آزادی حق مسلم ماست (پدرام طنازی و مهرناز موسوی) Pedram Tannazi & Mehrnaz Mousavi زن زندگی آزادی 💚🤍♥️
۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه
تهدید خانواده وحید بنانی، درویش جانباخته توسط ماموران امنیتی
در پی جانباختن وحید بنانی یکی ار دراویش سلسله نعمت الهی گنابادی توسط ماموران حکومتی، خانواده آن مرحوم توسط برخی نیروهای امنیتی مورد تهدید واقع شده اند که در صورت حرکت دراویش از سایر شهرستانها برای مراسم تشییع جنازه، راه های ورودی به شهر سروستان را مسدود کرده، با آنها برخورد می نمایند و جنازه آن مرحوم را در مکان نامعلومی دفن می کنند.به گزارش سایت مجذوبان نور، در ادامه این گزارش آمده است که تا کنون زمان و مکان مشخصی برای مراسم تشییع جنازه وحید بنانی از سوی خانواده ایشان مشخص نگردیده است.گفتنی است وحید بنانی یکی از دراویش سلسله نعمت اللهی که در مورخه سیزدهم شهریورماه نود (عصر روز یکشنبه) توسط مامورین امنیتی و انتظامی مورد اصابت گلوله قرار گرفت؛ پس از سه روز ، در شامگاه سه شنبه پانزدهم شهریورماه در بیمارستان نمازی شیراز جان باخت.همزمان با جانباختن وحید بنانی، این منبع خبری گزارش داده است که سه تن از دراویش گنابادی به نامهای ابراهیم فضلی، اصغر کریمی، محمد علی سعدی نیز که به علت اصابت گلوله ی نیروهای انتظامی و امنیتی مجروح شده اند، در وضعیت وخیمی در بیمارستان به سر می برند .در حال حاضر بر اثر فشارهای نیروهای امنیتی در روند بهبود و رسیدگی به وضعیت جسمانی مجروحین اخلال ایجاد شده به نحوی که به آنها دستبند زده و به خانواده های آنها اجازه داده نمی شود از فرزندان خویش عیادت نموده یا به بیمارستان دیگر منتقل نمایند . ضمن آنکه مجروحین از عدم رسیدگی به شکایتشان از مأمورین مبنی بر ایراد جرح عمدی و عدم رعایت موازین قانونی معترض اند .در ادامه این گزارش آمده است خانواده های ایشان از احتمال انتقال مجروحین به زندان با این وضعیت وخیم جسمانی ابراز نگرانی نموده اند .گفتنی است در پی حمله نیروهای بسیجی و لباس شخصی های جمهوری اسلامی، ظهر روز جمعه ۱۱ شهریور با شعار “مرگ بر درویش آمریکایی” به دراویش نعمت اللهی گنابادی در شهرستان کوار از توابع استان شیراز حمله کرده و با شلیک گازاشکآور و گلوله تعدادی از دراویش را دستگیر و زخمی کردند.
تحول سبز
تحول سبز
جمعه ۱۸ شهریور؛ تولد محمد مختاری در بهشت زهرا
جمعی از حامیان جنبش سبز، اعلام کردند مراسم زادروز شهید محمد مختاری، دانشجوی جوان جانباخته در راهپیمایی ٢۵ بهمن ماه ۸۸ روز جمعه ۱۸ شهریور در کنار خانواده مختاری در بهشت زهرا برگزاری می شود. صفحه فیس بوک «به یاد محمد مختاری» اعلام کرد روز جمعه ۱۸ شهریور خانواده مختاری مراسمی را برای زادروز جانباخته راه آزادی محمد مختاری که نوزده شهریور است، پر با خواهند کرد.از همگان دعوت شده است این خانواده داغدار را همراهی کنند و ساعت ۵ بعد ازظهر در بهشت زهرا قطعه ۲۴۹، ردیف ۸۳، قبر ۶، حضور به عمل بیاورند.محمد مختاری ۲۲ ساله، دومین جانباخته در جریان اعتراضهای روز ۲۵ بهمنماه سال گذشته، به ضرب گلوله ماموران حکومتی جان باخت.این حامی چنبش سبز، در آخرین پست های فیس بوک خود نوشته بود “خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن که از نشسته زیستن در ذلت خسته ام.
گزارش جرس
گزارش جرس
۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سهشنبه
مادر رامین یعقوبی: تمام بدن پسرم از ضرب و شتم کبود بود
برخوردهای خشونت بار، ضدانسانی و غیرقانونی نیروهای انتظامی و امنیتی جمهوری اسلامی، جان جوان مظلوم و بی گناه دیگری را در ایران گرفت؛ این بار درود لرستان.روز 23 تیرماه نیروی انتظامی در شهرستان درود به عده ای جوان غیرسیاسی که در خانه ای جمع بوده اند مشکوک می شود و آنها را دستگیر می کند. بعد از مدتی همه ی بازداشت شدگان –جز یک نفر- با قید وثیقه آزاد می شوند. رامین (محمد) یعقوبی که توانایی وثیقه را نداشته در حبس می ماند. صبح روز بعد، یگان ویژه آگاهی این جوان را برای بردن نزد قاضی از نیروی انتظامی تحویل می گیرند اما بعد از ضرب و شتم شدید او را تحویل زندان می دهند. رامین یعقوبی از آنجا به بیمارستان منتقل می شود و بعد از پنج ساعت در بیمارستان جان خود را از دست می دهد.خانم یعقوبی در حالی که بشدت منقلب است در گفتگو با "جرس" از جان باختن مظلومانه ی فرزندش سخن می گوید. وی با تاکید بر این نکته که "دو ساعته بچه ام را بدون هیچ جرمی بردند و کشتند"، به "جرس" می گوید: «ابتدا رامین را که مهمان دوستش بود با دیگر رفقایش دست جمعی می گیرند و به کلانتری 11می برند. همه را آزاد می کنند به غیر از رامین که او را در بازداشتگاه نگه می دارند. ساعت چهار بعدازظهر رامین به من زنگ زد و گفت دستگیرش کرده اند. من برایش آبمیوه بردم و ساعت دوازده هم براش غذا و میوه بردم و تا ساعت دو هم پیش او بودم؛ پسر بی گناهم سر حال بود. صبح ساعت هشت از یگان ویژه آگاهی می آیند و او را تحویل می گیرند. تا زمانی که او را پیش قاضی ببرند این قدر او را کتک زده بودند که اصلا پیش قاضی نای حرف زدن نداشته است. بعد قاضی می گوید یک هفته در بازداشتگاه زندان نگهداری شود. وقتی رامین را به بازداشتگاه می برند، رئیس زندان می گوید این فرد اصلا حالش خوب نیست. قاضی هم می گوید به دستور قوه قضاییه باید او را تحویل بگیرید. رامین در زندان حالش بهم می خورد و ساعت چهار و نیم او را به بیمارستان منتقل می کنند. ناراحتی من هم این است که آنها به ما خبر نمی دهند و یازده شب به ما می گویند؛ و ما می رویم بیمارستان و جنازه بچه ام را تحویلمان می دهند.»این مادر داغدیده با اشک و آه ادامه می دهد: «دلم از این می سوزد که رامین بچه ی ساده ای بود؛ او نه جرمی کرده بود، نه سیاسی بود، نه معتاد و قاچاقچی بود، نه پرونده ای در قوه قضاییه داشت؛ فقط به جرم اینکه در خانه دوستش مهمان بوده او را گرفتند و این قدر کتکش زدند که جان خود را از دست داد. به خدا دارم دیوانه می شوم که چرا این بچه بی گناه باید کشته شود؟ وقتی رفتم بیمارستان جنازه رامین را دیدم اصلا او را نشناختم. کمر و سر و صورتش یک تکه کبود و سیاه بود. شب پیش، برایش شام برده بودم ؛ صحیح و سالم بود. اما فردا شب با این وضعیت جنازه اش روی تخت بیمارستان بود.»این مادر داغدیده می افزاید: «ده دقیقه قبل از مرگش به ما گفتند پول آی سی یو را به حساب بیمارستان بریزید و ما هم ریختیم. ده دقیقه بعد گفتند بچه تان فوت شد! فقط هم او را بردند آی سی یو که بگویند آنجا فوت شده در صورتی که خودشان هم می دانستند با او چکار کردند و خواهد مرد.»وی در خصوص علت مرگ فرزندش توضیح می دهد: «ما در شهرستان درود در استان لرستان زندگی می کنیم. دادستان اینجا به ما گفت برای پزشک قانونی جنازه یک هفته باید تهران یا اهواز برود که آن موقع اینقدر حالمان بد بود که گفتیم یک هفته جنازه عزیزم سرگردان نشود و پدرش اجازه نداد. این در حالی بود که خرم آباد و بروجرد پزشک قانونی دارد! اینقدر عرصه را به ما تنگ کردند و ما را ترسانند و اذیت کردند که ناچار شدیم سریع دفنش کنیم. در بیمارستان هم یک پزشک نوشت که تشنج کرده یکی دیگر نوشت مسمومیت دارویی و یک پزشک دیگر نوشته بود ایست قلبی. اما ما از جنازه پسرم عکس داریم که تمام بدنش از ضرب و شتم کبود و سیاه بود...»خانم یعقوبی در خصوص پیگیری هایش برای مجازات عاملان قتل فرزندش می گوید: «از دو تا مامور آگاهی که پسرم را صحیح و سالم تحویل گرفتند و این بلا را به سرش آوردند شکایت کرده ایم اما هنوز هیچ جوابی نگرفته ایم. جز صبر هم کاری از دستمان برنمی آید؛ ما که آنقدر قدرت نداریم با دولت طرف شویم؛ توان مالی هم نداریم که وکیل بگیریم، فقط دادمان را از خدا می خواهیم...»مادر رامین با اندوه فراوان، و با آه و فریاد، سخنان خود را اینگونه به پایان می برد: «جوان 23 ساله من را که از من گرفتند، خواهش می کنم مسئولین کاری کنند که این بلاها سرجوانان دیگر نیاید. قاتل را هم باید طبق قانون رفتار کنند . بچه بی گناه من که هیچ جرمی مرتکب نشده بود. چقدر باید ناامنی تحمل کنیم؟ تا کی جوانان ما را بزنند و بکشند و جنازه شان را تحویل دهند؟! این معنای امنیت است؟ فقط داغی بر دل من مانده که عزیزم را کشتند آنهم بی گناه! دیگر چه بگویم خودتان می دانید حال پدر و مادری که پسرشان را اینجوری بکشتند چه جور است. فقط تا سر قبرش می رویم و آرام می گیریم دوباره برمی گردیم و دادمان را از خدا می خواهیم...»
