. جدا از اخبار مرتبط به آزار و اذیت زندانیان، بسیاری از آنان برای هفته‌ها از هرگونه ارتباط با دنیای بیرون سلول خود محروم بوده و حتی اجازه ملاقات با وکیل یا خانواده خود را نیز نداشتند.طبق حکم صادره، مسعود باستانی به اتهام ایجاد اغتشاش به ۵سال و اتهام تبلیغ علیه نظام، همچنین به یک سال حبس تعزیری و نیز جزای نقدی به میزان ۳۴ میلیون تومان محکوم شد. این در حالی‌ست که دکتر محمد شریف، وکیل مسعود باستانی به هیچ وجه برای اظهاراتی که ایشان در دادگاه بیان داشته‌اند ارزشی قائل نیست و در مصاحبه‌ای گفت یک خبرنگار کارش این است، شغلش این است، موجبات شغلی‌اش این را ایجاب می‌کند. چطور می‌شود این را به‌عنوان اتهام مطرح کرد؟ همان‌طور که گفتم، آقای مسعود باستانی خبرنگار هستند و همکاری با خبرگزاری‌های مختلف، با سایت‌های مختلف در زمره‌ی تعاریفی است که برای شغل خبرنگاری وجود دارد و بدیهی است که یک خبرنگار در برابر اقداماتش وجه دریافت می‌کند، مثل هر شغل دیگری. و من از این که برای این مسئله عنوان اتهامی قرار داده‌اند حیرت می‌کنم.روز دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸ مشخص شد که مسعود باستانی علیرغم تشکیل دادگاه و اخذ دفاعیات همچنان درسلول انفرادی نگهداری می شود. در حالی‌که خبرها از فشار و ایراد ضرب و جرح بر مسعود باستانی و تنی چند از دیگر زندانیان سیاسی حکایت می‌کرد، انجمن دفاع از آزادی مطبوعات از فشار‌های «روحی، روانی و جسمی» وارد شده به روزنامه‌نگاران بازداشتی طی ۱۰۰ روزی که از بازداشت آنان می‌گذشت خبر داد. این درحالی بود که مسعود باستانی و روزنامه‌نگاران دیگر زندانی مانند: عیسی سحرخیز، کیوان صمیمی، احمد زیدآبادی، بهمن احمدی امویی، سعید لیلاز، محمد قوچانی، مسعود باستانی، فیاض زاهد، رضا نوربخش، علی پیرحسینلو، محسن آزموده، مهدی محمودیان، حسین نورانی‌نژاد، مسعود لواسانی، هنگامه شهیدی و فریبا پژوه (که تعدادی از آنها همچنان در زندان به‌سر می‌برند) ممنوع‌الملاقات نیز بودند و هیچ خبر موثقی از آنان در دست نبود و خانواده‌هایشان هر روز نگران‌ و آشفته در پی خبری یا وقت ملاقاتی در اماکن قضایی و امنیتی سرگردان بودند.در حالی که برخی روزنامه‌نگاران و زندانیان سیاسی در همان زمان با قید وثیقه از بند رها شده بودند، مهسا امرآبادی خبر داد که با آزادی همسرش مسعود باستانی با قید وثیقه موافقت نمی‌شود!این در حالی بوده که محمد شریف وضعیت دکتر محمد ملکی، احمد زید آبادی و مسعود باستانی که وکالت ایشان را بر عهده داشت، چه از نظر حقوقی و چه از نظر جسمی نگران کننده توصیف کرده بود.در ۲۸ آبان ۱۳۸۸ بهمن احمدی امویی دیگر روزنامه‌نگار زندانی در پی اعتراض به شرایط نامناسب زندان اوین به سلول انفرادی منتقل می‌شود که در پی آن مسعود باستانی، در اعتراض به انتقال بهمن به انفرادی، از امکان ارتباط تلفنی با همسرش صرف‏نظر کرده و در آخرین تماس با همسرش می‌گوید: تا زمانی که بهمن از انفرادی خارج نشود، از امکان تماس تلفنی‏اش استفاده نخواهد کرد. که این رخداد حاکی از فشارهایی است که بر این زندانی‌ها که تا این زمان در زندان اوین بودند روا می‌داشتند. ادامه‌ی فشارها کار را به جایی رساند که در روزهای بعد زندانیان سیاسی اوین اقدام به روزه‌ی سیاسی (اعتصاب غذای محدود) کردند.مادر مسعود باستانی در نامه‌ای سرگشاده به رییس قوه قضاییه که روز یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۸ منتشر شد از رعایت نشدن آیین دادرسی عادلانه در جریان رسیدگی به پرونده فرزندش شکایت کرد. او همچنین از آیت الله لاریجانی خواست با توجه به ارجاع پرونده باستانی به دادگاه تجدید نظر امکان آزادی با وثیقه این روزنامه نگار را فراهم کند. وی نوشت: « من فرزندم را این گونه می دیدم و می بینم که فانوس به دست به دنبال روزهای خوشبختی برای کشور و میهنش بود.»در پی این نامه و با وجود ادعای دادستانی مبنی بر صدور قرار کفالت برای مسعود باستانی این قرار نه‌تنها اجرا نشد بلکه تاکنون به آن هیچ توجهی نیز نشده است.خبرها از فشار روزافزون بر زندانیان سیاسی و روزنامه‌نگارهای دربند حکایت داشت. فشارهای گسترده بر اهالی مطبوعات شدت گرفت، به طوری که موج گسترده نقض آزادی بیان، دستگیری‌های غیرقانونی، احضار و تعقیب قضایی روزنامه‌نگاران، ایران را تبدیل به بزرگترین زندان روزنامه‌نگاران در خاورمیانه کرد.روز ۲ بهمن ۱۳۸۸ خبر رسید که مسعود باستانی و تعداد دیگری از زندانیان سیاسی و مطبوعاتی با انتقال از بند ۲۰۹ به ۲۴۰ زندان اوین مجدداً از دسترسی به روزنامه، تلویزیون و برخی دیگر از امکانات معمول در بندهای عمومی زندان اوین محروم شدند. بند امنیتی ۲۴۰ که از شرایط سخت تر و بسته تری نسبت به بند ۲۰۹ اوین برخوردار است، در اختیار وزارت اطلاعات است و بطور معمول برای نگهداری زندانیان در شرایط ایزوله استفاده می‌شود و انتقال مجدد زندانیان به این بند نشانه‌ی تنبیه انضباطی متهمان و یا رویکرد مجدد بازجویان در پیگیری روند بازجویی است. اما مسعود باستانی کمتر از چهار روز بعد با حکمی به‌ امضای قاضی صلواتی، رئیس شعبه‌ی ۱۵ دادگاه انقلاب، به زندان رجایی شهر کرج ـ که تاکنون بدون هیچ لحظه مرخصی، در آن به‌سر می‌برد ـ منتقل شد.مهسا امرآبادی همسر وی که در تمام این دوران، شبانه روز با تلاش‌های طاقت‌فرسا پیگیر امور همسر خود بود ضمن اعتراض شدید به این انتقال خبر داد که روحیه مسعود بسیار بد و در تماس تلفنی که داشته با صدایی خیلی ضعیف صحبت می‌کرده است.او در مصاحبه هایش گفت: «مسعود یک روزنامه‌نگار است نمی‌دانیم دلیل واقعی انتقال او به زندان رجایی شهر که زندانی بسیار بد با شرایط بسیار نامناسب است چیست.در این زندان زندانیانی با جرایمی از قبیل قتل و دزدی و جرایمی از این دست نگه داری می شوند و این برای خانواده مسعود بسیار نگران کننده است. گویا این انتقال باستانی مجازاتی بوده که به دلیل آنچه قاضی تلاش باستانی برای آموزش روزنامه‌نگاری به زندانیان بند ۳۵۰ اوین نامیده، با انتقال به رجایی شهر اعمال شده بود.»اعتراض‌ها نتیجه نداشت و مسعود باستانی و روزنامه‌نگارهای دیگر زندانی بر خلاف قانون به زندان رجایی شهر کرج که محل نگهداری مجرمین خطرناک است، منتقل شدند. و باستانی لقب «اولین روزنامه‌نگار رجایی شهر» را گرفت. و در اطاق و سلولی حبس شد که ۵ قاتل حرفه‌ای قرار داشتند که یکی از آن‌ها نیز مرتکب سه فقره قتل شده بود..محمد شریف وکیل مسعود باستانی، نیز عنوان کرد که زندان رجایی شهر یا گوهردشت به دلیل وضعیت بهداشتی نامناسب، امکان تبادل مواد مخدر و حبس بزهکاران حرفه‌ای در آن، از شرایط لازم برای نگهداری زندانیان سیاسی برخوردار نیست. او به این انتقال باستانی از اوین به زندان رجایی شهر لقب «حبس در تبعید» را داد که خود به‌نوعی «مجازات مضاعف» و «اعمال فشار» بر زندانی بوده است.خانواده‌ی باستانی و خصوصاً مهسا امرآبادی همسر وی، دشواری‌های بیشتری را مانند دوری راه و… پس از جابه‌جایی محل حبس، برای دیدار با مسعود باستانی تحمل می‌کنند، که بدون هیچ دلیل قانونی و عرفی تاکنون ادامه داشته است.مسعود باستانی از روز ۶ دی ماه به اتهامات واهی با عنوان تلاش به آموزش روزنامه نگاری در سلول‌های چند نفره بند ۲۰۹ اوین و صدور بیانیه از داخل زندان، به زندان رجائی شهر منتقل شده بود، علی‌رغم گفته‌ی قاضی صلواتی که وی دستور انتقال مسعود باستانی را به زندان رجائی شهر را نداده است.همچنان در آن زندان به‌سر می‌برد. و این فصل دیگری از دوران حبس این روزنامه‌نگار جوان را آغاز کرد. فصلی دشوار که توام با مسائل و مصائب خاصی بود.در این احوالات، از رجایی شهر هم هر لحظه خبرهای نگران‌کننده‌ای می‌رسید. به‌طوری که روز یک‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۸ گفته شد مسئولان زندان شرایطی فراهم کرده اند که جان احمد زید آبادی و مسعود باستانی در خطر قرار بگیرد. این مسئولان با قطع ملاقات‌های هم‌سلولی‌های این دو روزنامه نگار به ایشان گفته‌اند به علت اغتشاش این دو نفر شما از ملاقات محروم هستید و شرایط برخورد دیگر زندانیان را با ایشان فراهم کردند.این فشارها و عدم ملاقات و مرخصی برای مسعود باستانی نیز ادامه داشت تا نوروز ۱۳۸۹ را هم در زندان بگذراند. باستانی در آخرین ملاقات‌اش در روز پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۸ به همسرش مهسا امرآبادی می‌گوید که «دنیای جدیدش دنیای تکرارها و خاطرات است. آنجا همه آدم ها برای همدیگر تکراری هستند و شاید یک روزه یا نیم روزه بتوان دید و بازدیدهای نوروزی را به پایان برد اما در خیال به سراغ همه دوستان و آشناهایش خواهد آمد…در تعطیلات نوروز ۱۳۸۹ اما مهندس میرحسین موسوی و دکتر زهرا رهنورد با مهسا امرآبادی همسر روزنامه نگار زندانی دیدار داشتند و ضمن دلجویی از او و دیگر اعضای خانواده‌اش، آرزوی آزادی هرچه سریع‌تر این روزنامه‌نگار در بند کردند.مهسا امرآبادی نیز در مراسم عید دیدنی با سید محمد خاتمی گزارشی از وضعیت همسر در بند خود داد. این در حالی بود که در ۱۸ فروردین ۱۳۸۹ محمد شریف در گفت‌وگو با خبرنگار حقوقی ایسنا اعلام کرد حکم قطعی مسعود باستانی تا به حال صادر و ابلاغ نشده است.ده تن از نویسندگان و شاعران برجسته‌ی کشور از جمله: سیمین بهبهانی، علی اشرف درویشیان، محمد شمس لنگرودی، حافظ موسوی، بابک احمدی، سید علی صالحی، پوران فرخزاد، شهلا لاهیجی، شهاب مقربین و منیرو روانی پور در نامه‌ای خواستار آزادی مسعود باستانی شدند. در این نامه نوشته شده: نمی توانیم ناخشنودی خود را از عدم آزادی مسعود باستانی روزنامه نگار و نویسنده ای که در طول سال های فعالیت خود خدمات زیادی را به ادبیات و فرهنگ این مرز و بوم انجام داده است ابراز نکنیم..مسعود باستانی بیست و دوم اردیبهشت ماه روز تولدش را نیز در حالی در زندان رجایی شهر گذراند که فشارها و تهدیدها و عدم اجازه‌ی مرخصی هنوز ادامه داشت. خانواده باستانی به همراه سایر خانواده‌های زندانیان سیاسی و دوستداران وی، سال‌روز تولد مسعود را گرامی داشتند تا بگویند هرچند عزیزان‌شان در بند هستند اما تنها نیستند و خانواده‌ای به وسعت تمام زندانیان سبز دارند. در این روز بسیاری از دوستان و خانواده‌های دیگر زندانیان به ملاقات مهسا به خانه‌ی مشترک آن‌ها رفتند تا یاد مسعود را زنده نگهدارند..اما هدیه‌ی تولد مسعود باستانی از سوی شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر استان تهران تایید حکم دادگاه بدوی و محکومیت قطعی مسعود باستانی به ۶ سال حبس تعزیری و ۳۴ میلیون تومان جزای نقدی بود که در روز جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۹ اعلام شد.در این زمان خبرها از رجایی شهر حاکی از انتقال مسعود باستانی به دارالقرآن زندان بود؛ با تغییر مداوم سلول‌ها و محل نگهداری باز هم فشار بر این روزنامه‌نگار زندانی فزونی یافت. از سوی دیگر خبر می‌رسد که مسعود از دندان درد رنج می کشد و در همین حال دادستان تهران همچنان با مرخصی وی مخالفت می کرد. حال یک سال از زندانی شدن مسعود باستانی می‌گذشت. و جلو گیری از مرخصی استعلاجی و قانونی مسعود باستانی موجب بروز مشکلات حاد برای درمان فک و دندان او شده بود.از دیگر سو ایراد اتهام‌های بی‌اساس و فشارهای غیرقانونی دیگر بر مسعود باستانی و پیرامون او همچنان ادامه داشت؛ در ماه رمضان سال ۸۹ و در حاشیه‌ی نمایشگاه قرآنی سی‌دی موسوم به جنگ نرم توسط نهادی نامشخص تهیه و توزیع شد که در این سی‌دی بخش‌هایی از دادگاه مسعود باستانی ـ که خود توسط صدا و سیما به‌شکل گزینشی منتشر شده بود ـ به‌شکل گزینشی، منتشر شده بود! چنان‌چه اشاره شد محاکمه‌ی مسعود باستانی، با وجود اتهامات مطبوعاتی، به شکل غیرقانونی به‌جای دادگاه مطبوعات با حضور هیات منصفه، در دادگاه عمومی و انقلاب برگزار شد. و متهم حتا از پخش علنی اعترافات خود در دادگاه خبر نداشته و از همان آغاز مورد سوءاستفاده‌ی دستگاه‌های امنیتی و قضایی قرار گرفت.تازه در این زمان بود که پرده از برخی فشارهایی که پیش از دادگاه و در جریان بازداشت و زندان بر مسعود باستانی رفته بود برداشته شد. پیش از دادگاه در دوران بازجویی از مسعود باستانی با نگهداری طولانی مدت در سلول انفرادی با چشم‌بند و تحت فشار قرار دادن او و ایراد و اعمال شکنجه‌هایی مانند: کتک‌زدن، فحاشی متناوب، فشردن گلو و ایجاد حالت خفگی در وی، اعدام مصنوعی، کوبیدن سر به دیوار در حین بازجویی و…آزار داده و تحت فشار به اعتراف مجبور کرده بودند. مسعود باستانی، بیش از هشتاد روز از یک‌سال نخست زندان‌اش را در سلول انفرادی به‌سر برده بود.مسعود باستانی نوروز ۱۳۹۰ و سی‌و‌سومین سالروز تولدش را نیز در اردیبهشت ماه امسال، یعنی حدود ۷۸۰ روز را در زندان گذرانده است و همچنان در وضعیتی بد و غیر انسانی و بدون حقوق اولیه هر زندانی از حق مرخصی معمولی که حتی برای مجرمان خطرناک نیز گاهی ارائه می‌شود، محروم است.او به دلیل شرایط نامناسب و غیر بهداشتی در زندان دچار عفونت دندان و فک شده و به گفته‌ی مسئولان رجایی شهر آن‌جا امکانات لازم برای درمان این بیماری وجود ندارد و برای درمان باید به خارج زندان منتقل شود. اما با وجود تشدید بیماری‌های دهان و دندان باستانی و دستور مقامات قضایی که منجر به معاینه‌ی وی توسط پزشکی قانونی و صدور گواهی بیماری هم شده‌است، همچنان با مرخصی وی مخالفت می‌شود. و سایر فشارها مانند عدم امکان تماس تلفنی و… نیز ادامه دارد.تا جایی که چند ماه پیش در جریان یکی از ملاقات‌های زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر با خانواده‌های خود، مسعود باستانی از سوی ماموران زندان در برابر چشمان همسر و مادرش مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد. و یکی از سربازهای زندان اقدام به کوبیدن سر این زندانی سیاسی به دیوار سالن ملاقات می‌کند! که در پی آن حال مسعود باستانی به‌هم خورده و وی را برای رادیولوژی و سیتی‌اسکن به بیمارستانی در کرج منتقل می‌کنند. خوش‌بختانه این ضرب و جرح وحشیانه منجر به صدمه‌دیدگی خاصی نمی‌شود.اما مسعود باستانی روزنامه‌نگار جوان ایرانی، همچنان به جرم نوشتن و پرداختن به حرفه‌اش در زندانی دوردست و تحت فشاراست. جوانی که باید آزاد می‌بود تا آن‌طور که شایسته و بایسته است با اطلاع‌رسانی به مردم در جهت پیشرفت و آبادانی کشوری که دوست‌اش می‌دارد، خدمت کند.آن‌چه پس از ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۸ در کشور رخ داد نه یک مساله داخلی نظام سیاسی کشور و هیات حاکمه که یک موضوع تاریخی و ملی است وبا در زندان ماندن عده‌ای مانند مسعود باستانی و دیگر روزنامه نگاران و اعمال فشار و شکنجه و تبعید غیرقانونی به وی، نه جلو رخدادی گرفته می‌شود و نه خیری رخ خواهد داد. لازم است با اندکی درایت و آینده اندیشی، با آزاد ساختن زندانیان سیاسی و بیگناه مانند مسعود باستانی، که تنها به جرم نوشتن و اندیشین در زندان و تحت فشار به‌سر می‌برند، فضای باز سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را در کشور برقرار کرده تا همه‌ی ایرانیان بتوانند با هم و در کنار هم در این کشور هنوز زیبا، زندگی کنند.

