علی اعجمی :جهان بهتری ممکن است با همین خاک و مادران و فرزندان
نامه دانشجوی زندانی علی اعجمی به مناسبت روز مادر جهت انتشار در اختیار "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" قرار گرفته شده است که متن آن به قرار زیر می باشد:
به بهانه روز مادر، نامه ای برای پاسخ به مادرم از زندان .سخت است که هرگزنامه ای ننوشته باشی و روزی که ناگزیر از زندان به مادرت بنویسی ، سئوالاتش بی پاسخ نماند.سخت است بویژه وقتی زبان مشترکی در کار نیست و یا به کار نمی آید .
سلام مادر خیلی وقت است ندیدمت، مادر جان صدایت را هم نشنیده ام به شما مجوزملاقات نداده اند و به من اجازه حتی یک تماس تلفنی" علتش را باید از قاضی و دادستان و غیره بپرسید .آخرین دیدارمان کی بود ؟ دوشنبه ای در اوین ، پس از یکسال حبس به ملاقاتم آمدی .به بچه ها گفتم : چه فیلم هندی بشود امروز و واقعا که چه فیلم هندی شد. بعد از اشک و آه پرسیدی برای چی گرفتار شدی ؟ چرا؟..تا آخرش صدات بوی التماس می داد گفتی تقاضای بخشش کن و من کلافه شدم آن روز فرصت نبود جواب سوالهایت را بدهم چه کرده ام ؟چرا زندان ؟اصلا کدام بخشش ؟فرضت نبود چون شما از دورافتاده ترین روستاهای سبزوار آمده بودید و ما فقط پانزده دقیقه وقت داشتیم و یکسال حرف نگفته .واقعا من چه کرده بودم ؟به یادآوردنش سخت است یادم نمی آید زمان بازجویی و انفرادی و فشارهای مختلف هم درست یادم نیامد.فقط خاطرم مانده چیزهایی گفته بودم "جهان بهتری ممکن است که تو همین را می خواهی" لابد می پرسی چرا گفته بودم ؟ تا دنیای بهتر، بگذار با زبان هم صحبت کنیم .ابتدا هم از دنیای اطراف خودت و تصاویری آشنا که چشم من است که دیدنش برای شما تبدیل به عادت شده است .آشنا تر از همه تصاویرهمان رنجی بود که مادرم کشیده بودی ،کشیدی، انگار مقدر بود تا ابد تحمل کنی ،همان "روز بی خستگی دویدن و شب سرشکستگی" من از تاب و تحمل تو ،طاقت بی کرانگی انسان پی بردم .تصویر خواهرانم و زمستان و اتاق نمور و دار قالی.... وتصویر پدرم که مدام در اندیشه کار و بدهی ..به دیوار دخیل می بست،به هم کلاسی های دوره کودکی ام که حالا آواره بودند یا معتاد ، در بهترین حالت بیکار،چه فلاکتی که در آن دست و پا زدیم و من در آن بزرگ شدم و یا اصلا نشدم . می بینی مادر جان من از دموکراسی و دیکتاوری و ایسم های مختلف حرف نمی زنم ... یعنی سرگیجه گرفته ام من از دنیای آدم های اطرافتان حرف می زنم .در مقابل من، چه می خواستم ، هیچ وقت چیز زیادی نخواسته ام فقط عادت به رنج تمام نشدنی شما برایم دشوار بود فقط می خواستم خواهرم که همیشه انگشتانش زخمی دار قالی بود حداقل ساعتی هم که شده زندگی و آرامش و تفریح را تجربه کند فقط می خواستم وقتی هم کلاسی های قدیمی را می بینم خمار یا خواب نباشند .دیدنش سخت بود که هم اتاقی ام در خوابگاه از شدت درماندگی شبانه رگش را بزند ! می توانی تصور کنی مادر وارد اتاق می شوی و با جنازه ای روبه رو می شوی که خون از رگش فواره می زند .