گفتوگو: مژگان مدرس علوم
جرس
گفتوگو: مژگان مدرس علوم
جرس
دلنوشتۀ خواهر شهید مصطفی کریم بیگی به سبزترین برادردنیا
خواهر شهید مصطفی کریم بیگی، از جانباختگان حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری، طی یادداشتی برای برادرش، از دلتنگی های خود و خانواده برای آن جوان شهید نوشته و خاطرات وی را یادآور می سازد.به گزارش سایت «سرخ سبز»، خواهر شهید کریم بیگی، با گذشت ۶١٨ روز از کشته شدن برادرش نوشته است:
۶١٨روز است که دلتنگم ... ۶١٨ روز بی تو نفس کشیدم ....۶١٨ روز خورشید بی تو طلوع کرد ...من ۶١٨ بار غمگینم ....
چگونه تاب آوردم ...چگونه بخشیدم دستانی که تورا از من گرفتند.پدر سنگین بغض می کند... مادر آهسته گریه می کند ... و من تنها صبوری .... چوب لباسی بی تابی پیرهنت را می کند و خانه در جستجوی عطر توست.یاد خنده هایت آتش به تمام ایمانم می کشد . به دستانی که با اسلحه آشناست فکر می کنم , به دستانی که لقمه بر دهان فرزندش می گذارد که رنگ خون تورا دارد .... کاش فرزندان او سالم باشند ... کاش...به لحظه های آخر بودنت فکر می کنم ... به روز های آخر ... روز هایی که شانه به شانه می رفتیم ... به شب آخر... به نگاه آخر به لباست فکر میکنم که غرق خون بود به لباس هایی که هنوز در چوب لباسی انتظار آمدنت را می کشند... چگونه به آنها بگویم آمدنی در کار نیست...به شانه هایت فکر می کنم که تکیه گاهم بود ... به شب هایی که به تو تکیه کردم و اشک ریختم و نترسیدم از غرورم .توی بهترین روز های زندگیم بدجوری جای خالیت فریاد می زند...گاهی دلم می خواد همه ی روزها عادی باشند .. تولدی نیاید...عیدی نشود ...درختی میوه ندهد...برفی نیاید...خورشیدِ هیچ روزی زیبا تر از روز قبل طلوع نکند ...دلم می خواهد همه چیز همان جوری باشد که تو دیدی.روزهای خاص کوه بغض می شوم ...از روزهای ساکت و پر بغض خودم می ترسم ... از تاریکی ای که دورم را گرفته می ترسم ... از این همه نبودنِ تو می ترسم .... از خنده ای که بدونِ تو قراره روی لبام بنشیند می ترسم ...از سالهایی که قراره بی تو باشم... از هر بودنِ بی تو می ترسم ... از این کابوس ندیدن های تو که هر روز قراره تکرار بشود، می لرزم ... گاهی از عکست فرار می کنم ... دلم هیچ وقت به اون عکست که توی قاب, با یک پارچه مشکی تزئین شده صاف نشد... هنوز از اون عکست که روبان مشکی داره دلگیرم.هنوزم وقتی صدای پا می آید وجودم می لرزد ... هنوز هم به آمدنت فکر می کنم هنوز هم می توانم عطرتو حس کنم ... هنوز هم دلتنگم ... مثل روزهای اول
۶١٨روز خواهرانه
جـــرس
۶١٨روز است که دلتنگم ... ۶١٨ روز بی تو نفس کشیدم ....۶١٨ روز خورشید بی تو طلوع کرد ...من ۶١٨ بار غمگینم ....
چگونه تاب آوردم ...چگونه بخشیدم دستانی که تورا از من گرفتند.پدر سنگین بغض می کند... مادر آهسته گریه می کند ... و من تنها صبوری .... چوب لباسی بی تابی پیرهنت را می کند و خانه در جستجوی عطر توست.یاد خنده هایت آتش به تمام ایمانم می کشد . به دستانی که با اسلحه آشناست فکر می کنم , به دستانی که لقمه بر دهان فرزندش می گذارد که رنگ خون تورا دارد .... کاش فرزندان او سالم باشند ... کاش...به لحظه های آخر بودنت فکر می کنم ... به روز های آخر ... روز هایی که شانه به شانه می رفتیم ... به شب آخر... به نگاه آخر به لباست فکر میکنم که غرق خون بود به لباس هایی که هنوز در چوب لباسی انتظار آمدنت را می کشند... چگونه به آنها بگویم آمدنی در کار نیست...به شانه هایت فکر می کنم که تکیه گاهم بود ... به شب هایی که به تو تکیه کردم و اشک ریختم و نترسیدم از غرورم .توی بهترین روز های زندگیم بدجوری جای خالیت فریاد می زند...گاهی دلم می خواد همه ی روزها عادی باشند .. تولدی نیاید...عیدی نشود ...درختی میوه ندهد...برفی نیاید...خورشیدِ هیچ روزی زیبا تر از روز قبل طلوع نکند ...دلم می خواهد همه چیز همان جوری باشد که تو دیدی.روزهای خاص کوه بغض می شوم ...از روزهای ساکت و پر بغض خودم می ترسم ... از تاریکی ای که دورم را گرفته می ترسم ... از این همه نبودنِ تو می ترسم .... از خنده ای که بدونِ تو قراره روی لبام بنشیند می ترسم ...از سالهایی که قراره بی تو باشم... از هر بودنِ بی تو می ترسم ... از این کابوس ندیدن های تو که هر روز قراره تکرار بشود، می لرزم ... گاهی از عکست فرار می کنم ... دلم هیچ وقت به اون عکست که توی قاب, با یک پارچه مشکی تزئین شده صاف نشد... هنوز از اون عکست که روبان مشکی داره دلگیرم.هنوزم وقتی صدای پا می آید وجودم می لرزد ... هنوز هم به آمدنت فکر می کنم هنوز هم می توانم عطرتو حس کنم ... هنوز هم دلتنگم ... مثل روزهای اول
۶١٨روز خواهرانه
جـــرس
سرکوب و توقیف رسانهها را متوقف کنید! همهی روزنامهنگاران و وبنگاران زندانی را آزاد کنید
علیرغم ژستهای ظاهری "گشایش فضا" از سوی رژیم اما سرکوب رسانهها و روزنامهنگاران ادامه دارد. هفته نامه شهروند امروز و روزنامه روزگار در تاریخ ١٤ شهریور توقیف شدند. گزارشگران بدون مرز سرکوب آزادی بیان و تظاهرات مسالمتآمیز و بازداشت روزنامهنگاران و وبنگاران را در ارومیه و تبریز محکوم میکند.هفتهنامه شهروند امروز در تاریخ ١٤ شهریور به دستور هیات نظارت بر مطبوعات ارگان سانسور وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به اتهام " توهین و افترا به مقامات مسئول " توقیف شد. این هفتهنامه وزین پیش از این در تاریخ ١٥ آبان ماه ١٣٨٧ توقیف شده بود و در تیرماه سال جاری فعالیت مجدد خود را اغاز کرده بود.در همین روز روزنامه روزگار به دستور "شعبه نهم بازپرسی دادسرای فرهنگ و رسانه" به مدت دو ماه توقیف شده است. سایت دادسرای تهران علت توقیف این روزنامه را " اعلام جرم دادستان عمومی و انقلاب تهران به اتهام تبليغ عليه نظام و انتشار مسايل محرمانه كشور" اعلام کرده است. روزگار دورهی جدید انتشار خود را از دی ماه ١٣٨٩ آغاز کرده بود.