کلمه

تجربه‌ بازجویی، تهدید و انفرادی و تجربه‌ اعدام و تبعید نزدیک‌ترین دوستانم...یادداشت عاطفه نبوی به مناسبت سالروز تولدش: حال من در حال تجربه‌ی بخش‌های نانوشته‌ی تاریخ‌ام!!

عاطفه نبوی، زندانی سیاسی، در یادداشتی به بهانه‌ی سالروز تولدش، بیستم شهریور، از حال و هوای دوران حبس خود و تجربه‌هایی که به نوشته‌ی او «بخش‌های نانوشته‌ی تاریخ» اند سخن به میان آورده است.وی در این یادداشت کوتاه به نمونه‌هایی از تجربه‌های تلخ زندان اشاره کرده و در عین حال از صیقل خوردن و خالص شدن جان زندانی بر اثر این رنج‌ها گفته است.عاطفه نبوی اوین زنی است که در حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ حکم حبس دریافت کرد. او به اتهام شرکت در راهپیمایی ۲۵ خرداد به چهار سال حبس محکوم شده است.

به گزارش کلمه، متن یادداشت این زندانی سیاسی به شرح زیر است:

و اینگونه سی ساله می‌شویم!!

۲ سال و ۳ ماه گذشت، زمانی که در لحظات پر التهاب ۲۰۹ به مدت زمانی که باید در اینجا بمانم فکر می‌کردم، ذهن کلمه سال را بر نمی‌تابید و ماه‌ها و حتی روزها معیار باورپذیرتر و خواستنی‌تری برای سنجش زمان بود. ” ۲۰ روز گذشت! بیشتر از ۵۰ روز که نگه نمی دارن… . یک ماه گذشت، قرار بازداشت موقت معمولاً ۲ ماهه است! ۳ ماه، ۴ ماه، ۷ ماه… ” با خودت می‌گویی ” نگران نباش، زمان به نفع تو سپری می‌شود هر چه که می‌گذرد به پایانش نزدیک می شوی ” اما وقتی در زندان ۳۰ ساله شدی و معیارت به جای ساعت و ماه و روز تبدیل به سال شد دیگر از زمانی که می‌گذرد احساس برد نمی‌کنی، وقتی به این می‌اندیشی که این لحظات عمر توست و شاید درخشان‌ترین شان که اینگونه بی تاب گذشتن‌شان هستی، لحظاتی منحصر به فرد و بی بازگشت، زمانی برای شور و اشتیاق و جذبه جوانی و تو تمام این مدت را بی‌وقفه مانند شناگری که حتی نمی‌تواند برای لحظه‌ای نفس‌گیری به سطح آب بیاید در این مرداب گذراندی. اندوهی تلخ جانت را می‌انبارد.۱۰۰ روز ۲۰۹ یک سال بند عمومی همراه دختران و زنان بزهکار، معتاد، قاتل و بیماری که بی شک تا حد زیادی محصول جامعه معیوب‌شان بودند و حال بیش از ۱۱ ماه زندگی در محیط ایزوله‌ای که در آن امکان هیچ‌گونه ارتباطی با دنیای بیرون نیست و در انقطاع کامل از هر آنچه که انسان را به دیگری، طبیعت و زندگی پیوند می‌زند به سر می‌بریم و تنها روزنه هفته‌ای ۲۰ دقیقه ملاقات کابینی با خانواده است که تهدید قطع آن اهرم فشار زندان‌بانانمان است.بیش از دو سال از انتخاباتی که محصول آن چیزی جز صدها سال حکم زندان و… برای فرزندان این سرزمین نبوده گذشت و حال من به عنوان قدیمی‌ترین زندانی زن انتخابات در آستانه‌ی سی‌امین سال زندگی‌ام و سومین سال حبس‌ام بدون مرخصی، ملاقات حضوری و تلفن در حال پرداختن هزینه‌ی اعتراضی هستم که برتابیده نشد و از سوی کسانی که ابزار قدرت را در دست دارند تحمل نشد.من روز ۲۵ خرداد مانند ۳- ۴ میلیون نفری که برای اعلام اعتراض‌شان به خیابان آمدند، چنین کردم حس می‌کردم اتفاق مهمی در تاریخ کشورم در حال وقوع است که باید در آن حضور داشته باشم و تجربه‌اش کنم و تصور می‌کردم با اتکا به وعده‌هایی که تنها یک هفته پیش از در مناظرات و … داده شده بود می‌توان بعد از آن به خانه‌ام برگردم و یک کنشگر اجتماعی باقی بمانم، اما نه تنها این وعده محقق نشد و من به خانه بازنگشتم که همسرم هم به بهانه‌ی پیگیری وضعیت پرونده‌ام راهی زندان شد!!و حال من در حال تجربه‌ی بخش‌های نانوشته‌ی تاریخ‌ام!! تجربه‌ی بازجویی، تهدید و انفرادی و تجربه‌ی اعدام و تبعید نزدیک‌ترین دوستانم، کسی از تخت کناری و یا از سر سفره‌ام، تجربه‌ی آرزومندی بی‌پایان برای شنیدن صدای عزیزترین کسانت حتی برای یک لحظه و دیدن سوگواری خاموش کسانی که حتی اجازه‌ی شرکت در تشییع جنازه‌ی عزیزانشان را ندارند و بی‌قراری مادرانه کسی که در عروسی فرزندش حضور نمی یابد، تجربه‌ی بیماری، اندوه و دلتنگی که گویی این دیوارهای بلند بتنی همه را شدیدتر و تحملشان را سخت‌تر می‌کند اما…تجربه اینجا چیزی نیست که برای کسی آرزویش را بکنی اما از ادغام رنج‌ها و شورهای نهفته در این جان‌های مشتاق اکسیری ساخته می‌شود که به غیر از آن که جان را می‌فرساید آن را صیقلی می‌دهد و آن را خالص می‌کند و اینگونه است که در اینجا سی ساله می‌شوی …