می بینی که از آرزوهای دور و دراز حرف نمی زنم .از اتفاقات معمولی دنیای اطرافم حرف می زنم .من نمی توانستم ببینم با استعدادترین هم شاگردی هایم به جرم آزاداندیشی ، آزادی خواهی و برابری طلبی ، توبیخ ، محروم ....و زندانی شوند صریحتر و صادقانه تر اینکه نمی خواستم همین بلا سر خودم بیاید .دردهای بزرگتری هم بوده و هست شما خوشبختانه یا شوربختانه هیچ گاه باخبر نمی شوید .اصلا نمی دانید تمام این سالها کارگران ، زنان، روزنامه نگاران ، دانشجویان ، معلمان ، اقلیت های مذهبی و خلاصه انبوهی از بیگناهان شکنجه شده اند ، زندانی بودند و حتی اعدام شده اند. شما از ندا ، سهراب ، کهریزک وسه دانشگاه چیزی شنیده ای مادر ؟ نخواستم نگرانت کنم و هیچ وقت نگفتم در آن شب لعنتی کوی دانشگاه چه بر دوستانم گذشت ، تو عاشق زهرایی و آن شب بی رحمانه با شعار یا زهرا ریختند و زدند و بردند و حالا ما به جای دادخواهی از زندان سر درآورده ایم .از هیج کدان اینها خبر نداری حق داری مادر ! قتلها را که در صدا و سیمای لعنتی جمهوری اسلامی نشان نمی دهند .دیدی که درد بود و بزرگ هم بود ؟دردها روز به روز بزرگ و بزرگ تر شوند ؟ و من هم با همان روحیه ایلیاتی که هم تخس بود و هم صادق، عجیب که به این فکر بیافتم که آیا زندگی بهتری هم ممکن است ؟تا همیشه همین نکبتی هست که هست؟ و من سرسختانه و شاید لجوجانه هم فکر کردم که جهان بهتری ممکن است و سعی کردم در این راه تلاش کنم برای خودم ، برای شما و برای تمام آدم هایی چون ما .پاسخ سوالات چه کرده ام و چرا به زندان افتاده ام ، امیدوارم پاسخم قانع کننده و به قول خودت دور ازکلمات قلمبه باشد . و اما درباره تقاضای عفو ، درست است ولی من از کی باید طلب بخشش کنم ؟ کدام ظلم را کرده ام ؟ از مظلوم نمایی خوشم نمی آید مطمئنا این منم که مظلوم واقع شده ام ، من که به اصرار خودتان داشتم درسم را می خواندم ، فقط 15 واحد مانده بود که لااقل یکی از آرزوهایت برآورده شود .طلب عفو از کسانی که شبانه به خانه ریختند و وحشینه و مسخره مرا و هر چه در خانه بود با خود بردند مگر چه بود مشتی کاغذ و کتاب ؟حیرت و وحشتی را که آن شب در چشمانت دیدم هنوز فراموش نکرده ام .طلب عفو از کسانی که دو سال تمام زندان و شکنجه و انفرادی را به من تحمیل کردند و تو و خانواده را نگران و پریشان ؟می بینی که این من نیستم که باید عذرخواهی کنم و برعکس آنها باید در مقام پاسخگویی باشند از من و تو و امثال ما. ولی اگر یکی هست که باید از او طلب بخشش کنم فقط تویی مادر که همیشه اسباب آشفتگی خاطرت بودم ، چرا که نتوانستم خوشحالت کنم ،نتوانستم بنا به آرزوی ساده ات معلم مدرسه روستایمان باشم.پس آرزوهایم بزرگ تر بود ، شاید به دلیل رتبه 18 کنکور بود ، ....بودن ، رشته حقوق بود به هر حال فکر می کردم رشته حقوق ارتباطی با با حق و عدالت و آزادی دارد ، نتوانستم روی شما و آداب و رسوم را زمین نیاندازم تا قبل از برادر کوچکترم ازدواح کنم .