در دو هفتهی اخیر رد طرح احیای دریاچه اورمیه از سوی مجلس شورای اسلامی، اعتراضات و تظاهراتهای متعددی را در شهرهای مختلف آذربایجان از جمله ارومیه و تبریز در پی داشته است. از سوی یونسکو بعنوان یکی از ذخیرههای بیوسفری جهان ثبت شده است. اعتراض مسالمتجویانهی شهروندان از سوی نیرویهای انتظامی و سپاه پاسداران به شدت سرکوب شده است. در همین مدت صدها شهروند از جمله روزنامهنگاران و وبنگاران بازداشت شده اند. رحیم غلامی در تاریخ ٨ شهریور ماه در شهر اردبیل برای انتشار اعتراضنامهای به بیعملی مسئولان رژیم در برابر فاجعه خشک شدن دریاچه ارومیه به همراه تعدادی دیگر از فعالان مدنی این شهر بازداشت شد. این روزنامهنگار پیش از این در فروردین ١٣٨٧ توسط ماموران امنیتی در اردبیل بازداشت شده بود. همکار نشریههای "مهر اردبیل"،"فروغ آذربایجان"،"یاشیل مغان" و "یارپاق" از ۶ آبان ١٣٨٨تا آبانماه ١٣٨٩ را درزندان آزاد سپری کرده بود.فرانک فرید نویسنده مترجم، عضو کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز نسبت زنان و همکار سایت مدرسه فمینیستی در تاریخ ١٢ شهریور در یکی از خیابانهای تبریز دستگیر شده است. دلایل این بازداشتها از سوی مقامات قضایی اعلام نشده است.با آنکه گزارشگران بدون مرز از آزادی دهها زندانی سیاسی در ایران استقبال میکند. اما خواهان آزادی بدون قید و شرط همهی روزنامهنگاران و وبنگاران زندانی است. علیرغم اعلام " عفو" دهها زندانی سیاسی از سوی رهبر جمهوری اسلامی به مناسبت عید فطر، اما ایران همچنان با ٢٥ روزنامهنگار و ١٧ وبنگار زندانی یکی از بزرگترین زندانهای جهان برای حرفهکاران رسانههاست. تعداد زیادی از زندانیان آزاد شده به پایان مدت محکومیت خود نزدیک بودند و یا به شکل قانونی میتوانستند از آزادی مشروط بهرهمند شوند. از لیست زندانیان گزارشگران بدون مرز محمد پورعبدالله، امیر اصلانی و کیوان فرزین آزاد شدهاند.محمد پورعبدالله دانشجو و وبنگارپیشرو در تاریخ ٢٤ بهمن ماه ١٣٨٧ بازداشت و در تاریخ ٢٣ آذر ماه ١٣٨٨ از سوی شعبه ١٥ دادگاه انقلاب اسلامی تهران با اتهاماتی چون " اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام" به شش سال زندان محکوم شد. شعبه ٣٦ دادگاه تجدیدنظر این محکومیت را به سه سال تقلیل داد. در آبانماه ١٣٨٩ مقامات قضایی با درخواست آزادی مشروط علیرغم گذشت نیمی از محکومیت و مخالفت کردند. امیر اصلانی، دانشجوی رشته برق دانشگاه علم و صنعت و مدیر یک شرکت نرمافزاری در تاریخ ١٧ مرداد ١٣٨٨ در برابر محل کارش بازداشت شد. وی بیش از ٢٥٠ روز را در سلولهای انفرادی زندان اوین بسر برد. در مهرماه همان سال به چهار سال زندان محکوم شده بود. کیوان فرزین روزنامهنگار فرهنگ و آهنگ در تاریخ ١٥ دی ماه ١٣٨٨ بازداشت و در مرداد ماه شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب اسلامی به دوسال زندان محکوم شده بود.
گزارشگران بدون مرز
گزارشگران بدون مرز
رییس سازمان حقوق بشر کردستان خواهان پایان دهی به حصر منازل آقایان میر حسین موسوی و مهدی کروبی شد
محمد صدیق کبودوند در زندان طی بیانیه کوتاه خواستار پایان دهی به حبس خانگی میرحسین موسوی و مهدی کروبی از رهبران جنبش سبز شد.کبودوند رییس سازمان حقوق بشر کردستان و سردبیر نشریه پیام مردم است که دهم تیرماه ۱۳۸۶ بازداشت و به ۱۱ سال زندان محکوم شد.محمد صدیق کبودوند در طول دورهی زندان دچار مشکلات عدیدهی جسمی و بیماری شد، فشارهای وارده بر وی در طول دوران بازداشت و بودن در سلولهای انفرادی وی را در معرض خطر جدی سلامتی قرار داده است.کبودوند هم اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر میبرد که محل نگهداری زندانیان سیاسی است، عدم مرخصی به وی در سه سال گذشته که امکان درمان را برای وی غیر ممکن کرده است. اما باز هم مسئولین قضایی و امنیتی مانع مرخصی او برای درمان در خارج از زندان شدهاند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی کردوند در این بیانیه آمده است:
نزدیک به ۷ ماه است که رهبران جنبش سبز توسط دستگاه های امنیتی و قضایی در خانه هایشان حبس و زندانی شده اند. آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی متهم اند به اعتراض به برگزاری انتخابات ناسالم و حمایت از حقوق و مطالبات مردم و مطالبه آزادی و دموکراسی، انتخابات سالم و احترام به قانون و اراده مردم.بطوری که گفته می شود رهبران جنبش سبز از تاریخ بازداشت خانگی تاکنون از کلیه ارتباطات با خانواده هایشان و دوستان، اطرافیان و دنیای خارج از چاردیواری منازلی که درآن زندانی شده اند محروم گردیده اند که این وضعیت به مثابه سلب و محروم کردن شهروندان از حقوق و آزادی های اساسی و مصداق آشکار و بسیار جدی نقص حقوق بشر است.از این رو از مردم ایران و از احزاب و سازمان های سیاسی، سازمانها و نهادهای حقوق بشری، فعالان سیاسی و مدنی و وجدان های بیدار درخواست می شود نسبت به ادامه حبس خانگی رهبران جنبش سبز، اعتراض خود را به هر نحو ممکن اعلام نموده و آزادی آنان را خواستار شوند.من، محمد صدیق کبودوند، کوشنده حقوق بشر زندانی نیز به سهم خود، خواهان پایان دهی به حصر منازل آقایان میر حسین موسوی و مهدی کروبی و رهایی بدون قید و شرط آنها از بند و زندان خانگی هستم.
تهران، زندان اوین/۱۴ شهریور
گزارش کلمه
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی کردوند در این بیانیه آمده است:
نزدیک به ۷ ماه است که رهبران جنبش سبز توسط دستگاه های امنیتی و قضایی در خانه هایشان حبس و زندانی شده اند. آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی متهم اند به اعتراض به برگزاری انتخابات ناسالم و حمایت از حقوق و مطالبات مردم و مطالبه آزادی و دموکراسی، انتخابات سالم و احترام به قانون و اراده مردم.بطوری که گفته می شود رهبران جنبش سبز از تاریخ بازداشت خانگی تاکنون از کلیه ارتباطات با خانواده هایشان و دوستان، اطرافیان و دنیای خارج از چاردیواری منازلی که درآن زندانی شده اند محروم گردیده اند که این وضعیت به مثابه سلب و محروم کردن شهروندان از حقوق و آزادی های اساسی و مصداق آشکار و بسیار جدی نقص حقوق بشر است.از این رو از مردم ایران و از احزاب و سازمان های سیاسی، سازمانها و نهادهای حقوق بشری، فعالان سیاسی و مدنی و وجدان های بیدار درخواست می شود نسبت به ادامه حبس خانگی رهبران جنبش سبز، اعتراض خود را به هر نحو ممکن اعلام نموده و آزادی آنان را خواستار شوند.من، محمد صدیق کبودوند، کوشنده حقوق بشر زندانی نیز به سهم خود، خواهان پایان دهی به حصر منازل آقایان میر حسین موسوی و مهدی کروبی و رهایی بدون قید و شرط آنها از بند و زندان خانگی هستم.