وصیتنامه‌ی سیاسی هدی صابر: برای روشنی فردای ایران

هدی رضا زاده صابر پژوهشگر و فعال ملی مذهبی است. او که فارغ التحصیل دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی می باشد سالها در حوزه توسعه، آسیب های اجتماعی، نهادهای اجتماعی،جنبش دانشجویی، ورزش، پهلوانی… به پژوهش و فعالیت پرداخت و از اعضای ثابت هیات تحریریه مجله ایران فردا به مدیر مسئولی عزت الله سحابی بود. علاقه به عشق و منش و روش محمد مصدق و محمد حنیف نژاد در هدی صابر موج می زد.علاقه ای که به قول خودش او را درپی زندگی آنها برد هم برای پژوهش هم برای آموزش. حاصل کارش روی محمد دوم در کتابی ارزشمند به عنوان ” سه هم پیمان عشق” که بررسی می کرد عشق و روش و منش سه بنیانگذار مجاهدین خلق به چاپ رسید.او همچنین پژوهش های عمیقی در رابطه با تاریخ مبارزاتی معاصر ایران و قرآن انجام داد که حاصل کارش در سالهای ۸۵ تا ۸۹ به صورت دو دوره درسگفتار به نام های «هشت فراز، هزار نیاز» (۷۵ جلسه) و «باب بگشا، ضرورت رابطه مستمر و استراتژیک با خدا»(۶۹ جلسه) در حسینیه ارشاد ارائه شد. دوره درسگفتار «باب بگشا» با دستگیری صابر در مرداد ماه ۱۳۸۹ نیمه تمام ماند اما کوشش های صابر ادامه یافت. او در زندان نیز به آموزش تاریخ معاصر ایران و قرآن پرداخت تا اینکه در پی اعتراض به نحوه جانباختن هاله سحابی در جریان تشییع جنازه عزت الله سحابی به همراه دیگر یارملی مذهبی اش امیر خسرو دلیر ثانی دست به اعتصاب غذا زد. پس از ده روز هدی صابر به علت ضرب و شتم ماموران امنیتی حاضر در بهداری زندان اوین به شهادت رسید. ۶۴ نفر از همبندان صابر این واقعه را شهادت دادند. پیکرش در روز ۲۳ خرداد ماه سال ۹۰ تحت تدابیر شدید امنیتی در قطعه ۱۰۰ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

هدی صابر انگیزه خود را از اعتصابی که به شهادتش منجر شد اینگونه بیان می کند:

«به نام جان جهان؛ فعال و ناظر یگانه؛ کوته فاصله ای پس از وداع مهندس عزت الله سحابی سرمایه متبلور و گران سنگ مبارزات دراز دامنه سیاسی – اجتماعی ایران، خبر پر زدن هاله سحابی و چگونگی جان باختنش، تکانمان داد. ما دو عضو خانواده فکری – سیاسی ملی – مذهبی در اعتراض به فاجعه روز چهارشنبه ۱۱ خرداد ماه ۹۰ و تهاجم منجر به مرگ فرزند اول سحابی بزرگ که مادرصفت و خواهرگونه در خدمت مردمان و آسیب دیدگان وقایع دو سال اخیر میهن بود، از گاه غروب پنجشنبه ۱۲ خرداد ماه در بند ۳۵۰ زندان اوین بدون طرح هیچ گونه مطالبه و خواسته شخصی، دست به اعتصاب غذای تر می زنیم و با آب و چای و قند و نمک، سر می کنیم.این اقدام مبتنی است بر تصمیمی مستقل و ما دیگر هم بندیان را به مشارکت در این اقدام دعوت نکرده و به اقدام های مشابه نیز فرا نمی خوانیم. شاید این اقدام ما به سهم خود در شرایط وانفسای وطن مصدق – سحابی، مانع از تکرار این بیدادگری ها علیه انسان های بی دفاع شود.

با سلام به دو عزیز از دست رفته و با احترام به مردم ایران و هم بندیان.

امیرخسرو دلیرثانی - هدی صابر»

۱۲/۳/۹۰

متن پیش رو آخرین نوشتاری است که هدی صابر با توجه به وضعیت فعلی ایران و جمع بندی هایش در طول زندگی تا زندان آخر، صورتی از دغدغه ها و انگیزه ها و آموزه هایش را به رشته تحریر درآورده است. او در این نوشتار همگان را با توجه به آنچه از ” آدم اول” و ” ابراهیم” از یک سو و از سوی دیگر انسانهای نزدیک دست تری چون “طالقانی”، “بازرگان”، “مصدق”، “شریعتی” و “حنیف نژاد” یافته و یا به قول زیبای خودش “جوریده” است، به امیدی بس هویدا فرا می خواند. این نوشتار در نشریه چشم انداز ایران شماره ۶۸ به چاپ رسید که بنا به اینکه می توان آنرا نوعی وصیت نامه از طرف او دانست در دسترس شما قرار می گیرد. راهش پر رهرو باد.
برای دریافت فایل پی دی اف اینجا کلیک کنید.

‌ ‌روشنی فردای ایران

‌ ‌«بنام همراه نزدیک دست»

‌ ‌هدی صابر‌‌

ایران ما بخشی است از هستی؛ هستیِ در ذات فعال، هستیِ مشارکتی، هستیِ فرصت‌ساز و امکان‌بخش به انسان، انسانِ

‌ ‌ اهل چند و چون

‌ ‌‌ ‌پی جو

‌ ‌‌ ‌‌ ‌بُن کار

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌دگرگون ساز

انسانِ اول، آدمِ سرسلسله و زوج همدمش، در فردوس نخست به‌رغم زیبایی پر شگفتش، تنها در یک چهارضلعی محدود می‌زیستند:

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌حظّ بصر از مشاهده طبیعت بکر

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌تناول از میوه‌ها و فراورده‌ها

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌تذلذ جنسی

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌خوابِ آرامِ عمیقِ بی‌کابوسِ بی‌دیو و دَد.

سرسلسله ما به

‌ ‌‌ ‌‌ ‌تماشا

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌خورد

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌هم آغوشی

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌خواب پَرنیانی

بسنده نکرد، از مربع فعالیت محدودِ بی‌مسئولیت بیرون زد، از کارت پستال پردیس گذر کرد و جهانی دگر طلبید. آدم اول به‌رغم بدعهدی و هبوط ناشی از آن، از جانب «او» شد صاحب میدان، زمان و امکان. پروردگارش بس عظیم‌تر از آن بود که

‌ ‌‌ ‌‌ ‌تازیانه‌اش زند

‌ ‌‌ ‌‌ ‌تحقیرش کند

‌ ‌‌ ‌‌ ‌خردش سازد

‌ ‌‌ ‌‌ ‌در سه کنجش اندازد

‌ ‌‌ ‌‌ ‌از تجربه مستقل محرومش دارد

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و به تنبیه، جانش سِتانَد.

پروردگار همراهِ تیماردار، پس از هبوط

‌ ‌‌ ‌‌ ‌یادآوَرش شد

‌ ‌‌ ‌‌ ‌وعده آموزش و هدایتش داد

‌ ‌‌ ‌‌ ‌پر سخاوت، زمین بدو بخشید

‌ ‌‌ ‌‌ ‌زمانش عطا کرد

‌ ‌‌ ‌‌ ‌سرآمد مخلوقاتش کرد

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و کرامت ویژه، ارزانی‌اش داشت

وه! که چه روشی. وه! که چه مَنشی

‌ ‌‌ ‌‌ ‌اینچنین بود که

‌ ‌‌ ‌‌ ‌آدم به خود آمد

‌ ‌‌ ‌‌ ‌به سویش رفت

‌ ‌‌ ‌‌ ‌بخشش از او طلبید

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌با اعتماد به او

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌بازیافت خود

زندگی زمینی آغاز کرد. زین پس، «آدم»یت به‌عنوان پروژه‌ای بس عظیم و کیفی، افتتاح و رونمایی شد؛ پروژه‌ای سرریز از

‌ ‌‌ ‌‌ ‌مشاهده فعال

‌ ‌‌ ‌‌ ‌لمس و اصطکاک

‌ ‌‌ ‌‌ ‌درک و تشخیص

‌ ‌‌ ‌‌ ‌طراحی و ساخت و ساز و سازماندهی

‌ ‌‌ ‌‌ ‌تولیدِ سَبک، سیاق، روش، فرهنگ و متعدد کالا

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و مهمتر از همه: تغییر

ممیزه آدمِ پس از هبوط با آدم فردوس نخست، خروج از کادر «پذیرش وضع موجود» ولو دل انگیز و آرامان، و عبور از «فعالیت حداقلیِ غریزی» و ورود به مدار «تجربه»، «تولید»، «تحول»، «تغییر» و فعالیتِ حداکثریِ کمتر غریزی و بیشتر «عشق»ی و «فکر»ی بود. زینرو نوع آدم،

‌ ‌‌ ‌‌ ‌انرژی‌اش چند چندان

‌ ‌‌ ‌‌ ‌عشقش به قصد کسب تحصیل، لب‌ریزان

‌ ‌‌ ‌‌ ‌صاحب منظر، افق و ایوان

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌وَجدان، پر ایمان و رقصان شد.

فلسفه و حکمت پروژه آدمیت، بروز و ظهور انسان به عنوان

‌ ‌‌ ‌‌ ‌عامل تغییر

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌ارتقای مدام از وضع موجود به وضع مطلوب

بود. بدین منظور، «او» حکیم جهان، هم پروردگار و هم آموزگار، در کتابِ آخرِ پربار، تأکید می‌ورزد که

قل یا اهل الکتاب تعالوا

“به همه اهالی کتاب [اعم از کتاب هستی، کتاب تاریخ، کتاب خود و به قول طالقانی هر کتاب] بگو: خود ارتقاء دهید و عالی شوید.”

نقطه‌چین پروژه آدمیت، با

‌ ‌‌ ‌‌ ‌عشق

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ امید

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ مسئولیت

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ خون

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ رنج

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ اشک

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ عرق

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ساخت

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ساز

برای گذر از وضع موجود به وضعِ «به از این»، رقم خورده است. زینروست که حسین با هزاره هزاره فاصله از سر سلسله، «وارث آدم» لقب میگیرد. ما نیز به‌رغم هزاره هزاره فاصله با سرسلسله و سده سده فاصله با حسینِ مرزدار با وضع موجود و عزم‌دار برای وضع مطلوب، هم وارث «آدم»یم و هم پیش برنده پروژه «آدم»یت. این پیش‌برد قابل فروگذاشتن و وانهادن نیست. احترام ویژه و خیز تمام قامت ما برای محمد مصدق نیز از سرِ پیش برد شرافت بارِ

پروژه «آدم»یت ملی و ایرانی

است و پیام پر پژواکش به جهان که «ما» هم «آدم»ی هستیم. نفت، مناسبتی برای بازیافت آدمیت ایرانی بود.

به پشتوانه پروژه «آدمیتِ» حکیم جهان، آدم، «فعال اول» و آدمیان از جمله ما

فعالان هستی

قلمداد می‌شویم.

بس مهم است که فعال هستی برای

‌ ‌‌ ‌‌ ‌پروراندن ایده

‌ ‌‌ ‌‌ ‌نشر اندیشه

‌ ‌‌ ‌‌ ‌تولید و پخش و پاشانیِ فرآورده

‌ ‌‌ ‌‌ ‌در مسیرِ تغییر

‌ ‌‌ ‌‌ ‌به قصد زیست شایسته و در خور،

اساساً نیازی به دریافت «مجوز» فعالیت از این قدرت و آن به ظاهر صاحب شوکت ندارد. مجوز ذاتی و پشت قبالهای، از سوی حکیم یگانه و سامان دهِ پروژه «انسانِ عامل تغییر» برای ما صادر شده است. فعال هستی بودن در مسیر تغییر، عهدی است که او از نوع انسان بستانده است:

وَ مالَکُم لا تُقاتلون فی سَبیلِ الله و المستضعفین مِن الرجال وَ النساء وَالوِلدان الذین یَقُولُونَ رَبنا اَخرِجنا مِن هذه القَریه الظالم اَهلها وَ اجعَل َلنا مِن َلدُنکَ وَلیاٌ وَ اجعَل َلنا مِن َلدنکَ َنصیرا. (کتاب محکم، سوره ۴، نشانه ۷۵)

چرا جدال نمی ورزید در مسیر خدا و ضعیف نگهداشته شدگان از مردان، زنان و فرزندان؛ آنانی‌که [از جان] می‌گویند پروردگارا، خارجمان کن از سرزمینی که اهالی‌اش ستم‌پیشه‌اند و ازجانب خویش برای ما رفیق و یاوری و نشانه نصرتی فرو فرست.