ولی نتوانستم و همین چیزهای به ظاهر کوچک ناراحتتان می کرد به هر حال نه از آنها از شما باید عذرخواهی کنم از پدر ، از برادر و خواهرانم وقتی که مدام یادم می آید تمام مدت حبس کارت زندانم با پول قالی بافی خواهرم شارژ می شود ویران می شوم هرچند این کار را با نهایت عشق و افتخار انجام بدهد .یک عذرخواهی بابت اینکه هیچ وقت توضیح ندادم که چطور سوء استفاده ازاحساسات.مذهبی شما و دیگران باعث و بانی بخش اعظم این فلاکت بود ست .ببخش مادر ولی بیش از اندازه هم بزرگش نکن می دانی که از ذکر مصیبت وحبسیه و رنجنامه متنفرم. اصلا تنها چیزی که تازگی ندارد رنج است تا همین جا هم نامه بیش از حد سنگین شد مثل روز ملاقاتمان در اوین .پس بدان که این روزها همۀ زندان های ایران پر است از زنان و دختران و مردانی مثل من ، بهتر از من .همه هم بیگناه و همه هم مادر دارند .خون من و شما هم رنگین تر از آنها نیست ، فقط برای تو تنها نیست،فقط بدان تو تنها نیستی ما تنها نیستیم ودر نهایت ما بیشماریم مادر، بگذار تمام کنم مادر! بگذار مثل پایان فیلم های هندی خوب تمام شود بگذار فرزندانت ....تمام قناریهای جهان را بکشند ظاهرا آرزو بر جواان عیب نیست و من هنوز فکر می کنم "جهان بهتری ممکن است با همین خاک و مادران و فرزندان"
به امید دنیایی بهتر مادر ،
دانشجوی رشتۀ حقوق دانشگاه تهران علی اعجمی
سالن 12 بند 4 زندان گوهردشت کرج
اردیبهشت ماه1390
نامه دانشجوی زندانی علی اعجمی به مناسبت روز مادر جهت انتشار در اختیار "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" قرار گرفته شده است که متن آن به قرار زیر می باشد:
به بهانه روز مادر، نامه ای برای پاسخ به مادرم از زندان .سخت است که هرگزنامه ای ننوشته باشی و روزی که ناگزیر از زندان به مادرت بنویسی ، سئوالاتش بی پاسخ نماند.سخت است بویژه وقتی زبان مشترکی در کار نیست و یا به کار نمی آید .
سلام مادر خیلی وقت است ندیدمت، مادر جان صدایت را هم نشنیده ام به شما مجوزملاقات نداده اند و به من اجازه حتی یک تماس تلفنی" علتش را باید از قاضی و دادستان و غیره بپرسید .آخرین دیدارمان کی بود ؟ دوشنبه ای در اوین ، پس از یکسال حبس به ملاقاتم آمدی .به بچه ها گفتم : چه فیلم هندی بشود امروز و واقعا که چه فیلم هندی شد. بعد از اشک و آه پرسیدی برای چی گرفتار شدی ؟ چرا؟..تا آخرش صدات بوی التماس می داد گفتی تقاضای بخشش کن و من کلافه شدم آن روز فرصت نبود جواب سوالهایت را بدهم چه کرده ام ؟چرا زندان ؟اصلا کدام بخشش ؟فرضت نبود چون شما از دورافتاده ترین روستاهای سبزوار آمده بودید و ما فقط پانزده دقیقه وقت داشتیم و یکسال حرف نگفته .واقعا من چه کرده بودم ؟به یادآوردنش سخت است یادم نمی آید زمان بازجویی و انفرادی و فشارهای مختلف هم درست یادم نیامد.فقط خاطرم مانده چیزهایی گفته بودم "جهان بهتری ممکن است که تو همین را می خواهی" لابد می پرسی چرا گفته بودم ؟ تا دنیای بهتر، بگذار با زبان هم صحبت کنیم .ابتدا هم از دنیای اطراف خودت و تصاویری آشنا که چشم من است که دیدنش برای شما تبدیل به عادت شده است .آشنا تر از همه تصاویرهمان رنجی بود که مادرم کشیده بودی ،کشیدی، انگار مقدر بود تا ابد تحمل کنی ،همان "روز بی خستگی دویدن و شب سرشکستگی" من از تاب و تحمل تو ،طاقت بی کرانگی انسان پی بردم .تصویر خواهرانم و زمستان و اتاق نمور و دار قالی.... وتصویر پدرم که مدام در اندیشه کار و بدهی ..به دیوار دخیل می بست،به هم کلاسی های دوره کودکی ام که حالا آواره بودند یا معتاد ، در بهترین حالت بیکار،چه فلاکتی که در آن دست و پا زدیم و من در آن بزرگ شدم و یا اصلا نشدم . می بینی مادر جان من از دموکراسی و دیکتاوری و ایسم های مختلف حرف نمی زنم ... یعنی سرگیجه گرفته ام من از دنیای آدم های اطرافتان حرف می زنم .در مقابل من، چه می خواستم ، هیچ وقت چیز زیادی نخواسته ام فقط عادت به رنج تمام نشدنی شما برایم دشوار بود فقط می خواستم خواهرم که همیشه انگشتانش زخمی دار قالی بود حداقل ساعتی هم که شده زندگی و آرامش و تفریح را تجربه کند فقط می خواستم وقتی هم کلاسی های قدیمی را می بینم خمار یا خواب نباشند .دیدنش سخت بود که هم اتاقی ام در خوابگاه از شدت درماندگی شبانه رگش را بزند ! می توانی تصور کنی مادر وارد اتاق می شوی و با جنازه ای روبه رو می شوی که خون از رگش فواره می زند .می بینی که از آرزوهای دور و دراز حرف نمی زنم .از اتفاقات معمولی دنیای اطرافم حرف می زنم .من نمی توانستم ببینم با استعدادترین هم شاگردی هایم به جرم آزاداندیشی ، آزادی خواهی و برابری طلبی ، توبیخ ، محروم ....و زندانی شوند صریحتر و صادقانه تر اینکه نمی خواستم همین بلا سر خودم بیاید .دردهای بزرگتری هم بوده و هست شما خوشبختانه یا شوربختانه هیچ گاه باخبر نمی شوید .اصلا نمی دانید تمام این سالها کارگران ، زنان، روزنامه نگاران ، دانشجویان ، معلمان ، اقلیت های مذهبی و خلاصه انبوهی از بیگناهان شکنجه شده اند ، زندانی بودند و حتی اعدام شده اند. شما از ندا ، سهراب ، کهریزک وسه دانشگاه چیزی شنیده ای مادر ؟ نخواستم نگرانت کنم و هیچ وقت نگفتم در آن شب لعنتی کوی دانشگاه چه بر دوستانم گذشت ، تو عاشق زهرایی و آن شب بی رحمانه با شعار یا زهرا ریختند و زدند و بردند و حالا ما به جای دادخواهی از زندان سر درآورده ایم .از هیج کدان اینها خبر نداری حق داری مادر ! قتلها را که در صدا و سیمای لعنتی جمهوری اسلامی نشان نمی دهند .دیدی که درد بود و بزرگ هم بود ؟دردها روز به روز بزرگ و بزرگ تر شوند ؟ و من هم با همان روحیه ایلیاتی که هم تخس بود و هم صادق، عجیب که به این فکر بیافتم که آیا زندگی بهتری هم ممکن است ؟تا همیشه همین نکبتی هست که هست؟ و من سرسختانه و شاید لجوجانه هم فکر کردم که جهان بهتری ممکن است و سعی کردم در این راه تلاش کنم برای خودم ، برای شما و برای تمام آدم هایی چون ما .