تهران، زندان اوین/۱۴ شهریور
گزارش کلمه
۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه
مادر اشکان سهرابی: آقای علی کریمی! افتخار همهی مردم ایران هستید
در خبرها آمده بود که علی کریمی بازیکن برجسته فوتبال ایران پیراهن خود را به شهید جنبش سبز اهدا کرده است. با توجه به سابقه رفتارهای مدعیان اصولگرایی، دور از انتظار نبود که این بار هم انتشار خبر این حرکت انسانی، واکنش از سر عصبانیت رسانه های وابسته به حاکمیت را در پی داشته باشد.امروز روزنامه جوان، وابسته به سپاه پاسداران، به این اقدام ستودنی علی کریمی اعتراض کرد و با بیان اینکه “علی کریمی همان راهی را می رود که شجریان پیش از وی آن را رفت” در واقع بر همدلی و همراهی این دو چهره ی محبوب و مردمی تاکید کرده است.اما مادر اشکان سهرابی، این شهید جنبش سبز، در واکنش به مطلب این روزنامه می گوید: فکر نمی کنم این مساله ربطی به آن ها داشته باشد که بخواهند در آن دخالت کنند و نظر بدهند. من می خواهم از ایشان به خاطر روح بلندی که دارند تشکر کنم و بگویم که واقعا جوانمرد هستند.علی کریمی، کاپیتان تیم فوتبال پرسپولیس تهران، و یکی از برجسته ترین بازیکنان ده سال اخیر فوتبال ایران، چندی پیش در اقدامی معنادار و جوانمردانه، پیراهن ورزشی خود را در که در جام باشگاه های اروپا بر تن داشته، به شهید جنبش سبز، اشکان سهرابی، و خانواده اش تقدیم کرده است.اشکان سهرابی، دانشجوی مهندسی در جریان اعتراضات خیابانی سال ۸۸ در روز ۳۰ خرداد هدف سه گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.علی کریمی و برخی دیگر از بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران، در جریان اعتراض های پس از انتخابات، به شکل آشکار از جنبش سبز حمایت کردند. اوج این حمایت در بازی ایران و کره جنوبی بود؛ که کریمی و چند ملی پوش دیگر مثل مهدی مهدویکیا از دستبند سبز به نشانه حمایت از جنبش سبز استفاده کردند.
خبرنگار کلمه به این بهانه با مادر اشکان سهرابی مصاحبه ای انجام داده که در ادامه می خوانید:
چه شد که آقای کریمی این پیراهن را به خانواده شما هدیه کردند؟
پسر من آقای کریمی را به عنوان فوتبالیست خیلی دوست داشت و از طرفداران ایشان بود. من این مطلب را به اطلاع ایشان رساندم. آقای کریمی هم وقتی این را شنیده بودند پیراهن شالکه خود را تقدیم پسر من کردند.
امروز یکی از روزنامه های مدعی اصولگرایی در مطلبی به این حرکت آقای کریمی حمله کرد. نظر شما در این باره چیست؟
فکر نمی کنم این مساله ربطی به آن ها داشته باشد که بخواهند در آن دخالت کنند و نظر بدهند. من می خواهم از ایشان به خاطر روح بلندی که دارند تشکر کنم و بگویم که واقعا جوانمرد هستند. این هدیه اصلا جنبه ی سیاسی ندارد که بخواهند ایشان را اذیت کنند. اشکان من یک پرسپولیسی بود و آقای کریمی و مهدوی کیا را دوست داشت. هدیه ی آقای کریمی هم یک نوع قدردانی از یک طرفدار بوده است. دلیلی وجود ندارد که بخواهند ایشان را زیر سوال ببرند و یا مورد انتقاد قرار دهند. من همینجا در مقابل ملت ایران از آقای کریمی و روح بلندی که دارند و توجهی که به پسر من داشتند تشکر می کنم.
این اتفاق قبلا هم افتاده است؟ مردم در این دو سال چقدر برخوردهایی از این جنس داشته اند؟
بله خیلی ها به دیدن ما آمدند که شاید راضی نباشند من اسمشان را بیاورم و یا لطفی که کرده اند را مطرح کنم. در این باره هم از آقای کریمی اجازه گرفتم که خبرش را به سایت ها بدهم، که ایشان گفتند مشکلی ندارند. اما بقیه را نمی توانم نام ببرم چون می ترسم برایشان مشکل و دردسری پیش بیاید.خیلی از مردم آمدند اینجا و از ما و اشکان تقدیر کردند. البته ما که هیچ نیستیم در مقابل کارهایی که بچه ها کردند و جانفشانی ها و فداکاری هایشان. گاهی فکر می کنم چقدر این بچه را بزرگ بار آورده بودم. چقدر این بچه سرشار بود از روح ایثار و فداکاری. گاهی متعجب می شوم از اینکه درست نشناختمش.اگر اذیتتان نمی کند برگردیم به دو سال قبل و شما درباره ی آخرین دیدارتان با اشکان بگویید.یک ربع قبل از شهادت دیدمش. با هم حرف زدیم و من خیلی نصیحتش کردم که نرود. همه جا خیلی شلوغ بود. گفتم اشکان تو را به خدا کاری نکنی که پشیمانی به بار بیاید. سی ام خرداد بود و فضا سنگین. حس خوبی نداشتم. گفتم اشکان امروز را نرو، مطمئنم که امروز شلوغ می شود. گفت مامان! من نروم آن یکی هم نرود اون یکی هم باز نرود. چه کسی پس باید برود؟ پس رای ما چه می شود؟ چه کسی باید جواب رای ما را بدهد؟ خیلی حرف زدم اما قانع نشد و رفت و بعد هم …
هنوز پیگیر پیدا شدن قاتل فرزندتان هستید؟
من چند بار رفتم و آن ها قضیه دیه را مطرح کردند. حقیقتش را بخواهید خیلی از این قضیه ناراحت می شوم. وقتی اسم دیه را می آورند حالم بد می شود. توی دادگاه که برای شکایت رفتیم وقتی حرف دیه شد انگار تمام دنیا روی سر من خراب شد. به خاطر همین دیگر دنباله قضیه و شکایتم را نگرفتم.
یعنی پذیرفتند که شهادتی رخ داده و حالا درباره ی دیه می گویند؟
حتما پذیرفتند که پیشنهاد دیه را مطرح کردند. و دقیقا به همین خاطر اصلا دوست ندارم که پیگیری کنم تا دوباره بگویند دیه اش را می پردازیم. اما امیدوارم قاتلین پسرم بالاخره به مجازات عملشان برسند.
برخورد مردم با شما به عنوان مادر یک شهید جنبش سبز چگونه بوده است؟
مردم اوایل خیلی خوب بودند. البته الان هم خوب هستند اما نمی دانم چطور باید بگویم، احساس می کنم حضور مردم خیلی کمرنگ تر شده. در حقیقت گله دارم، ولی خوب دلم نمی خواهد عنوانش کنم.
فکر می کنید این کمرنگ تر شدن ناشی از بی تفاوتی است؟
نه، نه، اصلا از بی تفاوتی نیست. به نظرم این از نگرانی مردم است. مردم خیلی تحت فشار هستند برای همین می ترسند که علاقه شان را بروز دهند. ما اوایل می دیدیم توی بهشت زهرا مردم چطور می آمدند، الان هم می بینیم، به خاطر همین فکر می کنم کمرنگ شدن ابراز همدلی آن ها از ترس است. چندین بار هم ماموران آمدند و رفتارهایی سر این قطعه با مردم داشتند. خب طبیعی است که آدم ها بترسند. الان که فکر می کنم می بینم حق هم دارند.
شما با مادرهای شهدای دیگر هم ارتباط دارید؟
بله، ما خانواده های دیگر را می بینیم و با هم صحبت می کنیم. در مناسبت ها یا زمان هایی هم به دیدار هم می رویم.سخن آخر را برای خوانندگان کلمه بفرمایید.اگر ممکن است از طرف من از آقای کریمی تشکر کنید و بگویید باعث افتخار همه ی مردم ایران هستند و از طرف اشکان از کل بچه های پرسولیس و به خصوص آقای کریمی و مهدوی کیا که خیلی مورد علاقه پسر من بودند به خاطر شجاعتشان قدردانی کنید.هرچه که بقیه می خواهند بگویند برای من مهم نیست. اما امیدوارم به خاطر این هدیه برای ایشان مشکلی پیش نیاید.