از این منظر

‌ ‌‌ ‌‌ ‌«گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را»

کلام خداست از بیان آهنگینِ شاعر ملی.

قرار گرفتن انسان در مدار«ایفا»، جان و جوهر پروژه آدمیت است:

انسان، «ایفاگر» نقش کوچک و محدود خداست و او بدین منظور، تجهیزکننده ما.

«ایفا» نه انسدادِ فعالیت برمی‌تابد و نه بن‌بست استراتژیک می‌شناسد. اگر آدم را سرسلسله استراتژیک تلقی کنیم، ابراهیم سر سلسله ایدئولوژیک ماست. ابراهیم، دوست خدا با درکی به غایت ساده، شفاف و روان از توحید، به اتهام «فعال»یت به آتش افکنده شد. ابراهیم درپی سرد شدن آتش و عدم امکان فعالیت به طور «موقت» در آن سرزمین، با گویش

انی ذاهبٌ الی ربی سیهدین

“من رونده ام و به جانب پروردگارم راه می برم، او[قطعاً] هدایتم می‌کند، راه نشانم می‌دهد”

هم از انسداد عبور کرد و هم از بن‌بست. ما وام گرفته از «رونده» بودن مستمر ابراهیم، به این درک رسیده‌ایم که مذهب، راهی است برای پیمودن؛

راه بی‌پایانِ روان تعلق‌مان به محمد حنیف‌نژاد فرزند غیور تبریزی، از همین ناحیه است.

ما به اعتبار پروژه آدمیت،

«فعال هستی»

و در هم فهمی با ابراهیمِ

«مذهبی»

هستیم. همین دو، ما را بَر مرکبی خوش نقش می‌نشاند:

‌ ‌‌ ‌‌ ‌فعالیت بی‌نیاز از مجوز

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌روندگی در مسیر زندگیِ «به از این»

‌ ‌‌ ‌‌ ‌برای مردم ایران زمین

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و خلق جهان

تحت هر شرایطی چه در فراخ، چه در تنگنا و در هر سه کنجی، بس خرسندیم که از هستی، این دو نصیب برده‌ایم. از این دو نصیب گران‌مایه: فعال هستی بودن و راه پیمودن، به

«ما هم هستیم»، و آدمی هستیم

رسیده‌ایم! آن‌گه مشعوف‌تریم که در این سو از جهان و در درون دیوارهای ملی‌مان، شاخصه‌هایی داریم در کنارمان:

‌ ‌‌ ‌‌ ‌یک پدر شریفِ در ذات، مردم‌گرا و ایران‌خواه

‌ ‌‌ ‌‌ ‌و

‌ ‌‌ ‌‌ ‌چهار یل میاندار

تصویر آن پدر و سه یل: مصدق، طالقانی، بازرگان و شریعتی، زینت ستاد فعالیت ۴۰ متری‌مان و نیز رخساره حنیف، جوان اول دوران، بر دیوار اتاقم در هر خانه و هر مکان.

برگرفته‌ها از جهان و بهره‌ها از ایران، شدَه‌ست، سرمایه گران‌سنگ‌مان. با این سرمایه از جهان و ایران، جریان سترگ «ملی ـ مذهبی» است انتخاب اول‌مان.

با این دست‌مایه‌ها می‌توان فعال بود در هر دوران و هر مکان و تن نداد به سلطه این و آن. عزت‌الله سحابی شاخص امروزین جریانمان در همان دوران آغازان، موضعی به جد گرفت برای اخلاق، آزادی و عدالت به‌عنوان تئوری عملیاتی پس از بهمن خونین و بالان. موضع سحابی

‌ ‌‌ ‌‌ ‌موضعی آرمانی

‌ ‌‌ ‌‌و هم

‌ ‌‌ ‌‌ ‌تاریخی

‌ ‌‌ ‌‌و هم

‌ ‌‌ ‌‌ ‌دورانی

‌ ‌‌ ‌‌و هم

‌ ‌‌ ‌‌ ‌بزنگاهی

تلقی می‌شد.

جریان ملی ـ مذهبی ایران پس از سال‌های شصت، با نشر ایران فردا در آغاز دهه هفتاد، به بروز و ظهور تازه‌ای رسید. جریان، به پیوستِ فعالیت‌های انتشاراتی پیام هاجر، مهندس میثمی، دکترپیمان و بازموجودیت نهضت آزادی ایران، در نیمه دهه هفتاد به سرفصل جدید حیات رسید و پایگاه اجتماعی خاص خود را یافت. «ما نیز هستیمِ» جریان ما و گسترش تدریجی آن به اتکای پشتوانه تاریخی سترگش بر جناحی از حاکمیت گران آمد و در پایان دهه هفتاد در سرفصل کریستال‌بندی فکری و سیاسیِ ملی ـ مذهبی، خرد و کلان و کهنسالان جریان، حتی۸۰ و ۸۵ ساله‌ها را به زندان افکند. این مواجهه، پاسخی بود به «ما نیز هستیمِ» جریان ما. به فاصله اندکی پس از آزادی از عشرت‌آباد، انتشار احکام گران و پس از آن نیز باز زندان؛ زندان ۲ الف اوین. «هستِ»ما و «حق» ما هیچ درک نشد، نفی شد و نشر دیدگاه و ترویج آن، هست ما بود و حق‌مان. ما کماکان هستیم، و این بار باز فراخوان به زندان، به بهانه اجرای حکم‌مان. چنین دریافته‌ایم که در ایران ما، زندان بخشی است از همان «راه پیمودنی» و زندان و بیرون از زندان، همچون اتاقی تودرتو؛ گه این‌سو، گه آن‌سو. مهم «میل» ماست که برجاست:

‌ ‌‌ ‌‌ ‌یکی میل است با هر ذره رقاص کِشد هر ذره را تا مقصدی خاص

‌ ‌‌ ‌‌ ‌زآتش تا به باد از باد تا خاک زِ زیر ماه تا بالای افلاک

‌ ‌‌ ‌‌ ‌همین میل است اگر دانی همین میل جنیبت در جنیبت، خیل در خیل

ما که فردیم و کوچک، یک و نیم دهه است که جامعه کل و بس عظیم، میل به تغییر را به زبان و حتی به جان، اعلام کرده است. با جامعه کل چه کردند که با ما چه کنند؟ اما جامعه کل «هست» با «میل»‌ش و ما نیز هستیم با میل‌مان، دیدگاه‌مان و پیشینه جریان مان. میل به تغییر، جانمایه‌ایست که در دوران زمامداری دولتی که از امکانات ملی استفاده نابه‌جا می‌کند و سرمایه‌های انسانیِ ملی را حذف و روانه خارج از کشور می‌کند. چه کس می‌تواند قطاری را که لکوموتیورانش «ترمز قطار را کنده‌ایم و دور انداخته‌ایم»، تنها نظاره کند و بر هرزرفتن نیروها بر عرصه ایران، کوتاه آید و دم نزند؟ که می‌تواند بر غارت سیری‌ناپذیر نوکیسه‌های رانتی بی‌مهار درون حاکمیت، دیده فروبندد؟ ما در عین مصادره امکانات‌مان و در شرایط زیست حداقلی،

‌ ‌‌ ‌‌ ‌هم فعال هستی

‌ ‌‌ ‌‌ ‌هم مذهبی

‌ ‌‌ ‌‌ ‌هم ملیِ از گونه مصدقی

«هستیم». عزم تغییر در مسیر زیستِ «به از این» و در خور، نیز برقرار و ایران، ماندگار. در عصر دینامیسم کوچک‌ها و متوسط‌ها، ما نیز در چرخه هستی، چرخانیم. قصد بر آن است تا موجودیت جریان‌های «دگر»، خاصه جریان ما که مرزهایی دارد با حکمرانان، نفی و آثارشان مصادره شود. حقیقت مندرج در هستی مانع از نفی ماست. منِ کوچک به عنوان عضوی از جریان ملی-مذهبی در «سه هم پیمان عشق» منتشره در بهار ۸۸ و «جای خالی، جای سبز» منتشره در آستانه بهار ۸۹، از مجرای عشق، منش و روش حنیف و سعید و اصغر و از دیواره پهلوانی و مرام غلامرضا تختی، علائق و دغدغه‌های خود را پاشانده و بخشانده‌ام. از جهان رقصان و پاشان، ما نیز سهمی داریم. گه سهم خویش در فراخی‌ها و گه در سه کنج‌ها می‌جوییم. بالای آن عشق، منش و روش و ورای آن افتادگی و سهش، حرفی برای عرضه ندارم. ایران ما مشحون است از دلخوشی‌ها؛ دلخوشیهای پیشینی و نیز پسینی. در هر سه‌کنج با دستمایهها و انگارههای دو محمد می‌توان دلخوش بود: محمدمصدق، و محمد حنیف‌نژاد؛ یکی کلان، یکی جوان.

اما دلخوشی‌های رو به آینده، بس انگیزاننده و کشاننده:

ما در کُنه تکاپوی خویش برای به‌روزی و به‌زیستی و آینده‌داریِ

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌روسپیان ۱۳ ساله

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌زنان سرپرست خانواده

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌مردان از فقر شرمنده

و برای خیل بیکارانِ زیر چرخه ارابه خشن اقتصاد

و برای راحت خیالی و آسوده‌زیستی پیروان همه مذاهب و همه قومیت‌ها

و در ورای آن برای آتیه‌داری ملی و جایگاه رفیع ایرانِ آرش ـ مصدق در جهان تلاش می‌ورزیم؛ تلاشی در حد یک انسان متوسط با کاستی‌های خاص خود.

به‌عنوان زاده ایران

‌ ‌‌ ‌‌ ‌متعلق به جریان فکری هم ملی ـ هم مذهبی

‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌فرزند انقلاب ۵۷

در قبال آینده، بس خوشبین و قندیل‌های بس شفافِ آب‌چکان از شیروانی بزرگ ایران را نه تخیلی که حقیقی نظاره می‌کنم و سر و صورت به چکان‌چکان آن می‌سپارم.

در شرایطی که از نظر من بازداشت‌ها و زندان‌ اخیر غیرعادلانه است، باز محبس، آماده برای ماست. به‌رغم آن و به‌رغم ویژه آسیبها بر خانوادهمان و یک‌دهه اضطراب و ناامنی همسر و فرزندان،

باز جهان چرخان است

میل‌ها پویان است

و آینده، امیدواران

روشنی فردا از درز دیوارها، بس هویدا.