پاسخ سوالات چه کرده ام و چرا به زندان افتاده ام ، امیدوارم پاسخم قانع کننده و به قول خودت دور ازکلمات قلمبه باشد . و اما درباره تقاضای عفو ، درست است ولی من از کی باید طلب بخشش کنم ؟ کدام ظلم را کرده ام ؟ از مظلوم نمایی خوشم نمی آید مطمئنا این منم که مظلوم واقع شده ام ، من که به اصرار خودتان داشتم درسم را می خواندم ، فقط 15 واحد مانده بود که لااقل یکی از آرزوهایت برآورده شود .طلب عفو از کسانی که شبانه به خانه ریختند و وحشینه و مسخره مرا و هر چه در خانه بود با خود بردند مگر چه بود مشتی کاغذ و کتاب ؟حیرت و وحشتی را که آن شب در چشمانت دیدم هنوز فراموش نکرده ام .طلب عفو از کسانی که دو سال تمام زندان و شکنجه و انفرادی را به من تحمیل کردند و تو و خانواده را نگران و پریشان ؟می بینی که این من نیستم که باید عذرخواهی کنم و برعکس آنها باید در مقام پاسخگویی باشند از من و تو و امثال ما. ولی اگر یکی هست که باید از او طلب بخشش کنم فقط تویی مادر که همیشه اسباب آشفتگی خاطرت بودم ، چرا که نتوانستم خوشحالت کنم ،نتوانستم بنا به آرزوی ساده ات معلم مدرسه روستایمان باشم.پس آرزوهایم بزرگ تر بود ، شاید به دلیل رتبه 18 کنکور بود ، ....بودن ، رشته حقوق بود به هر حال فکر می کردم رشته حقوق ارتباطی با با حق و عدالت و آزادی دارد ، نتوانستم روی شما و آداب و رسوم را زمین نیاندازم تا قبل از برادر کوچکترم ازدواح کنم .ولی نتوانستم و همین چیزهای به ظاهر کوچک ناراحتتان می کرد به هر حال نه از آنها از شما باید عذرخواهی کنم از پدر ، از برادر و خواهرانم وقتی که مدام یادم می آید تمام مدت حبس کارت زندانم با پول قالی بافی خواهرم شارژ می شود ویران می شوم هرچند این کار را با نهایت عشق و افتخار انجام بدهد .یک عذرخواهی بابت اینکه هیچ وقت توضیح ندادم که چطور سوء استفاده ازاحساسات.مذهبی شما و دیگران باعث و بانی بخش اعظم این فلاکت بود ست .ببخش مادر ولی بیش از اندازه هم بزرگش نکن می دانی که از ذکر مصیبت وحبسیه و رنجنامه متنفرم. اصلا تنها چیزی که تازگی ندارد رنج است تا همین جا هم نامه بیش از حد سنگین شد مثل روز ملاقاتمان در اوین .پس بدان که این روزها همۀ زندان های ایران پر است از زنان و دختران و مردانی مثل من ، بهتر از من .همه هم بیگناه و همه هم مادر دارند .خون من و شما هم رنگین تر از آنها نیست ، فقط برای تو تنها نیست،فقط بدان تو تنها نیستی ما تنها نیستیم ودر نهایت ما بیشماریم مادر، بگذار تمام کنم مادر! بگذار مثل پایان فیلم های هندی خوب تمام شود بگذار فرزندانت ....تمام قناریهای جهان را بکشند ظاهرا آرزو بر جواان عیب نیست و من هنوز فکر می کنم "جهان بهتری ممکن است با همین خاک و مادران و فرزندان"
به امید دنیایی بهتر مادر ،
دانشجوی رشتۀ حقوق دانشگاه تهران علی اعجمی
سالن 12 بند 4 زندان گوهردشت کرج
اردیبهشت ماه1390