کلمه
خبرنگار کلمه به این بهانه با مادر اشکان سهرابی مصاحبه ای انجام داده که در ادامه می خوانید:
چه شد که آقای کریمی این پیراهن را به خانواده شما هدیه کردند؟
پسر من آقای کریمی را به عنوان فوتبالیست خیلی دوست داشت و از طرفداران ایشان بود. من این مطلب را به اطلاع ایشان رساندم. آقای کریمی هم وقتی این را شنیده بودند پیراهن شالکه خود را تقدیم پسر من کردند.
امروز یکی از روزنامه های مدعی اصولگرایی در مطلبی به این حرکت آقای کریمی حمله کرد. نظر شما در این باره چیست؟
فکر نمی کنم این مساله ربطی به آن ها داشته باشد که بخواهند در آن دخالت کنند و نظر بدهند. من می خواهم از ایشان به خاطر روح بلندی که دارند تشکر کنم و بگویم که واقعا جوانمرد هستند. این هدیه اصلا جنبه ی سیاسی ندارد که بخواهند ایشان را اذیت کنند. اشکان من یک پرسپولیسی بود و آقای کریمی و مهدوی کیا را دوست داشت. هدیه ی آقای کریمی هم یک نوع قدردانی از یک طرفدار بوده است. دلیلی وجود ندارد که بخواهند ایشان را زیر سوال ببرند و یا مورد انتقاد قرار دهند. من همینجا در مقابل ملت ایران از آقای کریمی و روح بلندی که دارند و توجهی که به پسر من داشتند تشکر می کنم.
این اتفاق قبلا هم افتاده است؟ مردم در این دو سال چقدر برخوردهایی از این جنس داشته اند؟
بله خیلی ها به دیدن ما آمدند که شاید راضی نباشند من اسمشان را بیاورم و یا لطفی که کرده اند را مطرح کنم. در این باره هم از آقای کریمی اجازه گرفتم که خبرش را به سایت ها بدهم، که ایشان گفتند مشکلی ندارند. اما بقیه را نمی توانم نام ببرم چون می ترسم برایشان مشکل و دردسری پیش بیاید.خیلی از مردم آمدند اینجا و از ما و اشکان تقدیر کردند. البته ما که هیچ نیستیم در مقابل کارهایی که بچه ها کردند و جانفشانی ها و فداکاری هایشان. گاهی فکر می کنم چقدر این بچه را بزرگ بار آورده بودم. چقدر این بچه سرشار بود از روح ایثار و فداکاری. گاهی متعجب می شوم از اینکه درست نشناختمش.اگر اذیتتان نمی کند برگردیم به دو سال قبل و شما درباره ی آخرین دیدارتان با اشکان بگویید.یک ربع قبل از شهادت دیدمش. با هم حرف زدیم و من خیلی نصیحتش کردم که نرود. همه جا خیلی شلوغ بود. گفتم اشکان تو را به خدا کاری نکنی که پشیمانی به بار بیاید. سی ام خرداد بود و فضا سنگین. حس خوبی نداشتم. گفتم اشکان امروز را نرو، مطمئنم که امروز شلوغ می شود. گفت مامان! من نروم آن یکی هم نرود اون یکی هم باز نرود. چه کسی پس باید برود؟ پس رای ما چه می شود؟ چه کسی باید جواب رای ما را بدهد؟ خیلی حرف زدم اما قانع نشد و رفت و بعد هم …
هنوز پیگیر پیدا شدن قاتل فرزندتان هستید؟
من چند بار رفتم و آن ها قضیه دیه را مطرح کردند. حقیقتش را بخواهید خیلی از این قضیه ناراحت می شوم. وقتی اسم دیه را می آورند حالم بد می شود. توی دادگاه که برای شکایت رفتیم وقتی حرف دیه شد انگار تمام دنیا روی سر من خراب شد. به خاطر همین دیگر دنباله قضیه و شکایتم را نگرفتم.
یعنی پذیرفتند که شهادتی رخ داده و حالا درباره ی دیه می گویند؟
حتما پذیرفتند که پیشنهاد دیه را مطرح کردند. و دقیقا به همین خاطر اصلا دوست ندارم که پیگیری کنم تا دوباره بگویند دیه اش را می پردازیم. اما امیدوارم قاتلین پسرم بالاخره به مجازات عملشان برسند.
برخورد مردم با شما به عنوان مادر یک شهید جنبش سبز چگونه بوده است؟
مردم اوایل خیلی خوب بودند. البته الان هم خوب هستند اما نمی دانم چطور باید بگویم، احساس می کنم حضور مردم خیلی کمرنگ تر شده. در حقیقت گله دارم، ولی خوب دلم نمی خواهد عنوانش کنم.
فکر می کنید این کمرنگ تر شدن ناشی از بی تفاوتی است؟
نه، نه، اصلا از بی تفاوتی نیست. به نظرم این از نگرانی مردم است. مردم خیلی تحت فشار هستند برای همین می ترسند که علاقه شان را بروز دهند. ما اوایل می دیدیم توی بهشت زهرا مردم چطور می آمدند، الان هم می بینیم، به خاطر همین فکر می کنم کمرنگ شدن ابراز همدلی آن ها از ترس است. چندین بار هم ماموران آمدند و رفتارهایی سر این قطعه با مردم داشتند. خب طبیعی است که آدم ها بترسند. الان که فکر می کنم می بینم حق هم دارند.
شما با مادرهای شهدای دیگر هم ارتباط دارید؟
بله، ما خانواده های دیگر را می بینیم و با هم صحبت می کنیم. در مناسبت ها یا زمان هایی هم به دیدار هم می رویم.سخن آخر را برای خوانندگان کلمه بفرمایید.اگر ممکن است از طرف من از آقای کریمی تشکر کنید و بگویید باعث افتخار همه ی مردم ایران هستند و از طرف اشکان از کل بچه های پرسولیس و به خصوص آقای کریمی و مهدوی کیا که خیلی مورد علاقه پسر من بودند به خاطر شجاعتشان قدردانی کنید.هرچه که بقیه می خواهند بگویند برای من مهم نیست. اما امیدوارم به خاطر این هدیه برای ایشان مشکلی پیش نیاید.