همسر محمدعلی راسخ‌نیا: او را کشتند و شبانه دفنش کردند

همسر یکی از جان‌باختگان عاشورای سال ۸۸ می‌گوید به خاطر دو فرزند خردسالش و برای اینکه معیشت و زندگی‌اش دچار مشکلات بیشتری نشود، ناگزیر شد کمتر از مردی سخن بگوید که در تمام فامیل از او به عنوان «باب الحوائج» یاد می‌کردند اما بی‌گناه در خیابان کشته و شبانه به خاک سپرده شد، بی‌آنکه دو کودک او بتوانند حتی در لحظهٔ آخر، صورت پدرشان را ببینند.محمدعلی راسخ نیا» معلم ۴۰ ساله‌ای بود که در‌‌ همان روزهای نخست عاشورا فیلم مربوط به جان باختن او یکی از دردناک‌ترین صحنه‌هایی بود که در اینترنت منتشر شد. این فیلم مردی را نشان می‌داد که تمام صورتش پر از خون بود و مردم کنار جسد و صورت خونین او ایستاده بودند و برخی با شیون فریاد می‌زدند که او زنده است، اما محمد علی راسخ‌نیا زنده نماند و تنها دو روز بعد به خانواده‌اش زنگ زدند تا جسد را تحویل بگیرند.اینک پس از دو سال، پای صحبت‌های همسر اینجان‌باختهٔ عاشورا نشسته‌ایم که از سختی‌ها و دشواری‌های زندگی خود و دو فرزند خردسالش می‌گوید و حتی از موسوی و کروبی و سبز‌ها هم گلایه می‌کند که چرا کسی سراغی از آن‌ها نگرفت.بر اساس گزارشی که به تازگی دربارهٔ فعالیت‌های «کمیتهٔ پیگیری امور آسیب‌دیدگان حوادث پس از انتخابات» منتشر شده است – کمیته‌ای که موسوی و کروبی و خاتمی تشکیل داده بودند تا به شناسایی و پیگیری وضعیت خانواده‌های شهدا و مجروحان جنبش سبز رسیدگی کند – فعالیت این کمیته از نیمهٔ شهریورماه ۱۳۸۸ با ممانعت نهادهای امنیتی مواجه شد و بدین ترتیب چهار ماه بعد که راهپیمایی مسالمت‌آمیز مردم در عاشورای ۸۸ به خاک و خون کشیده شد، هیچ نهاد و گروهی وجود نداشت که بتواند سرنوشت کشته‌ها و آسیب‌دیدگان اعتراضات آن روز را پیگیری و یا از خانواده‌های آن‌ها دلجویی کند.اکنون همسر محمدعلی راسخ‌نیا که در عاشورای سال ۸۸ به دنبال حوادث پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری کشته شد، پس از گذشت نزدیک به دو سال از نحوهٔ کشته شدن و دفن همسرش صحبت می‌کند و یادآور می‌شود که او نیز مانند خانوادهٔ ده‌ها قربانی دیگر سرکوب‌های پس از انتخابات ریاست‌جمهوری دهم، در این مدت از طریق مراجع قانونی پیگیر پرونده قتل همسرش بوده و البته هنوز به جایی نرسیده است.سخنان این زن داغدیده در شرایطی بیان می‌شود که به تازگی رئیس قوه قضاییه گفته بود در حوادث پس از انتخابات تنها یک نفر کشته شده است. این در حالی است که عباس جعفری دولت آبادی‌‌ همان زمان در جمع خبرنگاران گفته بود: «هفت نفر در روز عاشورا کشته شدند، یک مورد اعلام شده با گلوله بوده که نیروی انتظامی رسما اعلام کرده هیچ گلوله‌ای شلیک نکرده، و بقیه بر اثر برخورد جسم سخت و آسیب‌های مشابه کشته شده‌اند و دو مورد هم بر اثر گلوله‌های ساچمه‌ای بوده که اساسا در اختیار نیروی انتظامی نیست.»تا کنون خانوادهٔ پنج تن از کشته شدگان عاشورا به نام‌های علی موسوی حبیبی، مصطفی کریم بیگی، شهرام فرج‌زاده طارانی، شبنم سهرابی و مهدی فرهادی راد در مصاحبه‌هایی که با جرس انجام داده‌اند، کشته شدن اعضای خانواده خود با شلیک مستقیم گلوله و یا زیر گرفته شدن توسط خودروی نیروی انتظامی را مورد تایید قرار داده و در عین حال گفته‌اند که تاکنون قاتلی به آنان معرفی نشده است.سید علی موسوی حبیبی، خواهر‌زاده میرحسین موسوی است که خانواده‌اش در مصاحبه‌های رسمی خود اعلام کردند او ظهر عاشورای سال ۸۸ در خیابان شادمان هدف گلوله قرار گرفت و در بیمارستان سینا جان باخت.مصطفی کریم بیگی نیز جوان ۲۶ ساله‌ای بود که به گفتهٔ مادرش در روز عاشورا با اصابت مستقیم گلوله‌ای به پیشانی‌اش جان باخت و شبانه به خاک سپرده شد.شهرام فرج‌زاده و شبنم سهرابی، دو جان باختهٔ دیگر عاشورا هستند که خانواده‌های آن‌ها نیز در مصاحبه‌های رسمی خود اعلام کردند که خودروی نیروی انتظامی از روی آن‌ها رد شد و صحنه جان باختن آن‌ها نیز به صورت گسترده در شبکه‌های اینترنتی پخش شده بود.مهدی فرهادی راد جوان ۳۸ ساله از دیگرجان باختگان روز عاشورا است که فیلمی از جان باختن او در اینترنت منتشر شده است و خانوادهٔ او نیز از نحوهٔ جان باختن و دفن شبانهٔ وی در قطعه ۳۰۲ بهشت زهرا سخن گفتند.امیر ارشد تاجمیر، جهان بخت پازوکی و شاهرخ رحمانی نیز از دیگر جان باختگان روز عاشورا هستند که خانوادهٔ شاهرخ رحمانی در‌‌ همان روزهای نخست از زیر گرفته شدن این جوان توسط ماشین و دفن او در قطعهٔ ۲۱۳ بهشت زهرا خبر داده بودند.حال با گذشتِ نزدیک به دو سال، خانم دبیری همسر محمد علی راسخ نیا هم در این مصاحبه از قتل همسرش با «شلیک گلولهٔ ساچمه‌ای به صورت» گفته و خبر می‌دهد که مسئولان قضایی در دادگاه به او گفته‌اند همسرش توسط «منافقین» کشته شده است.به گزارش کلمه، همسر اینجانباخته می‌گوید: من به اندازه کافی توی دردسر افتاده بودم، چون همسر من یک آدم سیاسی نبود و اصلا نمی‌دانم چه دلیلی داشت که آن روز در چهارراه ولیعصر بودند و چرا این اتفاق افتاد، چون قرار بود ایشان هیات باشند. به هر حال این دردسری که ما در آن افتاده بودیم من ترجیح می‌دادم که خیلی این قضیه دامنگیر خانواده نشود، به اندازه کافی مشکلات داشتم و یک زندگی روی دوش من بود و باید می‌چرخاندمش و نمی‌خواستم مشکلات خانواده مضاعف شود. برای همین خودم ترجیح می‌دادم صحبتی نکنم که مشکلی به وجود بیاید.وی در خصوص نحوه شهادت همسرش می‌گوید: همسرم به دلایل امنیتی شبانه دفن شد. به ما گفته بودند برای اینکه برای مردم مشکلی پیش نیاید ایشان را شبانه دفن کنیم که منجر به درگیری نشود و خدای نکرده کسی آسیب نبیند. ولی نیروهای امنیتی به ما هیچ بی‌احترامی نکردند و حتی خودشان‌‌ همان جا پشت سر همسرم نماز خواندند و به بچه‌های ما تسلیت گفتند، یعنی قبول داشتند که همسرم بی‌گناه کشته شده است. وقتی به ما زنگ زدند، من به اتفاق بچه‌هایم برای خاکسپاری رفتیم اما چون همسرم با چندین گلوله ساچمه‌ای مورد اصابت قرار گرفته بود، ترجیح می‌دادم بچه‌های من شکل و صورت داغون پدرشان را نبینند. بچه‌ها که نمی‌توانستند این صحنه را تحمل کنند،‌‌ همان فضای تاریک گورستان برای بچه‌های من کافی بود… امیدوارم برای هیچ کسی چنین اتفاقی نیفتد. ولی تا برای کسی این اتفاق رخ ندهد نمی‌تواند بفهمد ما چه کشیدیم …خانم امیری افزود: دقیقا زیر پل حافظ بوده و وقتی این اتفاق رخ می‌دهد، موبایل همسرم می‌افتد که کسی با‌‌ همان موبایل تماس می‌گیرد و به خانواده اطلاع می‌دهد. بعد از دو روز هم که خیلی مظلومانه او را جلوی چشم بچه‌های کوچکم در تاریکی دفن کردیم. خیلی زجرآور بود.وی در ادامه گفت: من فکر می‌کنم دنیای سیاست دنیای بی‌رحمی است. شوهرم واقعا به شکل مظلومانه‌ای کشته شد و به شکل مظلومانه‌ای به خاک سپرده شد. دو تا بچهٔ ما سرنوشتشان به دست باد سپرده شد. من عضو هیچ حزب و گروهی نیستم ولی این بی‌تفاوتی که از همهٔ مسئولان دیدیم، واقعا آزارمان داد.

پدر محمد مختاری: ماموران اجازه ندادند به بهشت زهرا برویم

لوگیری نیروهای امنیتی از حضور خانواده های جان باختگان پس از انتخابات در بهشت زهرا به مناسبت های مختلف همچنان ادامه دارد و در جدیدترین نمونه، آنطور که پدر محمد مختاری می گوید، از خانواده ی آنها خواسته اند به دلیل رعایت مسایل امنیتی در روز تولد محمد مختاری از رفتن به بهشت زهرا خودداری کنند.روز جمعه هجدهم شهریور، سالگرد تولد محمد مختاری دانشجوی ۲۲ ساله ای بود که در راهپیمایی اعتراضی ۲۵ با اصابت مستقیم گلوله کشته شد اما گزارش های رسیده از بهشت زهرا حاکی است که ماموران با حضور پراکنده در بهشت زهرا از هر گونه تجمع و مراسم ممانعت به عمل آوردند.اسماعیل مختاری پدر این جان باخته ی جوان در گفت و گو با جرس گفته است: چند روز قبل از تولد پسرم، خیلی محترمانه زنگ زدند و مرا خواستند و گفتند جو کمی متشنج است و اگر امکان دارد شما هم در بهشت زهرا حضور پیدا نکنید.وی در پاسخ به این پرسش که آیا خانواده امروز موفق شده اند که در بهشت زهرا حضور پیدا کنند گفت: ما مانده ایم و خودمان هم نمی دانیم چه باید بکنیم. بلاخره وقتی مرا خواستند و وقتی رفتم با ماموران صحبت کردم به ما گفتند نروید، اول سوال کردند، شما مثل اینکه برنامه ای برای محمد در بهشت زهرا دارید. بعد من هم گفتم برنامه ای نیست مثل همه ی پنج شنبه جمعه ها ما هم مثل خانواده های دیگر می خواهیم سر مزار بچه مان حاضر شویم. تولد پسرم هم هست می خواهیم برویم کنارش باشیم. گفتند می شود شما از این کار خود داری کنید. گفتم چرا؟ یعنی سر قبرِ فرزندمان هم نرویم؟ یعنی اجازه نمی دهید تولد فرزندم برویم سر مزارش و کنارش باشیم؟ گفتند اگر نروید بهتر است.وی ادامه داد: من به آنها گفتم من و مادرش تنها نیستیم، فامیل های دیگری هم هستند، دوستان دیگری هم هستند که شاید آنها بخواهند بروند در سالروز تولد کنار محمد باشند. ولی خب گفتند شما نروید و از بچه ها هم بخواهید که برای تولد محمد به بهشت زهرا نروند چون فضای فیسبوک نشان می دهد که برنامه هایی دارند و اگر شما نروید بهتر می شود کنترل کرد.پدر محمد مختاری تاکید کرد: محمد برای ما همیشه زنده است و این آرزوی هر پدر و مادری است که در روز تولد کنار عزیزشان باشند ولی خب به ما این اجازه را ندادند. چاره ای نبود، کاری نمی توانستیم بکنیم گفتیم باشد نمی رویم. از همه ی کسانی که می خواستند در روز تولد کنارمان باشند تشکر می کنم اما بچه ی من هم دست هایش خالی بود و با دست خالی رفت و کشته شد، حالا دست های ما هم خالی ماند و نتوانستیم کاری برایش بکنیم….جلوگیری از برگزاری مراسم های مختلف در بهشت زهرا و فشار بر خانواده های جان باختگان بارها صورت گرفته و مورد اعتراض خانواده ها نیز قرار گرفت و به همین دلیل بسیاری از خانواده ها ترجیح داده اند برای حفظ امنیت سایر اعضای خانواده ی خود سکوت اختیار کنند.پیشتر در مراسم تولدی که برای امیر ارشد تاجمیر یکی از کشته شدگان راهپیمایی عاشورای ۸۸ برگزار شده بود، تعدادی از خانواده‌های جان باختگان پس از انتخابات و شرکت‌کنندگان در مراسم برای چند ساعت بازداشت و مورد بازجویی قرار گرفتند.در میان دستگیرشدگان مراسم امیر ارشد تاجمیر اعضای خانواده خانواده های سهراب اعرابی، رامین رمضانی و مصطفی کریم بیگی، همراه با چند تن از مادران عزادار و شرکت کنندگان در مراسم تولد امیر ارشد تاجمیر هم حضور داشتند که آنها پس از بازجویی چند ساعته آزاد شدند اما پدر رامین رمضانی و دو تن از مادران عزادار بیش از چند ماه در بازداشت به سر برده و سپس با قید وثیقه آزاد شدند.