کلمه
نامه شبنم مددزاده از زندان به احمد شهید: «مرگ خوب است، اما برای همسایه»
شبنم مددزاده، زندانی سیاسی، در نامهای خطاب به احمد شهید، گزارشگر ویژهٔ سازمان ملل در خصوص ایران، از او درخواست کرده که در آستانه ماموریت جدید خود «جهان را از مظالمی که بر زندانیان میرود آگاه ساخته» و «مانع از تداوم این بیدادگریها» شود.شبنم مددزاده نایب دبیر شورای تهران دفتر تحکیم وحدت و عضو انجمن اسلامی دانشگاه تربیت معلم کرج که هم اکنون به همراه تعدادی دیگر از زنان زندانی سیاسی در بند نسوان اوین نگهداری میشود، در تاریخ ۱ اسفند ۱۳۸۷ توسط ماموران امنیتی بازداشت و در دادگاهی که در تاریخ۲۰ بهمن ۸۸ در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران برگزار شد، به تحمل ۵ سال حبس تعزیری همراه با تبعید به زندان رجایی شهر کرج محکوم شد. حکم زندان وی در تاریخ ۱۲ خرداد ۸۹ از سوی دادگاه تجدید نظر تایید شد.فرزاد مددزاده نیز که به دنبال دستگیری خواهرش بازداشت شده بود در حکم مشابهی که دریافت کرد به پنج سال حبس تعزیری محکوم شده بود که دو ماه پیش از زندان رجایی شهر به بند امنیتی ۲۴۰ زندان اوین منتقل شد که تا این لحظه هیچ خبری از او در دست نیست.متن نامهٔ شبنم مددزاده که در اختیار کمیته گزارشگران حقوق بشر قرار گرفته در پی میآید:
بسم الحق
برای اولین بار، این نامه را از طرف یک جوان دانشجوی زندانی، خطاب به آقای احمد شهید، گزارشگر ویژهٔ حقوق بشر سازمان ملل مینویسم:
آقای احمد شهید؛
صحبت از سفر شما به کشورم است. کشوری در مشرق زمین، در منطقهای به اسم خاورمیانه. منطقهای که در سالهای اخیر چشمها به آن خیره شده است و هر لحظه چشم انتظار اتفاق جدیدی است. ولی من نه با خاورمیانه کاری دارم و نه به چشمهایی که به آن خیره شده است. من با کشوری در جنوب غربی آسیا که به سان گربهای در نقشهٔ جهان جا خوش کرده است کار دارم. کشوری که با توجه به قطعنامهٔ اخیر سازمان ملل مسئولیت تهیه گزارش در خصوص وضعیت حقوق بشرش به شما محول شده است. آری، من از ایران و از قلب تپندهاش، زندان اوین با شما صحبت میکنم. این روزها در محافل سیاسی، روزنامهها، اخبار و... موضع گیری مقامات مختلف دولتی در مورد سفر شما را به عنوان نماینده ویژهٔ حقوق بشر و تصمیم شما برای تهیه گزارشتان است.نمیدانم برای کشوری که رئیس دولتش، آقای احمدینژاد، بارها در نشستهای خبری داخلی و خارجی اعلام کرده «در ایران آزادی مطلق وجود دارد» و یا «کشور ایران دموکراتیکترین کشور منطقه است». چه چیز پشت پردهای ممکن است وجود داشته باشد که این چنین با آمدن نمایندهٔ حقوق بشر مخالفت میکند؟! در کشور آزادی (!) که پاسخ هرگونه انتقاد و اعتراض با تهدید و ارعاب داده میشود، در کشور آزادی که پاسخ هر گونه دفاع ازعقیده و دیانت و مذهب متفاوت با حاکمان با اسارت و بند و زنجیر داده میشود. در کشور آزادی که پاسخ دفاع وکلا از موکلین بیگناهشان آن هم در دادگاههای فرمایشی با زندان و دستبند و احکام سنگین و محرومیت از وکالت داده میشود، در کشور آزادی که ایجاد رعب و وحشت و نمایش قدرت با اعدام بر سر جرثقیلها و میدانهای عمومی شهر نشان داده میشود، چیزی برای پنهان نگاه داشتن وجود ندارد.آقای احمد شهید! درک این شرایط برای شما آسان باشد یا نه، این شرایط واقعیتهای زندگی ما هستند، ما به خاطر عقایدمان در کشوری زندانی هستیم که مقاماتش هر لحظه، هر روز، از ضایع شدن حقوق انسانها در سایر کشورها، حتی دورترین نقطه جهان ابراز ناراحتی کرده و با مردم آن کشورها اعلام همبستگی میکنند، به حاکمان مستبد سایر کشورها انتقاد میکنند و به دیکتاتورها هشدار میدهند که صدای مردمانشان را بشنوند. چون این ملتها هستند که مسیر تاریخ را تعیین میکنند، از برخورد با دانشجویان گله میکنند و از آزادی بیان و عقیده دفاع. در این شرایط من از همهٔ آنها میپرسم «پس من که هستم؟» من که اکنون به خاطر عقایدم، به خاطر اندیشهام، در زندانم، هم بندیهای من، زنان بیگناه با عقاید مختلف در کجای این پازل قرار دارند؟!! «پس شما چرا صدای ما را نمیشنوید؟!!»بعد از تلاشهای بسیاری برای رساندن صدایت به گوش مسئولان نتیجه میگیری که وصف الحال اینان همان قصهٔ «مرگ خوب است، اما برای همسایه» است. این گونه است که وقتی صدایت شنیده نمیشود، فریاد برمیآوری و از حقوق از دست رفتهات میگویی، فریاد میکشی تا صدایت را بشنوند حتی کسی در فراسوی مرزها. فریاد میکشی تا وجدانهای بیدار از صدای غم و نالههایت به خود آیند و این نوشته من خطاب به شما حکم همان فریاد است با کوهی از درد و رنج. من به عنوان دختری ۲۴ ساله و ایرانی، دانشجوی رشته علوم کامپیوتر دانشگاه تربیت معلم تهران، که از اول اسفند سال ۱۳۸۷ (۱۹ فوریه ۲۰۰۹) به همراه برادرم به جرم عدالت طلبی، آزادی خواهی و دفاع از انسانیت و شرافت انسانی در زندان به سر میبرم، با شما سخن میگویم. دختری که تجربهٔ زندانهای وزارت اطلاعات، بند ۲۰۹ و بند عمومی زندان اوین، زندان رجایی شهر و زندان قرچک ورامین را در طول دو سال و نیم حبسش در کارنامه خود دارد. من از جایگاه یک دانشجوی ایرانی با شما صحبت میکنم.در حالی که هم سن و سالان من در سایر کشورها برای طی کردن مسیر پیشرفت و ترقی در همهٔ عرصههای اجتماعی و علمی توسط دولتهایشان حمایت و هدایت میشوند، من در پشت میلههای زندان برای حداقل حقوق انسانی دست و پا میزنم. برای حق اندیشیدن، حق بیان افکارم، حتی حق نفس کشیدن. در کشوری که سهم من از حقوق شهروندی و از سرزمین پهناور و آسمان بزرگش، گوشهٔ قفسی است که با تکنولوژیهای پیشرفته و دوربینهای مداربسته حتی نفسهایم را میشمارند و تنها ارتباطم با این دنیای بزرگ در این عصر ارتباطات تنها هفتهای ۲۰ دقیقه ملاقات کابینی با خانوادهام از پشت شیشههای کثیف و با گوشی تلفن است. سهم من گوشهٔ تنگ قفسی ست حتی بدون هواخوری. وقتی ژستهای ارزش نهادن به علم و دانش و فناوری از سوی حاکمان نشان گرفته میشود، از خود میپرسی پس بازداشت دانشجویان چه معنایی دارد، جدای از صدها نفری که سالانه از تحصیل محروم میشوند، آن هم تنها به دلیل اعتقاداتشان. دردناکترین نکته این است که این برخوردها فقط به دانشجویان محدود نمیشود، بلکه همهٔ اقشار جامعه اعم از دکتر، مهندس، وکیل، کارگر، معلم، خانه دار، پیر و جوان و زن و مرد را نیز در بردارد!آقای احمد شهید! وقتی من کتاب اعلامیه جهانی حقوق بشر راورق میزنم نمودی جز حسرت بر دلم نمیماند و هرگز به دنبال مصدادیقش در کشورم نخواهم گشت؛ که ما هنوز برای اثبات انسان بودنمان با هر عقیده و فکر و مذهب که باشیم باید به مبارزهای این چنین دشوار تن در دهیم و تنها به خاطر رعایت انسانیت تاوانی این چنین گزاف بپردازیم. شاید بتوانم برای تک تک موارد اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر مثال نقض بیاورم. من و برادرم در سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ نه تنها برای عقیده خودمان که به خاطر عقاید بعضی از اعضای خانوادهمان بازجویی میشدیم! من در همین بند ۲۰۹ زنان بهایی را دیدم که صرفا به خاطر عقایدشان دستگیر شده بودند. دیدم خبرنگارانی را که به علت خبر رسانی از وضع موجود بازداشت شده بودند. دادگاه ناعادلانهای را که من و برادرم را هر کدام به پنج سال حبس توام با تبعید به سختترین تبعیدگاه ایران محکوم کرد دیدم و تبعید به مکانی که از نظر وضعیت زندانهای کل کشور تبعیدگاه بود.بله آقای شهید، قصهٔ تلخ ما سر دراز دارد که تنها میتوان به نکاتی از آن اشاره کنم. من در زندان و در میان معتادان و قاتلان و قاچاقچیان و فواحش که جملگی قربانیان نظام نابرابرو ناعادلانه این سرزمیناند زندگی کردهام آن هم از سن ۲۱ سالگی. و بدترین شرایط را تجربه کردهام. شرایط زندگی وحشتناک رجایی شهر، وجود دو دستشویی با یک سینک روشویی و دو حمام برای ۲۰۰ نفر تنها کوچکترین مثال ملموس این شرایط است، که من دردها و زخمهای عمیق بسیاری بر تن این مردم رنج دیده و ستم کشیده دیدهام. با آنها نشستهام و با آنها درد کشیدهام و بر بیکسی و بیپناهیشان گریستهام. و چه خوب میشد اگر شما هم از نزدیک ببینید، شما هم ببینید که نه تنها حقوق اولیه زندانیان ندامتگاه شهر ری (زندان قرچک) نادیده گرفته میشود، که حقوق انسانیشان نیز زیرپا گذاشته میشود. شما هم ببینید زنان بیپناه در جایی نگهداری میشوند که کوچکترین هم خوانی با استانداردهای یک زندان را ندارد. حال من پس از تبعید به رجایی شهر و انتقال به زندان قرچک و دوباره به زندان اوین منتقل شدهام. و اکنون به اتفاق ۳۲ تن از زنان بیگناه روزهای تاریک حبس را میگذرانم با کمترین امکانات ارتباطی در شرایط کاملا امنیتی و در جایی که به گفته خود مسئولان زندان اوین به عنوان «بند» شناخته نمیشود.آقای شهید! نمیدانم پس از نوشتن این نامه چه برخوردی با من خواهند کرد، کما اینکه در زندان رجایی شهر تنها به علت اینکه خانوادهام را از وضعیت بحرانی خود مطلع کرده بودم، از تاریخ ۲۲ مهر ماه ۸۹ به مدت چهار ماه از ملاقات با ایشان و تماس تلفنی با خانوادهام محروم شدم و اکنون برادرم فرزاد مددزاده، قریب به دو ماه است که به همراه سه تن دیگر از دوستانش، صالح کهندل، بهروز جاویدتهرانی و پیروز منصوری، از زندان رجایی شهر به بند امنیتی ۲۴۰ زندان اوین منتقل شدهاند. که تا این لحظه هیچ خبری از آنها در دست نیست. ولی ما همه این تجربیات تلخ و جانکاه را به قیمت گزاف ایام جوانی به دست آوردهایم. اکنون که شما ماموریت یافتهاید این مظالم را از نزدیک ببینید، شاید به قیمت صرف کردن از وقت با ارزشتان، ببینید و با هوشیاری و وجدان آگاه و بیدار خود جهان را از آن مطلع سازید و مانع تداوم این بیدادگریها گردید.آقای شهید، گفتنیها کم نیست و این تنها گوشهای کوچک از دریای رنج و درد بود، همان طور که این کورسوی امید در دل همه ما زندانیان و مردم رنج کشیده ایران وجود دارد که شاید گزارش کامل شما و اجماع جهانی و تلاش شما برای تحقق آرزوی کسانی که منشور بین المللی حقوق بشر را تنظیم کردهاند در ایران منجر به بهبود شرایط شود. این بیم هم البته وجود دارد که این موضوع مانند هزاران موضوع دیگر در کام بازیهای سیاسی فرو رود. اینک چشمها به سوی شماست. شما نگذارید که چنین شود.