مادر سهراب اعرابی در خصوص همین فشارها گفته بود: دستگاه قضایی در کشور ما متاسفانه ضعیف است و بد عمل می کند و بعد علاوه بر اینکه قاتلان فرزندان ما را معرفی نمی کنند حتی خود خانواده ها هم احساس امنیت نمی کنند. من اینجا خانواده هایی را می بینم که حتی بر سر مزار فرزندان شان هم امنیت ندارند، چه کسی پاسخگوی آنهاست؟.

وی خاطرنشان کرده بود: برای خود من لباس شخصی ها مشکل ایجاد کرده اند. در مراسم سالگر شهید علی حسن پور، تعداد زیادی ماموران لباس شخصی ایستاده بودند، که دو نفر از آنها آمدند از من و مادر اشکان سهرابی کارت شناسایی خواستند، اما من کارت شناسایی ام را به آنها ندادم و فقط گفتم من مادر سهراب هستم و ایشان مادر اشکان، می دانستم اگر کارتم را بدهم دیگر صاحب آن نخواهم بود، از این اتفاق ها زیاد برای ما پیش آمده است. مگر نیامده اند در خانه خودمان عکس های سهراب را با خودشان نبرده اند؟مادر سهراب پیشتر با تاکید بر اینکه ما به جز حقوق ساده شهروندی مان چیز دیگری نمی خواهیم از سازمان ملل خواست تا وضعیت حقوق شهروندی خانواده هایی که عزیزان شان را تنها به جرم یک اعتراض ساده در خیابان های ایران از دست داده اند بررسی کند.به تازگی نیز جمعی از خانواده های کشته شدگان پس از انتخابات با حضور در بهشت زهرا مشغول برگزاری مراسم دعا و نیایش بودند که نیروهای یگان ویژه در بهشت زهرا با حضور در میان خانواده، خواستار این شدند که این خانواده ها بهشت زهرا را ترک کنند.لادن مصطفایی همسر شهید علی حسن پور که در راهپیمایی مسالمت آمیز ۲۵ خورد مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود در مورد حضور نیروهای یگان ویژه در بهشت زهرا گفته بود: ما سر مزار عزیزان مان هم آرامش نداریم، من به مامورانی که در بهشت زهرا مرا صدا کردند هم گفتم ما به شما بدهکاریم یا شما به ما؟

نامه‌ی علی ملیحی از داخل زندان: هیچ‌گاه از عملکرد و عقایدم نادم نبوده و نیستم,علی ملیحی: شهادت می‌دهم که آزادگان سبز برای ادامه راه سبز امید مصمم‌تر شده‌اند

علی ملیحی در نامه‌ای از زندان، بر ایمان خود به ادامه راه سبز امیدی که مردم ایران در پیش گرفته اند، تاکید کرد و افزود: از آنجایی که در یک سال و نیم گذشته با بسیاری از آزادگان سرافراز جنبش سبز که در هفته گذشته از زندان آزاد شدند، از نزدیک زندگی کرده ام می توانم شهادت دهم که آنان نیز نه تنها از عملکرد و عقاید خود نادم نبوده و نیستند بلکه نسبت به ادامه راه سبز امید مومن تر شده اند.به گزارش کلمه، این زندانی سیاسی در نامه خود تصریح کرده است که درخواست او و دیگر زندانیان برای استفاده از ظرفیتهای مصرح قانونی همچون تبدیل قرار بازداشت موقت و تجدید نظر در حکم بدوی، تخفیف در مجازات، آزادی مشروط و مرخصی به معنای ندامت و پشیمانی از عقاید و عملکرد خود نیست.چندی قبل، به مناسبت فرا رسیدن عید سعید فطر، تعدادی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین از زندان آزاد شدند؛ زندانیانی که اغلب آنها نیمی از محکومیتشان را سپری کرده و می‌توانستند با استفاده از حق قانونی آزادی مشروط، از زندان آزاد شوند. تعدادی از این زندانیان نیز تنها چند هفته تا پایان حکم زندانشان مانده بود، و به صورت معمول باید به زودی از زندان آزاد می‌شدند.آزادی این زندانیان اما توسط مسئولان قضایی و رسانه‌های حکومتی با عنوان عفو و بخشش رهبری در بسیاری رسانه‌ها عنوان شد، تا جایی که برخی روزنامه‌های افراطی وابسته به دولت مدعی شدند که این افراد از جرم – ناکرده – شان ابراز ندامت و پشیمانی کرده و خواستار عفو و بخششش شده‌اند.تعدادی از این زندانیان اکنون بیرون از زندان از نحوه‌ی آزادی‌شان سخن گفته و ابراز کرده‌اند که درخواست هیچ بخششی نکرده و تنها از ظرفیت‌های موجود قانونی استفاده کرده و بعد از گذراندن مدت محکومیتشان از زندان آزاد شده‌اند. همچنین در این میان نام برخی از زندانیان سیاسی به عنوان کسانی که درخواست عفو و بخشش کرده‌اند، مطرح شده و حتی از آنان با عنوان زندانیانی که از زندان آزاد شده‌اند، نام برده شده است؛ در حالی که این زندانیان استوارتر از گذشته در حال گذراندن دوران حبس خود هستند.علی ملیحی، روزنامه‌نگار و فعال دانشجویی، یکی از زندانیان بند ۳۵۰ زندان اوین است که در این باره مطلبی نوشته است و درباره‌ی آزادی‌های اخیر زندانیان سیاسی و از جمله درباره‌ی خبر کذب آزادی خودش از زندان توضیحاتی داده است.

متن کامل نامه‌ی علی ملیحی که برای انتشار در اختیار کلمه قرار داده شده، به شرح زیر است:

طی هفته گذشته و به دنبال آزادی ده ها زندانی سیاسی از زندان اوین، مطلع شدم خبر آزادی من نیز به اشتباه در برخی از رسانه های جنبش سبز و برخی روزنامه های صبح تهران منتشر شده است. ضمن تشکر از حساسیت و توجه این رسانه ها بدین وسیله این خبر را تکذیب می کنم.همچنین با توجه به برخی شایعات منتشر شده در این روزها لازم به توضیح می دانم اینجانب اگرچه در ۲۰ ماه گذشته که در زندان بوده ام از مقامات قضایی درخواست استفاده از ظرفیتهای مصرح قانونی همچون تبدیل قرار بازداشت موقت و تجدید نظر در حکم بدوی، تخفیف در مجازات، آزادی مشروط و مرخصی را داشته ام اما هیچگاه از عملکرد و عقایدم نادم نبوده و به ادامه راه سبز امیدی که مردم ایران در پیش گرفته اند ایمان دارم. کنش های سیاسی من در زندان اعم از بیانیه های صادرشده و اعتصاب غذا و … همگی مؤید این واقعیت است و از آنجایی که در یک سال و نیم گذشته با بسیاری از آزادگان سرافراز جنبش سبز که در هفته گذشته از زندان آزاد شدند، از نزدیک زندگی کرده ام، می توانم شهادت دهم که آنان نیز نه تنها از عملکرد و عقاید خود نادم نبوده و نیستند، بلکه نسبت به ادامه راه سبز امید مؤمن تر شده اند.بدیهی است کسانی باید از عملکرد خود نادم و پشیمان باشند که نحوه رفتارشان با ملت ایران به خصوص در دو سال گذشته عرفا «جنایت» نامیده می شود.

به امید رهایی تمامی اسرای جنبش سبز

علی ملیحی، عضو شورای سیاستگذاری سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت)

زندان اوین، بند ۳۵۰ 

۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

روز وبلاگى‌نویسی پارسی و وب‌نگاران زندانی؛ چشم‌هایم را سند می‌گذارم تا فرزندم به مرخصی بیاید


از روز شانزدهم شهریور ماه ۱۳۸۰ به عنوان روزی یاد می‌شود که وبلاگ‌ستان پارسی متولد شد و بسیاری از شهروندان ایرانی پس از آن با روی آوردن به وبلاگ‌نویسی به نوشتن دغدغه‌ها و مسائلی که برای‌شان مهم بود، روی آوردند.از هنگامی که وبلاگ و وبلاگ‌نویسی خیلی زود و سریع در میان ایرانیان جای باز کرد و خود را به عنوان یک «رسانه» معرفی کرد، تلاش نهادهای قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی برای سانسور این رسانه‌ی نوپا نیز آغاز شد و هر چه بر تعداد وبلاگ‌نویسان افزوده شده، بازداشت، تهدید، سانسور و فیلترینگ وبلاگ‌نویس‌ها و وبلاگ‌های‌شان نیز فزونی گرفت.رفتار حکومت جمهوری اسلامی با وب‌نگاران در طول ۱۰ سالی که از عمر آن می‌گذرد، همواره برخوردی قهری بوده و بسیاری از وبلاگ‌نویسان به بازداشت و زندان گرفتار آمده‌اند. امیدرضا میرصیافی از جمله‌ی همین وبلاگ‌نویسان بود که در سال ۱۳۸۷ در زندان اوین جان خود را به خاطر اهمال مسئولین زندان در رسیدگی پزشکی به وی از دست داد، تا وبلاگ‌ستان پارسی یکی از تلخ‌ترین خاطره‌ها را در ذهن خود برای همیشه داشته باشد.با همه‌ی این‌ها جمهوری اسلامی همچنان به برخورد با وبلاگ‌نویسان مصر بوده و همچون چند سال گذشته تعدادی از آن‌ها در زندان نگاه داشته است. برخی از وبلاگ‌نویسانی که هم اکنون در زندان به سر می‌برند، مستقیما به خاطر وبلاگ‌نویسی و برخی دیگر به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌شان در زندان به سر می‌برند. در ادامه گفت‌وگویی داشته‌ام با چند تن از خانواده‌های زندانیان وبلاگ‌نویس و نگاهی کرده‌ام به آخرین وضعیت برخی از آن‌ها.حسین رونقی ملکی ۱۵ سال زندان بدون یک روز مرخصی؛ چشم‌هایم را سند می‌گذارم تا فرزندم به مرخصی بیاید.حسین رونقی ملکی که هم اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر می‌برد، دوران محکومیت ۱۵ ساله‌ی خود را سپری می‌کند. رونقی از تاریخ ۲۲ آذر ماه ۱۳۸۸ در خانه‌ی پدری‌اش در شهر ملکان در نزدیک تبریز بازداشت و یک روز پس از آن به زندان اوین منتقل شد. این وبلاگ‌نویس به مدت ۱۰ ماه در سلول‌های انفرادی بند ۲ الف زندان اوین تنها و با زندانیان دیگر در آن‌چه که به زعم دستگاه قضایی «بازداشت موقت» است، در بازداشت بود، تا این‌که در مهر ماه سال گذشته ۱۵ سال حبس تعزیری برایش از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب صادر و محکوم به ماندن در زندان اوین شد.خانواده‌ی رونقی در مورد آخرین وضعیت وی می‌گویند که وی نیاز به مرخصی استعلاجی برای درمان خود در بیرون از زندان دارد، اما مسئولان قضایی با آن مخالفت می‌کنند.

حسین رونقی ملکی به ۱۵ سال زندان محکوم شده است

احمد رونقی ملکی پدر حسین ملکی در این رابطه به «خانه حقوق بشر ایران» گفت: «هفته‌ی گذشته نیز دادستان تهران را ملاقات کردیم، نامه‌های پزشکی قانونی را که برای ادامه‌ی درمان حسین در بیرون از زندان صادر شده است را برای ایشان ارسال کردیم، اما هنوز جوابی نگرفته‌ایم.»پدر این وبلاگ‌نویس زندانی گفت: «حاضرم برای این که حسین به مرخصی بیاید و بتوانم پسرم را در بیرون از زندان درمان کنم، چشم‌های‌ام را به عنوان سند بگذارم. من نمی‌خواهم سلامتی فرزندم در زندان به خطر بیافتد. می‌گویند حسین اگر مرخصی بیاید فرار می‌کند و دیگر بر نمی‌گردد، اما من چشم‌های‌ام و اعضای بدن‌ام را به عنوان وثیقه می‌گذارم. فقط بگذارند حسین به مرخصی بیاید.»این وبلاگ‌نویس از ابتدای بازداشت تا کنون که نزدیک به ۲۰ ماه از آن می‌گذرد بدون یک روز مرخصی در زندان به سر می‌برد. پدر و مادر وی هر هفته برای ملاقات با او از تبریز مسافتی طولانی را تا تهران سفر کنند.

عماد بهاور و ۱۰ سال زندان به خاطر عضویت در نهضت آزادی

عماد بهاور زندانی دیگری است که در زندان به سر می‌برد، هر چند که اتهامات وی به خاطر وبلاگ‌نویسی نبوده است، اما یکی از فعالیت‌های وی قبل از زندان وبلاگ‌نویسی بوده است. بهاور برای چهارمین در سال ۱۳۸۸ در تاریخ ۲۲ اسفند ماه بازداشت و از آن هنگام تاکنون در زندان به سر می‌برد. این فعال سیاسی و وبلاگ‌نویس با محکومیت ۱۰ سال زندان روبرو شده و هم اکنون دوران محکومیت خود را در بند ۳۵۰ زندان اوین سپری می‌کند.طاهره طاهریان مادر عماد بهاور در خصوص آخرین وضعیت فرزندش به «خانه»ی ما گفت: «عماد همچنان ممنوع از مرخصی در زندان به سر می‌برد و با درخواست مرخصی او موافقت نمی‌شود. ما بارها تفاضای مرخصی کرده‌ایم، اما همچنان عماد از مرخصی محروم است. مدت‌ها بعد از بازداشت عماد دادستان با تقاضای مرخصی موافقت نمی‌کرد، بعد از این‌که دادستان موافقت کرد، گفتند که باید جواب استعلام از وزرات اطلاعات بیاید، اما مدت‌ها است که جواب این استعلام نیامده است.»طاهریان ادامه داد: «چند ماه قبل که بسیاری از زندانیان به خاطر عید به مرخصی آمدند، ما باز درخواست مرخصی عماد را ارائه کردیم، اما باز می‌گویند که منتظر استعلام وزارت اطلاعات هستند.»از مادر عماد بهاور در خصوص وضعیت پرونده‌ی فرزندش پرسیدم که پاسخ داد: «بعد از تأیید حکم در دادگاه تجدیدنظر به حکم اعتراض شده که پرونده به دیوان عالی کشور ارجاع شده و در دست بررسی است. هنوز جواب آن اعلام نشده است»وی وضعیت روحی و جسمی فرزندش را در زندان اوین «خوب» توصیف کرد و با اشاره به تقاضای «عفو و بخشش» زندانیان سیاسی و اعلام قوه قضاییه برای آزادی ۱۰۰ زندانی بدین خاطر گفت: «در این مورد اصلا به سراغ عماد بهاور در زندان نیامده‌اند، نوشتن چنین درخواستی حتا با او مطرح نشده است. خیلی‌هایی که آزاد شده‌اند کسانی بوده‌اند که چند هفته و چند ماه بیش‌تر از محکومیت‌شان باقی‌ نمانده بود و یا نیمی از دوران محکومیت را پشت سر گذاشته بودند. مساله هم این است که تقاضای عفو و بخشش معنی ندارد، زندانیان سیاسی باید آزاد شوند. منی که این را می‌گویم یک مادر هستم، بچه‌ها ما کاری نکرده‌اند که بخواهند در زندان باشند. آن‌ها همگی باید آزاد باشند. چرا باید درخواست عفو کنند. حرف من این است که این‌ بچه‌ها خطایی نکرده‌اند و هر کاری که کرده‌اند به خاطر کشورشان بوده است، حرفی را زده‌اند که باید می‌زدند. ما امیداور هستیم که همه‌ی زندانیان را آزاد کنند، این‌ها سرمایه‌های کشور ما هستند.»طاهریان در ادامه‌ی گفت‌وگو با «خانه»ی ما به اتهامات وحکم ۱۰ سال زندان فرزندش اشاره کرد و گفت: «۹ سال از ۱۰ سال حکمی که برای عماد صادر کرده‌اند به خاطر عضویت در نهضت آزادی بوده است. چهار سال به خاطر عضویت و پنج سال به خطر برگزاری جلسه با سران نهضت آزادی. یک سال هم که به خاطر اتهام «تبانی علیه نظام» حبس گرفته است که به خاطر نوشته‌هایش در روزنامه‌ها و سایت‌ها و وبلاگش بوده است.»وی در پایان گفت: «این حکم بر اثر غرض‌ورزی‌شان و این‌که عماد در بازجویی با آن‌ها کنار نیامده صادر شده است. برای من به نه به عنوان مادر عماد به عنوان یک شهروند جای سوال است که آیا عضویت و برگزاری جلسه با سران نهضت آزادی یک حزب است ۹ سال زندان دارد؟ من همیشه و همه‌جا گفته‌ام روزی که آمده‌اند عماد را ببرند، بازجو همان‌جا در منزل و در جلوی ما گفت که ۱۰ سال به عماد حکم می‌دهیم. بعد از یک سال و نیم که طول کشید تا دادگاهی شود و حکم صادر شود، دیدیم که همان حرف بازجو درست از آب درآمده است. این‌ها در دادگاه هم مطرح شد،‌ مشخص بود که صدور این حکم برنامه‌ریزی شده بوده است.ما کاری جز دعا کردن برای همه‌‌ی زندانیان نداریم، امیدوارم که هر چه زودتر مشکلات برطرف شود و آن‌ها به آغوش خانواده‌شان برگردند، همه‌ی ممکلت خانواده‌ی زندانیان سیاسی است.»حسین درخشان گرفتار ۱۹ سال و نیم زندان

حسین درخشان که از وی به عنوان پدر وبلاگ‌نویسی فارسی یاد می‌شود نیز هم اکنون دوران ۱۹ سال و و نیم زندان خود را سپری می‌کند. نویسنده‌ی وبلاگ «سردبیر خودم» از ۱۰ آبان ماه ۱۳۸۷ پس از بازگشت به ایران بازداشت شد و مدت‌ها در سلول‌های انفرادی بند ۲ الف، بند ۲۰۹ و بند ۲۴۰ زندان اوین تحت بازجویی و بازداشت موقت قرار داشت.اولین محاکمه حسین درخشان پس از ۱۶ ماه بازداشت موقت در تاریخ دوم تیر ماه ۱۳۸۹ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست قاضی صلواتی برگزار شد و وی به اتهام همکاری با دولت‌های متخاصم، تبلیغ علیه نظام اسلامی، تبلیغ به نفع گروهک‌‌های ضد انقلاب، توهین به مقدسات و راه‌اندازی و مدیریت سایت‌های مبتذل و مستهجن، به ۱۹.۵ سال حبس تعزیری، پنج سال محرومیت از عضویت در احزاب و فعالیت در رسانه‌ها و بازگرداندن وجوه اخذشده به مبلغ ۳۰هزار و ۷۵۰ یورو، دوهزار و ۹۰۰ دلار و ۲۰۰ پوند انگلیس محکوم شد.درخشان اولین بار پس از ۲۶ ماه حبس با تودیع وثیقه‌ی یک میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومانی برای دو روز به مرخصی آمد و پس از آن چندین بار دیگر نیز توانست از مرخصی استفاده کند.

آرش هنرور شجاعی؛ روحانی وبلاگ‌نویس ۱۰ ماه بازداشت موقت

آرش هنرو شجاعی از جلمه زندانیان بند ۳۵۰ زندان اوین است که ماه‌ها است در بازداشت موقت به سر برده و در وضعیت بسیار بد جسمی به سر می‌برد. هنرور شجاهی به بیماری صرع مبتلا است و از ناراحتی قلبی نیز رنج می‌برد.آرش هنرور شجاعی در تاریخ ششم آبان ماه سال گذشته در محل کارش در حوزه‌ی علمیه قم دستگیر شد. اتهامات وی تبلیغ علیه نظام و نشر اکاذیب از طریق وبلاگش اعلام شده اما هنوز دادگاهی برای وی تشکیل نشده است. وی چندین بار در طول ماه‌های بازداشت به خاطر بیماری صرع در زندان تشنج پیدا کرده و یا با وضعیت جسمی بسیار وخیم مواجه شده که با کمک همبندیان خود به بهداری زندان منتقل شده است.یکی از همبندیان وی که به تازگی از زندان آزاد شده است در مورد وضعیت او به خانه حقوق بشر ایران گفت: «وضعیت آرش هنرور بسیار نگران کننده است در زندان، با این وضعیت جسمی واقعا توانایی ماندن در زندان را ندارد. تا آن‌جا که مشخص بود اتهامات سنگینی هم در پرونده‌ی او آمده است و برای هر کدام از آن‌ها ممکن است مدت طولانی در زندان بماند که با توجه به وضعیت جسمی‌اش بسیار نگران کننده است.»وی ادامه داد: «چندین بار وی در زندان دچار تشنجه و حمله شد که ما او را به بهداری رساندیم. او باید بیرون از زندان باشد تا بتواند تحت نظر مداوم پزشک باشد.»

کوهیار گودرزی در بازداشتی نگران کننده

کوهیار گودرزی وبلاگ‌نویس دیگری است که هم اکنون و بر اساس شنیده‌ها در بند ۲۴۰ زندان اوین به سر می‌برد. گودرزی در تاریخ ۹ مرداد ماه ۱۳۹۰ در تهران بازداشت شد، اما فردای همان روز مادر وی پروین مخترع نیز بازداشت و راهی زندان کرمان شد، تا بازداشت خود و مادرش در سکوت خبری باشد.بعد از یک هفته از بازداشت کوهیار گودرزی خبر داده شد، اما همچنان و با گذشت بیش از یک ماه از بازداشت مادر وی آزاد نشده و مسئولین قضایی هیچ‌گونه توضیحی در مورد این وبلاگ‌نویس و فعال حقوق بشر ارائه نداده‌اند.گودرزی در سال ۱۳۸۸ نیز بازداشت و به یک سال زندان محکوم شده بود که با سپری کردن دوران محکومیت در تاریخ ۳۲ آذر ماه ۱۳۸۹ از زندان آزاد شده بود.در حال حاضر از علت بازداشت و وضعیت وی و مادرش در زندان اطلاعی در دست نیست و دوستان و نزدیکان این وبلاگ‌نویس در نگرانی شدیدی به سر می‌برند.

فواد شمس و محکومیت شش ماه

فواد شمس وبلاگ‌نویس دیگری در زندان اوین است که برای اجرای حکم شش ماه زندان خود از ماه گذشته در نزدان به سر می‌برد. شم در تاریخ ۱۲ آذر سال ۸۸ بازداشت و تا تاریخ ۱۸ اسفند ماه همان سال در زندان اوین در بازداشت بود. بعد از آزادی از زندان در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی پیرعباسی محاکمه و به اتهام تبلیغ علیه نظام به ۶ ماه حبس تعزیری و ۶ ماه حبس تعلیقی محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر هم به تأیید رسید.این وبلاگ‌نویس نیز در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر می‌برد.

علیرضا فیروزی وبلاگ‌نویسی در بند مجرمان خطرناک

علیرضا فیروزی فعال دانشجویی و وبلاگ‌نویس از روز هفتم خرداد ماه سال جاری برای اجرای حکم شش ماه زندان خود به زندان اوین رفته و به اندرزگاه هشت زندان اوین منتقل شده است.خانواده‌ی این وبلاگ‌نویس با اشاره به وضعیت نامناسب وی در میان مجرمان خطرناک در زندان اوین به «خانه‌»ی ما گفت: «مدتی قبل زندانیان محکوم مالی به اندرزگاه چهار زندان اوین منتقل و مجرمان شرور و خطرناک به جای آن‌ها وارد اندرزگاه هشت این زندان شدند. حضور این زندانیان شرور و خطرناک موجب عدم امنیت این فیروزی و هاشمی شده است. آن‌ ها هر روز شاهد درگیری‌های متعدد و بعضا خونین این زندانیان هستند.»وی ادامه داد: «هم اکنون بر اساس قانون درخواست آزادی مشروط علیرضا را نوشته‌ایم، اما به ما گفتند که باید به زنجان و نزد قاضی شعبه‌ی صادر کننده‌ی حکم بروید. امروز مادر علیرضا به زنجان رفته است، اما آن‌جا گفته‌اند که باید به تهران بروید و درخواست را آن‌جا ارائه کنید.»علیرضا فیروزی به خاطر حکم شش ماه خود در زندان اوین است و نیمی از دوران محکومیت خود را نیز سپری کرده است. فیروزی در دادگاه بدوی به یک سال و نیم زندان محکوم شده بودند که این حکم بعد از بررسی در دادگاه تجدید نظر به شش ماه زندان کاهش پیدا کرد. وی یک ماه نیز به خاطر این پرونده در بازداشت به سر برده بودند.