شبنم مددزاده
زندان اوین
شهریور
کمیته گزارشگران حقوق بشر
بسم الحق
برای اولین بار، این نامه را از طرف یک جوان دانشجوی زندانی، خطاب به آقای احمد شهید، گزارشگر ویژهٔ حقوق بشر سازمان ملل مینویسم:
آقای احمد شهید؛
صحبت از سفر شما به کشورم است. کشوری در مشرق زمین، در منطقهای به اسم خاورمیانه. منطقهای که در سالهای اخیر چشمها به آن خیره شده است و هر لحظه چشم انتظار اتفاق جدیدی است. ولی من نه با خاورمیانه کاری دارم و نه به چشمهایی که به آن خیره شده است. من با کشوری در جنوب غربی آسیا که به سان گربهای در نقشهٔ جهان جا خوش کرده است کار دارم. کشوری که با توجه به قطعنامهٔ اخیر سازمان ملل مسئولیت تهیه گزارش در خصوص وضعیت حقوق بشرش به شما محول شده است. آری، من از ایران و از قلب تپندهاش، زندان اوین با شما صحبت میکنم. این روزها در محافل سیاسی، روزنامهها، اخبار و... موضع گیری مقامات مختلف دولتی در مورد سفر شما را به عنوان نماینده ویژهٔ حقوق بشر و تصمیم شما برای تهیه گزارشتان است.نمیدانم برای کشوری که رئیس دولتش، آقای احمدینژاد، بارها در نشستهای خبری داخلی و خارجی اعلام کرده «در ایران آزادی مطلق وجود دارد» و یا «کشور ایران دموکراتیکترین کشور منطقه است». چه چیز پشت پردهای ممکن است وجود داشته باشد که این چنین با آمدن نمایندهٔ حقوق بشر مخالفت میکند؟! در کشور آزادی (!) که پاسخ هرگونه انتقاد و اعتراض با تهدید و ارعاب داده میشود، در کشور آزادی که پاسخ هر گونه دفاع ازعقیده و دیانت و مذهب متفاوت با حاکمان با اسارت و بند و زنجیر داده میشود. در کشور آزادی که پاسخ دفاع وکلا از موکلین بیگناهشان آن هم در دادگاههای فرمایشی با زندان و دستبند و احکام سنگین و محرومیت از وکالت داده میشود، در کشور آزادی که ایجاد رعب و وحشت و نمایش قدرت با اعدام بر سر جرثقیلها و میدانهای عمومی شهر نشان داده میشود، چیزی برای پنهان نگاه داشتن وجود ندارد.آقای احمد شهید! درک این شرایط برای شما آسان باشد یا نه، این شرایط واقعیتهای زندگی ما هستند، ما به خاطر عقایدمان در کشوری زندانی هستیم که مقاماتش هر لحظه، هر روز، از ضایع شدن حقوق انسانها در سایر کشورها، حتی دورترین نقطه جهان ابراز ناراحتی کرده و با مردم آن کشورها اعلام همبستگی میکنند، به حاکمان مستبد سایر کشورها انتقاد میکنند و به دیکتاتورها هشدار میدهند که صدای مردمانشان را بشنوند. چون این ملتها هستند که مسیر تاریخ را تعیین میکنند، از برخورد با دانشجویان گله میکنند و از آزادی بیان و عقیده دفاع. در این شرایط من از همهٔ آنها میپرسم «پس من که هستم؟» من که اکنون به خاطر عقایدم، به خاطر اندیشهام، در زندانم، هم بندیهای من، زنان بیگناه با عقاید مختلف در کجای این پازل قرار دارند؟!! «پس شما چرا صدای ما را نمیشنوید؟!!»بعد از تلاشهای بسیاری برای رساندن صدایت به گوش مسئولان نتیجه میگیری که وصف الحال اینان همان قصهٔ «مرگ خوب است، اما برای همسایه» است. این گونه است که وقتی صدایت شنیده نمیشود، فریاد برمیآوری و از حقوق از دست رفتهات میگویی، فریاد میکشی تا صدایت را بشنوند حتی کسی در فراسوی مرزها. فریاد میکشی تا وجدانهای بیدار از صدای غم و نالههایت به خود آیند و این نوشته من خطاب به شما حکم همان فریاد است با کوهی از درد و رنج. من به عنوان دختری ۲۴ ساله و ایرانی، دانشجوی رشته علوم کامپیوتر دانشگاه تربیت معلم تهران، که از اول اسفند سال ۱۳۸۷ (۱۹ فوریه ۲۰۰۹) به همراه برادرم به جرم عدالت طلبی، آزادی خواهی و دفاع از انسانیت و شرافت انسانی در زندان به سر میبرم، با شما سخن میگویم. دختری که تجربهٔ زندانهای وزارت اطلاعات، بند ۲۰۹ و بند عمومی زندان اوین، زندان رجایی شهر و زندان قرچک ورامین را در طول دو سال و نیم حبسش در کارنامه خود دارد. من از جایگاه یک دانشجوی ایرانی با شما صحبت میکنم.در حالی که هم سن و سالان من در سایر کشورها برای طی کردن مسیر پیشرفت و ترقی در همهٔ عرصههای اجتماعی و علمی توسط دولتهایشان حمایت و هدایت میشوند، من در پشت میلههای زندان برای حداقل حقوق انسانی دست و پا میزنم. برای حق اندیشیدن، حق بیان افکارم، حتی حق نفس کشیدن. در کشوری که سهم من از حقوق شهروندی و از سرزمین پهناور و آسمان بزرگش، گوشهٔ قفسی است که با تکنولوژیهای پیشرفته و دوربینهای مداربسته حتی نفسهایم را میشمارند و تنها ارتباطم با این دنیای بزرگ در این عصر ارتباطات تنها هفتهای ۲۰ دقیقه ملاقات کابینی با خانوادهام از پشت شیشههای کثیف و با گوشی تلفن است. سهم من گوشهٔ تنگ قفسی ست حتی بدون هواخوری. وقتی ژستهای ارزش نهادن به علم و دانش و فناوری از سوی حاکمان نشان گرفته میشود، از خود میپرسی پس بازداشت دانشجویان چه معنایی دارد، جدای از صدها نفری که سالانه از تحصیل محروم میشوند، آن هم تنها به دلیل اعتقاداتشان. دردناکترین نکته این است که این برخوردها فقط به دانشجویان محدود نمیشود، بلکه همهٔ اقشار جامعه اعم از دکتر، مهندس، وکیل، کارگر، معلم، خانه دار، پیر و جوان و زن و مرد را نیز در بردارد!آقای احمد شهید! وقتی من کتاب اعلامیه جهانی حقوق بشر راورق میزنم نمودی جز حسرت بر دلم نمیماند و هرگز به دنبال مصدادیقش در کشورم نخواهم گشت؛ که ما هنوز برای اثبات انسان بودنمان با هر عقیده و فکر و مذهب که باشیم باید به مبارزهای این چنین دشوار تن در دهیم و تنها به خاطر رعایت انسانیت تاوانی این چنین گزاف بپردازیم. شاید بتوانم برای تک تک موارد اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر مثال نقض بیاورم. من و برادرم در سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ نه تنها برای عقیده خودمان که به خاطر عقاید بعضی از اعضای خانوادهمان بازجویی میشدیم! من در همین بند ۲۰۹ زنان بهایی را دیدم که صرفا به خاطر عقایدشان دستگیر شده بودند. دیدم خبرنگارانی را که به علت خبر رسانی از وضع موجود بازداشت شده بودند. دادگاه ناعادلانهای را که من و برادرم را هر کدام به پنج سال حبس توام با تبعید به سختترین تبعیدگاه ایران محکوم کرد دیدم و تبعید به مکانی که از نظر وضعیت زندانهای کل کشور تبعیدگاه بود.