هانیه فرشی شتربان به ۷ سال زندان محکوم شده است

دیگر زندانیان وبلاگ‌نویس

سیما دیدار وبلاگ‌نویس آذربایجانی است که به شش ماه زندان محکوم شده و از ۲۹ فروردین ماه برای اجرای حکم به زندان تبریز منتقل شده است. بر این اساس وی باید تا پایان شهریورماه از زندان آزاد شود.اما از وبلاگ‌نویسان زن می‌توان به هانیه فرشی شتربان و لادن مستوفی در زندان اوین اشاره کرد که اولی به هفت سال زندان محکوم شده است. هانیه فرشی اتهامات زیادی در پرونده‌ی خود دارد که از جمله‌ی آن‌ها وبلاگ‌نویسی و فعالیت در فیسبوک بوده است. فرشی از ۲۷ تیر ماه ۱۳۸۹ بازداشت شده و بدون مرخصی تا کنون در زندان به سر می‌برد. لادن مستوفی نیز با اتهاماتی چون هانیه فرشی روبرو است، اما هنوز دادگاهی برای وی تشکیل نشده است. گفته می‌شود از جمله اتهامات وی «سب النبی» است.علی جمالی و علی ملیحی دو عضو سازمان دانش آموختگان ایران نیز هر چند به خاطر اتهامات سیاسی در زندان به سر می‌برند، اما هر دو وبلاگ‌نویس بوده و مدت‌ها به وبلاگ‌نویسی پرداخته‌اند.

بی خبری از وضعیت فرشته شیرازی، فعال حقوق زنان

به رغم گذشت نزدیک به یک هفته از بازداشت فرشته شیرازی، فعال حقوق زنان و از اعضای کمپین یک میلیون امضا، وی همچنان از ملاقات حضوری و تماس با خانوادهٔ خود محروم است.فرشته شیرازی، یک‌شنبه گذشته، دوازدهم شهریورماه، در پی احضار به اداره اطلاعات آمل بازداشت شد و تا کنون خبری مبنی بر اتهام وی و علت بازداشت او به خانواده‌اش اعلام نشده است.این فعال حقوق زنان پیش‌تر در شهریور سال ۸۸ بار‌ها به دفتر پیگیری و اطلاعات این شهر احضار و بازجویی شده و منزل وی نیز توسط ماموران امنیتی مورد تفتیش قرار گرفته بود.گفتنی است، جمعه پیش، الهام محسنی، دختر ۱۷ ساله وی، در جریان آب بازی در پارکی در شهر آمل به همراه پنج نفر دیگر بازداشت شد که بعد از یک شب بازداشت در بازداشتگاه نیروی انتظامی و دو روز نگهداری در زندان مرکزی آمل، همه شش نفر جمعا با قید وثیقه ۱۰ میلیون تومان آزاد شدند.

کمیته گزارشگران حقوق بشر  

محمد ملکی : شهادت می دهم به ظلمها و شکنجه هایی که در زندانها می شود

دکتر محمد ملکی د ر نامه ای به گزارشگر ویژه حقوق بشر با اشاره به ظلمی که به وی شده است طی سی سال گذشته نوشته است: حاضرم حقایقی را که خود شاهد آنها در زندانهای نظام ولائی بوده ام را برایتان ذکر کنم و پای هزینه آن نیز بایستم.در این نامه که نسخه ای از آن در اختیار جرس قرار گرفت، آمده است: من هم یکی از ده ها هزار نفری بودم که در مدت 32 سال حکومت جمهوری اسلامی ایران بارها و بارها حقوق انسانی ام از سوی حاکمان قدرت طلب و استبدادی نقض شده و شاهد بسیاری جنایت ها در زندانهای ایران بوده ام.این استاد بازنشسته دانشگاه افزوده است: من شهادت خواهم داد که در دهه 60 شمسی چگونه زندانیان جوان و دانشجویان اعم از زن و مرد را پس از شکنجه بسیار، ده ده و صد صد هر شب برای اعدام می بردند و آنها به سوی سرنوشت می رفتند و در راه سرود می خواندند.وی با بیان گوشه ای از شکنجه ها در زندانهای جمهوری اسلامی ادامه داده است: در این مدت با بیرحمانه ترین رفتار از جمله زدن کابل به کف پا و سایر نقاط بدنم، آویزان کردن از سقف، کوبیدن سر به دیوار، زدن مشت و لگد که منجر به نابینائی چشم چپم و شکستگی استخوان مچ دست راستم شد و انواع شکنجه ها مواجه بودم. آثار بعضی از آن شکنجه ها هنوز روی بدنم باقیست.

متن کامل این نامه بشرح زیر است:

بسم الحق

جناب آقای دکتر احمد شهید

با سلام و ارادت و آرزوی موفقیت بخاطر کارسترگ و انساندوستانه ای که پذیرفته اید.

من دکتر محمدملکی استاد بازنشسته دانشگاه و نخستین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب می خواستم بر اساس تجربیات شخصی ام، شمه ای از آنچه در مسیر نقض فاحش حقوق بشر در کشورم ایران می گذرد را جهت اطلاع بیشتر شما به عرضتان برسانم تا شاید گامی باشد جهت نجات ملتم از این همه ظلم و فساد و بیرحمی حاکمان در حق یک ملت مظلوم .

برادرم؛ آقای شهید

من هم یکی از ده ها هزار نفری بودم که در مدت 32 سال حکومت جمهوری اسلامی ایران بارها و بارها حقوق انسانی ام از سوی حاکمان قدرت طلب و استبدادی نقض شده و شاهد بسیاری جنایت ها در زندانهای ایران بوده ام که به گوشه ای از آنها اشاره می کنم .در سال 1357 بعد از پیروزی انقلاب و پس از برگزیده شدنم به ریاست دانشگاه تهران، برای پیاده کردن یکی از اهداف انقلاب، تمام توانم را بکار بردم تا دانشگاه و دانشکده ها به وسیله شورائی مرکب از استادان، دانشجویان و کارمندان که در یک انتخابات کاملا دموکراتیک انتخاب می شدند، اداره گردد. اینکار به مزاق حاکمیتی که همه امور کشور را در دست گرفته بود خوش نیامد تا بالاخره با یک کودتا به نام "انقلاب فرهنگی"، با حمله به دانشگاهها و کشتار تعدادی از دانشجویان همراه با مجروح کردن و دستگیری جمعی از آنها، دانشگاهها را بستند و تعداد زیادی از دانشگاهیان معترض را دستگیر و پس از شکنجه های فراوان اعدام نمودند. شورای مدیریت دانشگاه تهران و شورای عالی دانشگاه که کار اداره دانشگاه را به عهده داشتند با این امر به مخالفت برخاستند، ولی حاکمیت به جای پاسخگوئی به آنها تعدادی از آنها از جمله اینجانب را دستگیر و به بهانه مخالفت با امر رهبری (آیت الله خمینی) روانه زندانها نمودند. در یک دادگاه غیر قانونی بدون حضور وکیل محاکمه شدم و ابتدا به اعدام و سپس به 10 سال زندان محکوم گردیدم . در این مدت با بیرحمانه ترین رفتار از جمله زدن کابل به کف پا و سایر نقاط بدنم، آویزان کردن از سقف، کوبیدن سر به دیوار، زدن مشت و لگد که منجر به نابینائی چشم چپم و شکستگی استخوان مچ دست راستم شد و انواع شکنجه ها مواجه بودم. آثار بعضی از آن شکنجه ها هنوز روی بدنم باقیست. بعد از 5 سال ظاهرا از زندان آزاد شدم ولی ماهها باید هر چند روز یکبار خودم را به دادستانی معرفی می کردم تا مورد بازجوئی که خود نوعی شکنجه بود قرار می گرفتم . در سال 1379 باتفاق دهها فعال ملی ـ مذهبی به بهانه "براندازی" مجددا دستگیر و مدت 6 ماه در یکی از مخوف ترین زندانهای سپاه (عشرت آباد) در سلولهای انفرادی (1متر در 2متر) زندانی شدم؛ سلولهائی که بنا به گفته حقوق دانان و روان پزشکان، زندانی بودن در آنها را "شکنجه سفید" می نامند. پس از حدود 7 ماه تحمل زندان (شکنجه سفید) برای محاکمه آزاد شدم و در یک دادگاه غیرعلنی و غیرقانونی محکوم به 7 سال زندان تعلیقی گردیدم.در 31 مرداد سال 1388 و درحالیکه دچار بیماری سرطان پروستات و بیماری قلبی آریتمی و فشارخون بودم و دوران شیمی درمانی را می گذراندم و از ناراحتی قلبی و سنکپ های مرتب رنج می بردم، در ساعات اولیه روز عده ای از مامورین وزارت اطلاعات به منزلم هجوم آوردند و من را بعد از بازرسی خانه و مصادره تعداد زیادی از کتابهایم، از بستر بیماری مستقیم به زندان اوین، بند مربوط به وزارت اطلاعات (بند209)، بردند و در سلول انفرادی به مدت 3 ماه زندانی شدم. در بازجوئی ها انواع توهین و تحقیر را در حقم روا داشتند و تنها بدلیل نوشته ها و گفته های انتقادی ام، به من اتهام محاربه و توهین به آقایان خمینی و خامنه ای (رهبران جمهوری اسلامی) وارد ساختند. نهایتا پس از 191 روز زندانی شدن، بعلت شدت بیماری که در اثر آن چند بار به بیمارستان منتقل شدم به من مرخصی استعلاجی دادند تا شیمی درمانی ادامه یابد و عمل نصب دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب انجام شود . اخیرا برای محاکمه به دادگاه غیر علنی که خلاف بر قوانین خود جمهوری اسلامی است احضار شدم تا حکم قاضی صادر گردد و فعلا روزهای بسیار سخت و شکنجه گونه زیر حکم بودن را می گذرانم. من پیرمردی 78 ساله و بیمار هستم ولی برای تحمل هر حکمی آماده هستم زیرا هدفم مبارزه با ظلم و بیدادگری حاکمان و قدرت بدستان ایران بوده و هست و خواهد بود. به خدا و خلق تکیه دارم و از هیچ عقوبتی ترس ندارم و آرزویم ملاقات با شما و بیان حقایقی است از آنچه در 3 دهه اخیر در ایران گذشته و ظلمی که بر این ملت روا رفته است.

جناب آقای دکتر شهید؛

من شهادت خواهم داد که در دهه 60 شمسی چگونه زندانیان جوان و دانشجویان اعم از زن و مرد را پس از شکنجه بسیار، ده ده و صد صد هر شب برای اعدام می بردند و آنها به سوی سرنوشت می رفتند و در راه سرود می خواندند. حاضرم حقایقی را که خود شاهد آنها در زندانهای نظام ولائی بوده ام را برایتان ذکر کنم و پای هزینه آن نیز بایستم.

در پایان بنام یک ایرانی آرزو می کنم که در کارتان موفق باشید. مطمئن باشید خدا یار شماست .

ارادتمند و به امید دیدار ـ دکتر محمد ملکی

زندانی سیاسی در تعلیق و استاد بازنشسته دانشگاه تهران
 

شهریور 1390

رژیم جمهوری اسلامی: یک حکومت فاسد و بحران‌زده در آستانه فروپاشی

آشفتگی داخلی و بحران مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: سقوط قریب‌الوقوع رژیم ننگین جمهوری اسلامی به کجراهه‌ای کشیده شده است که دیگر قادر به حفظ ظا...