بله آقای شهید، قصهٔ تلخ ما سر دراز دارد که تنها میتوان به نکاتی از آن اشاره کنم. من در زندان و در میان معتادان و قاتلان و قاچاقچیان و فواحش که جملگی قربانیان نظام نابرابرو ناعادلانه این سرزمیناند زندگی کردهام آن هم از سن ۲۱ سالگی. و بدترین شرایط را تجربه کردهام. شرایط زندگی وحشتناک رجایی شهر، وجود دو دستشویی با یک سینک روشویی و دو حمام برای ۲۰۰ نفر تنها کوچکترین مثال ملموس این شرایط است، که من دردها و زخمهای عمیق بسیاری بر تن این مردم رنج دیده و ستم کشیده دیدهام. با آنها نشستهام و با آنها درد کشیدهام و بر بیکسی و بیپناهیشان گریستهام. و چه خوب میشد اگر شما هم از نزدیک ببینید، شما هم ببینید که نه تنها حقوق اولیه زندانیان ندامتگاه شهر ری (زندان قرچک) نادیده گرفته میشود، که حقوق انسانیشان نیز زیرپا گذاشته میشود. شما هم ببینید زنان بیپناه در جایی نگهداری میشوند که کوچکترین هم خوانی با استانداردهای یک زندان را ندارد. حال من پس از تبعید به رجایی شهر و انتقال به زندان قرچک و دوباره به زندان اوین منتقل شدهام. و اکنون به اتفاق ۳۲ تن از زنان بیگناه روزهای تاریک حبس را میگذرانم با کمترین امکانات ارتباطی در شرایط کاملا امنیتی و در جایی که به گفته خود مسئولان زندان اوین به عنوان «بند» شناخته نمیشود.آقای شهید! نمیدانم پس از نوشتن این نامه چه برخوردی با من خواهند کرد، کما اینکه در زندان رجایی شهر تنها به علت اینکه خانوادهام را از وضعیت بحرانی خود مطلع کرده بودم، از تاریخ ۲۲ مهر ماه ۸۹ به مدت چهار ماه از ملاقات با ایشان و تماس تلفنی با خانوادهام محروم شدم و اکنون برادرم فرزاد مددزاده، قریب به دو ماه است که به همراه سه تن دیگر از دوستانش، صالح کهندل، بهروز جاویدتهرانی و پیروز منصوری، از زندان رجایی شهر به بند امنیتی ۲۴۰ زندان اوین منتقل شدهاند. که تا این لحظه هیچ خبری از آنها در دست نیست. ولی ما همه این تجربیات تلخ و جانکاه را به قیمت گزاف ایام جوانی به دست آوردهایم. اکنون که شما ماموریت یافتهاید این مظالم را از نزدیک ببینید، شاید به قیمت صرف کردن از وقت با ارزشتان، ببینید و با هوشیاری و وجدان آگاه و بیدار خود جهان را از آن مطلع سازید و مانع تداوم این بیدادگریها گردید.آقای شهید، گفتنیها کم نیست و این تنها گوشهای کوچک از دریای رنج و درد بود، همان طور که این کورسوی امید در دل همه ما زندانیان و مردم رنج کشیده ایران وجود دارد که شاید گزارش کامل شما و اجماع جهانی و تلاش شما برای تحقق آرزوی کسانی که منشور بین المللی حقوق بشر را تنظیم کردهاند در ایران منجر به بهبود شرایط شود. این بیم هم البته وجود دارد که این موضوع مانند هزاران موضوع دیگر در کام بازیهای سیاسی فرو رود. اینک چشمها به سوی شماست. شما نگذارید که چنین شود.
شبنم مددزاده
زندان اوین
شهریور
کمیته گزارشگران حقوق بشر
تظاهرات همبستگی با درویشان گنابادی کوار در مقابل سفارت ایران در لندن
روز یکشنبه ۱۳ شهریورماه ۹۰ ، در پی سرکوب خشونت بار پیروان طریقت نعمت اللهی گنابادی در شهرستان کوار جمعی از اعضا انجمن جهانی پاسداشت حقوق بشر ، در اعتراض به اقدامات سرکوبگرانه نیروهای بسیج و سپاه و جمعی از طلاب این شهرستان در برابر سفارت ایران در شهر لندن دست به برپایی تظاهراتی اعتراضی زدند. جمعی از آزادیخواهان ایران حامی جنبش سبز ، با پیوستن به این حرکت اعتراضی مراتب همدردی و همدلی با دراویش گنابادی را ابراز داشتند و در پایان با قرائت بیانیه ای اقدامات طلاب و نیروهای منسبت به بسیج این شهرستان علیه پیروان این طریقت را قویا محکوم کردند. پیشتر انجمن جهانی پاسداشت حقوق بشر در ایران ، ضمن محکوم کردن اقدامات خودسرانه و سرکوبگرانه بسیج و سپاه شهرستان کوار علیه جمعی از شهروندان بی دفاع ساکن این شهرستان ، تمامی آزادیخواهان از سراسر اقصی نقاط دنیا را به اعتراض نسبت به سرکوب دراویش شهرستان کوار از توابع فارس فراخوانده بود .نمایندگان و اعضا انجمن جهانی پاسداشت حقوق بشر در ایران گزارشی کامل از رخدادهای چند روزه اخیر را با ارائه اسناد و مدارک در اختیار مجامع بین المللی حقوق بشر قرار داده اند تا در اسرع وقت در نشستی که قرار است در ماه جاری میلادی در مقرّ سازمان ملل متحد در شهر ژنو برگزار شود منعکس و بر اساس آن تصمیم گیریهای لازم بعمل آید. در این تظاهرات اعتراضی یکی از شرکت کنندگان با پوشیدن لباس نیروهای سپاهی و گرفتن کتاب شیطان با عنوان "تئوری ولایت فقیه و با دستانی آغشته به خون بعنوان سمبل سرکوب آزادیخواهان ایرانی در تبعیت از تئوری شیطانی ولایت فقیه و با دستانی آغشته بخون مردم ایران زمین ، جنایات رژیم را در اذهان عمومی بتصویر کشید. تظاهراتی مشابه ، روز جمعه ۱۱ شهریور ماه در شهر هامبورگ آلمان برگزار شد که گزارش تصویری آن بزودی ارسال می گردد. گزارش ویدئویی تظاهرات اعتراضی اعضا انجمن جهانی پاسداشت حقوق بشردر ایران با همراهی حامیان و هواداران جنبش سبز در شهر لندن در برابر سفارت ایران متعاقبا ارسال می گردد.
اشتراک در:
پستها (Atom)
رژیم جمهوری اسلامی: یک حکومت فاسد و بحرانزده در آستانه فروپاشی
آشفتگی داخلی و بحران مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: سقوط قریبالوقوع رژیم ننگین جمهوری اسلامی به کجراههای کشیده شده است که دیگر قادر به حفظ ظا...
-
گزارش دریافتی زندانيان و بازداشتي هاي شيراز در استان فارس مختصري از وضعيت و فضاي امنيتي و ضد قوانين و موازين حقوق بشري كه در بازداشتگاه پلاك...
-
رضا رسايي را كشتند. او يكي از معترضان شجاعي بود كه پس از كشته شدن وحشيانه مهسا ژينا اميني براي اعتراض به خيابانها آمده بود. او در تاريخ ١٦...